عباس پالیزدار، از جمله
قربانیان ساده اندیشی است که 5 سال پیش فریب حرف های احمدی
نژاد را خورد و برای کشف مفاسد اقتصادی آستین ها را بالا زد.
از جانبازان جنگ ایران و عراق است، اما بعد از آن که انگشتش را
کرد در لانه زنبور مفاسد اقتصادی، مافیائی که برای نخستین بار،
میرحسین موسوی نیز در مصاحبه مشترک با مهدی کروبی به آن اشاره
کرده، پالیزدار را مچاله کرد. هنوز تیرخلاص را به پیشانی اش
شلیک نکرده، اما خودش هم میداند که برای این شلیک خشاب گذاری
کرده اند. این مافیا نه جنگ می شناسد و نه اسلام، نه جبهه و نه
شهادت، نه برایش مردم مهم اند و نه عاقبت. غارت در این دنیا
هدف این مافیاست، عاقبت را هم با همه تظاهری که به اسلام پناهی
می کند بعید است که اساسا قبول داشته باشد. شاید فکر می کند
هرچه بیشتر غارت کند؛ جاده را برای ظهور امام زمان هموار تر می
کند!
سایت دکتر خزعلی آخرین
مصاحبه پالیزدار را که هیچ روزنامه ای حاضر به انتشار آن نشده
منتشر کرده است. نکات خبری این مصاحبه را استخراج کرده ایم و
مشروح آن را می توانید در سایت خزعلی – از
اینجا-
بخوانید. البته مشروح این مصاحبه را ذخیره نیز کرده که در صورت
هک کردن سایت خزعلی خود مستقلا آن را منتشر کنیم!
اما آن نکات خبری:
آقای اسلامی معاون وقت
اقتصادی سازمان بازرسی گفت:
زمانی که مثلا با موردی
مثل معدن... مواجه شده و تخلفات را کشف میکنیم. یک کار
کارشناسی طولانی برای کشف این تخلفات انجام میدهیم و پس از طی
کردن مراحل مختلف و صرف انرژی زیاد گزارش خود را با تایید رئیس
سازمان بازرسی کل کشور به مجتمع مبارزه با مفاسد اقتصادی و یا
نهادهای ذیربط دیگر ارسال میکنیم، در آنجا بدون توجه به
تلاشها و زحمات فوقالعاده نیروهای ما، ناگهان میگویند ای
بابا این پرونده مربوط به فلان وزیر و
فلان وکیل
و یا فلان عالم ربانی است و نمیتوانیم با اینها برخورد کنیم.
لذا پرونده به گاو صندوقها رفته و خاک میخورد و بعد از 5 سال
نیز می گویند که این پرونده دچار مرور زمان شده و قابلیت
رسیدگی ندارد.
آقای اسلامی در آن جلسه
تاکید کرد در چنین شرایطی دیگر قضات و نیروهای سازمان بازرسی
یا انگیزه خود را از دست میدهند و یا انگیزه آنها به سمت
معامله با متخلفان میچرخد. نیروهای ما وقتی میبییند بعد از
کلی تلاش یک عده دیگری با متخلفان پرونده وارد معامله میشوند،
پیش خود میگویند چرا ما خودمان را زحمت بدهیم و دیگران معامله
کنند. پس از اول ما با آنها وارد معامله میشویم.
در پروندهها به یک
موردی برخوردیم که در آن از پدر زن آقای رئیسی معاون اول قوه
قضاییه نام برده شده بود.
یک روز ایشان با من تماس
گرفتند و خواستند که جلسهای با هم داشته باشیم. به اتفاق خانم
آجرلو با ایشان صحبت کردیم که آقای رئیسی گفت: شخصی که در این
پرونده از وی نام برده شده، اصلا پدرزن ایشان نیست. از وی مدرک
خواستیم که ارائه این مدارک به جلسه بعدی موکول شد که تنها به
دیدار ایشان رفتم.
آقای رئیسی
شناسنامه همسر و پدر همسرشان را ارائه داد و متوجه شدم شخصی که
در پرونده از او اسم برده شده،
مجتبی علم الهدی
است، درحالی که نام پدر زن آقای رئیسی احمد علم الهدی است.
همین کار باعث شد که
ارتباط من با آقای رئیسی بیشتر و عمیقتر شده و در دستیابی به
حقایق اسناد و مدارک مفاسد اقتصادی کمک بسیاری از ایشان
گرفتیم. در همان روزها آقای رئیسی کُد
600
پرونده در سازمان بازرسی
کل کشور را به من داد که در هر کدام از آنها ردی ازیک دانه
درشت وجود داشت.
