امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه
خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته
قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد. همیشه بیش از
حد ملاقات داشتند که گاهی پزشکان منع میکردند. قبل از سکته،
ملاقاتها به قدری حجیم و زیاد بود که گاهی پزشک میآمد و
میگفت ملاقات ممنوع است و ناچار بودند یک هفته، ده روز
ملاقاتها را تعطیل کنند.
آقای شریعتمداری از اول انقلاب، سر ناسازگاری
با امام داشت. در مقابل، تمام هم و غم امام این بود که شأن او
به عنوان یک مرجع محترم حفظ شود. امام فکر میکرد تمام
آذربایجانی ها مقلد آقای شریعتمداری هستند. روی این مسئله،
امام در مخالفت با ایشان احتیاط میکرد، در حالی که در مورد
بقیه آقایان مراجع این طور نبود.
امام میخواست مسئله آقای شریعتمداری به شکل
درست و مسالمت آمیزی حل شود و ادامه آن را برای انقلاب خطرناک
میدید، چون غیر از مسئله مرجعیت، در اینجا یک مسئله
ناسیونالستی و اختلاف بین ترک و فارس هم پیش میآمد. کافی بود
مسئله را برگردانند و بگویند چون آقای شریعتمداری ترک است،
چنین برخوردی با او میشود و ترکها را نسبت به انقلاب و امام
تحریک کنند که این کار را هم کردند. ترکهای مختلف شاهسون،
همدان، تبریز و دیگران، از جمله ترکهای خود قم، زیاد هستند.
همین الان فقط ترک های قم در حدود
ششصد هفتصد هزار نفر میشوند. در همان مقطع در اثر
تحریکات حزب خلق مسلمان، عده ای از ترک ها به منزل امام حمله
کردند. اغلب اینها طرفداران آقای شریعتمداری بودند و با چوب و
چماق و سنگ تا نزدیکی خانه امام هم آمدند، اما ایشان دستور
دادند که اطرافیانش هیچ نگویند؛ مردم قم آمدند و جلوی آنها را
گرفتند و کارها حساب شده پیش رفت.
اما واقعیت این بود که بعد از فوت آیتالله
بروجردی، تبریز لااقل دودسته شده بود. یک دسته مقلد آقای حکیم
شده بودند، یک دسته مقلد آقای شریعتمداری. آن دستهای که مقلد
آقای حکیم بودند، علما، تجار بزرگ و محترم و فرهنگیان و
دانشگاهیان بودند. اصناف عادی و متوسط و طبقه پایین مقلد آقای
شریعتمداری بودند.
در غائله تبریز وقتی که خلق مسلمانیها رادیو
تلویزیون را گرفتند، تلویزیون دستشان بود، اعلامیههای کومله،
دموکرات، منافقین، اشرف دهقان و خلاصه هرچه را که از ضد انقلاب
به دستشان آمد، خواندند. وقتی چنین آدمهایی در اطراف آقای
شریعتمداری جمع شدند، همه ملی گراهای باسابقه و علمای با وجهه،
خودشان را کنار کشیدند.
وقتی که جریان قطبزاده پیش آمد، من به خود
امام گفتم که اطلاق لفظ کودتا به این جریان، جمهوری اسلامی را
کوچک میکند. حمله به خانهای که فقط 13 نفر در آن بودهاند که
پنج، شش تای آنها هم منقلی بودند و سه چهار نفرشان بازنشسته و
دو سه تا زن فاسد، اینها کجا می توانند کودتا کنند؟ مگر نظام
جمهوری اسلامی به این عظمت را میشود به این آسانیها ساقط
کرد؟ امام از آن به بعد به آقای ری
شهری دستور دادند که دیگر لفظ کودتا را مطرح نکنید. باز
کودتای نوژه یک چیزی! اطلاق لفظ کودتا به این ماجرا، وجهی
نداشت و برازنده نظام نبود.
