عبدالله شهبازی در وب سایت شخصی خود مقاله ای بلند بالا
پیرامون نقش و نظرات روح الله حسینیان (خسرو) در ماجرای قتل
های زنجیره ای نوشته و منتشر کرده است. این مقاله حاوی نکات
بسیار مهمی در باره سعید امامی فرمانده گروه اجرای قتل های
زنجیره ایست و درعین حال اشاراتی هم به سوابق روح الله حسینیان
دارد.
بدنبال انتشار این مطلب، روح الله حسینیان شتابزده یک سخنرانی
برای خود ترتیب داد که خبرگزاری خودی "فارس" هم بلافاصله آن را
منتشر کرد تا بلکه اطلاعات منتشر شده عبدالله شهباری را در
سایه قرار دهد. از قتل های زنجیره ای سالها گذشته اما اصل
ماجرا که ادامه قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367 بود همچنان
مطرح است. بویژه که دست اندرکاران آن قتل عام و قتل های زنجیره
ای اکنون در گوشه و کنار دولت احمدی نژاد جای گرفته و حتی گفته
می شود شماری از آنها برای دوره هشتم مجلس، به این مجلس برده
شده اند. بنابراین اطلاعات، مقاله مستند و تحقیقاتی عبدالله
شبهازی بسیار خواندنی است. گرچه طولانی است و خواندن آن حوصله
ای را در حد تلاش برای جستجوی حقیقت می طلبد. این مقاله را
توصیه می کنیم حوصله کرده و تا پایان بخوانید و سپس مصاحبه روح
الله حسینیان را هم در همین شماره پیک نت مطالعه کنید.
عبدالله شهبازی می نویسد:
آقای حسینیان سه مسئله برای من ابهامهای جدّی آفریده است:
اوّل، انکار نقش سِر شاپزپور ریپورتر، رئیس شبکههای اطلاعاتی
بریتانیا در ایران، توسط ایشان و مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛
دوّم، صلاحیت علمی ایشان برای تصدی نهاد پژوهشی و اسنادی مهمی
چون مرکز فوق؛ سوّم، دفاع بیپروا و جنجالی وی از سعید امامی
(اسلامی)، معاون پیشین امنیت وزارت اطلاعات و متهم اصلی پرونده
«قتلهای زنجیرهای»، و منتسب کردن توطئه قتلهای زنجیرهای به
تعارض جناحهای سیاسی که به عاملی بسیار مؤثر در مبهم ماندن
رازهای این پرونده و ایجاد آشفتگی در مواضع نیروهای انقلاب و
استتار ماهیت این توطئه بدل شد.
اوّل: در زمینه نقش مؤثر سر شاپور ریپورتر در هدایت
شبکههای مخفی بریتانیا در ایران دوره پهلوی اسناد فراوانی
وجود دارد. با توجه به این اسناد، مواضع آقای حسینیان و مرکز
اسناد انقلاب اسلامی، دال بر انکار نقش ریپورتر، عجیب جلوه
میکند. برخی محققین در روزنامه کیهان، طی 11 شماره، از
22 فروردین
[1] تا 4 اردیبهشت 1387،[2]
طی سلسله مقالاتی این موضع آقای حسینیان و مرکز اسناد انقلاب
اسلامی را مورد نقد جدّی قرار دادهاند. درباره شاپور ریپورتر
و پدرش، اردشیرجی، سالهاست که مینویسم و سند منتشر میکنم و
لذا پرداختن مجدد به این مسئله را ضرور نمیدانم. علاقمندان
میتوانند به رساله «سِر شاپور ریپورتر و کودتای 28 مرداد
1332» در وبگاهم مراجعه کنند.[3]
دوّم: جایگاه و صلاحیت علمی آقای حسینیان، و افراد
مشابه، برای تصدی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، و سایر نهادهای
پژوهشی و اسنادی کشور، هماره، از سالها پیش، مورد انتقاد جدّی
من بوده است. به پیروی از همین نگرش، در رساله «زمین و انباشت
ثروت» درباره آقای حسینیان نوشتم:
«این آقای حسینیان در مرکز اسنادش به "تولید انبوه" کتابهای
کم محتوا خیلی علاقه دارد. خودش هم یک کتاب قطور دارد درباره
تشیع در ایران که روزی نقدش خواهم کرد. برای نشان دادن به
مقاماتی خوب است که کتابخوان نیستند.» (ص 951، زیرنویس عکس من
با مرحوم علامه دوانی و آقای حسینیان)
اینگونه انتصابات نشئت گرفته از پیوند با برخی محافل سیاسی
بسته و کانونهای قدرت، نه بر اساس شایستگی و تخصص، منجر
به تنزل سطح علمی مراکز فوق و تبدیل آنها به دیوانسالاریهای
نمایشی شده و میشود. نتیجه، صرفنظر از معدود کتب قابلاعتنا،
انتشار کتابهای کمارزش فراوانی است که پیامد آن ایجاد آشفتگی
در تاریخنگاری معاصر و اشاعه کم توجهی به کتب تاریخی و اسناد
مهم دوران پهلوی و از میان بردن روح پژوهش است. فقدان تخصص
مدیران مراکز اسناد و پژوهش از نوع آقای حسینیان، که در کتاب
بیست سال تکاپوی اسلامی شیعی در ایران ایشان (مرکز
اسناد انقلاب اسلامی، 1384، 552 صفحه) به روشنی قابل رؤیت است،
سبب بروز برخی مواضع و اشتباهات فاحش میشود که نویسندگان
سلسله مقالات فوق در روزنامه کیهان به درستی به مواردی
از آن توجه کردهاند:
«چنین مسامحهای از مرکز فوق مسبوق به سابقه است از جمله چاپ
کتابی تحت عنوان فرآیند تعامل سینمای ایران و حکومت پهلوی
