پس از هفت ماه وقت آن رسیده است که
بپرسیم کدام یک از شعارهای اصلی پس از انتخابات، محتوای مشخصا
طبقاتی
داشتهاند؟ غیر از این است که واردات کالای ارزان چینی
کارگرانمان را به
بیکاری کشانده است، پس چه طور آنها را در شعار علیه چین سهیم
نمیدانیم؟
گاه "مدنی" بودن اعتراضات را به طبقه متوسطی بودن آن تعبیر
میکنند، اما
این چه توهینی است که کارگران و زحمتکشان کشورمان را غیرمدنی
تلقی
میکنیم؟ واقعیت این است که بخش چشمگیری از زحمتکشان از پیش
از انتخابات
دوشادوش دیگر گروههای جامعه برای تغییر وضعیت تلاش کردهاند و
در تمام
این ماهها همراه جنبش بودهاند. این مساله که بسیاری از
خانوادههایی که
عزیزانشان به شهادت رسیده یا بازداشت شدهاند گرفتار تنگنای
مالی هستند
خود گویای ماهیت طبقاتی گونهگون جنبش است. مساله این است که
از طرفی این
اقشار به رسانهها دسترسی کمتری دارند تا بتوانند حرف خود را
بزنند و از
طرف دیگر اصلاح طلبانی که به رسانه دسترسی دارند هم چنان به
مانند هشت سال
اصلاحات از توجه به واقعیت فقر و تبعیض غافلند. هم چنین باید
توجه کنیم که
سیاستهای اقتصادی فعلی احمدینژاد علاوه بر فشار غیرقابل
تحملی که به
اقشار فرودست وارد میکند، همان طبقه متوسط را هم به فقری
روزافزون خواهد
کشاند. اتفاقی تلخ که گروههای بزرگی از جامعه را در رنجی
مشترک سهیم
خواهد کرد.
اگر چه تا امروز زندگی روزمره از مبارزه جدا بوده است، اما با
جدیتر
شدن جنبش و رسیدن به لحظات سرنوشتسازِ پیش رو، این تفکیک از
میان خواهد
رفت. اگر هم اکنون ابتکار عمل در دست جنبش سبز است که با زندگی
کردن
و
مبارزه پیش می رود، و با تغییر رفتارهای روزمره (چون
تغییرعادات
مصرفی، سرپیچی از خواستههای دولت کودتا، كمکاری و اعتصاب
و...) علاوه بر
مقاومت و حفظ جایگاه فعلی، طرف مقابل را به عقب می راند، در
ماههای پیشِ
رو برای حفظ زندگی روزمره ناچار به مبارزه روزمرهایم. گرانی و
فقری که در
ماههای آینده به طور فزاینده سراغ قشرهای مختلفی از جامعه
میآید عرصه را
بر فرودستان جامعه زودتر تنگ خواهد کرد. جنبش سبز از هم اکنون
باید در
اندیشه پشتیبانی و پیوند با اعتراضات آنانی باشد که از پی
اجرای طرح تحول
اقتصادی احمدینژاد، برای طلب یکی از سادهترین حقوق خود، یعنی
نان، به
خیابان خواهند آمد.
موسوی برخلاف اکثر اصلاح طلبانی که
مشارکتشان در انقلاب بهمن 57 را تنها به جزئی سپری شده از
سابقه تاریخی
خود بدل کرده و به نحوی تناقض آمیز در پی مبرا کردن خویش از
بعضی پیامدهای
آن هستند، انقلاب 57 را به متن مبارزه امروزش پیوند زده است.
در نقد وضعیت
حاکم بر کشور، برخلاف بسیاری که آن را حاصل انقلاب دانسته و از
این مسیر
انقلاب را زیر سوال میبرند، میرحسین موسوی بر آرمانهای
انقلاب پای فشاری
کرده و انحراف از انقلاب را مسبب کاستیهای کشور تلقی میکند.