آقای شریعتمداری در یکی از بازجوییهایش گفته
بود که اطلاعاتی داشتم که قطبزاده میخواهد چنین کاری بکند
ولی چون کاری انجام نداده بودند، جا نداشت عدهای را گرفتار
کنم!
فتوکپی بازجویی نزد من هست. آن موقع آقای ری
شهری قاضی دادگاه انقلاب ارتش بود و من دادستان کل انقلاب بودم
و مسئولیت همه دادسراهای انقلاب با من بود. آقای ری شهری خودش
متن آن بازجویی را برای من آورد.
شریعتمداری نامه ای نوشته بود که احمد آقا
آورد پیش من و گفت که آقای شریعتمداری پیشنهاد کرده این نامه
را به عنوان برائت از ضد انقلاب بنویسد. آیا کافی است؟ این
دیگر خیلی خصوصی است. حتی آقای ری شهری هم نمیداند! من دیدم
یکی دو تا نکته کم است. بعضی از گروهها را میدانستم که پشت
پرده دارند دخالت می کنند؛ گفتم اینها را هم بنویسد. میخواهم
بگویم که قبل از امضا کردن نامه، آن را برای احمدآقا فرستاده
بود که ببیند و بعد که اینها را اضافه کردیم، برای امضای آقای
شریعتمداری رفت. گمانم همان موقع هم چاپ شد.
آقای دکتر یزدی رئیس کیهان بود و همراه با
مصطفی کتیرایی که از اینها بود، علیه دادگاههای انقلاب و شخص
من مقاله می نوشتند. من طبق قانون مطبوعات، جوابیه نوشتم ولی
او چاپ نکرد. هر دو در مجلس نماینده بودیم. در آنجا از او
پرسیدم: "تو که این قدر دم از قانون میزنی، چرا جوابیه مرا
چاپ نکردی؟" گفت: "تو یک زمانی در فلان جا به آقای بازرگان
توهین کردی، عذرخواهی کن تا چاپ کنم". گفتم اصلاً چه ربطی
دارد؟
در جریان حزب جمهوری اسلامی که امام اول اجازه
نمیداد و بعد اجازه داد، آقای هاشمی رفسنجانی به امام گفته
بود که شما دیدید در اول انقلاب، دست همه ما خالی بود و همه
اجباراً پناه بردیم به نهضت آزادی!
واقعاً هم غیر از این گروهی که هم مسلمان
بودند، هم سابقه سیاسی داشتند و هم قبلاً در مدیریتهایی
بودند، کسی را نداشتیم. یک گروه مجاهدین خلق داشتیم که وضعش
معلوم بود؛ یک گروه سنتی بازاری داشتیم که هیئت موتلفه بودند و
خیلیهایشان شهید شده بودند. چندتایی مانده بودند که آنها را
در مناصبی گمارده بودند. در روحانیت هم که تشکیلات اجرایی
نداشتیم. دولت بازرگان پنج تا مأموریت داشت که همه را انجام
داد و لذا در آن مقطع، بهترین انتخاب بود، بعد هم دو قورت و
نیمشان باقی نماند که اگر حکومت دست ما بود چنین و چنان
میکردیم. من بارها بالای منبر گفتهام که امام همه امکانات را
در اختیار اینها گذاشت و از همه ملت هم خواست که از آنها حمایت
کنند ولی اینها جز انحصارطلبی و جز اضافهخواهی کاری نکردند.
آقای بازرگان گفت امام برود قم، ما مملکت را اداره میکنیم.
در عین حال که ایشان را متدین میدانیم ولی این نقاط ضعف را هم
داشتند.
