ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  از کرباسچی تا احمدی نژاد
دولتی پر شباهت به
هیات های عزاداری محلات
مهدی خزعلی
 
 
 
 

 

یکی از مشاورین رییس جمهور قریب چهار ساعت مهمان من در دفتر حیّان بود. ایمان عجیبی به احمدی نژاد داشت و آمده بود تا شاید مرا به راه راست هدایت کند! از کرامات او می­گفت و اینکه او را امام زمان (عج) آورده است و قبل از انتخابات می­دانست که رئیس جمهور می­شود!

با او ازکاستی ها و سوءمدیریت گفتم که در این مختصر نگنجد، اما برای ایشان خاطره ای از ملاقات با کرباسچی ( به عنوان شهردار تهران ) و احمدی نژاد ( به عنوان شهردار تهران) نقل کردم که نقدی ظریف داشت ، مشارٌالیه نقد را کاملاً وارد دانست و برای آن دفاعی نداشت، حکایت ملاقات من با دو شهردار چنین است .

ملاقات با کرباسچی :

با دفتر شهردار تماس گرفتم و خواستار ملاقات با او شدم ، وقت ملاقات ساعت 9 صبح تعیین شد - شاید ساعت پیک کار اداری باشد - رأس ساعت مراجعه کردم ، ورودی طبقه همکف گویا انتظار مرا داشتند. بدون توقف با ادب و احترام به آسانسور راهنمایی­کردند و راهی طبقه ششم شدم ، پس از خروج از آسانسور بدون معطلی به اتاق منشی راهنمایی و پس از خوش آمد گویی منشی شهردارکه در اتاقی حدوداً 20 الی 30 متری مستقر بود به اتاق شهردار وارد شدم ، اتاقی قریب 80 الی 100 مترمربع با نوری ملایم ، آقای کرباسچی به استقبال آمد و پس از سلام و تعارفات رسمی در مبلمان مقابل میز کار ایشان جای­گرفتیم ، قریب یک ساعت از طرحهای فرهنگی و اطلاع رسانی پزشکی برای کلان شهر تهران سخن گفتم و او با حوصله و دقت گوش ­داد. در این مدت کسی جز برای پذیرایی چای وارد اتاق نشد و رشته سخن را قطع نکرد. نمی­دانم چرا ، اما در نهایت با استدلال منطقی و ادب بیان داشت که در حوزه های مذکور قصد ورود ندارد و سیاست فعلی شهرداری نیست و اولویت های مهمتری دارند. هر چند کرباسچی با هیچ یک از طرحهای فرهنگی و اطلاع رسانی من موافقت نکرد اما آرامش او در کار برایم یک الگوی مدیر موفق بود و درسی از مدیریت ، پس با کوله باری تجربه مفید از مدیریت و هنر«نه» گفتن از دفترشهردار خارج شدم .

ملاقات با احمدی نژاد :

بارها و بارها با دفتر شهرداری تماس گرفتم ، امکان تماس حاصل نمی­شد ، شهردار نبود یا سرش شلوغ بود ، در نهایت با واسطه و رابطه یکی از بزرگان موفق به تماس با او شدیم ، وقت ملاقات ساعت 8 شب تعیین شد ، خارج از ساعت اداری ! ، ابتدا برایم عجیب بود اما بعد دیدم قرار ملاقات 12 شب هم دارد ! راس ساعت 8 شب به دفتر شهرداری تهران رسیدم. نگهبان طبقه اول از ادب سابق برخوردار نبود. ظاهراً هماهنگ هم نشده بود. مدتی منتظر شدیم تا با دفتر شهردار تماس بگیرد و پس از تایید ، با آسانسور به طبقه پنجم هدایت شدیم. در راهروی مقابل آسانسور یک میزکار و یکدست مبلمان برای مراجعین در نظرگرفته بودند. جوانی که به ظاهر سپاهی بود از ما استعلام هویت کرد و سپس گفت منتظر بمانید و کتابهایی که همراه داشتیم را گرفت که برای تخریب ! ببرد . ابتدا از تعبیر ایشان که کتابها را بدهید برای تخریب آزرده خاطر شدم . اما بعد خدا را شکر کردم که به بهانه تخریب از بار سنگین کتابها راحت شدم و هنگام ورود به دفتر شهردار با دست خالی می توانم با او مصافحه کنم. پس از مدتی انتظار و عبور از تونل X-Ray به طبقه ششم راهنمایی شدیم ، باز در راهروی مقابل آسانسور میز کار و یک ست مبلمان برای ارباب رجوع تعبیه شده بود و باز انتظار تا شهردار آماده ملاقات شوند .