تالیف آقای علی اصغر کشانی که تاریخ سینمای ایران را در حد
نگاه و دیدگاه مورخان و سینماگران شاهنشاهی همچون جمال امید و
فرخ غفاری و ابراهیم گلستان و... بررسی نموده بود و نقد و
تحلیل آن در همین روزنامه به چاپ رسید و یا کتاب دیگری در بیان
تاریخچه سازمان پرورش افکار رضاخانی تألیف بابک دربیگی توسط
همین مرکز منتشرشد و به جای آنکه اهداف استعماری و نقش و
مقاصد بنیانگذاران فراماسون سازمان پرورش افکار همچون احمد
متین دفتری را آشکار سازد به برنامه های ترقیخواهانه و
تجددگرایانه آن پرداخته و از تحلیل نقش های پنهان آن پرهیز
کرده بود؛ در حالی که سازمان پرورش افکار از دیگر سازمانهای
ماسونی بود که در سال 1317 توسط فراماسونهای مشهوری همچون
احمد متین دفتری، اسماعیل مرآت و... در ادامه سیاستهای
استعماری کودتاچیان برای یکسان سازی افکار مردم در القاء
تفکرات استعماری و ضد اسلامی تأسیس شد و تئوریزه کردن رژیم
پهلوی و اهداف صهیونیستیاش در میان روشنفکران و مردم را در
سرلوحه کار داشت.»[1]
سوّم: مواضع آقای حسینیان در مورد سعید امامی، مانند مواضع
ایشان در مورد سِر شاپور ریپورتر، بهطور جدی قابلتأمّل و
نقادی است.
آقای حسینیان در سخنرانی جنجالی سال 1378 خود در جمع طلاب
مدرسه حقانی قم درباره سعید امامی، و اتهام جاسوسی موساد
(سرویس اطلاعاتی اسرائیل)، مطروحه علیه وی از سوی سازمان قضایی
نیروهای مسلح، چنین گفت:
«در مورد جاسوسى، گفتم آقاى نیازى چه دلیلى شما براى جاسوسى
دارید؟ ایشان فرمودند که آقاى سعید اسلامى در سال 56 و 57 سال
آخر دبیرستان و اوّل دانشگاه در آمریکا درس خواندند و در منزل
دایى ایشان که وابسته نظامى ایران در آمریکا بوده. سؤال کردم،
غیر از این چه دلیل دیگرى دارید؟ باز فرمودند که تحلیل سیاسى
قطعى ما این است که جاسوس بوده است. گفتم شما قاضى هستید، حق
ندارید تحلیل سیاسى بکنید. تحلیل سیاسى را باید به سیاسى ها
واگذار بکنید. دلیل قضایى شما چیست؟ بعد شروع کردم به اشکال
کردن. گفتم ببینید آقاى نیازى، سال 56 و 57 آقاى سعید اسلامى
چند سالش بود؟ گفت 19 سال. گفتم سال 56 و 57 تا بهمن 57 آمریکا
چهل هزار مستشار نظامى [؟!] در ارتش و ساواک ما داشت و
آیا عاقلانه است که آمریکا با چهل هزار مستشار که همه شان
یک مملکت در دستشان بوده، بیاید یک جوان 19 ساله اى که آن هم
در آمریکا مشغول به تحصیل است، جاسوس بکند؟ گفت به هر حال
این تحلیل ما است. گفتم این حرفها را نزنید. آبروى کسى که
خدمت به جمهورى اسلامى را کرده مى برید و بعداً مى گویید
تحلیل ما این است. بعداً جواب خدا را چه مى دهید؟ گفتم دلیل
دیگرى دارید؟ گفت در این رابطه تحلیل ما این است. حتى من خیال
کردم آقاى نیازى همه ادلّه خودش را نگفته. سؤال کردم آقاى
نیازى به هر حال من هم قاضى بودم در این کشور 18 سال قضاوت
کردم. سخت ترین جاها و امنیتى ترین پرونده ها هم
بنده رسیدگى کردم.[؟!] هیچ کس هم نمى تواند ادعا بکند
به اندازه من امنیتى ترین پرونده ها را رسیدگى کرده.[؟!]
جاسوس دو تا دلیل دارد. یکى سر پل هست که دارد و یکى هم
ابزار جاسوسى. سر پل به این معنا که بنده یا کسى که
جاسوس است باید اطلاعات را از اینجا بگیرد و به شخص ثالثى
منتقل بکند که او به مرکز جاسوسى خودش مخابره کند. گفتم آیا
سرپلى گرفتید؟ گفتند نه. گفتم آیا شناسایى کردید که هنوز
دستگیر نکردید؟ گفتند نه. گفتم آیا ابزار و ادواتى گرفتید؟
گفتند نه. گفتم آخر پس چه طورى مى آیید چنین ادعایى
مى کنید؟ من خیال کردم که آقاى نیازى واقعا همه اطلاعات را
نمى خواهد به من بگوید. خدمت آقاى هاشمى رفسنجانى بعد از این
ملاقات رسیدم و همین تحلیل خودم را ارائه دادم. آقاىهاشمى
فرمودند که نه. همین جمله را هم گفتم، گفتم من خیال کردم که
شاید آقاى نیازى نخواسته همه ادلّه جاسوسى را به من بگوید،
گفتند نه اتفاقاً خدمت مقام معظم رهبرى هم که بودیم، وقتى
سران سه قوه تشکیل جلسه دادند آقاى نیازى ادله جاسوسى اش را
همین ها مطرح کردند[؟!] و من ایراد گرفتم و گفتم آقاى
نیازى اینها دلیل بر جاسوسى نیست و آقاى نیازى هم تا پایان
نتوانستند پاسخ بدهند و آخر هم مقام معظم رهبرى فرمودند که
آقاى نیازى بالاخره شبهه آقاىهاشمى جواب داده نشد. این
عین عبارتى بود که آقاىهاشمى طرح کردند.»[1]
در این بررسی از مواردی که زیر آنها خط کشیدهام میگذرم و
نادرستی یا نارسایی این موارد را به بحثی دیگر موکول میکنم.
