نوشته تحلیلی
مصطفی تاج زاده را که ابتدا در سایت نوروز انتشار یافت و سپس
در سایت های دیگر، باید حوصله کرد و تا پایان خواند. آنچه او
نوشته، هم پذیرش اشتباهات کادرهای حکومتی دهه اول جمهوری
اسلامی است، هم آنچه میان امثال او و بازجوها طی یکسال اخیر در
زندان گذشته، هم اشاراتی است در تائید و قطعی بودن کودتائی که
22 خرداد صورت گرفت، هم نگاهی است به عمق جنبش سبز و ملی در
ایران. او تلویحا می نویسد، اگر مردم ایران نتوانند خود را از
زیر آواری که احمد جنتی و احمدی
نژاد با تکیه به سرنیزه فرماندهان سپاه بر سر ایران فرو آورده
اند بیرون بکشند، ایران با تاریخی ترین فاجعه روبرو خواهد شد.
او می نویسد که احمدی نژاد پیش از انتخابات 22 خرداد، با یقینی
که به باخت انتخاباتی داشت، طرح دستگیری فعالان سیاسی- مذهبی
را تهیه کرده بود. او نگاهی می اندازد به کسانی که جایگزین
امثال طالقانی در نماز جمعه تهران شدند، جانشین آیت الله بهشتی
در قوه قضائیه شدند، جانشین رجائی شدند و... تاج زاده بدرستی
می نویسد که سرچشمه را در همان ابتدای تشکیل دادگاه های انقلاب
می شد با یک بیل گرفت تا به سیل بینانکنی که امروز در کشور
جاری است تبدیل نشود. تاج زاده می نویسد که مردم با سخنان آیت
الله خمینی و تفسیری که او از رای مردم و جمهوری اسلامی داشت
انقلاب کردند و نه با سخنان و تفسیر آقای مصباح كه در همان
ایام انقلاب، همّ و غمش این بود كه چگونه دكتر شریعتی را بكوبد
و به این
ترتیب اندكی از زحمت ساواك بكاهد. او می نویسد که در زندان به
درک تازه ای رسید. این که باید از برخوردهای
ناصوابی كه با مهندس بازرگان و دكتر سحابی صورت گرفت عذر خواست
و نیز باید
از همه سیاسیونی كه خواهان فعالیت قانونی بودند و حقوقشان به
بهانههای
مختلف نقض شد، پوزش طلبید.
من و دوستانم و كثیری از فعالان انتخاباتی كه تا به
امروز به لطف الهی از آن مهلكه بزرگ جان سالم به در بردهایم،
مدیون مردمی
هستیم كه با تظاهرات تاریخسازشان در 25 خرداد، نه فقط كودتای
انتخاباتی را
افشا كردند و دستكش مخملی را از مشت آهنین كنار زدند و نه تنها
من و امثال
مرا نجات دادند، بلكه به ایران و اسلام جان تازهای بخشیدند و
چهره دیگری
از ملت ایران در جهان ارائه كردند. همه بگیر و ببندها و مصائبی
كه بر سر مردم آوردند، در
مقابل آنچه ممکن بود در صورت
عدم شكلگیری تظاهرات میلیونی 25 خرداد بر
سر آیین و میهن و مردم بیاید و «اختناقی» كه قرار بود حاكم
شود، یك
خردهكاری بیش نبود.
نوشته تاج زده طولانی است، اما حوصله کنید و آن را با دقت
بخوانید.
تجربه زندان
بهرغم
همه تلخیهای خود، نتوانست فرصت و امكان "گفت وگو" را از من
دریغ
دارد؛
امكان گفتوگو حتی در دشوارترین شرایط. با توجه به این كه من و
دوستانم نه به علت مبارزه با نظام، كه به دلیل فعالیت در جهت
پویایی و
شكوفایی آن به زندان افتاده بودیم، با بازجویان درباره اصل
نظام اختلاف
نداشتیم و همین مسأله مشترك میتوانست نقطه آغاز گفتوگوی ما
باشد. با
وجود
این، مؤلفههایی كه بعضی بازجوها برای جمهوری اسلامی ایران
تشریح
میكردند با مؤلفههایی كه من در ذهن داشتم در بسیاری موارد
متفاوت و گاه
متضاد
بود.
