سخنرانی ژیلابنی یعقوب در مراسم
بزرگداشت احمدرضا دریایی که در
انجمن صنفی روزنامه نگاران برگزارشد.
"ساده
و روان بنویس ، بهتر نیست به جای «تماس حاصل کنید» فقط بنویسی
«تماس بگیرید». چه اشکالی دارد که به جای «حضور به هم رسانید»،
فقط بنویسی «بیایید.» از کلمات
پیچیده و یا اضافی استفاده نکن. روشن و
صریح بنویس. جمله های کوتاه بنویس.
پاراگراف هایت طولانی و نفس گیر نباشد.
در خبرها و گزارش هایت جانب بی طرفی
را نگه دار. وقتی موضع گیری می کنی به
شعور مخاطب توهین می کنی. تو موضوع
را بی طرفانه گزارش کن، مردم خود قضاوت
خواهند کرد. جای قضاوت و موضع گیری
در خبر یا گزارش نیست، آن را به مفسرها
بسپار."
این ها جملاتی بود که در مدت هشت سال
همکاری مداوم در
روزنامه همشهری با احمدرضا دریایی از او
شنیدم. او به من آموخت که استفاده
از جملات پیچیده و کلمات نامانوس نه
فقط نشانه توانایی روزنامه نگار نیست
که خبر از ناتوانی اش می دهد: «روشن
و صریح بنویس. ابهام در کار ما هنر
نیست که ضعف است.»
می گفت: «فقط روشنفکران و تحصیل کرده های
دانشگاه مخاطب
روزنامه نیستند. در میان خوانندگان ما، هم
استاد دانشگاه هست هم آن راننده
ای که شاید فقط پنج کلاس سواد
دارد. جوری بنویس که برای هردو مفید باشد."
وسواس و تعصب عجیبی در استفاده از واژه های
فارسی به جای
بیگانه داشت. به ندرت عصبانی می شد اما
چندین بار به خاطر نوشتن کلمات
بیگانه در مطالبم به سختی به من
توپید: «چرا بی.بی.سی را با حروف لاتین
نوشته ای. چه اشکالی دارد با حروف
فارسی همین کلمه را بنویسی؟ چرا فکر می
کنی هرکس روزنامه را دردست می گیرد
باید حروف انگلیسی را هم بلد باشد."
وقتی واژگان بیگانه را در مطالب همکارانم
می بینم یا
ناخودآگاه از قلم خودم بر کاغذ جاری می شود
فریادهای دریایی هنوز هم در
گوشم می پیچد: «چرا این بلا را بر
سر زبان فارسی می آوری؟"
یکی از مهم ترین دردهایش خبرنگارانی بودند
که سخنگوی
مقامات دولتی می شدند. با دلی پرخون می
گفت: «نمی دانم چرا بعضی ها
خبرنگاری را با کارمندی روابط عمومی
اشتباه می گیرند. روزنامه نگار منتقد
دولت است و نه روابط عمومی دولت
.»
اصطلاح دیگری هم داشت: «ضبط صوت های
خبرنگار نما». منظورش
خبرنگارانی بود که در مصاحبه ها
حاضر می شدند بی این که هیچ سوالی بپرسند
و فقط هرچه را می شنیدند، تند تند
یادداشت می کردند یا فقط دکمه ضبطشان را
فشار می دادند.»
احمدرضا دریایی به من آموخت که اگر سوال
مهمی ندارم اصلا به مصاحبه یا کنفرانس مطبوعاتی که دعوت شده ام
نروم و اگرپرسش های انتقادی ندارم
از مقامات دولتی درخواست مصاحبه نکنم.