شاید ساعت 30/8 دقیقه بود که از یک کوریدر باریک که به زحمت در آن سه میز کار جای داده بودند و سه نفر منشی بصورت کتابی از لای میزها به صندلی خود می­رسیدند عبورکردیم و به همان اتاق منشی سابق - که آقای شهردار برای تظاهر به مردمی بودن و ترک تجملات در آن مستقر بود- رسیدیم ! سلام کردیم ، کسی در اتاق نبود، یک میز کار در محل میزکار سابق منشی و یک دست مبلمان هفت نفره برای ملاقات با ارباب رجوع در اتاق دیده می شد . تقریباً روی 5 مبل انباشت پرونده ها بود و چون ما دو نفر بودیم با همکاری منشی یک مبل را از پرونده خالی کردیم تا بتوانیم به اتفاق شهردار سه صندلی خالی داشته باشیم . کمی بعد شهردار با آستین های بالا زده و خیس از اتاق شهردار سابق خارج شد (ظاهراً اتاق بزرگ و تجملاتی ، اتاق خلوت و وضوخانه ایشان بود و اتاق منشی بار عام و محل تظاهر) بسیار گرم مرا درآغوش گرفت ، در فرصت کوتاهی­که با شهردار ملاقات داشتیم ( حدود 15 دقیقه) حتی یک دقیقه آرامش برای سخن گفتن نداشتیم. مکرر کارتابل برای امضای شهردار می­آمد و یا تماس تلفنی و پیام ! از آنجایی که کار هیأتی را می­شناختم قبلاً برای سه طرح فرهنگی نامه هایی مهیا کرده بودم ، در وانفسای مراجعات منشی ها ، پیام ها و تلفن ها سریع طرحها را در جملات کلیدی و خلاصه بیان کردم ، بسیار استقبال کرد و پای هر نامه یک دستور قوی و مؤکد صادر فرمود ، و مقرر شد مجدداً برای ادامه همکاری ایشان را زیارت کنیم . مخاطب دستورهای شهردار ، مدیر مسئول همشهری ، ریاست سازمان فرهنگی هنری و معاونت فرهنگی شهرداری بودند. نامه ها را تحویل منشی دادم و از او تلفن تماس مخاطبین دستور شهردار را خواستم ، قریب 5 دقیقه روی میز شلوغ منشی ، به دنبال دفتر تلفن می­گشتیم ، آنهم برای یافتن شماره تماس مدیر مسئول همشهری ، معاونت فرهنگی و رئیس سازمان فرهنگی هنری ! به منشی شهردارگفتم ، نامه های ما به دفترچه تلفن شما نپیوندد و مفقود نشود ! و او گفت :« خیالتان راحت فردا می توانید نامه ها را پیگیری کنید.»

و صد البته هیچ وقت آن فردا نیامد و مدتها نامه ها مفقود بود تا سودای ریاست جمهوری و انتخابات نهم و دیگر هیچ !

در پایان نقل خاطره به مشاور عزیز رئیس جمهورگفتم ، اگر این بی نظمی و سوء مدیریت به دولت سرایت کند بایستی فاتحه کشور را خواند. اگر می­خواهید به احمدی نژاد کمک کنید ، تلاش کنید که بجای کار هیأتی به سازماندهی و کار تشکیلاتی روی آورد و به زعم من کارهای دولت به سمت و سوی تلاش هیأتی می­رود و برنامه ای در کار نیست ، و عاقبت خوشی را برای مردم و دولت نمی بینم.

اینک بیش از دو سال از ملاقات با مشاور رئیس جمهور می­گذرد و هر روز بر تفاوت دو مدیریت بیش از پیش واقف می شویم ، و اگر نظام اسلامی مدیری چون کرباسچی را از دست نداده بود وضع ما به مراتب بهتراز این بود .