ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  از بدعت ها در جمهوری اسلامی
بحث سیاسی در اتاق بازجوئی
همراه با سیلی، لگد و فحش
 
 
 
 

 

برخی فعالان حقوق بشر در ایران که ناظر پیگیر رویدادهای دانشگاهی و دانشجوئی هستند، گزارشی را به نقل از دانشجویان زندانی و بویژه سه دانشجوی قربانی توطئه "توهین به مقدسات در نشریات دانشجوئی" منتشر کرده اند. توطئه ای که با هدف توقیف نشریات دانشجوئی و رفتن به سوی فلج جنبش دانشجوئی در انتخابات مجلس هشتم صورت گرفت. این سه دانشجو که تاکنون هم محکوم و هم تبرئه (!) شده اند، احسان منصوری ، مجید توکلی و احمد قصابان نام دارند و بقایای زندانی دانشجویانی هستند که دراین ارتباط دستگیر شده بودند.

این گزارش را که حاوی نکات جالبی پیرامون بحث ها در اتاق های بازجوئی است تا آنجا که امکان داشت خلاصه کردیم، که در زیر می خوانید.

« پرونده نشریات دانشجویی با بازداشت شماری از فعالان دانشجویی دانشگاه امیرکبیر و انجمن اسلامی پلی تکنیک و به بهانه انتشار مطالبی در چهار نشریه دانشجوئی شروع شد . ولی انتشار آن چهار نشریه جز یک حاشیه جزئی در طول بازجویی ها مطرح نبود و سئوالات بازجوها و حساسیت های دستگاه اطلاعاتی به مباحثی دیگر به ویژه فعالیت ها و روابط بازداشت شدگان متمرکز بود؛ که اکثراً از اعضای اصلی و فعال انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه امیر کبیر بودند. آنچه که از رفتارها، گفتگوها و سئوالات مسئولان و ضابطان اطلاعاتی و امنیتی استنباط میگردید، دال بر پروژه ای هدفمند از سوی عده ای خاص جهت سرکوب فضای دانشگاه داشت. پروژه ای که در خلال آن نشریات پرتعداد و پرمحتوای پلی تکنیک همگی توقیف شدند و انگشت اتهام به سمت انجمن اسلامی نشانه رفت تا آخرین تلاشها جهت نابودی این تشکل پرسابقه صورت گیرد. در این میان ما نیز که در دسترس بازجوها بودیم میبایست به نظاره هزار بی اخلاقی و ددمنشی مینشستیم و شاید اگر تدبیر ما نبود شرایط بسیار بدی رقم میخورد . وقتی ما میدیدیم که وزارت اطلاعات به هیچیک حاضر نیست از اهداف پروژه خود کوتاه بیاید ترجیح دادیم قسمتی از سناریوی وزارت را به شکل هنرمندانه ای بپذیریم و با پذیرش اتهام توسط خودمان و عدم اجازه به کشیده شدن آن به سطح تحکیم و احزاب و گروه های دیگر به محض قرار گرفتن در مقابل محاکم قضائی با استناد به مواد سراسر کذب پرونده به تکذیب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه دوران بازجویی بپردازیم که همین امر را نیز در طول دوران بازداشت در مراحل بازپرسی، دادگاه انقلاب و دادگاه عمومی و دادگاه تجدید نظر به انجام رساندیم و مهمترین علت اینکار نیز هماهنگونه که گفته شد این بود که میترسیدیم در صورتی که بازجوها نتوانند از ما نتیجه ای بگیرند شاید به سراغ داشنجویان دیگری بروند و همین مسیر ادامه یابد تا پروژه آنها تحقق یابد پس سعی کردیم با اطلاعاتی که از پرونده بدست آورده ایم و اعترافات و مدارک موجود در نزد بازجوها سوار بر پروژه آنها شویم .

