1-
اطلاعات اولیه درباره نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردار علیرضا
عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد که در جریان
عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007 از استانبول
به یکی از پایگاههای آمریکا در اروپا، ظاهراً در آلمان،
انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت.
2- یک افسر سابق ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه
اول» افتخار میکند و سالهاست به عنوان یکی از سرشناسترین
روزنامهنگاران نومحافظهکار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در
ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای
سیاسی خاورمیانه میکوبد، به سادگی و با هویت جعلی و با عنوان
جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست سازمان
فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر کرد و در جمعی حضور یافت
که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند.
3- با توجه به سفر باورنکردنی چهرهای نامدار و سرشناس همچون
روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان رسانههای صهیونیستی»، به ایران،
دیگر اینگونه مسائل مرا متحیر نمیکند.
ماهنامه متنفذ آمریکایی «آتلانتیک» شماره
سپتامبر 2010 خود را به حمله هوایی احتمالی اسرائیل و بمباران
ایران اختصاص داده است. روی جلد این شماره عنوان «اسرائیل برای
بمباران ایران آماده میشود؛ چگونه، چرا و برای چه؟» را دارد.
هیاهویی را که نئوکانها با مجله «آتلانتیک»
آفریدهاند دو گونه میتوان تفسیر کرد:
اوّل، این جنجال بخشی است از یک برنامه
تبلیغاتی که فاقد هر گونه پشتوانه عملی است.
دوّم، «جنجال آتلانتیک» برنامهای است
سیاسی- تبلیغاتی و دارای پشتوانه عملی به منظور فراهم ساختن
مقدمات حمله هوایی اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران در آینده
نزدیک و قرار دادن دولت ایالات متحده آمریکا در برابر اقدامی
انجام شده به منظور ایجاد جنگی بزرگ و پرهزینه در منطقه
خاورمیانه؛ جنگی که با هدف تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه
توسط کانونهای متنفذ قدرت و «مجتمع نظامی- تسلیحاتی» طراحی
شده است.
برخی رسانههای ایران ترجیح دادند شقّ اوّل را
بپذیرند یعنی ماجرا را یک جنجال مطبوعاتی صرف و غیرجدّی
بینگارند. من، در پی چند روز مطالعه و مداقه، به این نتیجه
رسیدم که ماجرای فوق را نباید یک هیاهوی بدون پشتوانه تلقی
کرد. این حادثهای است که رخ خواهد
داد و شبیه است به بمباران تأسیسات هستهای عراق و نیز
انهدام تأسیسات هستهای سوریه در 6 سپتامبر 2007.
بنگرید به مقاله: «افشای جزئیات بمباران
تأسیسات هستهای سوریه»، پایگاه خبری ایران دیپلماتیک، 24
مرداد 1389. در مقاله فوق، بر اساس کتاب تازه انتشار یافته دو
روزنامهنگار اسرائیلی با عنوان «موساد: عملیات بزرگ»، جزییاتی
از بمباران فوق برای نخستین بار فاش شده. [+]
کتاب «موساد: عملیات بزرگ» را میخائیل بارزهر،
[+]
مورخ سرشناس اطلاعاتی اسرائیل، به همراه نسیم مشعل، [+]
نگاشته. بهنوشته بارزهر و نسیم مشعل، اطلاعات اوّلیه درباره
نیروگاه مخفی سوریه از طریق سردار
علیرضا عسکری، معاون پیشین وزارت دفاع ایران، بدست آمد
که در جریان عملیات مشترک اسرائیل و آمریکا، در 7 فوریه 2007
از استانبول به یکی از پایگاههای آمریکا در اروپا، ظاهراً در
آلمان، انتقال یافت و مورد بازجویی قرار گرفت. بنگرید به:
مقاله میخائیل بارزهر و نسیم مشعل در روزنامه اسرائیلی «یدیوت
آهارنوت»، 26 اوت 2010. [+]
آیا میتوان پذیرفت که اسرائیل در قبال دو
اقدام مشابه و موفق - عراق و سوریه- که اوّلی با کمک فرانسه و
دومی با کمک کره شمالی به فرجام رسیده بود، در برابر ایران
ساکت بماند؟ این پرسشی است که میکوشم بدان پاسخ دهم.
