ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
   جنازه بی تابوت و کفن
قربانیان سعادت آباد
در پی نان آمده بودند تهران
 
 
 
 

 

فرو ریختن ساختمان هفت طبقه سعادت آباد تلفات پرشماری هم داشت، اما دادستان خوش نام جمهوری اسلامی "مرتضوی" با حضور در محل، چنان درباره پیگرد سازنده و نقشه کش ساختمان داد سخن داد که همه اذهان رفت بدنبال دستگیری و اعتراف گیری!

حالا، کم کم مطبوعات و سایت های داخلی به آمار تلفات  هم اشاره می کنند. از جمله این که حداقل 50 نفر دراین واقعه کشته شدند. اینکه شماری از کشته شدگان اهل لرستان و کوهدشت بودند.

پزشکی قانونی گفته که اجساد قربانیان حادثه مانند شرایط جنگی، بدون تابوت تحویل بستگان شده است. شماری از قربانیان اهل کوهدشت لرستان بودند و برای کار راهی تهران شده بودند و اجساد تکه پاره آنها درحالیکه چند روز مانده و بوی تعفن گرفته بود، در "کاور" تحویل خانواده و بستگانشان شد.در بین آنها یک دانشجو و یک طلبه هم بود.

سایت تابناک می نویسد: اکثر کشته شدگان ساختمان سعادت‌آباد را اقوام سه طایفه کوهدشتی تشکیل می‌دادند. چهار نفر از آنها برادر بودند و چهار نفر دیگر پدر و پسر. یحیی سعادتی‌آزادبخت 26 ساله دیپلم ریاضی، مجرد. فریبرز سعادتی‌آزادبخت 24دیپلم نقشه‌کشی ساختمان مجرد برادر یحیی. افشار سعادتی 29 ساله سوم راهنمایی مجرد. عابدین سعادتی 24 ساله سوم راهنمایی مجرد برادر افشار. احسان آزادبخت 20 ساله دوم دبیرستان مجرد . موسی آزادبخت 23 ساله دیپلمه مجرد و پسرعموی احسان. عزیزعلی امیری‌نژاد 50 ساله متأهل دارای 7 فرزند. حسین نورعلی 20 ساله طلبه مجرد. علی حسین یوسفیان 49 ساله متأهل دارای 6 فرزند. سعید یوسفیان 20 ساله دیپلمه مجرد و پسر علی حسین. مراد یاری 18 ساله دوم دبیرستان مجرد...

آنها برای کار به تهران آمده و دراین ساختمان ساکن شده بودند. یک شاهد حادثه که معلم است و چند دقیقه پس از خروجش، ساختمان فرو ریخت گفت:

صبح، هنوز ساعت 8 نشده رفتم آنجا. برخی از همشهریانم می‌خواستند کمی ‌پول برای خانواده هایشان بفرستند، به من زنگ زدند که برای گرفتن پول به آنجا بروم. پنج دقیقه داخل ساختمان بودم، وضعیت ساختمان را که دیدم  ترسیدم. وحشتناک بود، ترک هایی برداشته بود.
به همشهری هایم که در ساختمان کار می کردند گفتم این ساختمان خطری است. گفتند خطر رفع شده. بیست روز بود که در اینجا کار می‌کردند.

یک استکان چای با آنها خوردم و بعد آنها مشغول کار شدند. یکی بود که من نمی‌شناختمش، انگار سرکارگر بود. او اینها (کارگران) را تقسیم کرد، مثلا برای هر طبقه چند نفر را فرستاد. آنها که مشغول به کار شدند من پائین آمدم.  آنها منتظر آمدن پیمانکار بودند. به من گفتند در محوطه دوری بزن تا پیمانکار بیاید، به آنها گفتم من می‌ترسم. بیرون آمدم و در فضای سبز روبروی ساختمان منتظر نشستم. پنج دقیقه نگذشته بود. ‌ آنها (کارگران) را نگاه می‌کردم، با فرغان خاک می‌آوردند و خالی می‌کردند، بعضی ها از بچه ها آسانسورها را جدا می‌کردند و پایین می‌انداختند، بعضی هم پائین آسانسور را جمع می‌کردند و کنار می‌چیدند. ما به فاصله حدود 15 متری ساختمان نشسته بودیم که یکباره سه صدای مهیب آمد. مثل بمباران های زمان جنگ. بعد گرد و خاک شدیدی بلند شد، طوری که ما حالت خفگی پیدا کردیم. ما صد متر فرار کردیم و بعد برگشتیم، دیگر همه چیز خراب شده بود، اصلا ساختمان پودر شده بود. هرچه صدا زدیم بهرام...، مهران و... هیچ صدایی نیامد.

تا پیدا شدن ‌آخرین نفر آنجا بودم. کوهدشتی ها آنجا زیاد بودند، حدود چهارصد، پانصد نفری جمع شده بودند. وقتی لودرها کار می‌کردند، جنازه ها زخمی‌میشدند. بعضی ها دستشان قطع می‌شد و...

با لودر و بیل مکانیکی جنازه ها را خارج کردند. البته مقصر هم نبودند، میلگرد هایی آنجا بودند که نمی‌شد با دست خارجشان کرد.

آنها از دو طایفه بودند، طایفه نورعلی و آزادبخت. پیمانکار ساختمان هم کوهدشتی بود .