پس از چهار سال و چند ماه
زمامداری احمدی نژاد به راحتی میتوان از کنار شعارهای به ظاهر
عدالتخواهانه او گذشت و آن چه که اساس سیاست اقتصادی او بوده
است را به
نقد کشید: خصوصیسازی، آزادسازی تجاری، تعدیل ساختاری و... که
سیاستهایی
بر جای مانده از دوران هاشمی رفسنجانی هستند و توسط همان
کارگزاران (مانند
جمشید پژویان) به اجرا در آمده و اقتصاد ملی را به این وضع
اسفبار
کشاندهاند. اما سیاست اقتصادی میرحسین موسوی و مشاورانش
(اساتید اقتصادی
که اینک به جرم تبیین همان سیاستها در زندانند) به جای چوب
حراج زدن به
صنایع ملی به تقویت آن تکیه میکند. بیان علت رجحان این
جهتگیری اقتصادی
به سیاستهای دست راستی احمدی نژاد و اصلاح طلبان و هاشمی
رفسنجانی فرصت
دیگری میطلبد اما نتیجه بلافصل این سیاست آن است که
تقسیمبندی کاذب
طبقاتی در جنبش سبز را از میان میبرد.
«روزهای پر حادثه و نامنتظر پس از انتخابات فرصت تحلیل آن را
از ما گرفته
اند. اگر چه همه می دانیم که جنبش سبز از دل یک رای و پیگیری
آن در قالب
شعار «رای من کجاست؟» زاییده شد اما کمتر به این پرداختهایم
که چرا موج
سبز پیش از انتخابات آن چنان اقبالی یافت که توانست سه روز بعد
از
انتخابات، بدون داشتن رسانه و تشکیلاتی قابل توجه، انقلاب را
تا آزادی در
نوردد و سپس به صورت جنبشی ریشهدار در تمامی مبارزههای حق
طلبانه ایران
و با گسترهای ملی تثبیت شود. یکی از اصلیترین شاخصههای موج
سبز پیش از
انتخابات و جنبش سبز کنونی حضور میرحسین موسوی در آن است که
اگر چه نقش یک
رهبر سنتی را بازی نمیکند، از مهمترین عناصر پیشبرندهاش
است.
بی آن که بخواهیم به ضرورت تبلیغ و شورآفرینی میرحسین موسوی را
به
قهرمانی اسطورهای (و غیر تاریخی) تقلیل دهیم، با نقد و بررسی
او و حلقه
اصلی مشاورانش میتوانیم به درک دقیقتری از ماهیت جنبش سبز
دست پیدا
کنیم. چرا میرحسین موسوی بود که زبان گویای بسیاری از معترضان
و مخالفان
وضع حاکم بر کشور شد؟ تفاوتهای او با دیگر چهرههای برجسته
اصلاح طلب
چیست؟ چرا عزم دیگران برای ریاست جمهوری چون موسوی راسخ نبود؟
چرا دیگران
با وجود شجاعت فراوانش و طرح شعارهای جسورانه نتوانستند حمایتی
عمومی
مانند موسوی جلب کنند؟ و بسی دیگر چراها، اگر علت اصلی اقبال
به موسوی،
حمایت وسیع احزاب و گروههای اصلاح طلب از موسوی بود چرا این
حمایت
نتوانست چهار سال پیشتر آرای چندانی برای مصطفی معین به ارمغان
بیاورد؟
درست است که مقایسه دو وضعیت تاریخی مستلزم ملاحظات زیادی است،
اما
سوالهایی از این دست نشان میدهند که هر کسی نمیتوانست جای
میرحسین
موسوی را بگیرد و جایگاه فعلی وی نه یک تصادف تاریخی که حاصل
تطابق
ویژگیهای او با ضرورت زمانه است.