نه آمریکا در ایران «چهل هزار مستشار نظامی» داشت، نه سعید
امامی در زمان انقلاب 19 ساله بود، نه اقدامات سعید امامی
«خدمت به جمهوری اسلامی» بود، نه تمامی ادله آقای نیازی این
بود، نه تعریف جاسوسی به این سادگی است، نه «جاسوس» و
«نفوذی» یکی است، نه «مستشار بلوند آمریکایی» میتواند به
«نفوذی تسبیح به دست» در جمهوری اسلامی بدل شود، و نه تمامی
مطالبی که به رهبری گزارش شد این بود. اینگونه تحلیلها ساده
کردن مسئله است.
آقای حسینیان سپس توطئه قتلهای زنجیرهای را، که نه تنها من
بلکه آقای حسین شریعتمداری نیز آن را ماجرایی بیارتباط با
جناحهای سیاسی و ناشی از نفوذ عوامل سرویسهای بیگانه
میداند، به تعارض میان جناحهای سیاسی کشور منسوب کرد و از
این طریق جنجالی بزرگ به پا نمود. (حسین شریعتمداری در سخنرانی
27 فروردین 1387 خود در مورد قتلهای زنجیرهای گفت: «ما در
کیهان در تحقیقاتی که داشتهایم به این نتیجه رسیدیم که شواهدی
وجود دارد که این قتلها کار جناح خاصی نبوده و سرویسهای
خارجی در آن دست داشتهاند. شریعتمداری افزود: البته
اینکه چطور اجرا کردند بحث طولانی میطلبد اما سربسته آنکه
عوامل نفوذی که کارشان را به خوبی بلد بودند و خود را به
خوبی همرنگ محیط کرده بودند آن را هدایت کردند. وی اضافه
کرد: البته ما نمونه این نفوذیها را قبلا هم داشتهایم مثل
ناخدا افضلی که فرمانده نیروی دریایی ایران در زمان جنگ بود و
درعین حال عضو شاخه نظامی حزب توده بود و اطلاعات مهمی را به
بیگانگان میداد.»)[1]
بدینسان، حسینیان آشفتگی عجیبی آفرید که آشفتگیهای پدیدآمده
از سوی کسانی چون علیرضا نوریزاده و اکبر گنجی و عمادالدین
باقی را تکمیل میکرد. در هیاهویی که حسینیان از یکسو و گنجی و
نوریزاده و باقی از سوی دیگر آفریدند اصل ماجرا بهکلی گم شد
و سرانجام معلوم نشد سعید امامی که بود و چه کرد؟
من سالها درباره سعید امامی و پیشینه خانوادگی او سکوت کردم
تا خود را آلوده جنجالهای ناشی از پرونده شوم قتلهای
زنجیرهای نکنم. ولی از همان زمان با حیرت و تأسف
جنجالآفرینیهای آقای حسینیان از یکسو و ژورنالیستهای سطحی
چون اکبر گنجی و علیرضا نوریزاده از سوی دیگر را دنبال و
تحلیل میکردم.
به یقین، اطلاع من از پیشینه فردی و خانوادگی سعید امامی بسیار
بیش از آقای حسینیان است. تصویر کمال اعتماد، دایی سعید امامی
که منشی پدرم بود، در رساله «زمین و انباشت ثروت» درج شده و در
رساله فوق درباره نقش عموی ناتنی سعید امامی، سرهنگ
ژاندارمری عباس پاکروان، فرمانده دسته ژاندارمری اعزامی به
کوهمره، در سرکوب عشایر سُرخی و شکنجه آنان، در جریان قیام
سالهای 1341- 1342 پدرم، سخن گفته ام.
سرهنگ پاکروان همان کسی است که پدرم در زمان شروع قیام خود در
نامه به ساواک فارس عملکرد او در کوهمره را چنین توصیف کرد:
«حاصل دسترنجم فعلاً مورد چپاول و غارت مأمورین ژاندارم است.
پاکروانها که از کیسه خالی این مملکت و این ملّت حقوق
میگیرند که حافظ مال مردم باشند اینک خود غارتگر و دزد بیرون
میآیند... روز به روز با این رفتار مأمورین ژاندارم بر
ناراضیهای مملکت افزوده میشود. آیا فلان عشایر بدبخت چه گناه
دارد که مأمورین ژاندارم آنان را شکنجه و عملیات غیرانسانی با
آنها عمل شود. آیا فلان شبان عشایر که آقایان ژاندارمها
برایشان پاپوش میسازند و بین عائله با آب گرم آنان را تنقیه
مینمایند، معلوم است اگر دستش برسد چه عکسالعملی نشان
میدهد. آیا خبر دارید مأمورین ژاندارم و چند نفر دلالان آنها
وقتی به احشامی میرسند چه میکنند؟ آری بدانید که در هر احشام
هر نفر ژاندارم اقلاً بیست رأس گوسفند مردم را ذبح مینماید و
هزاران اخاذی دیگر.» (ایل ناشناخته، صص 326-327 )
این نامه همان فردی است خطاب به سازمان امنیت حکومت پهلوی در
اوج اقتدار آن (پائیز 1341) که در وبگاه رجاء نیوز با عنوان
«خان قلدر» از او یاد شده! این تعبیری غیراخلاقی و زننده
است که حتی دشمنان من در نامههای هتاکانه خود به کار نبرده
بودند. گفتنیها را در رساله «زمین و انباشت ثروت» گفته
ام.