همچنین در طول کار با
شخصی به نام آقای دکتر صادقی که قبلا قائم مقام آقای رئیسی در
دبیر خانه ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی بود آشنا شده و ایشان
هم کلاسه 123
پرونده را به من داد که پس از استعلام و دریافت پروندهها
متوجه شدیم که مربوط به دانه درشت های اقتصادی است.
پس از دریافت این
پروندهها از مجلس خواستم مشاوران حقوقی که قول داده بودند را
برای بررسی این پروندهها معرفی کنند. اما هر کسی که میآمد،
با دیدن نام افراد از
همکاری با گروه
سرباز می زد. تعداد زیادی از حقوقدان ها برای این کار معرفی
شدند که هیچ کدام حاضر به همکاری نشدند.
یک روز آقای نیازی به من
گفت که این گزارش مجلس چه سودی دارد. ما به عنوان سازمان
بازرسی کل کشور
بارها این
خلافها را نوشتیم و گفتیم و گزارش هم دادیم، هیچ اتفاق
نیافتاد. شما چه کار خاصی میخواهیم بکنید که ما نکرده باشیم؟
یک روز آقای رضاخواه به
من گفت که آقای احمدی نژاد از وی خواسته برای رقابت با آقای
لاریجانی حوزه انتخابیه خود را به شهرستان قم تغییر دهد و تلاش
کند که لاریجانی
رای نیاورد.
گزارش اول 182 صفحه بود
که خلاصهای از آن حدود 80 صفحه خدمت
مقام معظم رهبری
ارسال شد. در این گزارش حداقل نام
50 نفر
از دانه درشت ها ذکر شده بود.
خانم آجرلو و آقایان
کامران و دهقان و دیگر نمایندگان حاضر در کمیته تحقیق و تفحص
مدعی بودند فضای کشور برای قرائت گزارش تحقیق از صحن علنی
مناسب نیست و ابتدا باید افکار عمومی برای این کار آماده شود.
به همین دلیل از من خواستند که به شهرستان های مختلف رفته و در
دانشگاهها در این رابطه سخنرانی کرده و برای قرائت گزارش
فضاسازی کنم.
خانم آجرلو در این زمینه
هماهنگیهای لازم را با دانشگاههای مختلف انجام داد و ظاهرا
یکی از پسرهای آقای احمدی نژاد که ارتباط خوبی با دانشجویان
دارد نیز در این زمینه فعال شده بود.
یک روز خانم آجرلو با من
تماس گرفت و گفت هماهنگی لازم برای سخنرانی من در دانشگاه
همدان انجام شده و فلان روز باید بروی همدان.
البته قرار بود که خود
ایشان هم در مراسم حضور داشته باشد. حتی قرار شد من ابتدا به
کرج رفته و به اتفاق ایشان به همدان برویم. وقتی رسیدم کرج
خانم آجرلو گفت شما حرکت کنید و من خودم میآیم. حتی در طول
راه چندبار با خانم آجرلو تماس گرفتم و گفت که در راه هستم و
مثلا دو ساعت دیگر میرسم. اما یک دفعه تلفن ایشان از دسترس
خارج شد. همان موقع دانشجویان گفتند خانم آجرلو به تو کلک زده
و مثل همیشه نمیآید. به همین دلیل تنهایی در دانشگاه همدان
سخنرانی کردم که اتفاقا فضای بسیار خوبی بود و بچههای پای کار
انقلابی و سرزنده بودند.
بعد از سخنرانی در همدان
با هماهنگی آقای کامران در دانشگاه اصفهان نیز سخنرانی کردم.
چند سخنرانی دیگر هم
داشتم تا سخنرانی دانشگاه شیراز. در شیراز دیدم فضا تغییر
کرده و یک نوع ترس در بین دانشجویان وجود دارد. میگفتند برخی
نهادهای امنیتی به دانشجویان گفته اند که اگر پالیزدار تند
صحبت کند با شما برخورد می کنیم.
چند وقت بعد مجددا
دانشجویان دانشگاه همدان از من دعوت کردند که با توجه به فضای
دانشگاه شیراز گفتم تنها نمی آیم و باید همراه من نمایندگان
مجلس هم باشند.
دوباره تماس گرفتند و
گفتند که خانم شایق و آجرلو هم می آیند. اما همان قصه قبلی
تکرار شد. من رفتم کرج که به اتفاق خانم آجرلو به همدان بریم.
کلی معطل شدم که ایشان نیامد. آجرلو یک ساعت بعد با شماره
دیگری تماس گرفت و گفت تو برو من از مسیر دیگری دارم میروم
همدان و در راه هستم. به همدان که رسیدم دانشجویان گفتند چند
بار با خانم شایق و آجرلو تماس گرفتتند و آنها در راه هستند،
اما مانند دفعه قبل هر چه صبر کردیم نیامدند و من مجبور شدم
تنهایی سخنرانی کنم.