میرحسین چه دارد که دیگر اصلاح طلبان نداشتند؟ مبناییترین
تفاوت موسوی
و اغلب اصلاح طلبان انقلابیگری او است. او برخلاف اکثر اصلاح
طلبانی که
مشارکتشان در انقلاب بهمن 57 را تنها به جزئی سپری شده از
سابقه تاریخی
خود بدل کرده و به نحوی تناقض آمیز در پی مبرا کردن خویش از
بعضی پیامدهای
آن هستند، انقلاب 57 را به متن مبارزه امروزش پیوند زده است.
در نقد وضعیت
حاکم بر کشور، برخلاف بسیاری که آن را حاصل انقلاب دانسته و از
این مسیر
انقلاب را زیر سوال میبرند، میرحسین موسوی بر آرمانهای
انقلاب پای فشاری
کرده و انحراف از انقلاب را مسبب کاستیهای کشور تلقی میکند.
هم چنین در
تقابل با طیفهایی از اپوزیسیون خارج نشین که تصویری افراطی،
آلوده به
جنون انتقامجویی، دفعی و برون زا از انقلاب را ترویج میکنند،
منادی
انقلابی اجتماعی است که اگر چه با تغییرات تُند و تسویه حساب
خونین با
ساختار قدرت سیاسی همراه نیست، در جریان پیشرفت مبارزه مناسبات
اساسی
جامعه را از درون دگرگون میکند. انقلابیگری میرحسین سیاست او
را به
اخلاق گره میزند. این وجه ممیزه دیگر او از اصلاح طلبان است.
اخلاقی که
در عین نجابت، اهل مدارا با ظلم نیست. حقیقت را پای مصلحت
قربانی نمیکند
و اگر تعهدی داد پیگیر تحقق آن خواهد ماند. این اخلاقگرایی
درست در نقطه
مقابل نسبیگرایی ترویج شده در دوره اصلاحات است. سیاست
میرحسین از مسیر
شگردهای عملگرایانهای که تکنوکراتها پیشنهاد میکنند
نمیگذرد. و
سرانجام یکی از دیگر تفاوتهای بارز موسوی با اصلاح طلبان در
نقطهای است
که آنان با احمدینژاد تشابه دارند: اقتصاد. پس از چهار سال و
چند ماه
زمامداری احمدی نژاد به راحتی میتوان از کنار شعارهای به ظاهر
عدالتخواهانه او گذشت و آن چه که اساس سیاست اقتصادی او بوده
است را به
نقد کشید: خصوصیسازی، آزادسازی تجاری، تعدیل ساختاری و... که
سیاستهایی
بر جای مانده از دوران هاشمی رفسنجانی هستند و توسط همان
کارگزاران (مانند
جمشید پژویان) به اجرا در آمده و اقتصاد ملی را به این وضع
اسفبار
کشاندهاند. اما سیاست اقتصادی میرحسین موسوی و مشاورانش
(اساتید اقتصادی
که اینک به جرم تبیین همان سیاستها در زندانند) به جای چوب
حراج زدن به
صنایع ملی به تقویت آن تکیه میکند. بیان علت رجحان این
جهتگیری اقتصادی
به سیاستهای دست راستی احمدی نژاد و اصلاح طلبان و هاشمی
رفسنجانی فرصت
دیگری میطلبد اما نتیجه بلافصل این سیاست آن است که
تقسیمبندی کاذب
طبقاتی در جنبش سبز را از میان میبرد.
