بمناسبت در گذشت "فرخ کیوانی" در سن 88 سالگی، مبتکر روزنامه
نگاری مدرن درایران، عبدالله شهبازی – محقق- در وبسایت خود
یادنامه ای برای وی نوشته است. وی در این یادنامه اشاراتی به
نقش او در روزنامه نگاری مدرن در ایران می کند و همچنین سوابق
دوستی و ارتباط هایش با روحانیونی نظیر مطهری. در بخش مربوط به
نقش او در روزنامه نگاری مدرن و یا در واقع شکل جدید مطبوعات
در ایران، اطلاعات داده شده چندان دقیق نیست. مرحوم کیوان به
گفته دکتر صدرالدین الهی که از نزدیک وی را می شناخت، روزنامه
نگار مجله ای بود و در اصل نیز مجلات ایران را متحول و امروزی
کرد و این کار را در ابتدا با مجله تهران مصور کرد که سردبیر
آن نیز شده بود. در همین مجلات و از کنار دست او روزنامه
نگاران بنامی چون "پوروالی" قد کشیدند که مرحوم کیوانی سمت
استادی برآنها داشت.
مدتی نیز با روزنامه اطلاعات نیز همکار کرد، اما همکاری با
روزنامه کیهان نداشت. بویژه از آنگونه که خود گفته و عبدالله
شهبازی نقل می کند. در دورانی که امیرطاهری سردبیر کیهان شده
بود، اولا دکتر مهدی سمسار با چند اتاق فاصله، کنار اتاق دکتر
مصباح زاده یک دفتر ثابت داشت و مصباح زاده نیازی به مشورت با
مرحوم کیوانی نداشت؛ و ضمنا گرداننده واقعی کیهان در سالهای
سردبیری
امیرطاهری رحمان هاتفی بود که در آن سالها در تکنیک مدرن
روزنامه نگاری و صفحه آرائی بسیار ورزیده تر از امثال فرخ
کیوانی شده بود و حتی در دانشکده مطبوعات، در همین بخش راهنمای
چند گروه دانشجویان روزنامه نگاری را برعهده داشت. و اساسا کار
روزنامه چنان در ظرف زمان محدود است که از آنگونه فرصت ها که
مصباح زاده خود و یا فردی به ماموریت از طرف او بتواند روزنامه
را ببرد و تائیدیه از فرخم کیوانی بگیرد و برگردد یک شوخی است.
اما، این بخش در میان بخش های دیگری یادنامه مرحوم کیوانی کم
اهمیت است و به همین دلیل و با توضیح بالا، توجه خوانندگان را
به بخش های دیگر این یادنامه جلب می کنیم. به زندگی طلبگی
امثال مطهری و منتظری که یک زمین تا آسمان با زندگی روحانیون
حکومتی جمهوری اسلامی تفاوت دارد و به همین دلیل هم اولی زود
ترور شد و دومی محبوس خانگی.
مردم به این روحانیون و این سوابق زندگی و صداقتی که نشان
میدادند اعتماد کردند، نه به امثال احمد جنتی و احمد خاتمی که
دهانشان بوی خون میدهد.
حتی اگر این یادنامه، تنها اشاره ای به خاطرات مرحوم کیوانی به
گذشته امثال مطهری و منتظری بود هم ارزش و اعتبار بازانتشار
داشت، درحالیکه اشارات خواندنی دیگری را نیز در این یادنامه می
یابید. از جمله درباره صادق هدایت و ....
بخوانید:
اوّلین دیدارم با کیوانی در 11 مهر 1380 بود در کتابفروشی
دوستم مجتبی کاظمزاده در خیابان فرشته تهران. این دیدار برای
هر دو طرف چنان جذاب بود که چهار ساعت به درازا کشید. این
سرآغاز دوستی بود که تا مرگ کیوانی دوام آورد و گام به گام
ژرفتر شد. در این 9 سال ساعتهای طولانی از مصاحبتش لذت بردم
و دانستههای فراوان و بکر و گاه حیرتانگیزش از تاریخ و فرهنگ
ایران و غرب را به ذهن سپردم، ضبط یا یادداشت کردم. کیوانی
محجوب و متواضع بود و شخصیتی انزواجو داشت. بهتدریج با من
صمیمی شد و سوگ تنها پسر و مونساش، سعید، که دانشآموخته سویس
و معماری برجسته بود، این دوستی را عمق بیشتر بخشید. کیوانی
با کسی، جز خویشان نزدیک و معدود دوستان قدیمش، معاشر نبود. در
واپسین سالهای زندگیاش، من نزدیکترین مونس و غمخوار و مصاحب
او بودم. خاطرات خود از کیوانی و آموختههای خود از این دوستی
9 ساله را بهتدریج منتشر خواهم کرد. کیوانی از من خواسته بود
در زمان حیاتش چیزی از خاطراتش ننویسم و به عهدم وفادار ماندم.