 در طول بازجویی ها بارها پیش می آمد که اعتراض و سئوالاتی را مطرح میکردیم و به دنبال پاسخ میگشتیم که از صحبتهای بازجوها این نتیجه حاصل میشد که اهداف مورد نظر آنها با بازداشت افرادی خاص (پنج ، شش نفر) انتساب برخی اتهامات به انجمن اسلامی پلی تکنیک ، دخیل دانستن نقش تحکیم و برخی احزاب ، تائید ارتباط ویژه با گروههای خارج از ایران و ... تامین میگردید که تلاشها جهت اخذ اعترافات در این راستا صورت میگرفت که در این زمینه با توجه به وضعیت خاص پیش آمده و تدبیر بازداشت شدگان در انحراف از اهداف دستگاه اطلاعاتی و ترسیم یک سناریوی دانشجویی ، حاضران پشت پرده پروژه نتیجه زیادی کسب نکردند . یک بحث اساسی پیرامون شروع بازداشتها با چهار مدیر مسئول نشریات بود . در حالی که بازجوها مدعی بودند هر کسی را بخواهند بازداشت میکنند ولی از صحبتها و رفتارهای بازجوها به نظر میرسید که از نظر آنها بازداشت مدیران مسئول دلیل داشت و از نظر قانونی مقدور بود و اساساً آنها ترجیح میدادند پروژه بازداشتها از مسیر فعالان نشریات نیز عبور کند و شاید حساسیت کمتری نیز در مورد بازداشت ایشان وجود داشت و پس از آن با توجه به اعترافات احتمالی مدیران مسئول، اعضای فعال و اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی بازداشت میشدند و سپس پروژه کاملی برای سرکوب جنبش دانشجویی و گروهها و نهادهای مدنی و احزاب و گروههای منتقد دیگر پیگیری میگردید ولی آنچه به نظر میرسید ترجیح بر بازداشتهای مدیران مسئول عضو انجمن و مدیران مسئول میانه رو تر و مدیران مسئول مستقل در کنار هم بود تا در ظاهر بحث سرکوب انجمن در میان نباشد و هم پیامی برای تمامی مدیران مسئول نشریات باشد که در مورد فعالیت نشریاتی خود دقت بیشتری به خرج دهند قرار بود پس از اخذ اعترافات از مدیران مسئول پیرامون برخی مسائل زمینه بازداشتهای بعدی فراهم گردد که در این زمینه با عدم موفقیت سناریوی دستگاه اطلاعاتی در برابر استقامت و هوشیاری بازداشت شدگان نهایتاً تغییراتی در اهداف پروژه صورت گرفت که شاید اگر دقت بیشتری در اعترافات صورت

میگرفت نتایج بهتری هم صورت میپذیرفت که با توجه به نیات اصلی پروژه بی تردید این وضعیت نمیتواند شکست برای جنبش دانشجویی و فعالان پلی تکنیک محسوب گردد.

مورد سوم

نگاه بازجوها در مورد فعالیتهای سیاسی مجموعه بسیار خاص بود . تصور ایشان بر ترس جنبش دانشجویی در ارتباط با گروههای سیاسی مختلف ، ایشان را به تهدید ما به کشف ارتباطات وا میداشت در حالی که ما دلیلی برای انکار دیدارهای صورت گرفته و روابط موجود نمیدیدیم درمورد گروههای اپوزیسیون خارج از کشور لحن تهدید آمیز و عبارات کلی به کار میرفت . اگر چه به واسطه دانشجو بودن و پلی تکنیکی بودن ما، اسم افشاری بیشتر ذکر میشد . ولی گاهاً در کشف ارتباط با سازمان مجاهدین خلق تا دستگاههای اطلاعاتی غربی تلاشهای وِیژه ای از سوی بازجوها صورت میگرفت که برای ما بسیار احمقانه به نظر میرسید که چقدر بازجوها از فضای واقعی فاصله دارند . در مورد ارتباطات و رفت و آمدهای داخل نیز حساسیت ویژه معطوف به سه حزب مشارکت ، سازمان مجاهدین انقلاب و کارگزاران بود و به کرات اسم عطریانفر و تاج زاده در صحبتهای بازجوها به گوش میرسید (از نبوی ، آرمین ، خاتمی، رمضانزاده ، یزدی و مرعشی هم صحبت به میان می آمد) البته از عباس عبدی در موارد خاصی سخن به میان می آمد و نوعی نگاه ویژه به سعید حجاریان کلام پرتردیدی را از بازجوها موجب میگردید که نشان میداد فعالیتها و ارتباط او با دانشجویان مورد کنجکاوی بازجوها بوده است و شاید هم سعی در محک و نگاه دانشجویان به طیف منتقدتر اپوزیسیون داخل بود .

بازجوها در یک فضای بسیار تخیلی از ما میخواستند که نوعی نقش برای احزاب در تنشهای دانشگاه قائل شویم و حتی اموری را به ایشان منتسب نماییم که پس از پی بردن به غیر واقعی بودن این خواسته خود از آن دست برداشتند .

