ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  ولایت مطلقه مسعود رجوی
و مقلدان آن در ج. اسلامی
مصطفی تاج زاده
 
 
 
 

 

در مراسم سالگرد ترور دادستان اسبق تهران در مهر ماه سال جاری، آقای حسینیان با اشاره به وصیتنامه مرحوم اسدالله لاجوردی، به طور تلویحی ماهیت "مجاهدین انقلاب اسلامی" را با "مجاهدین خلق" یکسان خواند. پس از آن آقای سیدمحمد خاتمی در مراسمی که به مناسبت بیست و ششمین سالگرد شهادت آیت الله اشرفی اصفهانی در آبان ماه برگزار شد، هشدار داد: " با وجود از بین رفتن گروه منافقین، گروهی خلق منافقین جدید می کنند". وی ادامه داد: "در ایران گروه‌هایی بودند که با هدف مبارزه با رژیم استبدادی طاغوت و کوتاه کردن دست دشمن شکل گرفتند، اما به خاطر انحراف در اندیشه و روش دچار انحراف بزرگی شدند و به خاطر خود برتربینی نخواستند در برابر خواست مردم تسلیم شوند. آنها مدعی بر عهده گرفتن انقلاب بودند". آقای خاتمی تاکید کرد: "در جامعه ما برخی ... دارای جمود در اندیشه، خود برتر بینی در احساس و خشونت در رفتار هستند". وی ادامه داد: "این جریان سعی می کند امروز استثناها را به صورت قاعده در آورد. ... خلق منافقین جدید کند و مخالف سلیقه خود را هرچند از نیروهای نزدیک به امام بوده ، به همکاری با دست خبیث بیگانه متهم کند و سعی دارد با این وضعیت جامعه را در حالت فوق العاده قرار دهد" (اعتماد ملی، 27/7/87).
آیا "مجاهدین انقلاب اسلامی" با "مجاهدین خلق" یکی هستند، یا بینش، روش و منش اتهام زنندگان به "فرقه رجوی" نزدیک است؟

بنیانگذاران «مجاهدین خلق» پس از بررسی و تحلیل مبارزات ملت ایران و جمع بندی نقاط ضعف آن‌ها در زمینه‌های سیاسی و تشکیلاتی، بدون آنکه تصریح کنند، عملاً مدل احزاب کمونیستی شرقی و سیستم حکومتی تک حزب را برگزیدند. آنان با نفی فعالیت‌های قانونی و پارلمانی که آن را مختص «جوامع دموکراتیک غربی» می‌خواندند، مبارزه مکتبی، راهبرد «مسلحانه و خشونت‌بار» و تشکیلات مخفی وآهنین را به منظور سرنگونی رژیم شاه و استقرار رژیمی انقلابی در ایران انتخاب کردند.
نزد "بنیانگذاران" سازمان "مبارزه مکتبی" لزوماً می‌بایست علمی باشد و حتی اسلام بر آن عرضه ‌شود. البته به «علوم دقیقه» اکتفا نکردند،‌ بلکه «علم اجتماع» را که در واقع نام مستعار مارکسیسم روسی بود و آن را «علم انقلاب» می‌خواندند، مبنا قرار دادند و کوشیدند اسلام و خود را با آن سازگار کنند.

وقتی آرمان سازمان یعنی تحقق "جامعه بی‌طبقه توحیدی" که در حقیقت کپی "جامعه بی‌طبقه مارکسیستی" و استقرار یک نظام سیاسی و جامعه تک صدا با راهبرد مسلحانه و تشکیلات مخفی و آهنین توأم شد، "انسداد"، "انحصار" و "خشونت" را در بینش، روش و منش سازمان و اعضای آن نهادینه کرد و حتی به آن تقدس بخشید. استالینیزم الگوی برتر و حذف همه مخالفان نه فقط موجه که لازم شد.

"سازمان" با چنین دیدگاهی و البته با فداکاری و از خود گذشتگی مؤسسین و اعضا تشکیل شد و پس از مدت کوتاهی چنان مقدس شد که مساوی مبارزه و حتی معیار حق و باطل قرار گرفت. به همین دلیل کاربرد هر روشی برای تداوم حیات سازمان موجه ارزیابی شد.

با چنین نگاه و راهبردی و در چنان تشکیلاتی "مجاهد خلق" تربیت می‌شد و زندگی خصوصی اعضا به محاق می رفت. اعضا از داشتن هر گونه دلبستگی، هویت و فردیت، جز وابستگی مطلق به سازمان، حتی از ازدواج یا حفظ پیوندهای خانوادگی و زناشویی منع شدند. "سازمان" تنها نقطه اتکای عضو بود و همه پذیرفته بودند که "قدرت" از "تشکیلات" زاییده می‌شود و تشکیلات تجسم آرمان و مبارزات خلق است.

