مرگ، بیگمان سر خواهد رسید، و ما را و شما را
به کام خود فرو خواهد
کشید. ما، که غریب و گمگشتهایم، زود از
خاطرهها محو خواهیم شد، شما اما، که
از ساماندهندگان بخشهایی از تاریخ
این سرزمیناید، تا روزگاران دراز بر
سر زبانها خواهید بود. ترازوی دقیق و
مویین
خدا، به یک جهش، تکلیف خرد و کلان ما
بینشانان را مشخص میکند، اما
تعیین
تکلیف شما، به خاطر مسئولیتهای
فراوانتان به درازا خواهد
کشید.
ما را و شما را یک به یک بر بلندیهای محشر
میایستانند تا راضیان و
ناراضیان با عبور از مقابل ما، ما را و
شما را شناسایی کنند و فریاد
هواخواهی و دادخواهی سر دهند. ما را که
آوازهای با ما نیست، مردمان
فراوانی نخواهند شناخت، شما را اما
دوستان راضی، و شاکیان ناراضی بسیار
خواهد بود.
در آن وادی پراضطراب، شاکیان شما از شما به
خدا شکوه خواهند کرد و ندا در خواهند داد:
1- ای خدا، سیّدعلی خامنهای، درکنار
خوبیهایی که باید میداشت و داشت، و
با کارهای خوبی که باید انجام میداد و
داد، از همان بدو رهبری اما، برطبل
تفرقهی آحاد مردمان کوفت و با علم
کردن بیرق «خودی و غیرخودی» جامعه را رو
به انشقاق هرچه بیشتر شتاب داد. از او
بپرس چرا بیهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟ چرا حقوق ما
را به هیچ گرفت؟ چرا در همه جا،
گزینشگران او، راه را بر ما و بر فرزندان
ما بستند و حیثیت اجتماعی و شهروندی ما
را منکر شدند؟
2 -
خدایا، در دورهی طولانی رهبری سیّدعلی خامنهای، جو جامعه، به
لایههای تودرتوی خوف و هراس آلوده شد.
جمعی از
مردمان، به خاطر کمترین اعتراض و نقد از بزرگان تحمیلی، به حبس
و
شکنجه در میافتادند و دچار آسیبهای روانی و اجتماعی فراوان
میشدند.
شبها و روزهای
خانوادههای بسیاری، در متن اضطراب سپری میشد. تا بدانجا
که: امنیت روانی جامعه مخدوش گردید.
فضای تلخ پلیسی، جان جامعه را خراشید.
امنیتی هم اگر بود، برای موافقان او
بود. نصیب مخالفان، گرچه نخبه و برجسته
و کاردان و کارآمد، جز هراس، هیچ نبود.
3- خدایا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و
تن سپردن مسئولان به
قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون،
نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها
پرداختند.
یک فلکزده بینشان، بخاطر یک میلیون
بدهی، به زندان حکومت
میافتاد، اما رییسجمهور مطلوب او، و معاون
اول رییسجمهور، و برخی از
وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها
اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب
مردم، دکمههای بیخ گلو را به رخ
میکشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم
میخندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش
زیر پای نمایندگان بزدل مجلس میشد.
تا در دستگاه قضایی توسط برخی از
قاضیان مرعوب و رشوهخوار ذبح شود، و
پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت
اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به
یغمای آن دسته از سپاهیانی رود که در
چارچوب قانون میایستادند و هیکلش را
رنگ میزدند.
4- خدایا، در زمان رهبری سیّدعلی،
اعتیاد و بیکاری و مصرف فراوان، عضو
موثری از شاکلهی کشور
شد. آبروی کشور در سطح جهان، فرو کشید
و به انتهای جدول آبروداران جهان
نزول کرد.
5- در زمان سیّدعلی،
خدایا، ریا و چاپلوسی و دروغ و مسئولیتناپذیری
مردم و مسئولان، به فرهنگی رایج منجر
شد. مسئولان، پیوسته دروغ گفتند و کج
رفتند، و مردم، با نگاه به آنان، از
آنان آموختند: آنجا که فرد نامتعادلی
چون رییسجمهور دروغ میگوید و پول و
فرصت مردم را بالا میکشد و دوستان
خود را نیز دراین حرامخواری و به باد
دادن فرصتهای بیبازگشت کشور تهییج
میکند، پس چرا آنان نخورند و مصرف
نکنند و دروغ نگویند و دوستان و
همکیشان خود را به نوا نرسانند.
