یکی از مشاورین رییس جمهور قریب چهار ساعت مهمان من در دفتر
حیّان بود. ایمان عجیبی به احمدی نژاد داشت و آمده بود تا شاید
مرا به راه راست هدایت کند! از کرامات او میگفت و اینکه او را
امام زمان (عج) آورده است و قبل از انتخابات میدانست که رئیس
جمهور میشود!
با او ازکاستی ها و سوءمدیریت گفتم که در این مختصر نگنجد، اما
برای ایشان خاطره ای از ملاقات با کرباسچی ( به عنوان شهردار
تهران ) و احمدی نژاد ( به عنوان شهردار تهران) نقل کردم که
نقدی ظریف داشت ، مشارٌالیه نقد را کاملاً وارد دانست و برای
آن دفاعی نداشت، حکایت ملاقات من با دو شهردار چنین است .
ملاقات با کرباسچی
:
با دفتر شهردار تماس گرفتم و خواستار ملاقات با او شدم ، وقت
ملاقات ساعت 9 صبح تعیین شد - شاید ساعت پیک کار اداری باشد -
رأس ساعت مراجعه کردم ، ورودی طبقه همکف گویا انتظار مرا
داشتند. بدون توقف با ادب و احترام به آسانسور راهنماییکردند
و راهی طبقه ششم شدم ، پس از خروج از آسانسور بدون معطلی به
اتاق منشی راهنمایی و پس از خوش آمد گویی منشی شهردارکه در
اتاقی حدوداً 20 الی 30 متری مستقر بود به اتاق شهردار وارد
شدم ، اتاقی قریب 80 الی 100 مترمربع با نوری ملایم ، آقای
کرباسچی به استقبال آمد و پس از سلام و تعارفات رسمی در مبلمان
مقابل میز کار ایشان جایگرفتیم ، قریب یک ساعت از طرحهای
فرهنگی و اطلاع رسانی پزشکی برای کلان شهر تهران سخن گفتم و او
با حوصله و دقت گوش داد. در این مدت کسی جز برای پذیرایی چای
وارد اتاق نشد و رشته سخن را قطع نکرد. نمیدانم چرا ، اما در
نهایت با استدلال منطقی و ادب بیان داشت که در حوزه های مذکور
قصد ورود ندارد و سیاست فعلی شهرداری نیست و اولویت های مهمتری
دارند. هر چند کرباسچی با هیچ یک از طرحهای فرهنگی و اطلاع
رسانی من موافقت نکرد اما آرامش او در کار برایم یک الگوی مدیر
موفق بود و درسی از مدیریت ، پس با کوله باری تجربه مفید از
مدیریت و هنر«نه» گفتن از دفترشهردار خارج شدم .
ملاقات با احمدی نژاد
:
بارها و بارها با دفتر شهرداری تماس گرفتم ، امکان تماس حاصل
نمیشد ، شهردار نبود یا سرش شلوغ بود ، در نهایت با واسطه و
رابطه یکی از بزرگان موفق به تماس با او شدیم ، وقت ملاقات
ساعت 8 شب تعیین شد ، خارج از ساعت اداری ! ، ابتدا برایم عجیب
بود اما بعد دیدم قرار ملاقات 12 شب هم دارد ! راس ساعت 8 شب
به دفتر شهرداری تهران رسیدم. نگهبان طبقه اول از ادب سابق
برخوردار نبود. ظاهراً هماهنگ هم نشده بود. مدتی منتظر شدیم تا
با دفتر شهردار تماس بگیرد و پس از تایید ، با آسانسور به طبقه
پنجم هدایت شدیم. در راهروی مقابل آسانسور یک میزکار و یکدست
مبلمان برای مراجعین در نظرگرفته بودند. جوانی که به ظاهر
سپاهی بود از ما استعلام هویت کرد و سپس گفت منتظر بمانید و
کتابهایی که همراه داشتیم را گرفت که برای تخریب ! ببرد .