به باور من،
نظامی
كه قدرتش را در اعترافگیری و توابسازی در سلولهای انفرادی
ببیند
و نظامی كه از بحث آزاد و مناظره و گفتوگو در رسانهها تغذیه
میكند، دو سیستم كاملاً متفاوت هستند.
نظامی كه هر
مخالفت
یا حتی هر انتقادی را توطئه تلقی كند با نظامی كه چهره خود را
در
آینه
انتقاد مخالفین می بیند و رفتارش را تصحیح میكند، هرگز یكی
نیست.
نظامی كه
یكی از
بدیهیترین حقوق انسان یعنی حق سفر آزاد را با ممنوعالخروج
كردن
شهروندان نقض كند و به دور خود دیوار بكشد و نه فقط برای
كسانی كه قصد
مشاركت
در عرصه مدیریت كشور را دارند، بلكه برای شهروندان عادی نیز
محدودیت
های
روزافزون بتراشد، بی تردید با نظامی كه از مشاركت و انتخاب
آزاد مردم
در
عرصه سیاست و اجتماع استقبال میكند متفاوت است.
نظامی كه
نظامیان صاحب اصلی آن شمرده شوند و «ایران» را
یك پادگان بزرگ ببیند كه
در آن
«چون و چرا» معنا ندارد، با نظامی كه مردم صاحبان اصلی آن به
شمار
میروند و پادگانهایش نیز مینیاتوری از جامعه و به روی
مطالبات شهروندانش
گشوده
است، چگونه میتواند «یكی» باشد؟
نظامی كه
اگر به
شخصیت، میانگین تحصیلات و هوش زندانیان سیاسی اش نگاه كنیم، به
این
نتیجه
برسیم كه پاكترین و سرآمدترین قشرهایش در زندانها نمایندگی
میشوند، با نظامی كه شایستهترین نخبگانش بر كرسیهای
پارلمانی یا مدیریت
اجرایی
آن تكیه میزنند یا در جامعه مدنی از امنیت کامل بهره مندند،
هرگز
یكی
نیست.
نظامی كه از
راهپیمایی مسالمتآمیز شهروندان و شعار «الله اكبر» مردم بر
پشتبامها
هراسان
شود با نظامی كه راهپیمایی اعتراضی را حق شهروندان و مایه
اصلاح و
قوت
خود میداند، یكی نیست.
نظامی كه در
آن،
احزاب مایل به تلاش در چارچوب قانون اساسی در دوران صلح و
تثبیت سیستم
سیاسی،
نتوانند رسماً و آشکارا به فعالیت سیاسی بپردازند و شرط آزادی
اعضا
و
رهبرانشان از زندانها و بازداشتهای غیرقانونی، انحلال یا
توقف
فعالیت حزبشان باشد كجا با نظامی یكسان است كه در دهه اول
انقلابش و در
شرایط
جنگی و وجود تروریسم، سران احزاب منتقد هرگز دستگیر نمی شوند؟
نظامی كه در
آن
استقلال قضایی به معنای بیاعتنایی به افكار عمومی باشد و
دادگاههای
نمایشی
با احكام فرمایشی، دلسوزترین خادمان آیین و میهن و مردم را
محكوم و
آنان
را از حقوق خداداد خود محروم كنند، كجا با نظامی كه در آن قاضی
مستقل
از
اركان حكومت و بیاعتنا به فشارها و درخواستهای نهادهای
امنیتی،
اطلاعاتی و نظامی و تنها بر اساس موازین حقوقی و قانونی حكم
صادر میكند،
یكی
است؟
نظامی كه در
آن
بیشتر جوانان تحصیلكردهاش از دوره دبیرستان مشتاق مهاجرت به
خارج از
كشور
باشند، نمایشگاه كتابش یاد دوران تفتیش عقاید را زنده كند،
هنرمندانش
كه حجم