«فرقه رجوی» مولود چنین اندیشه، راهبرد و تشکیلاتی است. اگر چه قصد نادیده گرفتن نقش «مسعود رجوی» را در فرقه شدن سازمان ندارم اما تأکید می‌کنم که سازمان مدت‌ها پیش از رفتن به عراق و هم پیمانی با صدام "بت" شده بود که عنداللزوم همه باید در پای آن قربانی شوند. حقیقت همواره در انحصار سازمان است و در رهبری آن تجلی می یابد.

در حقیقت "مجاهدین خلق" مانند همه احزاب تقدیس کننده قهر و خشونت انقلابی که دموکراسی و حقوق بشر را فریب سرمایه‌داری می‌خوانند و با نظام پارلمانی مخالف‌اند، در عمل به "تمرکز و تقدیس قدرت" و پس از مدت کوتاهی به "پرستش رهبر" رسید و رابطه رهبری – اعضا رابطه خدایگان – برده شد.

از آنجاکه «مجاهدین خلق» ضدیت خود را با دموکراسی و انتخابات آزاد (چه در درون سازمان و برای اعضا و چه در جامعه و برای مردم) و نیز مخالفت خود را با حقوق بشر در هر دو سطح سازمانی و ملی به نام " اسلام راستین " توجیه می کند، این رابطه رنگ دینی و الهی گرفته است. رجوی نمونه اعلای انسان (معصوم) است که هر کس نتواند خود را با او تطبیق دهد و هماهنگ کند و درصدد هویتی متمایز و مستقل برآید، در خدمت دشمن خلق قرار گرفته است و باید سرکوب و در هر حال حذف شود یا توبه کند.

آنچه در "مجاهدین خلق" رخ داد یکبار دیگر ثابت کرد ذوب گرایی و انحلال فردیت در کیش شخصیت‌پرستی و خدایگان شدن رهبر چه نتایج فاجعه باری دارد و چگونه می تواند مجموعه‌ای از انسان‌های مسلمان، از خود گذشته و متشکل را به یک فرقه تروریست با بینش ضد دموکراتیک و عملکردی خیانت‌بار تبدیل کند.

ذوب گرایی ایدئولوژیک، رجوی را درجای خدا ‌نشانده و اعضا را نیز "بردگان سازمانی" کرده است که رابطه آنان با "رهبر" که "دانای کل و فارغ از هوا و هوس" و در یک کلام "مقدس" است، رابطه «دست و پا» به «مغز» است؛‌ حق رجوی تصمیم ‌گرفتن و فرمان دادن و تکلیف اعضا مردم چشم و گوش بسته اطاعت کردن است. "ذوب‌گرایی" موجب شکل‌گیری ناعادلانه‌ترین و تبعیض‌‌آمیزترین مناسبات در سازمانی شد که آرمان خود را تحقق «جامعه بی طبقه توحیدی» می‌خواند؛ به این ترتیب در تشکیلاتی که قرار بود بر اساس «سانترالیسم دموکراتیک» اداره شود، یک نفر واجد حقوق و اختیارات مطلق شد، بدون آنکه پاسخگوی احدی شود حتی اگر فاجعه بارترین تصمیم‌ها را بگیرد. مجاهدت واقعی برای خلق صرفاً با عضویت در "سازمان" و ذوب خود در آن یعنی تبعیت مطلق از رهبر ممکن است.

سازمانی که در سالهای نخست انقلاب علیه "مناسبات شرک آلود طبقاتی "موضع می‌گرفت، همه حقوق و اختیارات خود را به رهبر واگذار کرد تا رجوی در بغداد امکان یابد "دفتر سیاسی" را از کمیته مرکزی سازمان حذف کند، با این استدلال که"دفتر سیاسی یعنی مشارکت در رهبری و مشارکت در رهبری شرک است!"

ایدئولوژی ذوب گرا همه پیروزی‌ها را ناشی از درایت رهبر و علت هر ناکامی‌ را قصور یا تقصیر اعضا و هواداران می خواند و رهبر را فقط در برابر خدا و تاریخ پاسخگو می‌‌داند. در این نگرش اعضا مردم درحد و مقامی نیستند که رهبر جوابگویشان باشد. هنگامی که ذوب‌گرایی به منتها درجه خود ‌رسید، رهبر ملاک حقیقت و ارزش‌ها و صاحب چنان حقوقی شد تا هر که را بخواهد بر‌کشد و مسئولیت ‌دهد و هر که را نپسندد، عزل و حتی شکنجه و تصفیه ‌کند.

در آرمانشهر مجاهدین خلق که تحقق آن فقط در اردوگاه‌های نظامی ممکن است، لباس فرم جای آزادی پوشش و سبک آزاد زندگی اعضا را گرفته، مانند موارد مشابه نه "سبک زندگی " که "سطح زندگی" متفاوت شده است.5

 در نظام‌های پارلمانی و انتخابات آزاد محور و میزان «رأی ملت» است نه «رأی سازمان» و در واقع رأی رهبر آن.

