عصر نو می نویسد:
آیت الله مصباح
یزدی اخیراً طی سخنانی فرموده اند: «در دانشگاهها هیچ چیز جز
مطالب ضد اسلام به دانشجو یاد نمیدهند».
این اولین بار
نیست که ایشان در باره دانشگاه چنین سخن میگویند. پیش از این
نیز اظهاراتی شبیه به این از آیت الله مصباح در باره دانشگاه و
دانشجو شنیده ایم. در عین حال سخنان اخیر ایشان با سخنان مشابه
گذشته یک تفاوت اساسی دارد. آیت الله مصباح این بار در شرایطی
دانشگاهها را به جهت گیری ضد اسلامی و تبدیل شدن به کانون نشر
تعالیم ضد اسلامی متهم میکنند که
دولت و حاکمیت از سه سال پیش به صورت یکپارچه در اختیار مریدان
و یا همفکران ایشان در آمده است و مسئولان و وزیران
وزارت خانه های آموزش و پرورش و علوم و تحقیقات و فنآوری مرتب
خدمت ایشان میرسند و در باره چگونگی انجام وظایف خویش از ایشان
کسب رهنمود میکنند. در این مدت دانشگاهها مورد پاکسازی قرار
گرفته و اساتید و چهره های علمی و شناخته شده دانشگاهی که
افکار و دیدگاه هایشان مورد تأیید مسئولان و ارادتمندان آیت
الله در حاکمیت یکپارچه نبوده است، پاکسازی شده اند. بسیاری از
انجمن های اسلامی دانشجویی که نسبت به افکار و جهتگیریها و
عملکرد حاکمیت انتقاد داشتند منحل و فعالان دانشجویی منتقد به
بهانه های مختلف محاکمه و از ادامه تحصیل محروم شده و یا به
رغم صلاحیت های علمی و موفقیت در کنکور، مفتخر به دریافت ستاره
و محرومیت از ادامه تحصیل در سطوح بالاتر تحصیلی شده اند و
ریاست مهمترین دانشگاه های کشور به عناصر اطلاعاتی و امنیتی
سپرده شده است. با این اوصاف باید از جناب آیت الله پرسید
چه چیزی از دانشگاه باقی مانده که ایشان را ناگزیر ساخته است،
این چنین به دانشگاه بتازند؟ هرگاه به این نکته ظریف توجه کنیم
که طی ماه های اخیر ارادتمندان ایشان که عموماً از سوی برخی
احزاب پادگانی حمایت و سازماندهی میشوند، از ضرورت انقلاب
فرهنگی دوم و تعطیلی دانشگاهها سخن میگویند. آیا نباید سخنان
ایشان مبنی بر این که «در دانشگاههای ما جز مطالب ضد اسلام به
دانشجویان یاد نمیدهند» را در جهت حمایت آشکار و قاطع از
تحرکات مذکور ارزیابی کرد؟
واقعیت این است
که نظام آموزش عالی ما نظامی ضد دینی نیست و در هیچ دانشگاهی
مطالب الحادی تدریس نمیشود، بنابراین اظهارات اخیر آیت الله را
باید به این حساب گذاشت که به رغم تمامی تمهیدات و تلاشهای
ایشان و ارادتمندان و شاگردانشان در حاکمیت یکپارچه برای تغییر
فضای دانشگاهها و تبدیل آن به نهاد آموزشی مطلوب از نظر ایشان،
ظاهراُ به نتیجه نرسیده است. خشم و ناراحتی آیت الله و مریدان
ایشان که شعار ضرورت تعطیلی دانشگاه و برپایی انقلاب فرهنگی
دوم سر میدهند، از این است که به رغم تمامی تمهیدات و اقدامات
و پاکسازیها و منحل کردنها و ....، دانشگاه افکار و اندیشه های
ایشان و دوستانشان مخالف بوده و حاضر به تمکین و همراهی با
حاکمیت یکدست نیست.