نوعی توهم توطئه در سراسر بازجویی ها وجود داشت و بازجوها نسبت به کلیه فعالیت های ما نوعی ترس داشتند. ثمره این توهمات نیزبرخوردهای غیر عقلانی و سئوالات بی ارتباط از ما بود . نوعی شکایت و دلخوری خاص نسبت به شعار آزادی و دموکراسی، دلخوری از روشن کردن شمع ، استفاده از بازو بندهای نمادین، استفاده از پوسترها و پلاکاردهای فراوان در برنامه ها، نامگذاری برنامه وشعارهای منظم مورد خشم و کنجکاوی بازجوها بود . (به ویژه در مورد چند برنامه خارج از دانشگاه) مایل بودند دلیل نامگذاریها و تعیین کننده نامهای برنامه ها را بدانند «دانشگاه آزاد ، منتقد دولت» ، «آزادی باید زنده بماند» ، «دانشگاه در حصار میله ها» ، نام های برنامه های سال 85 و 86 انجمن بود.( قبل از بازداشت ما ) که بازجوها بیشتر ما که بازجوها خواستار تعطیل شدن این برنامه ها بودند . اتاق بازجویی فضای منطق و عقلانیت نبود و پاسخ هر استدلال مشت و لگد و فحاشی و ناسزا بود . در هر جای بازجویی ها وقتی که صحبت به سمت و سوی فعالیت های انجمن میرفت به اموری اشاره میشد که ما مدعی بودیم انجام نداده ایم. عباراتی از طرف بازجوها شنیده میشد که «شما در این چند سال هر چه خواسته اید در تریبونها و برنامه هایتان گفته اید، هیچ حدی قائل نبوده اید، کاری نکرده نداشته اید، سخنی نگفته نداشته اید و...» و این نشان میداد که چقدر از تجمعات دانشجویان، از دور هم جمع شدن و صحبت کردن دانشجویان ترس داشتند . ولی در این میان اصلاً به این موضوع توجه نداشتند که اگر دوهزار دانشجو یکصدا شعاری را سر میدهند حتماً ایرادی وجود دارد حتماً کمبودها و ضعفهایی وجود دارد و این اعترافات را میتوان به فال نیک گرفت و در حل مسئله کوشید نه سرکوب دانشجو . علیرغم صحبت های ما در این باره بازجوها فقط به فکر گوشمالی و انتقام از ما بودند. در خلال صحبت ها همیشه انجمن اسلامی را مقصر قلمداد میکردند و ثمره این فضای سراسر اعتراض دانشگاهها را فعالیت های انجمن میدانستند که اینک ما به نمایندگی از انجمن مستحق هر تنبیه بودیم و اساساً برخوردها از سر کینه صورت میپذیرفت. در حالی که ما مدعی بودیم فضای فعلی و نابسامانی های دانشگاه محصول عملکرد غلط و بی عدالتی ها و خرد ستیزی های مدیریت و حاکمیت است، متاسفانه از آنجایی که اتاق بازجویی محل استدلال و حجت نبود ثمره طرح این موضوعات جز شکنجه های خارج از تصور از سوی بازجوها نبود .