برخلاف تبلیغاتی که احمدینژاد و بازوی رسانهای کودتا بر آن
اصرار
دارند، اقشار فرودست حامیان دربست آنها نیستند. کسانی که در
تجمعات بزرگ
پیش و پس از انتخابات حضور داشتهاند به چشم دیدهاند که گستره
مردم آن
چنان وسیع است که نمیتوان مبارزه را محدود به یک یا چند قشر و
طبقه خاص
قلمداد کرد، یا قشر و گروهی را از آن بیرون گذاشت. هم چنین
دیدهایم که
احمدی نژاد به هیچ حربهای نمیتواند در سفرهای استانیاش
تماشاچی چندانی
برای نطقهای خود بسیج کند، که علامت دروغ بودن تقسیمبندی
مرکز- پیرامون
تبلیغ شده توسط حامیان او است؛ تقسیمبندی نادرستی که تهران را
یکپارچه
مرفه میداند و اعتراضش را از سر شکمسیری، و دیگر مناطق کشور
را محروم و
فقیر و طرفدار احمدینژاد. البته برخی از هواداران جنبش سبز
نیز به اشتباه
به این تقسیمبندی دامن میزنند و اصرار دارند که جنبش سبز
جنبش طبقه
متوسط است. اما کدام طبقه متوسط؟ پس از هفت ماه وقت آن رسیده
است که
بپرسیم کدام یک از شعارهای اصلی پس از انتخابات محتوای مشخصا
طبقاتی
داشتهاند؟ غیر از این است که واردات کالای ارزان چینی
کارگرانمان را به
بیکاری کشانده است، پس چه طور آنها را در شعار علیه چین سهیم
نمیدانیم؟
گاه "مدنی" بودن اعتراضات را به طبقه متوسطی بودن آن تعبیر
میکنند، اما
این چه توهینی است که کارگران و زحمتکشان کشورمان را غیرمدنی
تلقی
میکنیم؟ واقعیت این است که بخش چشمگیری از زحمتکشان از پیش
از انتخابات
دوشادوش دیگر گروههای جامعه برای تغییر وضعیت تلاش کردهاند و
در تمام
این ماهها همراه جنبش بودهاند. این مساله که بسیاری از
خانوادههایی که
عزیزانشان به شهادت رسیده یا بازداشت شدهاند گرفتار تنگنای
مالی هستند
خود گویای ماهیت طبقاتی گونهگون جنبش است. مساله این است که
از طرفی این
اقشار به رسانهها دسترسی کمتری دارند تا بتوانند حرف خود را
بزنند و از
طرف دیگر اصلاح طلبانی که به رسانه دسترسی دارند هم چنان به
مانند هشت سال
اصلاحات از توجه به واقعیت فقر و تبعیض غافلند. هم چنین باید
توجه کنیم که
سیاستهای اقتصادی فعلی احمدینژاد علاوه بر فشار غیرقابل
تحملی که به
اقشار فرودست وارد میکند، همان طبقه متوسط را هم به فقری
روزافزون خواهد
کشاند. اتفاقی تلخ که گروههای بزرگی از جامعه را در رنجی
مشترک سهیم
خواهد کرد.
اگر چه تا امروز زندگی روزمره از مبارزه جدا بوده است، اما با
جدیتر
شدن جنبش و رسیدن به لحظات سرنوشتسازِ پیش رو، این تفکیک از
میان خواهد
رفت. اگر هم اکنون ابتکار عمل در دست جنبش سبز است که با زندگی
کردن
مبارزه خود، پیش رویم و با تغییر رفتارهای روزمرهمان (چون
تغییرعادات
مصرفی، سرپیچی از خواستههای دولت کودتا، كمکاری و اعتصاب
و...) علاوه بر
مقاومت و حفظ جایگاه فعلی، طرف مقابل را به عقب برانیم، در
ماههای پیشِ
رو برای حفظ زندگی روزمره ناچار به مبارزه روزمرهایم. گرانی و
فقری که در
ماههای آینده به طور فزاینده سراغ قشرهای مختلفی از جامعه
میآید عرصه را
بر فرودستان جامعه زودتر تنگ خواهد کرد. جنبش سبز از هم اکنون
باید در
اندیشه پشتیبانی و پیوند با اعتراضات آنانی باشد که از پی
اجرای طرح تحول
اقتصادی احمدینژاد برای طلب یکی از سادهترین حقوق خود، یعنی
نان، به
خیابان خواهند آمد.» |