ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  روزنامه نگارانی
یکدل و یک زبان
اما جدا از هم
 
 
 
 

 

صدا و ترانه های قدیمی خانم گوگوش را خیلی دوست دارم. نه ایشان را دیده ام و نه در آن سالهائی که در ایران در اوج شهرت بود، من در این دنیا بودم. بعدها، یعنی حدوا شاید 10 سال پیش اینجا و آنجا نوار و سی دی های چاپ سیاهی را پیدا کردم که با صدای او بود. خیلی به دلم نشست. مخصوصا اشعار بعضی ترانه هایش. مثلا دو پنجره، غریبه، دو ماهی، جدائی و چندتای دیگر که خودم رویشان اسم گذاشته بودم.  مثلا "حرفی نداریم" و یا "دیوار". از این ترانه های جدیدش که در خارج خوانده هم دوتاشو خیلی دوست دارم، که یکیش زرتشت است.  بقیه اش جوجه های کم پر و بال مفنگی خارج از کشورند. ببخشید!

 می خواستم یک چیزی دیگری بنویسم، سر از یک جای دیگری در آوردم. می خواستم بنویسم در وب گردی شبانه، برخوردم به وبلاگ آقای منتجبی. اکبر منتجبی. از روزنامه نگار بهار اصلاحات و هم سن و سال خودم. نه دیده و نه می شناسمش، گرچه از یک نسل و یک سن و سالیم و با یک چوب رانده شده ایم. او در ایران وبلاگ درست کرده و من در خارج از ایران. در شش و بش همین دو سرنوشت بودم که آن ترانه زیبای گوگوش یادم آمد که فکر می کنم شاعرش شهریار قنبری است. آن که می گوید: "من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره" همان که می گیه"نداریم هیچکدوم حرف هائی که بازم  تازه باشه". این مربوط به آن سالهائی است که نه من بوده ام و نه آقای منتجبی.

حالا هم من هستم و هم منتجبی و همه بقیه روزنامه نگاران محروم از عشق ورزی با آن عشق بزرگی که اگر روزنامه نگار در سر نداشته باشد، بیخودی خودش را دراین حرفه معطل کرده است. همه ما بر خلاف آن شعر شهریار قنبری و صدای دلنشین گوگوش در آن ترانه حرفی برای گفتن داریم. دلهایمان هم به هم نزدیک است. من و مال با همیم و حرفی هم برای گفتن داریم! اینطور نیست؟

این درددل را کردم تا درددل امروز اکبر منتجبی را در وبلاگم بگذارم. درد روزنامه نگاری. درد نه! عشق روزنامه نگاری. بخوانید! (بقیه اش را از اینجا بروید به وبلاگ سپیده دبیری و بعد هم وبلاگ اکبر منتجبی)