البته اول نمیخواستم
سخنرانی کنم تا اینکه تعدادی از دانشجویان فرزند شهید جلوی من
را گرفتند و گفتند پدران ما برای همین حرف ها شهید شدند، حالا
شما از یک سخنرانی ساده هم خودداری می کنی؟ گفتم من ترس و
واهمهای ندارم و مطالب را میگویم، اما چرا اینها خودشان را
کنار می کشند؟
باید متذکر شوم که در
تمام این مدت تصور میکردم کار ما با اطلاع مجلس و حتی شخص
دکتر احمدی نژاد انجام می شود و هدف هم آماده کردن فضا برای
قرائت گزارش تحقیق و تفحص و در نهایت مبارزه با فساد اقتصادی
است.
اما بعد از سخنرانی دوم
در همدان از وزارت اطلاعات با من تماس گرفتند و گفتند بیا
میخواهیم با تو صحبت کنیم.
دو روز قبل از دستگیری،
وزارت اطلاعات با من تماس گرفت.
اما قبل از تماس از
وزارت اطلاعات یک اتفاقی افتاد که شاید در تحلیل شرایط و علت
دستگیری من مهم باشد. ماجرا از این قرار بود که آقای
محسن خزعلی
یکی از پسرهای آیت الله خزعلی با من تماس گرفت و پرسید چرا
علیه آیت الله خزعلی حرف زدهام؟ با تعجب این موضوع را رد
کردم. چرا که در سخنرانیها از سلامت اقتصادی ایشان تعریف کرده
بودم.
آقای محسن خزعلی گفت که
حسین شریعتمداری
از کیهان تماس گرفته و اینطور گفته است. همان شب با شریعتمداری
و شایانفر تماس گرفتم که شایانفر بدون مقدمه گفت چرا همه
مفسدان اقتصادی را معرفی نکردی؟ مثلا چرا از تخلفات آیت الله
رضوانی و یا آیت الله موسوی اردبیلی یا بجنوردی حرفی نزدی؟
گفتم من از اینها سند
نداشتم و اگر داشتم با کسی تعارف ندارم و می گفتم.
شایانفر گفت سندها را ما
در اختیارت میگذاریم. گفتم شما خودتان روزنامه دارید چرا
سندها را خودتان منتشر نمی کنید؟ جواب داد که شرایط پذیرش حرف
های تو در جامعه خوب است. بعد پیشنهاد داد دیگر جایی سخنرانی
نکنم و به جای آن بیا با کیهان مصاحبه کن. چون مصاحبه با کیهان
در حقیقت تایید خودت میشود.
من گفتم حرفی ندارم ولی
اگر بیام یکی از خلافهایی که میگم ماجرای
دویست هکتار زمین کیهان
است. که شایانفر گفت پس بعدا خبرت میکنیم.
در وزارت اطلاعات به من
گفتند که ما 20 سال
قبل از تو اینها رو میدانستیم. خیلیهای دیگر هم میدانستند.
بنابراین چند توصیه بهت میکنیم که اگر انجام ندهی به ضرر خودت
تمام میشود.
مرتضوی
دادستان تهران به من گفت چرا این حرف ها را زدی؟ اصلا کی هستی
که اینطوری مملکت را به هم ریختی؟ گفتم برای اینکه بفهمید من
کی هستم باید بیایید مجلس. چون به دلیل مسائلی که
علیه شما
در گزارش است باید بیایید مجلس و پاسخگو باشید که دیدم آقای
مرتضوی گفت اشکالی نداره هماهنگ کنید من به مجلس میآیم.
با نمایندگان عضو کمیته
تماس گرفتم تا هماهنگی این کار را انجام دهم. اما هیچ کس حاضر
به انجام این کار نشد. حتی تلفن من رو هم جواب نمیدادند.
بالاخره مرتضوی زنگ زد و
گفت چی شد هماهنگی کردی؟ گفتم نه هنوز. گفت حالا که شما جا
ندارید بیایید دفتر من. رفتم اتاق آقای مرتضوی. اول خوب برخورد
کرد. گفت مدارکت کجاست. چند ساعتی صحبت کردیم که یواش یواش دو
نفر وارد اتاق شدند و دو نفر دیگر هم آمدند و در را بستند.
یک دفعه لحن صحبت مرتضوی
عوض شد. داد زد تو کی هستی اینطوری حرف می زنی؟ خیال کردی هر
کسی حکم داشت می تونه هر کاری خواست بکنه؟ فعلا برو زندان تا
تکلیفت روشن بشه. من را منتقل کردند زندان اوین.
در دوران زندان یک بار
به دلیل تشدید عوارض
شیمیایی
باقی مانده از دوران دفاع مقدس در بدنم و دو بار هم به دلیل
حمله قلبی به بیمارستان منتقل شدم.
|