کسانی که گویی مأموریتشان تلاش برای دور کردن هر کس از ایران
اسلامی است؛ دیروز هدفشان امثال حیدر علیاوف بود و امروز
امثال میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی رفسنجانی و
دیگران و دیگران. اینان در شعار به شدت «ضد صهیونیست»اند و در
عمل بزرگترین بازوی صهیونیسم در ایران. چه شد که رهبری را
چنین منزوی کردند تا جایی که اکثر مراجع و فقهای سرشناس، حتی
آقایان جوادی آملی و امینی و استادی، از حوادث روز کناره
گرفتهاند و اینک کار به جایی رسیده که باید به حمایت آقای
نوری همدانی و یکی دو تن دیگر، - تازه اگر آنها نیز حاضر شوند
به میدان بیایند- دلخوش کنیم؟
به تقلب گسترده در انتخابات باور دارم؛ به برنامهریزی برای به
عناد کشانیدن آقایان موسوی و کروبی و حتی آقای هاشمی رفسنجانی
باور دارم و مقصر را همانان میدانم که در نامه به حداد عادل
اشاره کردم. این فضاسازان معاند را میشناسم و میدانم که
برخیشان مشکوکاند و برخی درد جاه و مقام دارند به هر قیمتی.
در کجای دنیا و در کجای تاریخ چنین برخوردی به گروهی کثیر از
مردم معترض مقبول است و نتیجه مطلوب میدهد؟ این چه روشی است
برای حلوفصل مهمترین بحرانی که با بود و نبود یک نظام سیاسی
و با حیات و ممات یک جامعه مربوط است؟ در جهنم عقربهایی است
که انسان از دست آنها به مار پناه می برد.
عبدالله شهبازی، محقق و جامعه شناس جمهوری اسلامی، در نوشته
تازه ای که در وبلاگ وی منتشر شده، با صراحتی بیش از پیش
درباره نفوذ محافل مشکوک در راس دولت و حاکمیت نوشته است. او
این مطلب را در پاسخ به دوستی که از وی بدلیل مصاحبه اخیرش با
شبکه خبری بی . بی. سی انتقاد کرده نوشته است. متن نوشته
شهبازی که در آن اشاره به نوع ارتباط تحلیلی اش با علی خامنه
ای و قطع این ارتباط کرده چنین است:
برادر عزیزم جناب آقای مطهری
جای نگرانی نیست. آنچه تاکنون گفته و کردهام همه از سر
دلسوزی برای میراث امام راحل بوده؛ میراثی که آسان به دست
نیامده و امروز میبینم گام به گام آن را به سوی نابودی
میبرند.
در تمامی نوشتههایم دعوت به اعتدال بوده و پرهیز از تشدید
تعارضات. این نصیحت دلسوزانه گاه تأثیر نداشته و در برخی موارد
مؤثر بوده.
برادرم!
تلقی بسیاری از دوستان از جایگاه و کارکرد رهبری و شأن ولایت
فقیه تلقی نادرستی است.
من، به عنوان کسی که عمری تحلیلگر مسائل سیاسی بودهام،
در بغرنجترین مسائل مرتبط با حیات نظام، میدانم که عدم ارائه
تحلیل چه خیانتی است به انقلاب و نظام. اکنون متأسفانه راه
گذشته را بر من بستهاند و میداندار کسانی شدهاند که در غرض
و نیتشان برای فروپاشیدن مملکت و بیزار کردن مردم از اسلام
تردید ندارم.
زمانی ماجرای فروپاشی اتحاد شوروی پیش آمد. دیدگاه رسمی وزارت
خارجه این بود که تمام ماجراها سناریوی کا. گ. ب. (سازمان
اطلاعاتی شوروی سابق) است برای برنامههای خاص، از جمله تجزیه
آذربایجان ایران. من تحلیلهای متعدد و مفصل نگاشتم، برای تهیه
آن به جلفا و منطقه ارس سفر کردم تا مردم شوروی سابق را از
نزدیک ببینم و سرانجام این دیدگاه بنده بود که غالب شد و امام
آن نامه تاریخی را به گورباچف نگاشتند.
