جماعت «بی ریشه» بودند. این را به عنوان یک
توهین قلمداد نکنید؛
زاغه نشین بودن ننگ نیست؛ یک درد
است. آنچه من می دیدم زاغه نشین های
بی ریشه ای بودند که بسیاری همچنان
در همان فقر زندگی می کردند و بسیاری
دیگر شاید به مدد رانت و حمایتی
صرفا از لحاظ اقتصادی رشد کرده بودند؛ اما
از نظر فرهنگی اینها واقعا بی ریشه
بودند؛ به هیچ چیز اعتقاد نداشتند؛ در
ظاهر مذهبی هستند اما وقتی با آنها
مواجه می شوید خیلی زود در خواهید یافت
که با یک فرد مذهبی سنتی مواجه
نیستید. از الفاظی استفاده می کنند که به
معنای واقعی «مبتذل» است. رفتارشان
گاه بی بند و بار و گاه وقیحانه است
.من
در میان خانواده های سنتی و مذهبی زندگی کرده ام و میدانم از
آن
فرهنگ چنین حرکاتی سر نمی زند. اینها که
چهارشنبه من دیدم چادر به سر می کنند و یا ریش می گذارند؛
اما نه از چشم چرانی ابایی دارند،
نه از قهقهه زدن در روز سوم کشته شدن
حسین. برای یک پاکت شیر یا ساندیس و
کیک از روی جنازه همدیگر هم رد می
شدند.
سخنران(علم الهدا) یک جا از دست مردم
عصبانی شد و فریاد زد «ساکت باشید، دارم
استدلال می کنم». این فریاد برایم
خیلی جالب بود. واقعا داشت استدلال می کرد. تمام
تلاشش را به کار گرفته بودند تا با
استناد به آمار فقهای مجلس
خبرگان بیست سال پیش ثابت کند خامنه
ای صلاحیت رهبری را دارد. به هیچ
وجه قصد نداشت مردم را تحریک کند و
از هیجانی شدن آنان استفاده کند.
به نظرم رسید خوب فهمیده اند دیگر
هیجانات آنی کارکرد خود را از دست داده.
پایه های نظام متزلزل شده و نیازمند
«استدلال» است.
سخنران تاکید می کرد نباید شعارها را معطوف
به افراد کنیم؛ ما با فرد خاصی
مشکل نداریم؛ ما می خواهیم از ولایت
دفاع کنیم. در بیانیه پایانی هم هیچ
اشاره ای به درخواست بازداشت و
سرکوب وجود نداشت.
حواشی:
- یک گروه سه
چهار نفری به تقلید از رفتار
معترضین در روز قدس دلشان می خواست هر وقت از پشت بلندگو شعاری
داده می شد اینها
شعار متفاوتی بدهند. مثلا وقتی گفته می شد
«مرگ بر آمریکا» اینها به جای
تکرار این شعار، فریاد می زدند «مرگ
بر موسوی» و بعدش هم کلی از این ساختار شکنی خود
مشعوف می شدند و با صدای بلند می
خندیدند.
- در کل شاید نود درصد شعارها
از
روی شعارهای جنبش کپی شده بود. مثلا: «این ماه، ماه خون است؛
فتنه گر
سرنگون است»! «ما اهل کوفه نیستیم! تا آخرش
می ایستیم»
- یک نوجوان دبیرستانی با یک بلندگوی دستی
رهبری یک گروه 20- 30نفری
از هم مدرسه ای هایش را بر عهده
داشت. باید شعاری را تکرار می کرد با این
قافیه که «خاتمی و کروبی و موسوی».
مدام دستپاچه می شد و می گفت «میرحسین و کروبی و موسوی»! یک
مرد چهل ساله بیسیم بدست هم کنار
ما در پیاده رو ایستاده بود که
هرچند وقت یک بار می رفت و زیر گوشش این نوجوان تذکر
می داد و اصلاح می کرد، اما بی
فایده بود؛ دو تا فریاد که می زد باز هم
خاتمی از یادش می رفت!
- عکس های پاره خمینی، خامنه ای، چمران،
همت و باکری در جوی آب و کف
خیابان موج می زد. |