چنین تأملاتی نشان خواهد داد که چرا رجوی در بغداد به خود حق می‌دهد راساً و بدون برپایی انتخابات برای ایران رئیس جمهور منصوب کند؛ "سازمان" از بدو تأسیس خود را تنها تجسم "اسلام راستین" و "پرچمدار انقلاب" می خواند که به دلایل عقیدتی، راهبردی و تشکیلاتی در عراق در یک نفر تجسم یافت. در این مرحله عکس‌های بنیانگذاران سازمان یعنی "حنیف نژاد"، "سعید محسن" و "بدیع‌زادگان" تحت‌الشعاع تصاویر "مسعود رجوی" قرار گرفتند و سرانجام همراه با تصاویر "خیابانی" و "اشرف ربیعی" محو شدند. رهبر سازمان معادل ایران و "ایران- رجوی، رجوی- ایران" مهم‌ترین شعار "مجاهدین خلق" شد.

بررسی اندیشه "مجاهدین خلق" نشان می‌دهد آنان نه تنها بالاترین مشروعیت را از آن مبارزان راه انقلاب می‌دانند- آنهم بنا به تعریف خاص خود از انقلاب- بلکه مشروعیت را اساساً و انحصاراً از آن انقلابیون حرفه‌ای و متشکل در سازمانی آهنین می‌خوانند. از دید آنان "سازمان" متکی به "رنج و ایثار انقلابیون"، نه "رأی مردم بالفعل" یعنی رأی مردم کوچه و بازار تعیین کننده رهبری انقلاب پیش از پیروزی و مدیریت کشور پس از پیروزی است. به همین دلیل با نظام‌های سیاسی مبتنی بر حاکمیت قانون که محدود کننده اختیارات انقلابیون  حاکمان و به رسمیت شناختن حقوق مردم است و نیز با انتخابات آزاد مخالفت می‌کنند.

"مشروعیت اسلامی، انقلابی و سازمانی" رجوی را بی نیاز از رأی اعضا مردم کرده و حتی به او چنان جایگاهی ‌بخشیده است که همسر خود را، علاوه بر انتصاب به ریاست جمهوری، "سیدة النساء العالمین" بخواند تا همگان متوجه شوند که او خود "سید الرجال العالمین" بوده، بوسیدن پای او و شفیع شدنش توسط اعضا نزد خالق لازم است.

علت مخالفت سازمان با انتخابات آزاد ناآگاهی‌ توده‌ها نیست. رجوی حتی اجازه نمی‌دهد در درون سازمان نیز انتخابات برگزار شود با اینکه امکان آن در عراق وجود دارد. دلیل نفی دموکراسی درون سازمانی آن است که کادرها و اعضا برای کسب مناصب به رقابت نپردازند و یکدیگر را نقد نکنند. برپایی انتخابات آزاد در هر سطحی، مستلزم صدور مجوز برای نقد عملکرد و چشم‌انداز آینده آن مجموعه و در نتیجه غیر مقدس شدن رهبر و محدود شدن اختیارات او از یک سو و شخصیت و هویت یافتن رقابت‌کنندگان از سوی دیگر است. رقابت و مناظره آزاد، ایجاد فراکسیون‌های گوناگون و انتخابات آزاد برای تعیین رهبران (فرماندهان) می‌تواند به بحث‌هایی دامن زند که با سازمان "تک صدا"، "فرماندهی شده""آهنین" و "انقلابی" ناسازگار است و در پادگان نظامی معنا ندارد. به باور رهبری سازمان،‌ اگر در سازمان نقد علنی به رسمیت شناخته شود، بقای آن به مخاطره می‌افتد.

با توضیحات فوق معلوم می‌شود که چرا "سازمان مجاهدین خلق" از همان ابتدا، انقلاب اسلامی را به رسمیت نشناخت و آن را نه" انقلاب" خواند و نه " اسلامی". آنان که خود را تنها "مبارزان مسلمان واقعی" می خوانند، سرنگونی رژیم را با بسیج مردم و تظاهرات و اعتصاب‌های مسالمت آمیز و بدون تغییر ساختار طبقاتی جامعه و بدون استفاده از سلاح "انقلاب" نمی‌دانستند و به جز «مجاهدین خلق» کسی را واجد صلاحیت رهبری نمی خواندند. به همین دلیل از اطلاق نام انقلاب به آن خودداری ‌‌کردند و "انقلاب اسلامی" را قیام یا نهضت ‌خواندند.

در حقیقت علت آنکه از دل "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" متشکل از گروههای چریکی، سازمانی اصلاح طلب، قانون گرا، طرفدار آزادی اندیشه و بیان و قلم، مدافع انتخابات آزاد و مخالف خشونت‌ورزی و تروریسم متولد شد، آن است که خود را تافته جدا بافته و برتر ندیده‌اند، به سنت و سیره و نهادهای اسلامی وفادار بوده‌اند، طلبکار مردم نبوده‌اند و به رأی اکثریت احترام گذارده‌اند. آنان هرگز کسب قدرت آن هم به صورت انحصاری و به هر قیمت را "علم مبارزه" نمی‌دانند که لازم باشد "اخلاق" و "انسانیت" در پای آن قربانی شود.