آن زمان نویسنده جوان مقاله رجاء نیوز چه میکردند و پدرشان چه
اشتغالی داشتند؟
در زمان نگارش آن نامه به ساواک، پدرم نمیدانست که منشی مورد
اعتمادش، کمال اعتماد، خویشاوند نزدیک سرهنگ ژاندارمری عباس
پاکروان، تخریبگر اموالش و شکنجهگر مردم کوهمره و سُرخی،
است. من نیز تا مدتی پس از مرگ مشکوک سعید امامی از این
راز، و از نسبت خویشاوندی سعید با کمال اعتماد و سرهنگ
پاکروان، مطلع نبودم.
من، چون بسیاری دیگر از علاقمندان به انقلاب، سعید امامی را
«نفوذی» نمیدانستم. او را فردی افراطی میدانستم که به دلیل
تندروی پدیده قتلهای زنجیرهای را آفریده است. زمانی که پس از
دستگیری سعید امامی مسئله انحراف جنسی او شایع شد، و کار
بدانجا رسید که «هاشم»، معاون وقت امنیت وزارت اطلاعات، اتاق
معاونت امنیت را آب کشید، با ناراحتی بسیار به دبیرخانه
شورایعالی امنیت ملّی رفتم و به آقای علی ربیعی (عباد)، رئیس
وقت دبیرخانه شورا، گفتم: شما را به عنوان فردی متدین و باتقوا
میشناسم؛ و او را قسم دادم که در مسئله انحراف اخلاقی سعید
امامی حقیقت را بگوید. کمی فکر کرد و سپس گفت: صحت دارد. با
پرخاش پرسیدم: به چه دلیل؟ گفت: «علاوه بر گواهی پزشک قانونی،
که جسد را معاینه و مسئله را تأیید کرده، یونسی، وزیر اطلاعات،
سه تن از معاونین و مدیران ارشد خود را برای معاینه جسد
فرستاده [بشیر، صابر و یکی دیگر را ذکر کرد که نامش را فراموش
کردهام] که یکیشان نماینده دبیرخانه شورای امنیت ملّی نیز
بود.» منظورش بشیر بود که دوست صمیمی و همسایه عباد است. عباد
افزود: «این سه نفر جسد را معاینه کرده و کتباً انحراف سعید را
تأیید کردهاند.» مدتی گذشت. همه جا شایع شد که متهمین قتلهای
زنجیرهای زیر شکنجه اعتراف کردهاند و حرفهای پیشین همه تهمت
بوده است. ورق برگشت. مطبوعات «راست» و «چپ» (از سیاست روز
مؤتلفه تا روزنامههای حزب مشارکت و علیرضا نوریزاده و سایر
مخالفان انقلاب و نشریات و سایتهای خارجی) همه به دفاع از
سعید امامی و «مظلومیت» او برخاستند. باز با ناراحتی به دفتر
عباد رفتم. کمی پس از ورود من، سردار حاج مرتضی رضایی، فرمانده
کل پیشین و قائممقام کنونی فرماندهی کل سپاه و فرمانده وقت
سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، وارد شد و نشست. از چهره عباد
معلوم بود که مایل نیست در برابر حاج مرتضی رضایی از پرونده
قتلها سخن بگویم. ولی من، به دلیل عصبانیت، سخن گفتم. پرسیدم:
ماجرا چیست؟ چرا ورق برگشت؟ گفت: متهمین را شکنجه دادهاند و
اقاریر اجباری گرفتهاند و سعید انحراف جنسی نداشته است. گفتم:
مگر شما قبلاً نگفتید سعید منحرف بود؟ عصبانی شد و گفت: «من
و آقای خاتمی به بازجوها اعتماد کردیم و هر چه آنها گفتند
پذیرفتیم.» گفتم: «آقا عباد ببینید. من آلت دست نیستم که
هر چه بگویند بپذیرم و تکرار کنم. آن دفعه که درباره انحراف
سعید پرسیدم به من نگفتید که او منحرف بود چون بازجوها این را
میگویند و ما حرف بازجوها را قبول داریم. شما گفتید علاوه
بر گواهی پزشکی قانونی دال بر انحراف مزمن سعید از دوران
نوجوانی، سه نماینده مورد وثوق شما و آقای یونسی جسد را معاینه
کرده و کتباً این مسئله را تأیید کردهاند.» با ناراحتی از
عباد و حاج مرتضی رضایی جدا شدم. برخورد تند من به عباد منجر
شد به پایان دوستی دیرین و قطع رابطه با او، که تاکنون ادامه
دارد، و تماسهای بعدی حاج مرتضی رضایی با من و ملاقاتهای
مفصل با ایشان و سخنرانی من برای مسئولین رده بالای حفاظت
اطلاعات سپاه سراسر کشور که از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر طول کشید
و طی آن یک بشقاب پر سیگار کشیدم! موضوع این سخنرانی، برای
مسئولین درجه اوّل اطلاعاتی سپاه، بازبینی تاریخ معاصر ایران
از زاویه اطلاعاتی بود. متن این سخنرانی در اسناد حفاظت
اطلاعات سپاه موجود است.