از این پس نیز جز به نیکی از او یاد نخواهم کرد زیرا او را در
دوران آشناییام، در دهه پایانی عمرش، خوب شناختم و انسانی
شریف و برجسته یافتم.
12 ساله بود که پدر جوانش را از دست داد. پدر از افسران
تحصیلکرده دوران رضا شاه و از دوستان صمیمی حاجعلی رزمآرا
(سپهبد و نخستوزیر بعدی) بود. از 14 سالگی تحصیل را در بمبئی
ادامه داد. عمویش، علیاصغر کیوانی، جنرال قنسول ایران در
بمبئی بود. در این دوران به همراه صادق هدایت تحصیل در نزد
بهرام گور انکلساریا را آغاز کرد. میگفت:
«در بمبئی نزد عمویم کار میکردم. بسیاری از کارهای کنسولگری
ایران را در 14-15 سالگی انجام میدادم. شین پرتو هم کارمند
کنسولگری بود. در این زمان بهعلت مطالعه روزنامه ایران باستان
سیفآزاد و روزنامه ایران زینالعابدین رهنما بهشدت به
روزنامهنگاری علاقمند شدم و می خواستم
به انگلیس بروم. عمویم گفت: فعلاً در بمبئی بمان و زبانت را در
اینجا تکمیل کن. در سال 1315 نامهای از محمود هدایت، برادر
بزرگ صادق هدایت، به عمویم رسید که «برادری دارم و برای رفتن
به هندوستان هیجان زده
است، میخواهم به بمبئی بیاید و تحت سرپرستی شما باشد.» عمو
نامه را برایم خواند. پرسیدم: «برای هندوستان هیجان زده
است یعنی چه؟» گفت: «یعنی یا شرّ است یا دیوانه و میخواهند از
دستش خلاص شوند و او را به هندوستان بفرستند.» عمویم جواب نامه
محمود هدایت را داد. بعدها صادق به من گفت که عمویت نوشته بود:
«بیاید. من هم در اینجا برادرزاده ای
دارم که دیوانه تر
از برادر توست و میتواند به او کمک کند.» من و شین پرتو پس از
جستجوی فراوان در یک پانسیون اتاق مناسبی برای هدایت گرفتیم که
خوش منظره
و نورگیر بود. هدایت آمد و با هم اتاق را دیدیم. اعتراض کرد که
این چه اتاقی است. در همان پانسیون گشت و اتاقی تاریک پیدا کرد
که پرده های
آبی تیره داشت. حیرت کردم. در این زمان من نزد بهرام گور
انکلساریا زبان سانسکریت میخواندم. روزهای اوّل که من شهر را
به هدایت نشان میدادم گفت: «به بمبئی آمدهام که زبان پهلوی
بخوانم نزد انکلساریا.» او را با خود نزد بهرام گور بردم و هر
دو زبان را شروع کردیم. مدتی که هدایت و من نزد بهرام گور
سانسکریت و پهلوی می خواندیم
حدود یک سال و نیم بود. ولی نه من سانسکریت یاد گرفتم نه هدایت
پهلوی...»
کیوانی روزنامهنگاری جدید را در بمبئی فراگرفت و در «تایمز آو
ایندیا» به کار پرداخت. در سال 1320 به ایران بازگشت و در
روزنامه اطلاعات شاغل شد. بهتدریج، عباس مسعودی، مالک مؤسسه
اطلاعات، امور روزنامه را به کیوانی جوان سپرد و او در 1324،
در بیست و چهار سالگی، سردبیری روزنامه اطلاعات را به دست
گرفت. به کار گرفتن تیترهای متعدد و اجتناب از اختصاص کل صفحه
اوّل روزنامه به یک مقاله یا به مقالات طولانی و استفاده از
عکسهای بزرگ در صفحه نخست، از ابداعاتی بود که کیوانی در
روزنامهنگاری ایران رواج داد. کوتاهنویسی و پرهیز از جملات
طولانی و کشدار رویه کیوانی بود. سالها بعد، مصباحزاده، به
دستور امیرعباس هویدا، نخستوزیر، دکتر مهدی سمسار،
روزنامهنگاری آزموده، را از سردبیری کیهان برداشت و امیر
طاهری جوان و بیتجربه را به جایش گذاشت که اوقاتش بیشتر در
میهمانیهای شبانه با هویدا میگذشت. مصباحزاده دست به دامان
کیوانی شد. کیوانی پذیرفت مشروط بر اینکه این همکاری پنهان
بماند. مصباحزاده هر روز روزنامه را برای کیوانی میبرد و پس
از اصلاح و نظارت او منتشر میکرد. این رابطه تا حوالی انقلاب
ادامه یافت. کارنامه مطبوعاتی کیوانی مفصل است. بیهوده نیست که
او را «از معماران روزنامهنگاری نوین در ایران» خواندم.