به باور «مجاهدین انقلاب اسلامی»، انقلابی که به رهبری یک مرجع تقلید و با کلام و نوار کاست و تظاهرات مسالمت‌آمیز مردمی پیروز شد و مهم‌ترین اتهام سلسله پهلوی نزد رهبری آن، غیر «قانونی بودن» رژیم بود و تاریخی‌ترین پیام قائدش در بدو ورود به ایران- پس از تبعید 15 ساله و در آرامگاه شهیدان در بهشت زهرا- اعلام حق حاکمیت هر نسل بر مقدرات خود بود، طبیعی است که در ادامه منطقی خود به تدوین قانون اساسی و تأسیس نهادهای انتخابی و دموکراتیک مثل مجلس شورا و ریاست جمهوری برسد، یعنی از همان ابتدا "صندوق رأی" را بر روش اداره انقلابی جامعه ترجیح دهد و مرحوم بازرگان را نخست وزیر "دولت موقت " بخواند تا "دولت دائم" پس از تدوین و تصویب قانون اساسی و درجریان انتخابات آزاد ریاست جمهوری و مجلس شورا مستقر شود.
این در حالی است که بنیانگذار جمهوری اسلامی می‌توانست در جامعه انقلابی سال 57 تدوین قانون اساسی و تاسیس نهادهای انتخاباتی را در بوته تعلیق گذارد و به نام "اسلام" و "انقلاب " راه خود را بدون رجوع به صندوق‌های اخذ رأی باز و همچون رهبران دیگر انقلاب‌ها عمل کند، بویژه آنکه حمایت بی‌شائبه و قاطع اکثریت مردم امکان بی نظیری برای تأسیس "حکومت اسلامی" در اختیار امام‌ می‌گذاشت. امّا او چنین نکرد و در شرایطی مردم را به حضور در پای صندوق های اخذ رأی برای تعیین رژیم جدید و سپس تشکیل مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی و تأسیس نهادهای انتخابی فراخواند که جمهوریت، دموکراسی و انتخابات در عرف انقلابیون حرفه ای زمانه، از جمله نزد مجاهدین خلق چیزی بیش از "فریب بورژوازی " و" دیکتاتوری سرمایه داری" محسوب نمی شد.

با کمال تأسف باید گفت در صفوف اقتدارگرایان کم نبوده و نیستند کسانی که همچون "مجاهدین خلق" نهادهای انتخابی و دموکراتیک را چیزی جز زایده و آپاندیس "حکومت اسلامی – انقلابی" نمی دانند که باید به قطع آن پرداخت. حال آنکه شاگردان امام، از همان ابتدای پیروزی انقلاب بر این باور بوده‌اند که حزب را با حزب، سازمان را با سازمان و روزنامه را با روزنامه باید پاسخ دهند و در انتخابات آزاد به مصاف رقبا است.

آنان حتی جریانهایی را که به دلایل روشن نمی‌توانستند آرای اکثریت ملت را کسب کنند، در زیر نهادی به نام "بحث آزاد " و "مناظره" به رادیو- تلویزیون کشاندند که متأسفانه تداوم نیافت. البته مناظره آزاد تلویزیونی که مورد تأیید رهبری فقید انقلاب بود و در مقاطعی توانست بالاترین مقامات کشور را در کنار نمایندگان گروهای مخالف و حتی مارکسیست زیر یک سقف بنشاند، بدان دلیل تداوم نیافت و نهادی نشد که گروه‌های خشونت پرست و در رأس همه "مجاهدین خلق" در پاسخ به اطلاعیه 10 ماده‌ای دادستانی انقلاب در فروردین سال 60، مبنی بر انتخاب "اسلحه" یا "فعالیت قانونی"، پیکار مسلحانه خود را علیه دولت و مردم در خرداد ماه همان سال آغاز کردند و در جریان یک سلسله ترورهای کور و یورش های خشونت‌بار موفق به انهدام فضای بحث آزاد شدند و خشونت را همه جا از جمله در زندان حاکم کردند. مجاهدین خلق از آن رو علیه اطلاعیه دادستانی شوریدند که نمی خواستند با کنار نهادن سلاح نظامی به سلاح گفتگو مجهز شوند.