در مورد شعارهای برنامه های چند سال اخیر حساسیت ویژه ای داشتند در مورد تک تک  شعارها و علت بیان آنها و همچنین طراحان و مجریان آن از ما سئوال می کردند، اگر چه در مورد شعارهایی چون «وزیر بی لیاقت (بی کفایت) استعفا ، استعفا» یا «محمود احمدی نژاد، عامل تبعیض و فساد» یا  «فلسطین را رها کن فکری به حال ما کن» بحثی در کار نبود (گویا خود آنها نیز این شعارها را قبول داشتند) ولی با برخی شعارها اساساً مشکل داشتند و بحثهای مفصلی در آن موارد صورت میگرفت از جمله شعارهای «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» ، «دانشجوی زندانی آزاد باید گردد» بحث اساسی این بود که به شما ربطی ندارد که زندانیان سیاسی آزاد گردند و ما هم در جواب مدعی بودیم شعار اصلی ما آزادی دانشجویان بوده است و در بدو امر مطالبات سیاسی کمتر مورد نظر بوده است ولی وقتی شما (دستگاه های غیردانشگاهی) وارد دانشگاه میشوید، وقتی دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی وارد دانشگاه میشوند، وقتی پلیس و نهادهای پادگانی با دانشجویان برخورد میکنند، آنگاه دیگر ماندن در سطح مطالبات دانشجویی ممکن نمی شود. وقتی دانشجو توسط وزارت اطلاعات بازداشت میشود، او یک زندانی سیاسی شده است و این محصول عملکرد غلط دستگاههای اطلاعاتی است. چرا مسائل دانشگاه را باید نهادهایی از بیرون دانشگاه حل کنند. در مورد شعارهای « بسیجی برو گمشو» یا «نظامی برو گمشو» بسیار تعصبی برخورد میشد و با ما رفتارهای غیرانسانی هم صورت می گرفت. ولی بیان این شعارها ربطی به شخص ما نداشت و نظامی ستیزی در فضای دانشگاه آنقدر بدیهی است که احتیاجی به توضیح نداشت. در ضمن تنها دلیل وجود حمایت از تشکل های شبه نظامی و رفتارهای پلیسی و پادگانی در دانشگاه نظامی خوئی و عقلانیت گریزی عده ای خاص بود. البته آنجایی که بحث این شعارها و استفاده از آن در مورد احمدی نژاد مطرح بود عصبانیت و تعصب بازجوها بیشتر هم میشد که منجر به شکنجه ما می گردید . با بحث شعارهایی چون «پلیس به این بی غیرتی هرگز ندیده ملتی» ، «مردم چرا نشستید اینجا شده فلسطین» کشیده میشد که هم تداعی شعارهای انقلاب 57 بود (ارتش به این بی غیرتی ...) و هم اینکه مخاطب آن عمدتاً فضای بیرون دانشگاه و تجمعات خاص بود که در آن حمایت مردم نیز در قالب شعارهایی چون «ای مردم آزاده حمایت حمایت» خواسته میشد که از این بابت بازجوها نگرانی ویژه ای داشتند ولی واقعیت این بود که هیچیک از این شعارها ربطی به ما نداشت . اما مهمترین شعار و حساس ترین آنها که از سوالهای اساسی دوران بازجویی های ما نیز بود، شعار «مرگ بر دیکتاتور» بود که این دیدگاه با شعار «حکومت زور نمی خواهیم، دولت مزدور نمی خواهیم» همراه میشد و در مورد هدف شعار سئوال میشد. از یک سو این شعار در اکثر برنامه های ما استفاده شده بود و اساساً ربطی به شخص ما هم نداشت و از سوی دیگر پاسخگویی به این شعار در اتاق بازجویی کار بسیار سختی بود . بازجوها با اشاره به تیتر یکی از نشریات ما که «در روزی که پینوشه مرد، پلی تکنیک یکصدا فریاد زد مرگ بر دیکتاتور» خواهان پاسخگویی ما در مورد شعارها بودند. یا با اشاره به سال 78 و شعارهایی که به صورت علنی نام شخص اول مملکت در آن آورده میشد شاید به ما یادآوری می کردند که حق شما هماهنگونه برخوردها میباشد ما نیز در تائید شعارها و سخنهای خود ، رفتارها و عملکردهای بخشهای مختلف حاکمیت را گوشزد میکردیم ، تعطیلی نشریات ، اخراج اساتید ، تعلیق های تحصیلی ، بازداشتهای دانشجویان ، شکنجه های موجود ، برخورد پلیسی با دانشجویان ، ممانعت از بیان نظرات و... همگی مصادیق ظلم و موید شعارهای ما بود که ما مدام آنها را بیان میکردیم و میگفتیم با تعطیلی این موارد و جلوگیری از هرگونه ظلم و بیعدالتی مسلماً این شعارها و تجمعات به پایان خواهد رسید و گرنه برخوردها در جهت تائید راه و سخن ما خواهد بود . متاسفانه در حالی که ما مایل بودیم این مسائل حل شود و راه حل هایی ارائه گردد ، بازجوها فقط به دنبال پاک کردن صورت مسئله و قطع شدن این روند بودند .

از همان ابتدای بازجویی ها ، بازجوها در جایگاه مدافع بسیج، نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه و مدیریت قرار گرفت و به  تصویه حساب های تمامی اختلافات چند سال اخیر ما در دانشگاه پرداختند . همیشه به ما گفته میشد که فکر کردید اینجا هم دانشگاه است و می توانید چند تا دانشجو را دور خودتان جمع کنید و هر کاری می خواهید بکنید ، الان چه کاری می توانید بکنید ، حالا صحبت کنید ، حالا تریبون بگیرید ، حالا اگر می توانید مطالباتتان را منتشر کنید ، حالا بگوئید بسیجی ها بروند ، حالا تابلو نهاد را پائین بیاورید ، حالا دفتر مدیریت را قروق کنید و ... و این نشان از این داشت وقتی مدیریت و بسیج و نهاد و وابستگانشان در دانشگاه نتوانسته بودند در برابر خواست دانشجویان پیشرفتی در کنترل فضای دانشگاه داشته باشند اینک این پروژه براه افتاده است .