بعد از نامه ای که از قول امام برعلیه اقای
بازرگان منتشر شد آقای بارزگان به دادگستری شکایت کرد که این
نامه جعلی است. دلایلش را هم گفته بود که امام تکه کلام هایی
دارد که در اینجا نیست و دست امام هم لرزشی دارد که در این خط
نیست. احمد آقا شب های
چهارشنبه روضه داشت. یکی از این شب ها، آقای محتشمی بعد از
روضه رفت در اتاقی با احمد آقا صحبت کرد. احمد آقا مرا برای
مشورت خواست و گفت که جریان ازاین قرار است و از آقای محتشمی
شکایت کردهاند. این نامه به خط من
است و امام امضا کرده و نه تنها این نامه که
نامههای اخیر را غالباً امام
نمینوشت. من مینوشتم و امام امضا میکرد. نه این، نه
آن نامهای که درباره آقای منتظری نوشته شده، خط امام نیست،
امضای امام است.
در مورد مجاهدین خلق، بارها در صحبتهایم
گفتهام که نه تنها برخورد حذفی نشد، بلکه برخورد جذبی هم زیاد
شد. حاج احمدآقا که خدا رحمتش کند، آن چنان با اینها جذبی
برخورد میکرد که از طرف افراد تند و حزباللهی این طرف، مورد
اتهام قرار میگرفت و حتی از بعضی از اعضای حزب جمهوری اسلامی
حرفهای تندی میشنید. یادم هست که بعد از شهادت مرحوم آقای
بهشتی، در کنگره اول حزب، احمدآقا را دعوت و حتی به عضویت هم
دعوت کرده بودند. بعضی از تندها اعتراض میکردند که چرا ایشان
را دعوت کردهاید! من عمیقاً معتقدم که احمدآقا هیچ کاری را
بدون اجازه امام انجام نمیداد و در مورد مجاهدین خلق هم اگر
با آنها ارتباطی داشت، امام دقیقاً در جریان بودند. بنا بود که
روزنهای باشد که تا جایی که امکان دارد اینها به سمت
قیام مسلحانه نروند. در
اردیبهشت یا خرداد 58 بود که امام "رحمهالله" به مسعود رجوی
و موسی خیابانی، اجازه ملاقات دادند. من به ایشان اعتراض کردم.
در جلسه ای دوستانه بودیم؛ من، آقای ری شهری، آقای فاکر و
گمانم آقای معادیخواه و چند نفر دیگر بودند. دوستانی که از
زندان درآمده بودند، مثل آقای فاکر و آقای معادیخواه از ما
تندتر بودند که چرا امام به اینها اجازه ملاقات دادهاند. من
این مسئله را به حاج احمد آقا منتقل کردم، گفت بیایید خودتان
با امام صحبت کنید. در همان تاریخ، شاید یک هفته بعد از
ملاقاتی که احمد آقا به آنها داده بود، برای ما ملاقات گذاشت و
به دیدن امام رفتیم. امام در گوش دادن به حرفها خیلی بیتکلف
بودند. بعد از انقلاب هم این تشریفات و تعارفات کذایی حالا
نبود. واقعاً ما به عنوان یک طلبه جوان 27، 28 ساله خیلی راحت
با امام مینشستیم و صحبت میکردیم. سخنگوی آن دوستان هم من
بودم. امام فرمودند: "من میخواستم با اینها اتمام حجت کنم.
یکی اینکه نگویند ما حرف داشتیم و دستمان به فلانی نرسید و
نتوانستیم حرفهایمان را بزنیم. دوم اینکه من هم حرفهایم را
بگویم که از آنها چه میخواهیم و بدانند که ما نمیخواهیم با
آنها بجنگیم، وگرنه من هم همه چیزهایی را که شما می دانید،
میدانم. من اتمام حجت کردم و گفتم که باید تمام اسلحهها و
ساختمانهای دولتی را تحویل بدهید و مثل همه ملت بیایید و
فعالیت آزاد سیاسی کنید، در این صورت آزاد هستید و از طریق
انتخاب مردم هم به هر جا که برسید، کسی جلوی شما را نمیگیرد".