به نظر "مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" یکی از معیارهای تشخیص "خط امام" و "مجاهد" از" منافق" آن است که حقوقی را که برای خود می‌خواهیم، برای دیگران نیز به رسمیت بشناسیم. برای مثال همه گروه‌های سیاسی ملتزم به قانون بتوانند از حقوق قانونی مانند انتشار نشریه، دفاتر تشکیلاتی و شرکت در انتخابات آزاد بهره‌مند شوند و در مناظره‌های آزاد رادیو- تلویزیونی دیدگاه های خود را به استحضار ملت برسانند. بر این مبنا هر جریانی که مفاد اطلاعیه 10 ماده‌ای دادستانی و حقوق مندرج در آن را رد کند، مانع برگزاری مناظره آزاد شود و رابطه‌اش با انتخابات آزاد مانند رابطه جن و بسم الله باشد، دانسته یا ندانسته در مسیر فرقه رجوی گام می زند و باید دانست که منافق جدید خود اوست و اوست که می خواهد مقاصد دیکتاتور منشانه و ضد مردمی خویش را نه در فضای رقابتی، دموکراتیک و شفاف بلکه به نام «اسلام» و «انقلاب» و با خلق فضای نظامی و امنیتی تحقق بخشد. چنین جریانی همچون "مجاهدین خلق" یقیناً دارای تحلیل‌ها، مواضع و دیدگاه های لایه بندی شده است که از افشا شدن تحلیل‌های اصلی و درونی آن در مناظره های آزاد می هراسد.

 بعد از اینکه آنان چنین دعوتی را رد کردند- زیرا"همه"ی رهبری انقلاب و کشور را سهم و حق خود می‌دانستند نه "مشارکت"در حکومت را – و به اتهام زنی و شیوه های خشونت بار بویژه علیه شخص او رو آوردند، باز از دعوت خود دست نکشید و آنان را به حضور در مناظره های تلویزیونی فرا خواند. شهید بهشتی با اینکه شخص دوم جمهوری اسلامی ایران محسوب می‌شد ،همچون یک مدعو با حقوق برابر با منتقدان و مخالفان حکومت و بعضاً مارکسیست به بحث آزاد رادیو- تلویزیونی نشست. در آن ایام صف بندی گروه‌های حامی "خشونت خیابانی"و "بحث آزاد " و در واقع بین "منافق" و "مجاهد" مشخص‌تر شد. کسانی که با نام "مجاهدین خلق" به تعبیر خود قصد"جارو کردن مجلس ارتجاع "با یورش خیابانی را داشتند، و آنها که همچون شهید بهشتی، دور از غوغای فرقه رجوی ابتکار عمل را برای برگزاری مناظره و بحث آزاد به دست گرفته بودند.
در آن سالها صف بندی بین "مجاهد واقعی "و "منافق مجاهدنما"با ملاک آنچه واقعاً به آن اعتقاد داشتند و در خفا انجام می‌دادند و آن را در نشریات وارونه مطرح می‌کردند، به وجود آمد؛ یعنی برای تغییر "جمهوری اسلامی" و استقرار حکومتی انسدادی، در عین مظلوم‌نمایی و حمایت ظاهری از جمهوری اسلامی و رهبر آن، تلاش می کردند.

صف "مجاهد"و" منافق"در‌آن روزها در جریان پذیرش یا مقابله با فعالیت‌های قانونی و الزامات آن و نیز مناظره‌های آزاد رادیو- تلویزیونی مشخص شد .آیا اقتدار گرایان حاضرند اتهامات خود را علیه مجاهدین انقلاب اسلامی ایران با حضور نمایندگان آنان به آزمون بحث آزاد در صدا و سیما بگذارند و همچون مسعود رجوی از مناظره رو در رو فرار نکنند؟

آیا در اقتدارگراها افرادی دارای اعتماد به نفس پیدا می شوند که بتوانند در مناظره آزاد تلویزیونی پرده از نفاق "مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" بردارند وبا اثبات تشابه"فرقه رجوی" با اصلاح طلبان ، خود را از اتهام همسویی رفتاری و گفتاری با "منافقین" تبرئه کنند؟ گمان نمی رود. آنان می دانند در مناظره آزاد دیدگاه انسدادی استصوابیون و تحلیل‌های درونی و لایه بندی شده و نیز راهبرد خطرناک «ذوب‌گرایی» آنان توسط فرزندان اسلام و امام و مدافعان واقعی "جمهوری اسلامی ایران" افشا خواهد شد.

 مناظره اگر پا بگیرد همه اشخاص و گروه های سیاسی را بدانجا می کشاند که "یا چنان که هستند بنمایند"یا"چنان بنمایند که هستند".

پس از رحلت امام (س)، اقتدارگراها کوشیده‌اند تصویری استبدادی از اندیشه و مشی رهبر فقید انقلاب در اداره کشور ارائه کنند. همان چهره‌ای که مجاهدین خلق از ابتدا سعی در ترسیم آن داشته‌اند. علت این تحریف آشکار از هر دو سو، توجیه عملکرد غیردموکراتیک اقتدارگراهای حاکم در جهت نقض حقوق و آزادی های سیاسی شهروندان و زمینه‌سازی برای تبدیل "جمهوری اسلامی" به "حکومت اسلامی" یا "استبداد دینی" از یک سو و توجیه اتخاذ مشی مسلحانه از طرف "مجاهدین خلق" در سال 60 از سوی د یگر است.