تناقضهای بیان شده درباره سعید امامی و پیشینه او منجر به
کاوش جدّی من شد. به نتایجی حیرتانگیز رسیدم. سعید امامی در
زمان انقلاب، برخلاف گفته آقای حسینیان 19 ساله نبود، بیست و
دو ساله بود. پدر معنوی و مربی خانوادهاش شیخ مهدی صدرزاده
جهرمی است که ابتدا روحانی بود و عضو حزب برادران و از
اطرافیان مرحوم آیتالله حاج سید نورالدین شیرازی. او به کمک
آیتالله سید نورالدین شیرازی نماینده مجلس شد ولی اندکی بعد
لباس روحانیت را کنار نهاد. صدرزاده در دورانهای متمادی، در
تمامی ادواری که سردار فاخر حکمت ریاست مجلس را به دست داشت،
نایبرئیس مجلس بود. صدرزاده از بنیانگذاران و گردانندگان
شبکههای فراماسونری در جنوب ایران است و در کتاب
فراموشخانه و فراماسونری در ایران، نوشته اسماعیل رائین،
نیز نام او به عنوان عضو «لژ مهر» درج شده. مادر سعید امامی از
خانواده اعتماد و خواهرزاده مهدی صدرزاده است. بسیاری
از اعضای خانواده اعتماد عضو فرقه بهائی هستند و با خانواده
روحانی (اهل سروستان، معروف به بهائیگری) پیوند سببی
دارند. (برای مثال، آقای فرهاد اعتماد شوهر خانم گلی روحانی
بود.)
همانگونه که گفتم، سرهنگ ژاندارمری عباس پاکروان عموی ناتنی
سعید امامی و پسرعموی پدر سعید بود. به عبارت دیگر، مادربزرگ
پدری سعید ابتدا همسر پدر عباس پاکروان بود و پس از مرگ او با
پدر بزرگ سعید، که پسرعموی شوهر سابقش بود، ازدواج کرد. عباس
پاکروان از شوهر اوّل و علیاکبر امامی، پدر سعید، از شوهر
دوّم او بودند. اولی نام خانوادگی «پاکروان» را برگزید و دومی
«امامی» که ربطی به خانواده معروف امامی، از تبار امام جمعه
آباده، ندارد. خانواده پاکروان نیز به بهائیگری و عدم تقید به
موازین اخلاقی شهرهاند.
پدر سعید، در اوج فعالیتهای سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد)
در کردستان و ایجاد پایگاهها و شبکههای مخفی اسرائیل در این
منطقه، به رهبری یعقوب نیمرودی، مدیرکل آموزش و پرورش کردستان
بود و در همین زمان به بهانه معالجه به اسرائیل سفر کرد. در آن
زمان، عوامل مورد اعتماد موساد را در مناصبی چون مدیرکلی آموزش
و پرورش کردستان میگماردند. ارتشبد فردوست در خاطراتش فعالیت
گسترده نیمرودی و موساد در کردستان را شرح داده است. یعقوب
نیمرودی قاچاقچی بزرگ اشیاء عتیقه و آثار باستانی ایران و
دلال بزرگ اسلحه و دوست سِر شاپور ریپورتر بود. او مالک
خبرگزاری و روزنامه معاریو (اسرائیل) و پدر اوفر نیمرودی،
سردبیر این روزنامه، است که حتی در اسرائیل نیز به عنوان
«تبهکار» شهرت گسترده دارد. نیمرودیها، پدر و پسر، با
گوزینسکی و مافیای یهودی روسیه پیوند نزدیک دارند.
سعید امامی در سال 1355 برای تحصیل به آمریکا رفت. در آن زمان
یکی از داییهای او، بهنام سرهنگ سلطان محمد اعتماد، وابسته
نظامی حکومت پهلوی در واشنگتن بود. سعید زیر نظر او زندگی و
تحصیل در آمریکا را آغاز کرد و برای تحصیل در یکی از رشتههای
مهندسی به دانشگاه شهر استیل واتر در ایالت اوکلاهما رفت. او
در استیل واتر عضو کنفدراسیون «سیس»
CIS))
شد. این در زمانی است که «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» به
دلیل اختلافات ایدئولوژیک متلاشی شده و هر گروه و حزب سیاسی
سازمان دانشجویی خاص خود را پدید آورده بود. بیشتر این
گروههای ایدئولوژیک دانشجویی میکوشیدند نام «کنفدراسیون» را
حفظ کنند. «سیس» دارای گرایشهای مائوئیستی بود و تشکل
دانشجویی سازمان انقلابی توده (هودار چین) بهشمار میرفت.
فضای سیاسی آن روز بهگونهای بود که امکان نداشت کسی بدون
تعلق ایدئولوژیک به یک گروه یا جریان سیاسی عضو سازمان
دانشجویی وابسته به آن شود. دانشجویان مسلمان عضو «انجمن
اسلامی» بودند، هواداران حزب توده عضو «ادیسی» (سازمان جوانان
و دانشجویان دمکرات ایران)، هواداران «اتحادیه کمونیستها» عضو
کنفدراسیون دانشجویی معروف به «احیا»، هواداران سازمان انقلابی
(حزب رنجبران بعدی) عضو «سیس» و غیره. بنابراین، سعید امامی در
سالهای 1355- 1356 قطعاً، در ظاهر، مائوئیست و هوادار سازمان
انقلابی توده بود. بعدها، آقای سعید حجاریان اعلام کرد وی سعید
امامی را برای عضویت در وزارت اطلاعات گزینش کرده و مطلع بوده
که سابقه عضویت در «کنفدراسیون» دارد؛ ولی چون در
کنفدراسیون همه نوع دانشجو، از جمله مذهبیها، نیز فعالیت
میکردند به این امر اهمیت نداده است. این سخن آقای
حجاریان کذب محض است. سعید امامی در دوران پس از تلاشی و تجزیه
«کنفدراسیون» به فعالیت در «سیس» (کنفدراسیون دانشجویی وابسته
به سازمان مائوئیستی انقلابی توده) پرداخت و امکان نداشت به
گرایشهای مائوئیستی تظاهر نکند. در این زمان، دانشجویان
مسلمان در چارچوب انجمنهای اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا
فعالیت گسترده داشتند. فعالیت سعید امامی در میان مائوئیستهای
شهر استیل واتر مأموریت نفوذی از سوی اف. بی. آی. بود. در درون
آمریکا «سیا» حق فعالیت ندارد و اف. بی. آی. در کلیه تشکلهای
صنفی، از جمله دانشجویی، و قومی و غیره دارای مأموران نفوذی از
جنس خود آنان است. این مأموران پس از خروج از آمریکا و بازگشت
به موطنشان به «سیا» وصل میشوند. امروزه میدانیم که حفیظ
الله امین، رئیسجمهور حکومت کمونیستی افغانستان، در دوران
تحصیل در دانشگاه کلمبیا (نیویورک) وضعی مشابه با سعید امامی
داشت و مدتی پس از بازگشت به کشورش با حمایت سیا در افغانستان
به قدرت رسید.
