ساعت ۳۰ :۱۰ شب بیست و یکم خرداد ۱۳۸۹، شش مأمور امنیتی به درب
منزل نرگس محمدی مراجعه میکنند و به بهانه چند پرسش وارد
آپارتمان مسکونی او میشوند. همه جا را زیر و رو میکنند،
چیز دندان گیری پیدا نمی کنند و به قول معروف برای خالی نبودن
عریضه، مقداری کاغذ و یاد داشتهای عادی و بی اهمیت و
کامپیوتر وی را ضبط میکنند و نیمه شب در مقابل چشمان گریان
دو کودک دو قلوی سه ساله اش او را دستگیر میکنند و به نا
کجا آباد اوین می برند- کیانا دخترک سه ساله نرگس به تازگی
جراحی شده بود و ده بخیه در بدن داشت که مادر باید وی را فردا-
فردائی که نبود- به نزد جراح میبرد تا بخیهها را بکشند و
درد کمی فروکش کند. کیانا گریه کنان به دامان مادر آویخته
بود، از درد بخیه و درد جدایی فریاد میزد و اشک میریخت،
نرگس با قلبی دردناک اما سری بر افراشته بوسه ای بر روی دختر
زد و همراه مأمورین وظیفه شناس؟! رفت تا ثابت کند کسانی که
ادعای عطوفت اسلامی و قانون گرائی دارند فقط گزافه گویانی
هستند که از اسلام هیچ نمی دانند و از قانون، حتی قانونی که
محصول حکومت آنهاست بیزاراند.
تفتیش منزل و بازداشت نرگس محمدی، مطابق با قوانین جمهوری
اسلامی نبود تا حدی که وقتی دادستان تهران جریان را از زبان
نرگس شنید تعجب کرد و گفت که : "چرا آنان را به منزل راه
دادید؟ چرا اجازه بازرسی دادید؟" و البته نگفت که دستور تعقیب
و محاکمه مأمورین خاطی را خواهد داد، زیرا به خوبی میدانست
که اجازه چنین کاری را ندارد زیرا او را دادستان تهران کرده
بودند تا...
به هر حال از همان لحظه ورود به زندان و در نیمه شب، بازجوئی
نه، که شکنجههای روحی نرگس شروع میشود- محرومیت از هواخوری
برای کسی که مشکل ریوی و تنفسی دارد، ساعتها تحقیر، توهین،
افترا، شروع میشود و از همه مهمتر هر جلسه قبل از شروع
بازجونی مأمور امنیتی که نقش دایه دلسوز تر از مادر را بازی
میکند، نرگس را متهم میسازد که مادر خوبی نیست زیرا به
خانواده زندانیان سیاسی بیشتر اهمیت می دهد تا جگر گوشه گانش،
کانون مدافعان حقوق بشر را بیشتر دوست دارد تا دخترک بیمارش،
برایش تهیه گزارش نقض حقوق بشر در ایران مهمتر است تا تهیه
خوراک برای همسر و فرزندانش...
وقتی نرگس یاد آور میشود که به موجب آئین نامه زندان باید با
خانواده و فرزندانش تلفنی صحبت کند،
جواب می شنود که چون مادر خوبی نبوده فرزندانش نیازی به شنیدن
صدای مادر بی مهری چون او را ندارند. میزان فشارهای روحی و
خشونتهای کلامی به حدی است که نرگس بعد از چند روز بیمار شده
و مبتلا به فلج ادواری عضلانی می گردد. چندین مرتبه حین
بازجویی دچار فلج میشود و هر بار باز جوهای وظیفه شناس! با
حوصله منتظر میمانند تا وی به حالت عادی باز گردد و به
سوالات آنها پاسخ دهد.
بالاخره کار به جایی می کشد که بیم مرگ نرگس میرود و پزشک
زندان به بازجویان میگوید: " کاری نکنید که زهرا کاظمی دیگری
درست شود". با پی گیری خانواده و در اثر لطف دادستان و عطوفت
باز جو! نرگس با تنی بیمار و پس از سپردن وثیقه ای معادل
تمامی دارائی خانواده موقتا از زندان آزاد می شود تا درمان
شود. بالاخره او را در بیمارستان بستری می کنند- دو روز بعد در
حالی که به شدت بیمار بود و به سختی صحبت می کرد با خبرنگاران
مصاحبه میکند و از آنچه بر او رفته میگوید.
نه به قصد شکوه و شکایت بلکه برای گزارش نقض حقوق بشر، و با
این ترتیب به بازجویان امنیتی نشان می دهد که مرعوب نشده و حتی
اگر قادر به راه رفتن نباشد همان شیر زنی است که قبلا بوده.
این بار نیز نرگس دغدغه حقوق بشر دارد و نگران عبدالرضا تاجیک
است که از کلیه حقوق خود محروم و تحت سختترین شرایط در زندان
بازجوئی می شود تا به گناه ناکرده اعتراف کند- همچنین او نگران
زینب جلالیان است که به اتهام عضویت در یک حزب محکوم به اعدام
شده است . او از همگان درخواست میکند که به فکر نجات این دو
نفر باشند.
نرگس با مصاحبههای خود ثابت کرد که مصداق این شعر است:
خنک آن قمار بازی که به باخت هر چه بودش
به نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
سخن آخر آن که، کیانا و علی به داشتن مادری چون نرگس محمدی
افتخار میکنند، اکنون خردسال هستند اما مأمورین امنیتی مطمئن
باشند که چند سال بعد، آنان با افتخار از شهامت و پایداری مادر
و پدر خود یاد می کنند و راه آنان را ادامه خواهند داد- اما
بازجوی محترم! آیا فرزندان تو حاضر هستند با افتخار به همه
بگویند نام واقعی تو چیست، چه کاره بوده ای، منزلی که در آن
سکونت داری و ماشینی که بر آن سوار میشوی به چه بهائی تهیه
شده است؟
شیرین عبادی سوم مرداد ماه ۱۳۸۹ |