ما هر چه تلاش می کردیم با بیان حقایق دانشگاه دلایل بروز این مسائل را عنوان کنیم و در حل مسئله مفید واقع شویم به دلیل اینکه بر حقیقت این مسئله که ضعف و ناتوانی مدیریت در اداره دانشگاه ، رفتارهای غیر عقلانی و غیر آکادمیک مدیریت و نهاد رهبری و فقر و دانایی و توانایی گروه های وابسته و بسیج در دانشگاه تاکید می کردیم و اشاره می کردیم که نمی توان با سرکوب انجمن و دانشجویان راه درمان مشکلات را یافت . ولی متاسفانه بازجو ها در دفاع و توجیه عملکرد های غلط این مجموعه ها به انتقام از دانشجویان و برخورد با ما می پرداختند و گاه در جایگاه عضو دگمی از این مجموعه ها فقط به حفظ مجموعه اشان می اندیشیدند .

مهمترین هدف بازجو ها از بازداشت های صورت گرفته در پلی تکنیک ، تعطیلی انجمن اسلامی پلی تکنیک بود . بر همین مبنا در طول بازجویی ها تلاش ویژه ای صورت می پذیرفت تا از بازداشت شدگان علیه سایر دانشجویان ( چه بازداشت شدگان و چه سایر دانشجویان ) اعترافاتی اخذ گردد و با یافتن اختلافات میان آنها از آن مطالب استفاده کنند . نکته دیگر که شاید مهم باشد ادعای بازجو ها مبنی بر این بود که «ما دائماً پیام هایی را برای شما پلی تکنیکی ها مخابره می کردیم. شما مسیری را می رفتید که ما می دانستیم به این نقطه خواهد رسید. شما ما را مجبور کردید که به این شکل با شما برخورد کنیم » .

قبل از اینکه پروژه بازداشت ها شروع شود ما مطلع شده بودیم که از نگهبان های خوابگاه ها خواسته شده زمان رفت و آمد و میهمانان و افراد شاخص عضو انجمن کنترل گردد . در ضمن نگهبانان در درب های دانشگاه و دانشکده ها زمان ورود برخی از دانشجویان خواص را به دانشگاه سریعا به حراست اطلاع می دادند . بخشی دیگری از مدارک مورد استناد مربوط میشد به متون اس ام اس های بین اعضای انجمن ، شرح مکالمات و دفعات تماس بین فعالان دانشجویی دانشگاه ، برخی از مطالب ارسال شده بازداشت شدگان از طریق ایمیل ، زمان های خاموش و روشن شدن گوشی های برخی افراد و ... که بریده هایی از مطالب و پیام های کوتاه و ایمیل های ما که دو پهلو بود ( به دلیل کوتاه بودن و اکتفا به چند کلمه ذهنی افراد ) دائما در طول بازجویی ها مورد استناد بازجوها بود آنها سعی در برداشت های شخصی از آن مطالب داشتند .

ادبیات حاکم بر بازجویی ها و لحن کلام بازجو ها سراسر فحاشی و ناسزاگویی بود ، شاید چون از همان ابتدای بازداشت با پاسخ های ما در دفاع از تمامی رفتارها و فعالیت ها و نوشته های ما روبرو شدند، روال بازجویی ها برخورد های تند و تصفیه حساب و انتقام گیری شده بود و در این بین شاید تصور توهین های شخصی و ناسزاگویی و فحاشی با شدت بود ولی متاسفانه بازجو ها که هیچ حد و مرز اخلاقی و رفتاری برای خود قائل نبودند ، در کنار همه شکنجه ها ، تحقیر ها و ناسزا ها ، به خانواده ها نیز فحاشی می کردند که ذکر این مورد به واسطه دلیل ایشان است که مدعی بودند که وقتی شما به پدر ما ( منظورشان رهبری بود) توهین می کنید ، فکر اینجا را نمی کردید، وقتی ما مصداق توهین را می خواستیم آنها به نوشته های چند سال اخیر و تریبون های ما اشاره می کرد که مشمول انتقادات و اعتراضات به شیوه حکومت داری در ایران و نقد نظریه ولایت فقیه در حوزه های معرفتی بر پایه دلیل و حجت و توسل به اسناد و شواهد تاریخی و روائی بود که هیچ یک مصداق توهین نبود .