از این رو به
یقین میتوان گفت که مشکل دانشگاههای ما اسلام نیست، بلکه افکار
و اندیشه هایی است که آیت الله مصباح و همفکرانشان در حاکمیت
یکدست، برای گسترش و تقویت آن از هیچ اهرم و روش و ابزاری
خودداری نمی ورزند. مشکل این است که دانشگاه به رغم تمامی
فشارها و محدودیت ها و تهدیدها همچنان زنده است و با حضور
گسترده خود در استقبال از چهره هایی نظیر خاتمی مخالفت خود را
با تفاسیر متحجرانه، خشونت طلبانه و اقتدارگرایانه از دین،
آشکارا اعلام میدارد.
به صراحت باید
گفت اقدامات سازمان یافته هایی نظیر ماجرای بولتن های دانشجویی
امیر کبیر هیچ گره ای را از کار آنان که دانشگاه را تسلیم و در
اختیار می خواهند نخواهد گشود، کما این که نگشود و پس از گذشت
مدتی برهمگان و نیز قاضی مربوطه بیگناهی دانشجویان و ماهیت از
پیش طراحی شده این ماجرا آشکار گشت. اگر چه آنان که در آغاز
ماجرا فریاد وااسلاما سر و گریبان چاک دادند که مقدسات در
دانشگاه پایمال شد، پس از اثبات مظلومیت دانشجویان دربند هیچ
به صرافت نیفتادند که حبس و تعذیب جوانان بیگناه اهمیتی کمتر
از توهین های ساختگی به مقدسات ندارد، اما این تمام مشکلی نیست
که همفکران و شاگردان آیت الله در دانشگاهها با آن مواجه
هستند. مشکل مهمتر این است که ایشان در کارنامه خود جز تخریب و
نفی هیچ ندارند. هیچ طرح اثباتی و قابل اجرا در عرصه فرهنگ و
دانشگاه تا کنون از سوی ایشان ارائه نشده است.
تربیت شدگان آیت الله به
رغم بودجه های هنگفتی که صرف تعلیم و تربیتشان شده است، در
چارچوب تشکیلات حزب پادگانی
که کسی را یارای چون و چرا نیست، مبدع هیچ طرح فرهنگی قابل
اجرایی که به ارتقای فکر و اندیشه و فرهنگ جامعه بینجامد نبوده
اند. طبیعی است که در زمین نفی و نقض و تخریب نیز جز ستیز و
خشونت از یکسو و اشمئزاز و گریز و نفرت از سوی دیگر، نه گیاهی
میروید و نه درختی بر میدهد.
تفاوت آیت الله مصباح با بزرگانی نظیر آیت الله شهید مطهری
دقیقاً در همین نکته نهفته است. مطهری هم میتوانست حاکمیت زمان
خود را با اعلام این که «فرزندان نواب صفوی هنوز زنده اند»
تهدید کند. در نظام شاه که رویکردی ضد دینی داشت و دانشگاهها
را لائیک می خواست، برای مطهری ساده ترین کار این بود که فتوا
دهد دانشگاه ضد اسلامی است و به دانشجویان جز بی دینی یاد
نمیدهند و خون افراد فاسد را هدر اعلام کند و عده ای نیز همچون
ماجرای قتلهای زنجیرهای کرمان
با الهام از آرای وی در ریختن خون کسانی که به نظر ایشان فاسد
هستند، احساس صواب و قربت کنند. اما مطهری اهل نفی و انکار
نبود، بلکه مرد ایجاب و اثبات بود. او به جای تکفیر و ارعاب و
تهدید، رسالت خود را در آن دید که از حوزه به دانشگاه برود با
استادان درآمیزد و به دانشجویان بیاموزد و به جای تکفیر
طرفداران افکار ضد دین، به دفاع از کیان دین و اقناع جوانان
بپردازد؛ آن گونه که حتی احترام مخالفان فکری خود را برانگیزد. |