به باور ما علت اینکه استصوابیون هنگام شبیه سازی «مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» با «مجاهدین خلق» هرگز به ضددموکراتیک بودن ایدئولوژی، استراتژی و مناسبات تشکیلاتی آن و ماهیت ذوب‌گرای فرقه مذکور نمی‌پردازند، بلکه صرفاً جنایات تروریستی سازمان را برجسته می‌کنند، آن است که در آن صورت مجبورند غیرمستقیم دیدگاه‌های خود را نقد کرده و زیر سؤال ‌برند. در آن حالت حتی طرفدارانشان قادر خواهند شد تشابه فراوان اندیشه و عمل مجاهدین خلق را با اقتدارگراها مشاهده کنند.

بعضی اقتدارگراها دامنه تحریف را آنقدر گسترده می‌کنند که حاضرند برای شبیه‌سازی «مجاهدین انقلاب» و «مجاهدین خلق» چهره ای اصلاح طلبانه از فرقه رجوی ارائه دهند و این توهّم را بپراکنند که گویا "مجاهدین خلق" نیز طرفدار مشی‌سیاسی مسالمت‌آمیز، قانونی و مدنی و حامی انتخابات آزاد و حقوق شهروندان بوده‌اند و رهبر فقید انقلاب آنان را به علت "منافق بودن" نه "مسلح بودن" تحمل نکرد. استصوابیون با تحریف آگاهانه مشی امام و روند امور در دهه اول انقلاب و نیز پرهیز از تبیین دیدگاه‌ها و عملکرد استالینی فرقه رجوی، چنان تصویری از آن دوره و از آن فرقه ارائه می دهند که اعمال روش های استبدادی خود و نقض حقوق شهروندان را در شرایط کنونی توجیه کنند. اما تاریخ انقلاب اسلامی شهادت می‌دهد "مجاهدین خلق" مخالف رقابت‌های سیاسی مسالمت‌آمیز و قانونی بودند، نه امام(س). این "مجاهدین خلق" بودند که از صندوق رأی فرار می‌کردند و مروج شیوه اداره انقلابی کشور بودند و با وجود معرفی نامزد در انتخابات خبرگان و مجلس شورا و ریاست جمهوری دور اول، شعار می‌دادند "در مرحله کنونی انقلاب برگزاری انتخابات نمی تواند"اولویت اصلی جنبش انقلابی خلق "باشد". این "مجاهدین خلق" بودند که دست به اسلحه بردند و برای جمهوری اسلامی چاره‌ای جز مقابله به مثل نگذاشتند.

افزون بر آن در قاموس "مجاهدین خلق " اصلاحات و اصلاح طلب(رفرمیست) به معنای سازشکاری، مخالفت با آرمان های خلق و در خدمت امپریالیسم بودن است. نشریات مجاهدین خلق گواه آن است که فرقه رجوی، مرحوم بازرگان و دکتر بهشتی و جریان خط امام سال های نخست انقلاب را با واژگان "رفرمیست"، "اصلاح طلب" و "ارتجاعی" کد گذاری و معرفی می کرد تا زمینه ترور و حذف فیزیکی آنها را ذیل عنوان "سازشکاران آمریکایی" یا "زمینه سازان حاکمیت امپریالیسم" فراهم کند. آنان که تنها خود را انقلابی می‌دانستند، از فردای 22 بهمن 57 در پی "انقلاب واقعی" بوده‌اند.

 فرض کنیم ماهیت"مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" با"مجاهدین خلق" یکسان است با این تفاوت که اولی معتقد به فعالیت در چارچوب قانون است؛ آیا طبق قوانین موضوعه (قانون اساسی و قانون احزاب) و نیز طبق اعلامیه 10 ماده‌ای دادستانی که با همفکری و همکاری تنگاتنگ نخست وزیری و قوه قضاییه ( شهدا رجایی، بهشتی، قدوسی) و اطلاع و موافقت رییس مجلس وقت ( آیت الله هاشمی رفسنجانی) صادر شد، می‌تواند از حقوق قانونی بهره‌مند باشد یا خیر؟ آیا اقتدارگراها با مفاد آن اطلاعیه موافق اند یا معتقدند اعلامیه‌ مذکور نه برای اجرا شدن، بلکه به منظور موجه‌سازی سرکوب احزاب سیاسی مخالف صادر شد؟ آیا استصوابیون در این مورد نیز از منطق آقای مصباح پیروی می‌کنند که مدعی است سخنان و وعده های امام در پاریس، نه از روی اعتقاد، بلکه به دلیل تقیه و برای "اسکات خصم" و ساکت و قانع کردن افکار عمومی غرب مطرح شدند وگرنه امام به جمهوریت و لوازم آن اعتقاد نداشت؟