حساسترین مسئله از طرف بازجوها بحث ولایت فقیه و گروه روشنفکری دینی بود . می خواستند در اتاق بازجویی قصه ولایت فقیه را حل کنند.

 سروش که تاثیر فراوانی بر دانشجویان یکی دو دهه گذشته داشته مدام مورد فحاشی قرار میگرفت و در کنار آن دکتر کدیور ، دکتر شبستری ، دکتر آغاجری و دکتر ملکیان نیز بی بهره نبودند. از نقدهای ما بر مصباح یزدی ، آیت الله کاشانی ، شیخ فضل الله نوری و آیت الله خمینی بسیار عصبانی بودند .

در طول دوران بازداشت بارها اتفاق افتاد که با معاون امنیتی دادستان تهران ( حسن حداد ) مواجه شدیم . وی که مرجع بازداشت کننده ما نیز بود متاسفانه زیاد مقید به قانون نبود. مهمترین صحبت های آقای حداد پیرامون شکنجه ها بود که وی حدی از فشار و شکنجه را عادی و لازم می دانست و میگفت " وقتی شما اعتراف نمی کنید، ما چه کار باید بکنیم؟" که در جواب ما می گفتیم وقتی کاری از طرف ما صورت نپذیرفته چرا باید اعتراف کنیم و او مدعی بود مدارکی دارد. عجیب بود که واقعا اگر مدرکی وجود دارد چرا هیچ وقت ارائه نشد و فقط سعی در کسب اعترافات کذب تحت فشار و شکنجه از ما شده بود . آقای حداد و بازپرس پرونده ( آقای موسوی ) و نماینده دادستان در دادگاه ( آقای سبحانی ) در طول دوران بازداشت تمام تلاش ها را معطوف به بازداشت های بیشتر و نگه داشتن دانشجویان در زندان کردند و در این مسیر توجه به تهیه مدارک و مستندات لازم قانونی نداشتند و نبود مدارک در دادگاه عمومی برای اولین بار طرح گردید از این به بعد با فشارهای ویژه پوشش داده شد و متاسفانه نگاه دادگاه از آن منحرف شده که تا امروز نیز ادامه دارد .

جلسه دادگاه انقلاب بشکل خاصی برگزار شد. قاضی بابایی از همان لحظات نخست به برخورد با ما در جایگاه دادستان و شاکی پرونده قرار گرفت. اجازه صحبت به ما داده نمیشد نماینده دادستان هر صحبتی را می خواست مطرح میکرد. در کمال تعجب نماینده وزارت اطلاعات در جلسه حضور داشت و گزارشات خلاف واقعی را در مورد ما و انجمن اسلامی پلی تکنیک مطرح می کرد . به وکیل ما ( محمد علی دادخواه ) اجازه صحبت داده نمیشد . وقتی وکیل از قاضی بابایی خواست که تا آن لحظه صحبتی با ما نداشته و چند دقیقه با ما صحبت کند یا اینکه یک اجازه ملاقات در زندان داده شود قاضی بابایی با لحن تندی بیان کرد که " شما چه صحبتی با هم دارید؟ شما ( وکیل ) یک ضد انقلاب هستید و اینها (دانشجویان) هم ضد انقلاب و حرف هایتان مشخص و مثل هم. دیگر چه صحبتی با هم دارید. لازم نیست با هم ملاقات و صحبت داشته باشید " در بیرون اتاق جلسه دادگاه یکی از مسئولان دفتر شعبه ششم با ما با لحن تندی به عنوان عده ای فریب خورده و وابسته به بیگانگان صحبت می کرد . حال عجیب نبود از آن دادگاه که نه دفاعی از ما می خواستند و نه طلب مدرکی شد آن رای صادر شود . سه سال حبس سقف حکم بود و قاضی بابایی طبق قانون بیشتر از آن نمی توانست رای صادر کند و اگر نیز میزان رای ما سه نفر متفاوت بود به نظر یک تاکتیک بود وگرنه قاضی همراستا با وزارت اطلاعات مایل به صدور سه سال حبس برای هر سه نفر ما بود .