6-
نخبگان، خدایا، به دلیل بر سر کار بودن ناشایستگان و نالایقان،
و به
دلیل تخریب وجههی قانون، و به خاطر امنیتی که
وارونه عربده میکشید،
ناگزیر به خارج از کشور پناه بردند. و
کشور، روز به روز، به فقر نخبگی
درافتاد. کارهای محوری کشور بر زمین
ماند. مدیریت کودنانهی مبتنی بر
نفتخواری، نشان داد که جز شعارهای
سطحی سال به سال، هیچ تحرک قابلی برای
اقتصاد غیرنفتی کشور در کار نبود.
خدایا بزرگان ما، ما را جوری تربیت کردند
که جز مصرف و کمکاری و کجروی،
دغدغهای نداشته باشیم. نخبهها رفته
بودند و کشور، دربست در دست آنانی بود
که با نخبگی نسبتی نداشتند. و همین
آفت نخبهکشی و گرایش به بینخبگی،
باعث شد که کارها بدست نااهلان و
بیسوادان بیفتد و داراییهای کشور به
باد داده شود.
- خدایا، در زمان سیّدعلی، بویژه در اواخر عمر
او، مردمان، که طبق
قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب
برخوردار بودند، هیچگاه فرصتی برای
ابراز خواستههای خود نیافتند. کمترین
تقلای نقد و اعتراض آنان بحساب
دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده
میشد، و در حرکتی همهجانبه، همهی
معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی
درمیافتادند، و در احکامی مضحک و از
پیش مشخص، به سه سال و پنج سال و ده
سال و اعدام، محکوم میشدند.
8-
خدایا، دیدی که خامنهای، برای
تداوم رهبریاش اما، مقولهای به اسم
نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس
خبرگان باب کرد تا مبادا، نمایندهای
مستقل و منتقد و صاحبرای به آن مجلس
راه یابد و به ساحت رهبری او و خطاهای
رهبری او متعرض شود. نتیجه این شد
که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی
تغییر ماهیت داد و کسی را جرات اعتراض و
ایراد و پرسش نماند. و باز نتیجه این
شد که هالهای از تقدس به ساحت رهبری
او راه یافت و بکلی سیدعلی را از دسترس
ما مردم جدا کرد و به دوردستهای
تقدس برد و بر سریر سروری نشاند. قدرت
مطلقهای که او برای خود سامان داده
بود، هرگز به کسی و جریانی اجازهی
ورود به حریم
آسیبشناسی خیرخواهانه
رهبر نداد. نتیجه این شد که خلافکاری،
به بدنهی بیمار و تبآلود ارکان
اصلی کشور رسوخ کرد. و کسی نبود از کسی
مطالبهی حق مردم کند. کشور سال به
سال، از جهات گوناگون فرو کشید و در
زبالهی روابط تو در توی مناسبات سخیف
طایفگی فرو رفت و پس کشید و با همهی
هزینهها و شهیدها و آسیبها و
زحمتها، به جایی نیز نرسید.
9- در ادامهی این فروپاشیهای همهجانبه،
به چهرهی کلی کشور نقابی از
دروغ بسته شد. به نحوی که: صدا و سیما،
خشنترین دروغها را آذین بست، و
وجههی ملی بودن خود را در سانسوری
سراسیمه و گسترده، به فریبی مشمئزکننده
تنزل داد. و سایر رسانهها نیز، به
تلمبهای مانند شدند که از چاه آب، به
جای آب، سرگینهای بویناک بیرون
میکشیدند و جبّارانه آن را بر طبق نیاز
مردم مینهادند.
10-
خدایا، سیّدعلی، رسما در دفاع از فرد
کمخردی چون احمدینژاد به
میدان رفت و سیمای مستقل رهبری خود را
خرج او کرد تا به زعم خویش حفظ نظام
را که از اوجب واجبات بود، جامعیت
بخشد. و حال آن که، حفظ نظامی که تا گلو
در پلشتی و دروغ و فریب و ورشکستگی فرو
رفته بود، جفا به مقام خداوندگاری
تو، و جفا به ما مردم و نسلهای بعدی
ما بود. باید آن نظام آلوده به دروغ،
جایش را به یک نظام درست میداد اما
خامنهای راه را بر هرگونه تغییر بست
تا بساط قدرت، همچنان در اختیار او
باشد.