غیر صادقانه خواندن اطلاعیه 10 ماده ای دادستانی علاوه بر نتایج سیاسی،‌آثار حقوقی گسترده ای دارد که اقتدارگراها به آن‌ها نمی‌پردازند. شاید هم بدشان نمی‌آید امام متهم درجه اول خشونت‌ورزی خوانده شود. توضیح آن که مشی مسلحانه مجاهدین خلق از 30 خرداد 60 تاکنون موجب ریخته شدن خون‌های زیادی از طرفین شده است. ادعای اقتدارگراها مبنی بر اینکه اطلاعیه دادستانی انقلاب در فروردین همان سال نه برای اجرا، که به قصد فریب منتقدان و مخالفان رهبر فقید انقلاب و در حقیقت برای سرکوب آن ها صادر شد، اولا به شهادت آقایان خسرو تهرانی و بهزاد نبوی که در تهیه و تصویب اطلاعیه مزبور نقش تعیین کننده داشتند، کذب محض است، ثانیا به رجوی بهانه می‌دهد تا اتخاذ راهبرد تروریستی خود را در پی صدور آن اطلاعیه توجیه و ادعا ‌کند که چون رژیم " جمهوری اسلامی" بین منتقد و مخالف با برانداز مسلح و تجزیه‌طلب فرق نمی‌گذاشت و ‌قصد داشت همه را سرکوب کند، ما به جای تحویل سلاح و سپس مورد هجوم واقع شدن، دست به تهاجم مسلحانه پیشگیرانه زدیم. حال آنکه موضع جمهوری اسلامی ایران از ابتدا تاکنون چنین بوده است که حتی در دوران جنگ رسماً اعلام کرد هر گروهی سلاح های انبار شده را تحویل دهد، از حقوق قانونی بهره‌مند خواهد بود. به همین دلیل فرقه رجوی متهم است که چرا از این اطلاعیه مدنی و جهان پسند حمایت نکرد و به بهانه محکوم کردن حمله مسلحانه عده ای به منزل پدر مهدی ابریشم چی، طی اعلامیه‌ای در 28 خرداد 60 اعلام کرد از این به بعد از اعضای خود و خانواده های آنان مسلحانه دفاع خواهد کرد. این رهبری سازمان است که باید جواب دهد چرا در30 خرداد اعضا و هوادران را مسلحانه به خیابان‌ها کشاند و چرا با سردادن شعار علیه دکتر بهشتی زمینه شهادت او را درهفته بعد( 7 تیر ماه) ونیز شهادت رجایی(رئیس جمهور) و باهنر(نخست وزیر) را پس از چند هفته (8 شهریور همان سال) فراهم کرد؟ جالب آنکه لبه تیز حملات تروریستی مجاهدین خلق در درجه اول متوجه کسانی بود که به حقوق سیاسی مخالفان باور داشتند(بهشتی، رجایی، باهنر، قدوسی و ...)
چنانچه اقتدارگراها مدعی شوند آن اطلاعیه برای اجرا شدن صادر نشد و " مجاهدین خلق" به علت آنکه "منافق" بودند، باید سرکوب می‌شدند، نه به آن دلیل که سلاح‌انبار کرده ‌بودند تا در اولین فرصت دست به قیام مسلحانه بزنند، اتهام بزرگی را متوجه جمهوری اسلامی ایران می‌کنند که به اندازه "مجاهدین خلق" در نظامی کردن فضای سیاسی کشور و خون‌های ریخته شده مقصر است، زیرا غیرمستقیم اعلام می‌کنند چه "مجاهدین خلق" سلاح‌ها را تحویل می دادند و چه نگه می داشتند، به علت "منافق" بودن سرکوب می‌شدند. حال آن که اطلاعیه 10 ماده ای دادستانی انقلاب مطلقا متعرض اعتقاد گروه‌‌های سیاسی نشد. نزد امام و شهیدان بهشتی و رجایی ملاک بهره‌برداری یک حزب از حقوق قانونی یا محروم شدن از آنها، «نفاق» نبود، "سلاح" بود. همچنان که امام علی با خوارج مادام که دست به اسلحه نبردند، نجنگید، اگر چه پاسخ اتهامات و شبهاتشان را می داد. طبق قانون اساسی و نیز مطابق قانون فعالیت احزاب (مصوب مجلس اول در سال 60) راهبرد قانونی، مسالمت‌آمیز، مدنی و علنی احزاب تأمین کننده حقوق مدنی و سیاسی آن‌ها بود.

به همین دلیل بارها گفته‌ایم چنانچه رهبری سازمان بیش از دست یازیدن به اسلحه، به توصیه "محمدرضا سعادتی" از اعضای مهم شورای مرکزی خود از درون زندان اوین توجه می کرد، که انتخاب راهبرد مسلحانه را توسط "مجاهدین خلق" سم مهلکی ‌خواند و آن را ضربه‌ای هولناک ‌تر از ضربات سال‌های 50 و 54 به سازمان ارزیابی و به همین علت فعالیت سیاسی علنی و قانونی را به آنان توصیه ی کرد، جمهوری اسلامی آماده بود حقوق سازمان را در داشتن نشریه، تشکیلات حزبی و حتی معرفی نامزد در انتخابات (با این‌‌که به قانون اساسی رأی نداده بودند) بپذیرد و اجازه رقابت سیاسی به آنان بدهد، کما این‌که همه احزاب قانونگرا از این حقوق بیش و کم بهره‌‌مند بودند. رهبری سازمان توصیه مذکور را نپذیرفت و در پی انقلاب دیگری بود.