از جمله مسائل بسیار جالبی که پس از دادگاه تجدید نظر اتفاق افتاده است از اظهارات مسئولان قضائی پیرامون عدم صدور رای دادگاه می باشد . دلیل عدم صدور رای از طرف ایشان عدم پاسخگویی به استعلامات از سوی وزارت اطلاعات اعلام شده است و این جای سوال است که آیا دستگاه قضائی برای صدور حکم به اجازه وزارت اطلاعات احتیاج دارد؟ و یا اینکه در مواردی ابهام احتیاج به توضیحات کارشناسان وزارت دارد؟ که این مسئله هم باز جای تعجب دارد که در روز حضور ما در دادگاه به دلیل تاخیر یک ساعتی کارشناس وزارت او را به جلسه دادگاه راه ندادند که اگر انقدر حضور و پاسخ ایشان مهم بوده چرا آن اتفاق افتاده؟ و اساسا چه اتفاقی در این پرونده افتاده است که پس از گذشت 11 ماه و چندین کلاس گردش کار و اظهارات و جلسات متعدد دادگاه و مطالبی که در حاشیه دادگاه ها رفته و در بیرون منتشر شده، همچین سوال مورد ابهامی در کار مانده است .

با توجه به اینکه بازجوها از ما مطالبی می خواستند که یا با اعقاید ما متضاد بود و یا اینکه از واقعیت فاصله زیادی داشت ، پاسخی از  طرف ما دریافت نمیکردند و همین امر موجب شده بود که بازجوها که از ابتدا نیز با ما برخوردهای شخصی و تند داشتند. در این شرایط به شکنجه و رفتارهای غیر عقلانی و غیر انسانی دست بزند . بازجوها در روزهای مختلف از روشهای مختلفی استفاده می کردند و شدت فشارها و نوع شکنجه ها تفاوت هایی با سایر روزها داشت حتی " بازجوی خوب و بازجوی بد " که یک تاکتیک مرسوم بود پس از مدتی کاملا کنار گذاشته شد و نوع برخورد بازجوها همه با هم یکسان و تند و غیرانسانی بود تا معیار همان برخورد های شخصی باشد . در مورد شکنجه ها نیز موارد متعددی وجود داشت. در حالی که چشم بند مانع دید ما بود ، ما را از راهروهای مختلف به چپ و راست می بردند و با نشستن و خم کردن بدن ما طی مسافت طولانی برای رفتن به اتاق بازجوی سعی در تداعی رفتن به محلی مخوف می نمودند در حالی که اتاق های بازجویی در مکان یا محلی دور از سلول ها قرار نداشت . در اتاق بازجویی گاهی اوقات مدتی طولانی به حالت ایستاده ما را نگه می داشتند ( معمولا تا 8 ساعت ) و بیشتر بازجویی ها تا 14 ساعت در روز طول میکشید . در موارد خاصی بازجویی ها به 38 ساعت و حتی 48 ساعت به طول می انجامید که برای جلوگیری از خوابیدن ما بازجویی ها بیشتر در حالت ایستاده بود در تمام طول بازجویی ها ، لحن بازجویی ها سراسر تند و با فحاشی ، توهین و ناسزاگویی به ما بود، بازجوها تلاش ویژه ای برای تحقیر و شکستن شخصیت ما داشتند و در این میان از توهین ها و فحاشی به خانواده ها و دوستان ما تهدید آسیب به آنها نیز می کردند . ولی آنچه که ادعای ما در مورد شکنجه  هست نه این موارد که زدن ضربات متعدد مشت و سیلی و لگد، کوبیدن سر بر روی دیوار، پرت کردن بر روی زمین، فشار دادن پا بر روی انگشتان دست و پا، گذاشتن زانو بر کمر، گذاشتن پا بر روی صورت در حالی که ما را بر زمین پرت کرده بودند، زدن ضربات به وسیله کابل، صندلی یا فشار دادن کلید و وسایل مشابه بر روی بدن که آثار و آلام آن تا چندین روز باقی می ماند و در همان لحظه نیز موجب خونریزی ها و کوفتگی ها متعدد بویژه در ناحیه دهان می گردید، می باشد .