[2]
پس از فروپاشی اتحاد شوروی سابق و استقلال جمهوری آذربایجان،
ابوالفضل ایلچیبیگ، وابسته به نظامیان پانتورکیست حاکم بر
ترکیه آن زمان، به قدرت رسید و حیدر علیاوف، عضو سابق
پولیتبورو حزب کمونیست اتحاد شوروی منزوی و ساکن نخجوان شد.
تحلیلهای کارشناسی من سبب شد ایران علیاوف و جایگاه او را
بشناسد و در نتیجه وی چند بار به ایران سفر و با رهبری ملاقات
کند. کار علیاوف به آنجا رسید که در حسینیه نخجوان در مراسم
محرم به همراه سایر مردم سینهزنی کرد و تلویزیون ایران این
صحنه را نشان داد. ایران بزرگترین
نقش را در صعود علیاوف به ریاستجمهوری آذربایجان ایفا نمود
ولی کمترین بهره را برد. علیاوف به دامان اسرائیل و انگلیس
افتاد به دلیل عملکرد همین آقایان که امروز آتشبیار معرکه
اخیر هستند. کسانی که گویی مأموریتشان تلاش برای دور کردن هر
کس از ایران اسلامی است؛ دیروز امثال حیدر علیاوف و امروز
امثال میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی رفسنجانی و
دیگران و دیگران. اینان در شعار به شدت «ضد صهیونیست»اند و در
عمل بزرگترین بازوی صهیونیسم
در ایران.
زمانی سلطان برونئی، که فردی است از نظر اخلاقی بدنام و عمیقاً
وابسته به کمپانی رویال داچ شل و کانونهای عالی صهیونیستی، به
ایران سفر کرد.
[3] نگران
ملاقات او با رهبری بودم. در 16 بهمن 1372 تحلیل مفصلی تنظیم
کرده و برای ایشان ارسال نمودم. متأسفانه، ملاقات رهبری با
سلطان برونئی انجام شد. اندکی بعد این پاسخ به من رسید (نقل به
مضمون): «چرا
دیر گزارش داده شده. اگر قبلا از این مسائل اطلاع داشتم ملاقات
با سلطان برونئی انجام نمیگرفت.»
من دیر گزارش نداده بودم. «این آقایان» دیر به دست ایشان
رسانیدند!
منظورم این است که ارائه تحلیل از سوی کارشناسی که درست
میبیند و درست تحلیل میکند تا چه حد میتواند مؤثر باشد و
برعکس. اگر به یاد داشته باشید، در یکی از دیدارهای اخیر رهبری
با دانشجویان، در پاسخ به این پرسش، که اگر دیدگاه شما با
دیدگاه کارشناسی تعارض پیدا کرد وظیفه چیست، پاسخ دادند: من
نیز تابع نظر کارشناسی هستم.
پس، وظیفه من است که هشدار دهم درباره خطراتی که انقلاب را به
کام خود کشیده است.
برادرم، امروز روز انجام وظیفه است
نه سکوت.
گفتنیها را در نامه سرگشاده به آقای حداد عادل گفتهام.
در آنجا از «محاصره اطلاعاتی» سخن گفتم و ادعایم متقن و مستند
است.
در حیرتم که چرا واقعیت تلخ را بهرغم تجلی پررنگ آن
نمیبینند؟ من جمعیت عظیم میبینم
و دیگران تنها دو سه هزار نفر را؟ یا دیدگان من مشکل دارد یا
چشم دیگران!
آقای مطهری عزیز!