کیوانی با آیتالله شهید مرتضی مطهری جوان دوست بود و نیز با
آقا رضا صدر و امام موسی صدر و علامه امینی (صاحب الغدیر).
میگفت:
«با مرحوم مطهری بحث های
زیادی داشتیم. صمیمی و نزدیک بودیم. در حدی که برای ازدواج با
من مشورت کرد. گفت که مادرم دختری را دیده و برای ازدواج با او
به فریمان می روم
و هفته دیگر نیستم. گفت: این دختر را ندیده ام.
گفتم: چرا؟ گفت: ما مثل شما فکلی ها
نیستیم که به هر دختری نگاه کنیم و هر که را پسندیدیم بگیریم.»
و:
«یک بار برای مطهری داستان جان استوارت میل و همسرش هریت را
گفتم. گفتم: جان استوارت میل 150 سال پیش با زنش شش ماه نشستند
و درباره آزادی بحث کردند و حاصل کار "رساله درباره آزادی" شد
که انتشار آن با مرگ همسر میل مقارن بود. در ایران چه کسی را
سراغ دارید که با همسرش در 150 سال پیش یا الان این کار را
کرده باشند؟ وقتی داستان هریت و جان استوارت میل را تعریف
میکردم گریه ام
گرفت. مطهری نیز گریه کرد. گفتم: حالا لازم نیست شما برای زنی
که 150 سال پیش مرده گریه کنی. گفت: نه، من برای روزگار خودمان
گریه می کنم.
و پاچه شلوارش را بالا زد. دیدم زانوی او کبره بسته. گفتم:
برای چه اینطور شده؟ گفت: از بس روی حصیر در حجره زانو زده و
درس خوانده ام.
فکر نکنید فقط زن جان استوارت میل فداکاری میکرد و از این
صحنهها در ایران پیدا نمیشود. مطهری افزود: من یک هم حجرهای
دارم بهنام منتظری؛ او بیش از این پایش پینه بسته از بس شب تا
صبح مینشیند و کتاب میخواند. از نظر حافظه در ایران بی نظیر
است و هر چه بگویید در ذهنش می ماند.
این اولین بار بود که نام منتظری را شنیدم.»
کیوانی از علامه طباطبایی نیز میگفت:
«چهار پنج بار بههمراه مطهری و رضا و موسی صدر و امینی به
خانه جدید علامه طباطبایی رفتم. خانه محقری بود و اتاقی که
پنجره های
آهنی داشت. چهار استکان چای آورد. برای خودش و مطهری نیاورد.
بعداً فهمیدم که بیش از چهار استکان ندارد. بسیار موقر و
باسواد بود.»
و:
«زمانی مطهری از محل مسجدی که در آن مستقر بود در جاده قدیم
شمیران تلفنی تماس گرفت و گفت که آقای مهدوی در مجله زن روز
مطالبی نوشته درباره حقوق زن در اسلام و من جواب داده ام
ولی چاپ نمیکنند. خواهش کرد که کمک کنم. تلفنی با سردبیر زن
روز تماس گرفتم و از مطهری تعریف فراوان کردم که آخوند معمولی
نیست، یک مقاله را به خاطر من چاپ کنید و خواهید دید که بقیه
مقالات او را خوانندگان خواهند خواست. با سفارش من چاپ کردند.
همینطور هم شد و مقالات مطهری خوانندگان بسیار یافت. این
مقالات در قم انعکاس فراوان داشت که اولاً چرا مطهری در مجله
زن روز نوشته ثانیاً چه کسی سفارش او را کرده؛ چون در آن زمان
اگر کسی نمی گفت
اینگونه مقالات را چاپ نمی کردند.»
گفتنیها بسیار است.
|