گاه برای فشار هر کدام از ما را برای دیدن صحنه بازجویی دیگری می بردند که در آن دوست ما به شدت مورد شکنجه بود و یا اینکه در حالت یاس و نا امیدی و اعترافات خلاف واقع بود که در دو حالت تاثیر بسیار بدی بر ما می گذاشت . اگر چه صدای کوبیده شدن سر و بدن دوستان به دیوار و صداهای سیلی و مشت و لگد های فراوان همیشه در طول بازجویی ها ما را آزار می داد ولی دیدن صحنه ای که سه چهار فرد به صورت همزمان در حال زدن ضربات مختلف به سر و صورت و بدن دوست ماست واقعا سخت و غیر قابل تحمل بود . در بازجویی های خاصی که بازجوها آن را بازجویی فنی می نامیدند سه تا چهار بازجو همزمان به طرح سوالات متعدد بی ربط می پرداختند و هر یک ما را به سمتی میکشیدند و ضربه ای به ما وارد می کرد ، در گوش ما فریاد میکشید ند و از ما می خواستند به سوالات متناقض و بی ارتباط آنها پاسخ دهیم و پس از یک ربع ساعت که ما حسابی خسته میشدیم ، ( اگرچه آنها هم خسته میشدند وگرنه بیشتر ادامه می دادند ) مسئول پرونده یا کارشناس اصلی جلو می آمد و میگفت ما وساطت می کنیم به شرطی که همکاری کنید و اساسا این اتفاق که مسئول پرونده یا کارشناس این کار را پس از شکنجه با حمایت بسیار مبنمود قابل تامل بود چه بسا در ابتدای بازداشت این مسئله در قبال آزادی ، عدم بازداشت سایر افراد ، عدم شکنجه دوستان و مواردی از این دست طرح می گردید .

تیم بازجویی متشکل از افراد مختلفی بود. مثلا در پرونده ما مسئول پرونده بیشتر در حضور کارشناس اصلی حضور داشت ولی دو دسته بازجوی دیگر نیز حاضر بودند ، عده ای که بیشتر به طرح سوال می پرداختند و عده ای که بیشتر به شکنجه مشغول بودند . شاید در این پرونده که بیش از 7 نفر کار بازجویی را انجام می دادند استمرار بازجویی ها تا ساعاتی طولانی قابل درک تر باشد .

در برهه هایی از روند بازجویی بنظر میرسید ما به اتاق بازجویی منتقل شده ایم که شکنجه شویم ، روند اتفاقات دوران بازداشت و بازجویی ها بشکلی رقم خورده بود که بازجو ها با ما به صورت شخصی و خصلتی برخورد می کردند. مثلا در یک مورد ساعت 3 نیمه شب سریعا از سلول بیرون کشیده شدم و مرا دوان دوان به اتاق بازجویی بردند و در حالی که هنوز تمرکز لازم را به دست نیاورده بودم با اکتفا به یک سوال " چی شد؟ " و پاسخ " چی ، چی شد ؟ " بازجوها چند نفری شروع به زدن ضربات مختلف به من کردند و من را به روی زمین پرت کردند، پا روی کمر و صورتم میگذاشتند ، سرم را به دیوار می کوبیدند و انواع مختلف شکنجه را به اجرا می رساندند تا اینکه از حال رفتم . شدت برخورد به حدی بود که وقتی هوشیاری خود را بدست آوردم ، نمی توانستم بر روی پاهای خود بایستم . رعشه تمام بدنم را فرا گرفته بود . بازجوها که می بایست فقط در قبال جان ما پاسخگو باشند سریع به خود آمدند و شکنجه ها و ضربات را قطع کردند . سریع برای من آب قند آوردند و مدت زیادی طول کشید تا توانستم به حالت طبیعی برگردم . درست به یاد ندارم چقدر طول کشید . یادم می آید مرا وقتی روی صندلی نشاندنم ، تمام بدنم می لرزید ، محکم دست و پایم را گرفتند و بر روی صندلی فشار دادند که صندلی هم به لرزه افتاده بود . از این اتفاقات در طول بازجویی ها زیاد می افتاد . بارها با نام بازجویی های فنی فقط به خاطر شکنجه کردن به شکنجه ما می پرداختند . در طول شکنجه بازجوها لذت می بردند و می خندیدند و حتی به شکلی با هم به شکنجه کردن و ضربه زدن به ما رقابت می کردند .

سایر موارد پیرامون صحبت های بازجوها در مورد جنبش دانشجویی دهه گذشته و روابط طیف های مختلف ایشان بویژه در مورد اتفاقات 18 تیر 78 ، سناریوی های وزارت اطلاعات پیرامون انتخابات مجلس و ریاست جمهوری ، نظرات وزارت اطلاعات در مورد احزاب و گروه ها ، شرح جلسات دادگاه های انقلاب و عمومی ، مصاحبه های تصویری و اهداف آن ، شکنجه های خاص ، اسامی بازجوها، برخی نظرات آنها، ادامه برخورد های احتمالی با دانشجویان ، برخی همکاری های فعالان سیاسی و دانشجویی به صورت ناخواسته با وزارت اطلاعات، ایجاد فضاهای امنیتی در دانشگاه و خصوصا خوابگاه ها و ... را در آینده منتشر خواهد شد .»