نه موسوی "ضدانقلاب" است و مخالف با نظام جمهوری اسلامی؛ نه
کروبی نه خاتمی نه هاشمی رفسنجانی. اینان برجستهترین چهرههای
انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بوده و هستند بهرغم انتقاداتی که
میتوان بر ایشان داشت. چه شد که رهبری را چنین منزوی کردند تا
جایی که اکثر مراجع و فقهای سرشناس، حتی آقایان جوادی آملی و
امینی و استادی، از حوادث روز کناره گرفتهاند
و اینک کار به جایی رسیده که باید به حمایت آقای نوری همدانی و
یکی دو تن دیگر، تازه اگر آنها نیز حاضر شوند به میدان
بیایند، دلخوش کنیم؟
آری، به تقلب گسترده در
انتخابات باور دارم؛ به برنامهریزی برای به عناد کشانیدن
آقایان موسوی و کروبی و حتی آقای هاشمی رفسنجانی باور دارم و
مقصر را همانان میدانم که در نامه به حداد عادل اشاره کردم.
این فضاسازان معاند را میشناسم و
میدانم که برخیشان مشکوکاند و برخی درد جاه و مقام دارند به
هر قیمتی.
برادر عزیزم!
مگر من جز دعوت به آشتی و تعامل و فروآمدن از کرسی خودحقبینی
و یکسویهبینی سخن دیگر گفتهام؟
مگر جز این گفتم که باید با معترضین به نتایج انتخابات، هر
تعداد باشند، 24 میلیون نفر، 13 میلیون نفر یا حتی دو سه
میلیون نفر، با تعامل و اقناع برخورد کرد و به مطالباتشان از
مجاری قانونی توجه کرد؟ در کجای دنیا
و در کجای تاریخ چنین برخوردی به گروهی کثیر از مردم معترض
مقبول است و نتیجه مطلوب میدهد؟ این چه روشی است برای
حلوفصل مهمترین بحرانی که با بود و نبود یک نظام سیاسی و با
حیات و ممات یک جامعه مربوط است؟
از مصاحبه با
BBC
ابراز نگرانی فرمودهاید. تلویزیون ایران، که سالیان طولانی
مشاور علمی و همکار آن بوده
و صدها مصاحبه با آن انجام دادهام،
درباره حوادث جاری با بنده مصاحبه کند و عین گفتگویم را پخش
کند، در این صورت دلیلی ندارد با رسانههای دیگر مصاحبه کنم.
من هیچگاه، بهرغم اصرار رسانههای خارجی، با هیچ یک از آنان
مصاحبه نکردم مگر یک بار در مسئله هولوکاست، به دلیل پخش سریال
«مدار صفر درجه»، با اشپیگل که سخنانم را تحریف کردند و یک بار
با مجله کناک بلژیک، درباره تحولات پس از دو خرداد 1376، که
منصفانه چاپ کردند.
BBC
درباره دو کتابم، خاطرات فردوست و خاطرات کیانوری، ویژه برنامه
تهیه کرد و من حاضر به مصاحبه نشدم. ولی اندکی بعد دیدم که
بسیار کسان با
BBC
مصاحبه میکنند. ابن بار مصاحبه کردم زیرا خواستم سخنم به
گوشها برسد. جنابعالی شاید روزهای انقلاب را به یاد نداشته
باشید. رسانههای غربی و بهوِیژه همین
BBC،
بیاغراق، بزرگترین مروج پیامهای امام و انقلاب بودند. همه
مردم اخبار را از طریق
BBC
دنبال میکردند. حتماً مصاحبههای فراوان امام و سخنگویان و
اطرافیان ایشان در پاریس را با رسانههای غربی خواندهاید. علت
این نیست که این رسانهها میخواستند در ایران انقلاب شود یا
حامی امام بودند. خیر! علت، فضای جهانی و اهمیت حادثه بود که
لاجرم اطلاعرسانی گسترده و درست را الزامی میکرد. و نیز،
حتماً میدانید که امام راحل شنونده دائم
BBC
بودند و معمولاً رادیوی کوچکی به دست داشتند و از این طریق
اخبار را دنبال میکردند تا اواخر عمر پربرکت شان. و نیز حتماً
میدانید که ایشان به بولتن و بولتنسازان عنایت چندانی
نداشتند. بنابراین، خیلی به این مسائل حساسیت نشان ندهید.
میگویند: «در جهنم عقربهایی است که
انسان از دست آنها به مار پناه می برد.»
|