من صدها درس در عرصه روزنامه نگاری از این
استاد روزنامه
نگاری آموختم که مجال طرح همه اش در اینجا
نیست اما فصل مشترکش این بود:
«اولویت را به خبرهایی بدهید که
طیف وسیع تری از مردم را در برمی گیرد و
برای آنها مهم است»
احمدرضا دریایی سال های قبل از انقلاب عضو
شورای سردبیری
روزنامه اطلاعات و جزو اعتصاب کنندگان فعال
و پرشور در روزهای انقلاب علیه
رژیم شاه بود و پس از انقلاب نیز
چند سالی در این روزنامه به فعالیتش
ادامه داد. بارها برایم از
نامهربانی انقلابی های تازه به قدرت رسیده گفت
که پس از انقلاب از او و همکارانش
در این روزنامه کار را آموختند و در آخر
هم برگه های اخراج را به دستشان
دادند. دریایی پس از این نامهربانی ماه ها
به عنوان راننده تاکسی تلفنی کار
کرد. بارها وقتی خاطرات روزهای مسافرکشی
اش را برایم می گفت در چشمان آسمانی
اش اشک حلقه می زد.
او ماجرای اخراج خود و همکارانش را از
روزنامه اطلاعات
چنین برای من تعریف کرد:"به مناسبت سالروز
شروع جنگ عراق و ایران ویژه
نامه ای منتشر کردیم. روی جلد این
ویژه نامه عکس یک حوض سنگی را چاپ کردیم
که آن روزها در یکی از میدان های
اصلی بهشت زهرای تهران قرار داشت .این
حوض چند طبقه فواره ای داشت که به
نشانه خون شهدا ، از آن آب قرمز رنگ
جاری می شد. چیزی مثل یک آب نما .
زیر این عکس جمله ای از آیت الله خمینی
درج شد:"این انقلاب همه اش برکت
بود." آقای دعایی از این ترکیب بسیار
عصبانی شد و اجازه توزیع ویژه نامه
را نداد و فردای همان روز بیست نفر از
خبرنگاران و نویسندگان اطلاعات از
جمله من (دریایی ) را اخراج کرد.
دریایی البته این اتفاق را فقط بهانه ای
برای اخراج خود و
همکارانش توصیف می کرد:"انقلابیون تحمل ما
را نداشتند ، شاید چون ما را از
جنس خودشان نمی دانستند... آنها دیر
یا زود ما را بیرون می کردند."
دریایی دوباره به عرصه مطبوعات بازگشت.
باکوله باری از
تجربه و دانش. افسوس که کسانی سال ها از
انتقال تجربه های او و دیگر
پیشکسوتان روزنامه نگاری به ما
جلوگیری کردند .
دریایی با حافظه ای شگفت انگیزش هم بخشی از
تاریخ معاصر ایران را در ذهن داشت و هم تاریخ مطبوعات ایران را
در پنج دهه اخیر. بسیار از خاطراتش
با خسروگلسرخی، حسین بنی احمد،
غلامحسین صالحیار، رسول صدرعاملی، فریدون
جیرانی ، بیژن نفیسی، محمد حیدری،
نوشیروان کیهانی زاده و دیگرانی که
همکارانش در روزنامه اطلاعات بودند،
سخن می گفت.
همیشه در این فکر بودم که مصاحبه ای مفصل
با او انجام دهم
و خاطراتش را از پنج دهه روزنامه نگاری ثبت
کنم. مصاحبه ای که آنقدر انجام
ندادم تا اینکه به بیماری آلزایمر
مبتلا شد. من به خاطر این خطای بزرگ
هرگز خودم را نمی بخشم.
او عاشق دو دختر و همسرش منیرالسادات بود و
پس از چند دهه
که از ازدواجش می گذشت روزی چند بار با هم
تلفنی صحبت می کردند و هربار هم
مهربانانه و عاشقانه.
و به خاطر همین زندگی پراز عشق بود که
منیرالسادات هم پنج
سال تمام عاشقانه از همسر بیمارش
پرستاری کرد و هرگز حاضر نشد او را به
آسایشگاه بسپارد. به او گفته بودند
«دریایی که به خاطر پیشروی بیماری
آلزایمرش حتی تو را هم نمی شناسد.
بس نیست این همه پرستاری طاقت فرسا» که
پاسخ داده بود: «اما من که او را می
شناسم. خودش و عشقش را."
منتشر شده در سایت بهمن احمدی اموئی(ما روزنامه نگارهستیم) |