یکی دیگر از تفاوت‌های استراتژیک "مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" با " مجاهدین خلق" آن است که هیچ گاه بینش، روش و منش اقتدارگراها را توجیه گر دست بردن به سلاح علیه جمهوری اسلامی ایران و مردم ندانسته‌‌اند. به باور آنان چنانچه فرقه رجوی نیز روحیه خود برتربینی و انحصار طلبی را ترک می‌کرد و برای کسب انحصاری قدرت سلاح انبار نمی‌کرد و رقابت آزاد سیاسی را به رسمیت می شناخت، جوانان زیادی کشته نمی‌شدند، گذار به دموکراسی با کمترین هزینه ممکن می‌شد و کشور به سوی توسعه همه جانبه و پایدار پیش می‌رفت.

از طرف دیگر "مجاهدین انقلاب اسلامی ایران" به شعور و وفاداری مردم به آرمان‌های خود ایمان دارند و معتقدند در فضای باز سیاسی و فرهنگی، ارزش‌ها و هنجارها و حتی شعائر اسلامی و انقلابی شکوفا و انحراف و التقاط اشخاص یا احزاب افشا خواهد شد. به باور آنان نظامی کردن فضا، نه فقط ناقض حقوق شهروندان است، بلکه راه را برای رشد حرکت‌های افراطی، خشن و کور فراهم می‌کند. به همین دلیل از اطلاعیه 10 ماده ای دادستانی انقلاب حمایت کرده‌ و اعضایشان نقش تعیین کننده در تدوین و تصویب آن داشته اند. آنان همچنین نابودی و حذف بنیادگرایی و بنیادگرایان را نه در ایران و نه در سطح منطقه ممکن نمی دانند، بلکه معتقدند می توان و باید طالبانیسم سنی و شیعی را مهار و همه احزاب را به فعالیت در چارچوب قانون مجبور کرد تا صلح و همزیستی مسالمت آمیز حرف اول را در سطح ملی و منطقه ای بزند. اصلاحات از منظر ما پروژه تغییر رفتاراست، چه در مورد اقتدارگراها، چه در باره گروه‌های اپوزیسیون و چه در سطح قدرت‌های بزرگ. به باور آنان مشی اصلاحی قادر به تأمین فضایی است که همه تشویق یا مجبور به فعالیت در چارچوب قوانین (داخلی یا بین‌المللی) و رعایت حقوق " دیگران" شوند و زمینه‌های جنگ طلبی و خشونت‌ورزی از بین برود یا کاهش یابد. جمع بندی

توضیحات فوق تشابه فراوان بینش، روش و منش ا "اقتدارگراها"را با"مجاهدین خلق" نشان و توضیح می‌دهد چرا چهره ای که فرقه رجوی از اسلام، انقلاب، جمهوری اسلامی، قانون اساسی، ولایت فقیه و رهبری فقید انقلاب ترسیم می‌کند، مشابه دیدگاه استصوابیون است. هم فرقه رجوی و هم اقتدارگراها آقای مصباح یزدی را مفسر واقعی اسلام،‌ جمهوری اسلامی، ‌قانون اساسی و ولایت فقیه می‌خوانند و راهبرد «النصر بالرعب» یا "حکومت براساس ترس" را که شعار بنی‌امیه و بنی‌عباس بود، به نام اسلام و انقلاب توجیه می‌کنند؟ هر دو مخالف مشی اصلاحی و خاتمی‌اند و مدعی‌اند امام در پاریس به مردم ایران وعده‌های کذب دربارة "جمهوریت" و "دموکراسی" و "آزادی‌های سیاسی" داد. حکومت مطلوب هر دو (حکومت اسلامی اقتدارگراها و جامعه بی‌طبقه توحیدی مجاهدین خلق) هیچ نسبتی با دموکراسی، حقوق بشر، حاکمیت قانون،‌‌آزادی‌های مدنی و سیاسی از جمله انتخابات آزاد و برابری شهروندان ندارد. در یک کلام هر دو جریان در اندیشه و عمل استبداد طلبند و می‌کوشند آن را به نام اسلام و انقلاب توجیه ‌کنند. حال آنکه به باور مجاهدین انقلاب تفسیر دموکراتیک از مواضع امام(س)، انقلاب، نظام، قانون اساسی و خواست مردم به واقعیت نزدیک تر وتنها راه گذار به مردم سالاری است. (این مطلب از سایت امروز برگرفته شده و برای انتشار در پیک نت خلاصه شده است.)