از 22 بهمن 57 تا 25 خرداد 60، نزدیک به دوسال
و نیم، هر کاری که توانستند کردند. روزنامه شان چاپ میشد،
ساختمانهای دولتی در اختیارشان بود و اسلحه فراوان داشتند و
با اینکه امام گفته بودند اینها را تحویل بدهید، ندادند و به
شکل علنی نیروهای مسلح خود را به نام میلیشیا در روزهای جمعه
راه میانداختند و میبردند در کوهها و به آنها آموزش نظامی
میدادند. نظام جمهوری اسلامی با هیچ گروهی این قدر مماشات
نکرد. البته پستهای کلیدی را طبق یک پیمان نانوشته، به اینها
نمیدادند، چون در میان تمام مسئولان و سردمداران انقلاب، حتی
یک نفر نبود که به اینها اطمینان صددرصد داشته باشد.
حتی آقای بازرگان هم به اینها اعتقادی نداشت،
البته ایشان حتی به امثال داریوش فروهر هم نمیخواست پست بدهد
و امام گفتند که این کار را بکند ولی امکان نداشت که او به
مجاهدین، پست مهمی را محول کند، یا بنیصدر که تندترین و
مستقلترین مقالات را علیه مجاهدین در روزنامه انقلاب اسلامی
مینوشت. بعد از رییس جمهور شدن، همدست شدند، آن هم بنیصدر
اینها را نیاورد سر کار بگذارد، بلکه آدمهایی در اطرافش بودند
که با اینها ارتباط داشتند. او از اینها حتی معاون و مشاور هم
نگرفت؛ با این همه و برای حفظ و کنترل کردن این گروه ها، حاج
احمدآقا علنی از اینها دفاع میکرد، حتی وقتی در امجدیه ریخته
بودند و اینها را زده بودند، حاج احمد آقا علناً مخالفت کرد و
گفت نباید دعوا راه میانداختید و باید میگذاشتید حرفشان را
بزنند.
مجاهدین به چیزی کمتر از حاکمیت مطلق رضایت
نمیدادند، حتی موقعی که آقای منتظری از زندان بیرون آمد،
اینها به ایشان پیغام دادند به امام بگویید کسی را به عنوان
نخست وزیر یا هر پست دیگری انتخاب نکنند، چون ما همه این کارها
را پیشاپیش کردهایم.
مجاهدین حرکتها و درگیری های مشکوک زیاد
داشتند. مثلاً در روز ورود حضرت امام، همه ملت به خیابانها
ریخته بودند، ولی اینها آمده بودند مقابل دانشگاه. امام قرار
بود در دانشگاه سخنرانی کنند و من از طرف مرحوم آقای بهشتی،
مسئول انتظامات دانشگاه بودم. امام خودشان برنامه را تغییر
دادند و در بهشت زهرا سخنرانی کردند. اینکه میبینید در بهشت
زهرا، اوضاع به هم ریخته بود، به این خاطر بود که آمادگی
نداشتند. به هر حال اینها اولاً برای استقبال به فرودگاه
نرفتند و تا امام جلوی دانشگاه رسیدند، اینها به قدری اذیت
کردند که حد نداشت. شعارهای غیر مردمی دادند، عکس و آرم مخصوص
خودشان را بالا بردند و میخواستند درگیری ایجاد کنند. بعدها
هم از پادگانها هر چه اسلحه بود، بردند و ساختمانهای دولتی
را اشغال کردند و کاملاً مشخص بود که نظام جمهوری اسلامی را
قبول ندارند و نظام هم به اینها اطمینان نداشت. کل کسانی که
چهل سال مبارزه کرده و دل در گرو ملت و مردم داشتند، ولو اینکه
ملی مذهبی بودند، اینها را قبول نداشتند که بیایند به
آنهامسئولیتهای بالا بدهند.
در شهریور سال 60 که من بعد از آقای قدوسی
دادستان کل شدم، مجاهدین فقط در تهران حدود
600 نفر مردم عادی را
ترور کردند.