جفری گلدبرگ در تهران
در اول تیر 1389 /22 ژوئن 2010
در نیویورک بودم که ایمیلی از
جفری گلدبرگ به دستم رسید. خواستار گفتگویی بود با مجله
«آتلانتیک» درباره مناقشه هستهای ایران و اسرائیل و تأثیر آن
بر منطقه. آن زمان تصور کردم مصاحبهای است که در کنار سایر
مطالب در ماهنامه سرشناس فوق منتشر خواهد شد. محترمانه پاسخ
منفی دادم و فقدان تخصص در این حوزه را بهانه کردم. ایمیل
مجددی فرستاد و مرا واجد تخصص برای این مصاحبه خواند. این بار
پاسخ ندادم. 26 مرداد/ 17 اوت راهی ایران شدم. پس از بازگشت به
شیراز، در اولین مراجعه به اینترنت، اینترنتی کم سرعت که به
شکلی ابلهانه و انزجارآور به شدت فیلتر شده و به جز وبگاههایی
معدود دسترسی به بسیاری از وبگاههای داخلی و خارجی را مانع
میشود، و قطعاً دستاندرکاران فیلترینگ و شرکتهای مربوطه
بابت این «خدمت» به ایجاد «فضای گلخانهای» برای «هدایت آمرانه
جامعه» پولهای کلان نیز بلعیدهاند، با جنجالی مواجه شدم که
گلدبرگ در شماره اخیر «آتلانتیک» درباره حمله احتمالی هوایی
اسرائیل به ایران آفریده است. گلدبرگ، نمیدانم با راهنمایی چه
کسانی در داخل یا خارج از ایران و با چه هدفی، از سفرم به
نیویورک مطلع شده و قصد داشت گفتگویی با من را نیز در این
شماره «آتلانتیک» درج کند. این امر سبب شد که با دقت بیشتر به
«جنجال گلدبرگ» توجه کنم.
گلدبرگ در آغاز ایمیل خود به دیدار سالها پیش
خود با من در تهران اشاره کرده بود. هر چه در حافظه جستجو کردم
بیاد نیاوردم که در میان خبرنگاران خارجی که در دو دهه اخیر با
من مصاحبه کردهاند با این روزنامهنگار سرشناس و متنفذ
نیویورکی در ایران دیدار کرده باشم. سرانجام، با یافتن تصاویرش
او را شناختم. در سال 1382/ 2003 گلدبرگ را در تهران دیده بودم
ولی با مشخصات جعلی و با نام «خاخام
مارشال برگ»، و در اجلاس «ادیان ابراهیمی» که با حضور
هیئتهای ایران و آمریکا در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
برگزار شد. به یادداشتهای روزانهام مراجعه کردم. اینگونه
نوشته بودم:
«دوشنبه 26 خرداد 1382/
16 ژوئن 2003: ساعت 7 بعد از ظهر به سازمان فرهنگ و ارتباطات
اسلامی رفتم. ابتدا به دفتر آقای محمود محمدی عراقی، ریاست
سازمان، مراجعه کردم و سپس به سالن کنفرانس هدایت شدم.
قائممقام سازمان دکتر منوچهر متکی است. جلسه کنفرانس ادیان
ابراهیمی است و من نیز دعوت شدهام به عنوان یکی از اعضای هیئت
ایران. از آمریکا هیئتی آمده بود به ریاست تئودور مک کاریک،
کاردینال واشنگتن. [+]
مک کاریک در سال 2001 عضو مجمع کاردینالها هم شده یعنی جمعی
که پاپ را انتخاب میکنند. رئیس دانشگاه کاتولیک آمریکاست.
سایر اعضای هیئت یکی مارشال برگر خاخام نئوارتدکس بود. مرد
چاق و بدلباسی که مضحک بود و فکر کنم خطرناک. ساکن نیویورک
است. خاخام دیگری بود از رفورمیستها بهنام ربای جک بمپارد
[+]
که مدیر مرکز تفاهم بین ادیان است. عضو جالب هیئت داگلاس
جانستون [+]
مدیر مرکز بینالمللی دین و دیپلماسی بود که قبلاً رئیس اداره
برنامهریزی سیاسی وزارت دفاع بوده. حضور او هیئت را کاملاً
سیاسی میکند. قرار بود فردا با آقای خامنهای ملاقات کنند که
ایشان نپذیرفته... طلبهای خوشقیافه و جوان بود بهنام... از
مرکز... قم. با برگر و هارون یشایایی (رئیس انجمن کلیمیان) و
موریس معتمد (نماینده کلیمیان در مجلس) خیلی نزدیک بود و با
آنها دائم شوخی میکرد.
با هارون (پرویز)
یشایایی مفصل صحبت کردم. 65 ساله است. بحث بر سر کتاب
«زرسالاران» بود. میگفت: دخترم، که دانشجوست، کتاب را با
علاقه خوانده و گفته اگر این حرفها درست باشد تمام دنیا دست
یهودیان بوده است. مفصل بحث کردیم. برخوردش بسیار محترمانه بود
و میگفت هیچ یک از یهودیان ایران که با او تماس داشتند تلقی
ضد یهودی از «زرسالاران» نکرده و همگی کتاب را کاری علمی
ارزیابی کردهاند... یشایایی دوست بیژن جزنی بوده. ادعا میکرد
که از نظر تفکر چپ است و از «پرولتاریای یهود» میگفت. در بحث
تخصصی، به علت عدم آشنایی کافی با تاریخ یهود، به سرعت خودش را
جمع کرد... چشمهایش حالت عجیبی دارد. عمداً سبیل گذاشته...