11-
خدایا، در زمان دراز رهبری سیّدعلی، نمایندگان روحانی او، به
هر
کجای مقدّرات جامعه سر فرو بردند و بی آن که مسئولیتی بپذیرند،
در بایدها و
نبایدها و حیثیات کلی کشور دخالت کردند. و چون
سواد و آگاهی و تخصصی در آن
امور نداشتند، روند اوضاع کشور را به
قهقرا بردند. سال به سال، کشور، به
لحاظ علمی، و به لحاظ توسعه و رشد در
موازین حقوقی و اجتماعی و فرهنگی، فرو
کشید. تا آن که در انتهای رهبری او،
جمهوری اسلامی ایران، در کنار کشورهای
ورشکسته، به آمار جهانی راه یافت.
اختناق و سانسور و حقپوشی، به رویهای
متداول بدل شد. هم در میان مردم، و هم
حتی در میان روحانیان. روحانیتی که
جذابیت منبر و خطابهاش در آزادگیاش
بود، و در سخنوری شورانگیز و
منتقادانه و روشنگرانهی او، به آنچنان
بهتی از ترس و خط قرمزهای حکومتی در
افتاد که در منبر او هیچ فصل مشترکی از
درد و داغ مردمان مشاهده نشد. این
بهت ناشی از ترس، به خانهی معنوی
روحانیان که حوزههای علمیه باشد نیز راه
یافت و از او چهرهای مخوف پرداخت. هیچ
روحانی مستقلی پیدا نشد که ترس را
زیر پا بگذارد و سخن از بغضها و
دردهای مردم بگوید و انگشت بر نقد مراجع و
حوزهها و حاکمیت بگذارد. روحانیتی که
هویتش در استقلال و عدم وابستگیاش
به حکومتها بود، به آنچنان روزی از
بیهویتی دچار شد که جز روحانیان
مجیزگو را فرصت منبر و تبلیغ نماند.
چرا که روحانیان منتقد، به اسم منافق،
از گردونهی مجامع و حوزههای علوم
دینی کنار گذارده میشدند. در عوض،
مداحان سطحی و فریبکار، فرصت جولان
یافتند و طی سالهای متمادی، بلایی بر سر
اسلام و شرافت دینی مردم آوردند که اگر
کینهتوزترین دشمنان اسلام نیز به
واژگونی تشیع در کشور ما اراده داشتند،
هرگز به این سهولت به آرزوی خود
نمیرسیدند.
12- خدایا، سیدعلی، با گماردن افراد سست و
بیدانشی چون شیخ محمد یزدی
بر راس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت
را در کشور ما به خاک انداخت. اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا
گرفت که
روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی به حکم
سیدعلی بر مسند قاضیالقضاتی
کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای
دنیای فهم، قاضیالقضات به کسی گفته و
میگویند که در کار قضا و قضاوت، هم
بلحاظ علمی، و هم از حیث تجربه،
کارآمد قاضیان و کارکشتگان دستگاه قضا
بوده باشد. اما این شیخ، بدون این که
ذرهای تجربه، و ذرهای دانش قضایی
داشته باشد، بر مسندی نشست که هرگز
مستحقش نبود. وی، نیامده آستینها را
بالا زد و گوش بفرمان شد و هرچه را که
ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران
امنیتی به او دستور فرمودند، در دستور
کار خود قرار داد و برای اولین بار در
تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهایی
مبادرت ورزید که از فرط سستی،
کودکان را نیز به خنده وا میداشت. اما
همین
جرمهای خندهدار، باعث شد که با امضای این
شیخ قضاوت نکرده و قضاوت
ندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و
زن و دختر به زندانهای انفرادی و
شکنجه در افتادند. خدایا، ما به چشم
خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی
قضایی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت
و علی و اولاد علی، و همهی
آموزههای دینی، به اسم دین چگونه به
مسلخ برده شدند.
13
-البته خدا، در همهی
این سالها، سیدعلی، فرهنگ شعارگویی و
شعارخواری را در جامعهی ما به اعلا
درجه رساند.