ابتدا از تعبیر ایشان که کتابها را بدهید برای تخریب آزرده
خاطر شدم . اما بعد خدا را شکر کردم که به بهانه تخریب از بار
سنگین کتابها راحت شدم و هنگام ورود به دفتر شهردار با دست
خالی می توانم با او مصافحه کنم. پس از مدتی انتظار و عبور از
تونل
X-Ray
به طبقه ششم راهنمایی شدیم ، باز در راهروی مقابل آسانسور میز
کار و یک ست مبلمان برای ارباب رجوع تعبیه شده بود و باز
انتظار تا شهردار آماده ملاقات شوند .
شاید ساعت 30/8 دقیقه بود که از یک کوریدر باریک که به زحمت در
آن سه میز کار جای داده بودند و سه نفر منشی بصورت کتابی از
لای میزها به صندلی خود میرسیدند عبورکردیم و به همان اتاق
منشی سابق - که آقای شهردار برای تظاهر به مردمی بودن و ترک
تجملات در آن مستقر بود- رسیدیم ! سلام کردیم ، کسی در اتاق
نبود، یک میز کار در محل میزکار سابق منشی و یک دست مبلمان هفت
نفره برای ملاقات با ارباب رجوع در اتاق دیده می شد . تقریباً
روی 5 مبل انباشت پرونده ها بود و چون ما دو نفر بودیم با همکاری
منشی یک مبل را از پرونده خالی کردیم تا بتوانیم به اتفاق
شهردار سه صندلی خالی داشته باشیم . کمی بعد شهردار با آستین
های بالا زده و خیس از اتاق شهردار سابق خارج شد (ظاهراً اتاق
بزرگ و تجملاتی ، اتاق خلوت و وضوخانه ایشان بود و اتاق منشی
بار عام و محل تظاهر) بسیار گرم مرا درآغوش گرفت ، در فرصت کوتاهیکه
با شهردار ملاقات داشتیم ( حدود 15 دقیقه) حتی یک دقیقه آرامش
برای سخن گفتن نداشتیم. مکرر کارتابل برای امضای شهردار میآمد
و یا تماس تلفنی و پیام ! از آنجایی که کار هیأتی را میشناختم
قبلاً برای سه طرح فرهنگی نامه هایی مهیا کرده بودم ، در
وانفسای مراجعات منشی ها ، پیام ها و تلفن ها سریع طرحها را در
جملات کلیدی و خلاصه بیان کردم ، بسیار استقبال کرد و پای هر
نامه یک دستور قوی و مؤکد صادر فرمود ، و مقرر شد مجدداً برای
ادامه همکاری ایشان را زیارت کنیم . مخاطب دستورهای شهردار ،
مدیر مسئول همشهری ، ریاست سازمان فرهنگی هنری و معاونت فرهنگی
شهرداری بودند. نامه ها را تحویل منشی دادم و از او تلفن تماس
مخاطبین دستور شهردار را خواستم ، قریب 5 دقیقه روی میز شلوغ
منشی ، به دنبال دفتر تلفن میگشتیم ، آنهم برای یافتن شماره
تماس مدیر مسئول همشهری ، معاونت فرهنگی و رئیس سازمان فرهنگی
هنری ! به منشی شهردارگفتم ، نامه های ما به دفترچه تلفن شما
نپیوندد و مفقود نشود ! و او گفت :« خیالتان راحت فردا می
توانید نامه ها را پیگیری کنید.»
و صد البته هیچ وقت آن فردا نیامد و مدتها نامه ها مفقود بود
تا سودای ریاست جمهوری و انتخابات نهم و دیگر هیچ !
در پایان نقل خاطره به مشاور عزیز رئیس جمهورگفتم ، اگر این بی
نظمی و سوء مدیریت به دولت سرایت کند بایستی فاتحه کشور را
خواند. اگر میخواهید به احمدی نژاد کمک کنید ، تلاش کنید که
بجای کار هیأتی به سازماندهی و کار تشکیلاتی روی آورد و به زعم
من کارهای دولت به سمت و سوی تلاش هیأتی میرود و برنامه ای در
کار نیست ، و عاقبت خوشی را برای مردم و دولت نمی بینم.
اینک بیش از دو سال از ملاقات با مشاور رئیس جمهور میگذرد و
هر روز بر تفاوت دو مدیریت بیش از پیش واقف می شویم ، و اگر
نظام اسلامی مدیری چون کرباسچی را از دست نداده بود وضع ما به
مراتب بهتراز این بود . |