بعدها، زمانی که فیلم اعترافات متهمان قتلهای زنجیرهای آماده
پخش از سیما بود، همان فیلمی که هیچگاه پخش نشد، عباد در دفتر
خود در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملّی نشانم داد. با استهزا
گفت: «ببین با شکنجه چه مزخرفاتی به دهان متهمان گذاشتهاند.
فهیمه درّی، همسر سعید امامی، اعتراف کرده که در آمریکا مأمور
نفوذی اف. بی. آی. در میان دانشجویان ایرانی بوده در حالیکه
باید میگفت مأمور نفوذی سیا بوده است.» من، پس از دیدن
اظهارات فهیمه درّی نجفآبادی، برای عباد همین مسئله را،
غیرقانونی بودن فعالیت سیا در درون آمریکا که رسوایی واترگیت و
سقوط دولت نیکسون را سبب شد، شرح دادم و گفتم: «اتفاقاً این
نکته دلیل بر صحت اعترافات فهیمه درّی است زیرا یقین دارم هیچ
یک از بازجویان این مسئله ظریف را نمیدانند تا به این خانم
القاء کنند. اگر القاء بود باید طبق گفته شما فهیمه درّی خود
را "نفوذی سیا" در میان دانشجویان ایرانی میخواند.» عباد از
این پاسخ من شوکه شد.
در آن زمان، منصور رفیعزاده سرپرستی ساواک را در آمریکا به
دست داشت. رفیعزاده از پیروان دکتر مظفر بقایی کرمانی است که
با توصیه بقایی به دوست صمیمیاش، سرلشکر حسن پاکروان (رئیس
وقت ساواک)، به آمریکا اعزام شد و در دانشگاه هاروارد همکاری
با «سیا» را، در مسائل مربوط به ایران، آغاز کرد. بقایی همان
شخصیت مرموز و متنفذ سالهای جنبش ملّی شدن صنعت نفت است که
امروزه دکتر سید محمود کاشانی، به کمک آقای حسینیان، برای
تطهیر او میکوشند.
رفیعزاده (وابسته امنیتی و اطلاعاتی سفارت ایران) با سلطان
محمد اعتماد (دایی سعید امامی و وابسته نظامی سفارت ایران)
رابطه نزدیک داشت. به دلیل این رابطه، در اوائل سال 1357، که
امواج انقلاب اسلامی در ایران اوج گرفته و پیروزی نهضت امام
خمینی برای تمامی ناظران سیاسی مسلم بود، سعید امامی از
کنفدراسیون مائوئیستی «سیس» کناره گرفت و عضو انجمن اسلامی
ایالت اوکلاهما شد و به سرعت خود را به عنوان عنصری فعال
شناسانید. در این زمان سرویسهای اطلاعاتی میکوشیدند عوامل
نفوذی خود را به درون انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در
آمریکا و اروپا و سایر نقاط خارج از ایران نفوذ دهند تا پس از
بازگشت به ایران در مقامات عالی جای گیرند. چنین نیز شد. علاوه
بر سعید امامی، تعدادی نه چندان اندک از اینگونه عوامل نفوذی
وارد انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور، بهویژه در
آمریکا، شدند. اینان پس از بازگشت به ایران در مناصب حساس جای
گرفتند و برخیشان در سالهای پسین به مقامات عالی رسیدند.
سعید امامی و سیروس ناصری نمونههایی از این «تازه انقلابیون»
و «نومسلمانان» سالهای 1356- 1357 در آمریکا هستند. با بررسی
دقیق پیشینه برخی «مقامات» کنونی دارای سابقه تحصیل در آمریکا
در زمان انقلاب میتوان شبکه گستردهای از این افراد را شناخت.
اسفمندانه باید بیفزایم که هیچ کس به این مسئله مهم و حیاتی
برای تداوم انقلاب و موجودیت نظام جمهوری اسلامی توجه نمیکند.
دوستان آن دوران سعید امامی از رفتار عجیب او میگویند و
طرحهای افراطی که برای جلب توجه دانشجویان مسلمان عنوان
میکرد: گاه نقشه به گروگان گرفتن سفیر اسرائیل را مطرح میکرد
و گاه صندوق عقب اتومبیل خود را مملو از اسلحه مینمود به نحوی
که دوستانش ببینند. بعدها، با تلاش سعید امامی خاطرات منصور
رفیعزاده، با نام شاهد، به فارسی ترجمه و در ایران
منتشر شد. این کتاب سراسر لاف و دروغ است و ارزش ترجمه و
انتشار در ایران را نداشت. ترجمه و انتشار این کتاب قرینهای
است بر علاقه شخصی سعید امامی به منصور رفیعزاده.
