دو هفته ای از اقامت من در سلول انفرادی می
گذرد. امروز بعد از ظهر
باز هم
چشم بند را بسته و عازم اتاق تمشیت(
بازجویی) شدم. چشم بند را روی
عینک بستم تا
بیشتر جلوی پایم را ببینم. زندانبان
معترض بود ، بناچار چشم
بند را پایین تر
آوردم تا خیالش راحت شود کسی را نمی
بینم!
با دیدن حاج
حسن خوشحال شدم. در
تقسیم بندی بازجوها به خوب و بد، او
از
خوب ها بود. من او را خوش جنس می دانستم.
می گفتند: گول نخور خوب و بد
نقشی است که بازجوها بر عهده دارند.
یکی نقش بازجوی
بد و خشن و بی رحم رابازی می کند و دیگری
بازجوی خوب و مهربان و دلرحم!
اما من
معتقد بودم
حتی اگر نقش باشد، کارگردان در
اعطای نقش مثبت و منفی باز به فیزیک
وخصوصیات فردی افراد نظر دارد. اگر
حاج حسن نقش بازجوی خوب را بازی می
کند
قطعا در خصوصیات فردی او چیزی دیده
اند که این نقش را به او سپرده
اند.
پس
از فضای باز سیاسی این جلسه بازجویی
استفاده کرده و هرچه دل تنگم
می
خواست می گفتم
.
به حاج حسن
گفتم: این طنز را شنیده ای؟
می گویند
مسابقه ای بین سرویس
های اطلاعاتی و امنیتی برگزار شد،
4 خرگوش را در جنگلی
انبوه رها
کردند و 4 مامور امنیتی از سیا،
موساد، ک گ ب و اطلاعات مامور شدند که
هر
کدام خرگوشی بیابند. 24 ساعت بعد
مامور سیا با خرگوش خود آمد. 48
ساعت
بعد مامور ک گ ب خرگوش خود را
یافت. 72 ساعت بعد مامور موساد
جنازه
خرگوش خود را تحویل داد و از مامور
اطلاعات خبری نشد! همه نگران
بودند.
یک
هفته بعد او با خرسی عظیم الجثه آمد. گفتند: این دیگر چیست؟
گفت
خرگوش است! اگر قبول ندارید از خودش
بپرسید!
بناگاه خرس
بالا و
پایین
پرید و فریاد زد: من خرگوشم! من
خرگوشم!
داوران گفتند:
خوب ما
این خرس را بعنوان خرگوش می پذیریم چون آخر
خودش
گفته است! ولی چرا یک هفته تاخیر
داشتی؟
مامور اطلاعات
پاسخ داد:
خوب یک هفته
روی او کار می کردم تا راستش را
بگوید!
در خاتمه به
حاج حسن گفتم: اگر این سلول انفرادی 129 و امکانات خود
را
به من اجاره دهید، هر که را تحویل
من نمایید، ظرف یک هفته به شما
خرگوش
تحویل می دهم!
20/4/1388 /سلول
انفرادی 129 / مهدی خزعلی
.
|