شلخته و مثل چپهای قدیم به قول معروف «خلقی» لباس میپوشد...
سر میز شام، که مفصل
بود، آقای محمدی عراقی سخنرانی کشدار و خستهکنندهای ایراد
کرد به انگلیسی مغلوط (از روی متن میخواند) که واقعاً وهنآور
بود. دو سوّم سخنرانی زاید بود. کمی بعد از اتمام سخنرانی باز
بلند شد و عذرخواهی کرد که در صحبتهایش یهودیان را فراموش
کرده است! همایش ادیان ابراهیمی است و حضور دو ربی یهودی و
نمایندگان یهودیان ایران، یعنی چهار یهودی در دو هیئت، به
آنها وزن خاصی میبخشد و محمدی عراقی در صحبتهایش فقط درباره
تفاهم اسلام و مسیحیت صحبت کرده بود. به عکس، سخنرانی کاردینال
مک کاریک جذاب و جالب و پر از شوخی و مزاح بود و کوتاه و
متناسب با زمان صرف شام. به یاد سمینار روابط انگلیس و ایران
در وزارت خارجه افتادم که سخنرانی مقامات ایرانی مزخرف و
طولانی بود، و بعضی از آنها که وزیر یا معاون وزیر بودند
واقعاً تریبون را چسبیده و رها نمیکردند، و سخنرانی سفیر
انگلیس کوتاه و جذاب و پر از طنز. کاردینال مک کاریک آدم
محترمی است ولی مارشال برگر یهودی بهنظر ناجور میآمد.
در حیاط برخورد دکتر... با یکی از اساتید آمریکایی جلسه بسیار
زشت بود و چاپلوسانه. در این مراسم رفتار او را با دقت دنبال
کردم. دقیقاً در پی ارتباطات خارجی است... در مجموع
آمریکاییها و یهودیان ایرانی جلسه را بسیار زبل و توانا دیدم
و ایرانیان را یا ساده و عقبمانده و یا جوانان جویای نام با
آی. کیوی پائین مثل دکتر حسن... و امثال او. «طلبه خوشگل» را
هم خل وضع دیدم. در حضور من، در محوطه سبز و زیبای بیرون سالن
که میز و صندلی گذاشته بودند، موریس معتمد و یشایایی و برگر و
او حضور داشتند و برگر و معتمد با او شوخی مستهجن میکردند.
بهنظر میرسد سخت آلت دست آنهاست. بعید نیست اگر این وضع
ادامه یابد در آینده نه چندان دور شخصیت مهمی شود!...»
«خاخام مارشال برگر»، که در یادداشت آن
زمان او را «خطرناک» و «ناجور» خواندهام، همین جفری گلدبرگ،
روزنامهنگار سرشناس نئوکان است که، چنانکه خواهیم دید، یک
سال پیش از سفر به تهران با انتشار گزارشی جنجالی در مجله
«نیویورکر» (25 مارس 2002) اوّلین شعلههای آتش حمله آمریکا به
عراق را برافروخته بود. او در 14
مارس 2006، در مقالهای در «نیویورک تایمز»، به دیدار سه سال
پیش خود از تهران اشاره کرده [+]
و در گزارش جنجالی اخیر خود، که به آن خواهیم پرداخت، نیز به
دیدار هفت سال پیش خود از تهران ارجاع داده است. بهنظر میرسد
او بعدها سفرهای دیگری نیز به ایران داشته زیرا از سفر فوق به
عنوان «اوّلین دیدارم از تهران» یاد میکند.
چگونه یک افسر سابق
ارتش اسرائیل، که به حضور در سرکوب «انتفاضه اوّل»
افتخار میکند و سالهاست به عنوان یکی از سرشناسترین
روزنامهنگاران نومحافظهکار و عضو متنفذ «لابی اسرائیل» در
ایالات متحده آمریکا لجوجانه بر طبل جنگ برای تغییر جغرافیای
سیاسی خاورمیانه میکوبد، به این سادگی با هوّیت جعلی و با
عنوان جعلی «خاخام یهودیان نئوارتدکس نیویورک» به دعوت ریاست
سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به ایران سفر میکند و در جمعی
حضور مییابد که قرار بود حتی با رهبری دیدار کند ولی دستگاه
اطلاعاتی ایران خاموش میماند؟ با توجه به سفر باورنکردنی
چهرهای نامدار و سرشناس همچون روپرت مردوخ (مرداک)، «سلطان
رسانههای صهیونیستی»، به ایران، [+]
دیگر اینگونه مسائل مرا متحیر نمیکند.
این مقاله پاسخی است به پرسشهایی که احتمالاً
گلدبرگ میخواست از من بپرسد و نقدی است بر گزارش او. گمان
میکنم با این روش بهتر میتوان به پرسشهای بنیادین در زمینه
مسائل منطقه پاسخ گفت. در این مقاله میکوشم اهداف واقعی
گلدبرگ، و کانونی که او سخنگویشان است، را از این جنجال روشن
کنم.
|