اولین کسی که از قائم مقامی رهبری آقای منتظری
حمایت کرد، احمدآقا بود. فکر نمیکنم بعد از امام کسی را این
قدر دوست میداشت. این مسلم است و حرفی در آن نیست. ولی یک
مسئله هست که بین دفتر آقای منتظری و احمدآقا درگیری بوجود
آمده بود، چون دفتر آقای منتظری میخواست در هرکاری، بویژه در
همه عزل و نصبها دخالت کند و به احمدآقا میگفتند این کار را
بکن، آن کار را نکن! عمده این کارها هم نه از طرف مهدی هاشمی،
بلکه از طرف هادی هاشمی بود که با عده ای به این باور رسیده
بودند که امام و احمدآقا مجبورند هر حرفی که آقای منتظری
میگوید قبول کنند، چون جز او کسی را ندارند که قائم مقام
رهبری باشد و متأسفانه با این باور حرکاتی انجام دادند که در
یکی دو سال آخر، احمد آقا را ناراحت کرده بودند. با این همه
احمد آقا با سیاست کار میکرد. ایشان آمد منزل من و گفت: "آقای
منتظری باید بفهمد که امام، امام است و نیازی به او ندارد.
این اوست که به امام نیاز دارد."
انتشار رنجنامه مال بعد از عزل است؛ این حرفی
که من میزنم مال دو سال قبل از این تاریخ است. احمدآقا زرنگ
بود. مستقیم که نمیگفت تو برو این را بگو، ولی همین گفتنش به
من، یعنی انداختن مسئولیت به گردن من! من آن موقع نماینده مجلس
بودم و در قم هم درس می دادم و با آقای منتظری هم رابطه خوبی
داشتم. با این همه، احمدآقا علیه شخص آقای منتظری هیچ اقدامی
نکرد و هرکس هر چیزی در این باره بگوید، دروغ گفته، ولی
دفتر آقای منتظری کارهایی
کرد که منجر به آن قضایا شد.
هادی هاشمی در پرونده مهدی هاشمی دخیل بود.
حالا چرا بعد از پنج سال پرونده مهدی هاشمی دوباره رو شد، برای
خودش بحث مفصلی است. به هر حال هادی هاشمی محکوم شد، ولی به
سفارش احمدآقا زندان نرفت و فقط تبعید شد. احمدآقا میخواست
محبتی به هادی هاشمی بکند تا او گردن کلفتی را کنار بگذارد و
دوباره رابطه بیت آقای منتظری با بیت امام اصلاح شود. هادی
تبعید شد. طبع هادی در زمان شاه هم همین طور بود که هر وقت
زندان میرود، کوتاه میآید، از زندان که بیرون میآید، گردن
کلفتی میکند. نمیدانم در آن مقطع، رابطه احمدآقا با بیت آقای
منتظری چگونه اصلاح شد که به آقای ری شهری گفته بود هادی را در
لیست عفو شدهها بگذارد ولی دو تا شرط هم گذاشته بود که یکی
این بود که پیش آقای منتظری نباشد و به شهر دیگری برود. آقای
ری شهری هم اسم او را در لیست عفو گذاشته بود. بنا بود هادی
هاشمی سه سال تبعید باشد، شش ماه که ماند، عفو به او خورد.
آذرماه یا دی ماه بود که هادی آزاد شد. احمدآقا برای دیدار
آقای منتظری و او، با امام ملاقات گرفت. همان جا امام خطاب به
هادی فرموده بود که آقای منتظری
شخصیت بزرگی است و حسادتها درباره ایشان زیاد است و
شما باید مراقب ایشان باشید. صحبت های امام در آن جلسه در
بولتن کمیته انقلاب اسلامی که رییس آن آقای سراج موسوی بود،
نوشته شده، میتوانید به آن بولتن مراجعه کنید.