با چنین پیشینهای، پس از پیروزی انقلاب، سعید امامی همکاری
خود را در آمریکا با واحد اطلاعات نخستوزیری (اداره کل هشتم
سابق ساواک، ویژه فعالیتهای ضد جاسوسی علیه بلوک شرق و اتحاد
شوروی سابق)، که توسط خسرو قنبری تهرانی و سعید
حجاریان اداره میشد، آغاز کرد و سرانجام، توسط سعید
حجاریان، به عضویت وزارت اطلاعات درآمد. سعید امامی کار خود را
به عنوان کارشناس و تحلیلگر مسائل بینالمللی آغاز نمود،
بهتدریج با حمایت فلاحیان برکشیده شد و سرانجام به مدت هشت
سال معاونت امنیت این وزارتخانه را به دست گرفت.
در این دوران، نام سعید امامی با حوادثی مشکوک پیوند خورد که
من از همان زمان وقوع، بیآنکه بدانم عامل آنچه کسانی بودند،
بر اساس تحلیل، به ضرس قاطع این اقدامات را به سرویس اطلاعاتی
اسرائیل منتسب میکردم. قتل شاپور بختیار، قتل عبدالرحمن
قاسملو، کشتار رستوران میکونوس، قتل کشیشان مسیحی در شیراز،
قتل برخی شخصیتهای اهل سنت و غیره و غیره. قتل بختیار، در زیر
حفاظت دقیق پلیس امنیتی فرانسه و در حالی که پسر بختیار افسر
بلندپایه پلیس امنیتی فرانسه بود، بدون تسهیلات سرویس اطلاعاتی
اسرائیل امکان نداشت. قاسملو در زمانی به قتل رسید که تز
مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران را ترک کرده و به
دنبال راهکارهای مسالمتآمیز و مذاکره با مقامات ایران بود و
در جریان یکی از این مذاکرات، به همراه نظامی ایرانی طرف
مذاکره، ترور شد. او به قتل رسید و سردار ایرانی از ناحیه سر و
دهان به شدت مجروح شد. خود من، اندکی پیش از این حادثه، از
رادیوی گروه رجوی سیل فحاشیها علیه قاسملو را میشنیدم.
این قتل برای ایران چه سودی میتوانست داشته باشد؟ به سود
منافقین بود یا ایران؟ آیا سیاست درست از سوی جمهوری اسلامی،
تقویت قاسملو در مقابل تروریسم منافقین و تلاش برای منزوی کردن
فرقه رجوی نبود؟ جلسه رستوران میکونوس نیز برای تشکیل جبههای
از گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی با مشی مبارزه
مسالمتآمیز و نفی مشی تروریستی منافقین تشکیل شد. فرقه رجوی
به این مذاکرات نیز به شدت فحاشی میکرد زیرا به انزوای شدید
ایشان در میان ضد انقلاب مقیم خارج از کشور میانجامید. رفتار
درست از سوی ایران تقویت جلسه میکونوس و کمک به تشکیل جبههای
بزرگ علیه منافقین بود نه عکس آن. اینان نیز در حین مذاکره به
قتل رسیدند. یکایک حوادث مشکوکی که در دوران اقتدار سعید امامی
رخ داد، و بعدها به او منسوب شد، از این منظر قابل تحلیل و
انتساب آن به منافقین و سرویس اطلاعاتی اسرائیل قابل اثبات
است.
سرانجام، پس از رسوایی بزرگ انتقال موشک به بلژیک، ظاهراً برای
حمله به ساختمان مقر پیمان ناتو، که به ایران منتسب شد و
جنجالی بزرگ برانگیخت، با دستور مقام معظم رهبری، فلاحیان،
وزیر وقت اطلاعات، مجبور به برکناری سعید امامی از معاونت
امنیت شد. ولی فلاحیان سعید امامی را تنبیه نکرد؛ وی در مقام
«معاون بررسیها»، با حفظ شبکه عوامل خود، به فعالیت در سطوح
عالی وزارت اطلاعات ادامه داد. در این دوران، فعالیت سعید
امامی از سمت و سویی مشابه با گذشته برخوردار بود ولی در حوزه
فرهنگ. انتشار خاطرات پری غفاری، کتابی سخیف که مصداق بارز
اشاعه منکرات به شمار میرود، و انتشار خاطرات بیارزش منصور
رفیعزاده، تحت عنوان افشاگری علیه حکومت پهلوی، نمونههایی از
عملکرد او در این دوره است. با صعود دولت خاتمی، سعید امامی در
مقام مشاور وزیر به فعالیت خود ادامه داد و در این سمت بود که
«قتلهای زنجیرهای» را طراحی و هدایت کرد. عجیب است که در
میان قربانیان این فاجعه معتدلترینها آماج قرار
گرفتند: پوینده و مختاری در «کانون نویسندگان» منادی روش
اعتدال بودند و مخالف با عناصر تندرو. بحث درباره قربانیان این
حادثه و اهداف قتل یکایک آنها و قربانیان دیگر، همچون
منوچهر صانعی و مجید شریف، که نام آنها رسماً
هیچگاه اعلام نشد، مجالی دیگر میطلبد.
آنچه درباره سعید امامی گفته شد، شرحی مختصر از ماجرای اوست.
در فرصتی دیگر به زندگینامه سعید امامی و ماجرای «قتلهای
زنجیرهای»، به عنوان یکی از پیچیدهترین توطئههای سرویسهای
اطلاعاتی غرب برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران،
خواهم پرداخت. این ادامه تلاشی است که در سال 1367 با کتاب
کودتای نوژه آغاز کردم.