14-
خدایا، ما از همین صحرای محشر، با صدای بلند اعلام میداریم:
ماموران سیدعلی ممکن است از مطالعهی
این نوشته برآشوبند و برای نویسندهی
صادق آن برنامهای تدارک ببینند.
15-
خدایا، سیّدعلی، بی آن که خود به عاقبت
رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف
و پنهانی دست برد. سپاه را که باید
از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی
به دور میبود، به هر کجای مواضع
کشور نفوذ داد و مستقیما دایرهی سیاست
را که به سلامت روانی آحاد مردم و
برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه
و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه
آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی
وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز
به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند
و بساط موازی و مشرف بر وزارت
اطلاعات را در همه جا بگستراند. این
قدرت پنهان، هم خود قاچاقچی فعالی بود و
سالانه میلیاردها دلار از مبادی رسمی و
غیررسمی به واردات کالا مبادرت
میکرد، و هم با کلت و بیسیم و مسلسل
خود در مناقصههای اقتصادی شرکت
مینمود و در همه جا نیز
برندهی بلامنازع این مناقصهها بود، و
هم به
تنظیم روان امنیتی کشور – آنگونه که خود
میخواست – دست میبرد.
مشغلههای این چنینی، ای خدا، باعث شد که
سیّدعلی، هرگزبه میزان مصرف
مواد مخدر در کشورش که در صدر جدول
جهانی بود، نیندیشد. و همچنین، هیچگاه
به رواج تنفروشی دخترکان و زنان
سرزمینش، و به فروپاشی روال رایج
فعالیتهای اقتصادی مردمش، و به
اسلامیکه زیر دست و پای ماموران قلدر و
بیخرد، و مسئولان بیکفایت، و قاضیان
مرعوب و ناسالم پرپر میزد و استمداد
میطلبید، توجه نکند.
رهبر گرامیما،
کامتان شیرین. اگر که، از مطالعهی این نوشته
کامتان تلخ شده است. ما به
همگان، و حتی به کودکانمان آموختهایم:
دوستی در صداقت است، گر چه تلخ.
اگر مرا بنا بر چاپلوسی و فریب بود،
شما را با الفاظی
نرم و سراسر مداحانه
میستودم. اما چه کنم که هنوز شما را
دوست دارم و به نام نیک شما در
پهنهی تاریخ این سرزمین، سخت مشتاقم.
پس، این آخرین نوشتهای است که
مستقیم، رو به شما مینویسم. و خود، به
عاقبت تلخ آن واقفم. چرا که ماموران
و قاضیان گوش بفرمان شما، در کار خود
استادند. آنان نیک میدانند چگونه یک
معترض و منتقد را با شکنجه و فحشهای
ناموسی به تنگنای روحی و روانی در
اندازند. من همهی این ابتلائات آتی را
بجان میپذیرم تا صدای سخن خود را
به گوش حضرت شما برسانم.
ای کاش بعد از پنج نامهای که چه در بیرون
زندان و چه از داخل زندان
برای جنابعالی نوشتم، مرا فرا
میخواندید و بر من میآشفتید که فلانی، تو
را چه میشود؟ مرگت چیست؟ و من، با
شما، نه از فرصتهای از کف رفته، نه از
بسیج و سپاه واژگون شده، نه از بنبست
حتمی و فروپاشی عنقریب، نه از مردم
از کف رفته، نه از فلاکت جهانی مردمان
ایران، بلکه از ضربههایی میگفتم که
بر در خانهی شما میخورد و شما آنها
را نمیشنوید. و آن، ضربههای کف
دست مرگ است که بر خانهی دل ما و شما
میخورد و ما بیاعتنا به او، سر به
کار دلخواه خود فرو بردهایم. بله رهبر
گرامی، مرگ، بیگمان سر خواهد رسید،
و ما و شما را به کام خود فرو خواهد
کشاند.
آرزو دارم در این
روزهای پایانی عمر، نام نیکی از خود به
یادگار گذارید و خطاهای رفته را به
سامان خویش باز آورید. فردا، مردم از
ما که بینشان و بیآوازهایم، هیچ
نخواهند گفت، اما از شما، به محافل
مردمان، سخنان فراوانی راه خواهد یافت.
اگر پرسش شما این است که از کجا میتوان آغاز
کرد، پاسخ میدهم: به یک
دستور شریف شما همهی زندانیان بیگناه
ما به آغوش عزیزان خویش باز
میگردند. |