یک حاشیه محرمانه هم برایتان بگویم. یک هفته
بعد، آقای ری شهری آمد منزل ما و گلایه کرد که از آن طرف
میگویند به شرط دور بودن هادی هاشمی از آقای منتظری، آزادش
کنید، از این طرف برای او و آقای منتظری با امام ملاقات
میگذارند و امام هم به هادی هاشمی میگویند که مواظب آقای
منتظری باشید. خبر هم روی آنتن می رود.
احمدآقا این محبت را چهار ماه قبل از عزل آقای
منتظری به هادی هاشمی کرد. در این سه ماه چه اتفاقی پیش آمد که
کار به آنجا کشید که امام نامه 6 فروردین را نوشتند؟ در این
فاصله آقای منتظری یکی دو نامه به امام نوشت که یکی درباره
منافقین بود که داستانش را مختصر گفتم. این نامه را فقط به
سران سه قوه و دفتر امام
دادند، اما فردای آن روز از بی. بی. سی خوانده شد! حالا این
نامه از کجا به بی. بی. سی رسیده است؟ این را خدا باید روز
قیامت معلوم کند.
از دفتر آقای منتظری نرفته؟
یک احتمال این است، نه نفی میکنم نه اثبات.
برای دنیای شیطان غرب خیلی مهم بود که رابطه امام و آقای
منتظری را خراب کنند و کم هم ضرر ندیدیم.
پنج شش روز قبل از عید بود. با دوستان نشسته
بودیم و گفتیم که شمارش معکوس برای عزل آقای منتظری شروع شد.
خود هادی هاشمی هم این را فهمیده بود و آمد به من گفت که
ظاهراً چنین بویی میآید. گفتم: "بالاخره کار خودتان را
کردید!" من از همان اول از این هادی هاشمی خوشم نمیآمد. با
خودسریهایی که کردند، کار را به اینجا کشاندند. به هر حال من
و آقای جعفر گیلانی و مرحوم آقای بنی فضل و آقای حقانی در روز
ششم فروردین رفتیم خدمت امام. ایشان آن روز، آن نامه اصلی را
نوشته بودند ولی ما خبر نداشتیم. احمدآقا نمیدانست برای چه
آمدهایم. منتظر بودیم امام بیاید بیرون که با ایشان صحبت
کنیم. واقع قضیه این است که ما با برخورد با آقای منتظری مخالف
بودیم، البته با دفتر ایشان مخالفتهایی داشتیم. با احمدآقا
صحبت شد، گفت اگر به خاطر مسئله آقای منتظری آمدهاید، به خاطر
خودتان میگویم که دیگر با امام صحبت نکنید، چون فایده ندارد.
آن وقت نامه را از جیبش درآورد. اصل نامه برای آقای منتظری
رفته بود. احمدآقا نامه را از سر تا ته برای ما خواند. همان جا
آقای هاشمی زنگ زد و تأکید کرد که این نامه از رادیو و
تلویزیون خوانده نشود. ما هم نزد امام رفتیم، ولی در این باره
حرفی نزدیم. امام قبول کردند که نامه خوانده و منتشر نشود، ولی
تأکید کردند بعداً پشیمان خواهید شد. بعد جواب آقای منتظری آمد
و امام نامه تلطیف شده ای در 8 فروردین نوشتند که همان پخش شد.
عده ای نامه 6 فروردین را در سال 77 با دست بردن در آن، دادند
به روزنامهها. البته بعدها در صحیفه امام، متن کامل نامه آمد.
آقای منتظری آدمی نیست که اگر چیزی را به او
بگویی عناد داشته باشد. میگوید ممکن است آن کسی که این خبر را
داده دروغ گفته باشد. به نظر من باید این بحث را تمام کرد.
خیلی چیزها در این انقلاب پیش آمد که کاش نمی آمد. شما به امام
که پاکترین است، اعتقاد داشته باشید و در نوشتن و گفتن نقل
قولهایی که میشنوید، احتیاط کنید. جواب دادن به اینها در
روز قیامت، آسان نیست. |