چنانکه میبینیم، من با آقای حسینیان هیچگونه اختلاف شخصی
نداشته و ندارم. سخن بر سر دیدگاههای اصولی است که
بیان آن را «تکلیف» و مکتوم داشتن آن را «گناه» و حتی «خیانت»
به آرمانها و ارزشهای انقلاب میدانم. به دلیل همین سلوک است
که در دهه اخیر در تعارض با کانونها و افراد معین قرار گرفتم
زیرا بیپروا نقدهای اصولی خود را بیان داشته و بر آن پافشاری
کردهام. چنین است تاکیدی که در رساله «زمین و انباشت ثروت»،
به شکلی بسیار محتاطانه و محترمانه که به هتک حرمت وی
نینجامید، بر پیشینه خانوادگی و موطن آقای حسینیان نمودم.
نوشتم:
«حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان اهل روستای صُغاد
آباده است. روستایی است بهائینشین و در این زمینه معروف.
ولی، تنها به صرف تعلق به این روستا مگر میتوان اهانتی بزرگ
کرد و شخصیتی چون آقای حسینیان را، که سالها حاکم شرع وزارت
اطلاعات بوده و هم اکنون مشاور امنیتی رئیس جمهور و رئیس مرکز
اسناد انقلاب اسلامی است و به زودی رئیس کمیسیون امنیت ملی
مجلس خواهد شد، خدای ناکرده به بهائیگری متهم نمود؟ آن هم
شخصیتی که در دوران فعالیت پژوهشی خود یکی از معروفترین
کتابها را علیه بهائیگری، نوشته دکتر سعید زاهد زاهدانی،
منتشر کرده و اولین مقاله شماره 17 فصلنامه مطالعات تاریخی
(تابستان 1386، ویژه بهائیت)، از اوست.»
[1]
این نوشته، برخلاف تصوّر نویسنده رجاء نیوز، «متلک» و «کنایه»
و «تسویه حساب شخصی» نیست؛ بلکه توجهی جدّی است که تجربه یک
عمر زندگی سیاسی و پژوهشی مرا به بیان آن ملزم و مکلف
کرده و میکند.
در جمهوری اسلامی ایران برای استخدام یک آموزگار ساده باید از
«هفت خوان رستم گزینش» گذشت؛ ولی، چنانکه در ماجرای هجوم
تعداد زیادی از «تازه انقلابیون» و «نومسلمانان» برای عضویت در
انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریکا در سالهای 1356-
1357 و صعود آنان به مقامات عالی جمهوری اسلامی دیدیم، برای
تصدی مشاغل عالی در اوائل انقلاب هیچگونه گزینش جدّی در کار
نبود و اگر چیزی هم بود تجربه و دانش کافی برای شناخت پیشینه
فردی و خانوادگی این کارگزاران عالیرتبه وجود نداشت. امروزه،
جمهوری اسلامی مصائب ناشی از تصدی مناصب مهم توسط کسانی چون
سیروس ناصری را به جدّ لمس کرده است؛ کسی که در زمان دانشجویی
در آمریکا، در آستانه انقلاب، به شهادت سایر دانشجویان، رفتاری
ناستوده و غیراخلاقی داشت و همسرش، خانم رؤیا خلیلی، از
خاندانی مشکوک و وابسته بود. ناصری، مانند برخی دیگر از
همگنانش، در حساسترین مناصب مرتبط با امنیت ملّی و سرنوشت
نظام جمهوری اسلامی ایران جای گرفت و در زمانی که به عنوان عضو
ارشد تیم مذاکره کننده هستهای با سرنوشت ایران و ایرانیان
بازی میکرد، به معاملات کلان مالی و دلالی در لندن و زدوبند
با کمپانیهای جهانوطنی نفت و گاز مشغول بود. با توجه به چنین
تجارب تلخی، من، به عنوان کارشناس این حیطه مکلفم هشدار
خود را ارائه کنم؛ نه با نیت تخریب حسینیان و امثال او بلکه با
هدف پاسداری از کیان انقلاب و نظام در قبال خطرات محتمل؛
بهرغم اینکه میدانم در اوضاع کنونی سکوت محافظهکارانه در
اینگونه موارد به سود آدمی است. معهذا، این کلام رهبر معظم
انقلاب را در نظر دارم که «محافظهکاری قتلگاه انقلاب است.»
این توجه به موطن و زادگاه آقای حسینیان ضرور بود زیرا ایشان،
با توجه به سوابق گذشتهاش، از سوی برخی کانونها نامزد ریاست
کمیسیون امنیت ملّی در مجلس هشتم است و این سیر اعتلایی
احتمالاً تا تصدی دبیری شورای عالی امنیت ملّی و وزارت اطلاعات
و شاید، در سالهای بعد، نامزدی مقام ریاستجمهوری، مانند آقای
حسن روحانی، تداوم خواهد یافت. به یقین، این تأکید «اتهام»
نیست، توجهی است از سر تعلق به انقلاب و نظام که قطعاً باید
بیان میشد حتی به بهای برخی کدورتها. امید من آن است که آقای
حسینیان با ارائه سوابق خانوادگی خود به مراجع ذیصلاح شایستگی
کامل خویش را برای صعود در مناصب مهم سیاسی و امنیتی به اثبات
رساند و این شبهه برای من نیز برطرف شود. معهذا، انتقادات من
به عملکردها و مواضع و عدم صلاحیت علمی ایشان پا بر جا خواهد
بود.
شیراز
دوشنبه، 9 اردیبهشت 1387 |