جوایز ملی و بینالمللیشان از فضای یك سلول انفرادی بیشتر است
در
زندان
و در انفرادی به سر برند، كجا با وعدههای امام در پاریس كه
خطوط
اصلی
نظام جایگزین رژیم سلطنت را ترسیم میكرد، سازگار است؟
نظامی که
رتبه
های اول را در تورم و فساد به دست آورد و جایگاه آخر را در رشد
اقتصادی کسب کند و نزدیک به نیمی از مردمش زیر خط فقر زندگی
کنند، بخش
خصوصی
رقیب و بلکه دشمن دولت در زمینه اقتصاد تلقی شود و هدف عملی
حکومت
تضعیف
آن باشد، صاحبان سرمایه اش رغبت بیشتری به سرمایه گذاری در
کشورهای
خارجی
داشته باشند، واردات بی رویه
کالا کمر تولید را بشکند و استراتژی
دولتش
«ایران را سراسر كمیته امداد میكنیم» باشد، آیا می تواند
الگوی
موفقی
از مدیریت به مردم منطقه ارائه کند؟
نظامی كه در
سطح
بینالمللی انحصار رسانهای، استبداد و حق وتو را محكوم كند و
دولت
آمریكا
را نماد اعمال استانداردهای دوگانه بخواند، خود نمیتواند و از
نظر
اخلاقی
حق ندارد علیه شهروندان خود به همان روشها متوسل شود.
نظامی كه در
آن
«شادی» گم شود [1] و رتبههای نخست جهانی را در توقیف نشریات و
زندانی
كردن
روزنامهنگاران به دست آورد و نظارت استصوابی انتخاباتش حتی با
نظام
انتخاباتی عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین قابل مقایسه
نباشد، چگونه
میتواند مدعی رهایی بخشی عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان
و الگو بودن
برای
مسلمانان جهان باشد؟
در نظام
مورد
نظر من استقلال حوزه های علمیه حفظ می شود، دانشگاه پادگان
نیست،
اساتید
برجسته و مستقل بازنشسته یا اخراج نمیشوند، به دانشجویان
منتقدش
ستاره
نمیدهند، آنان را به صورت فلهای بازداشت نمی كنند، اختلاط
دختران و
پسران
در دانشگاه مسأله مقاماتش نیست و دانشجویان رسماً تهدید
نمیشوند كه
چون
نمره میخواهند باید خواستهای مدیریت را اجابت كنند.
نظام مطلوب
من آن
نیست كه به جای اندیشیدن به حل مشكلات بیكاری، افسردگی،
ناامیدی و
حتی
اعتیاد جوانان، خود را مسئول آرایش و پوشش آنان بداند و
مقاماتش شب و
روز بر
طبل مبارزه با مفاسد اجتماعی و فرهنگی بكوبند؛ در عین حال
اجازه
دهند
شبكههای سرگرمی ماهوارهای بدون پارازیت دریافت شوند ولی همه
توان
حکومت
صرف مقابله با سایتها و شبكههای خبری شود. در نظام مورد نظر
من دروغ سكه
رایج
حكومتداری نیست!
در
نظام
مورد
نظر من و نظام برخاسته از آن انقلاب باشكوه، وجود كهریزك ننگ
است و نه
افشای
آن. قانون اساسی آن سند سركوب نیست، بلكه خونبهای شهیدان و
محصول
رأی
مردم و سند حقوق و آزادیهای شهروندان است و اجرای اصل 27 و
دیگر اصول
حقوق
بشری آن در آزادی اجتماعات و احزاب و مطبوعات و انتخابات و نیز
در
ممنوعیت شكنجه و محكومیت حكم اعدام شهروندان بدون طی مراحل
دادرسی عادلانه،
استقلال كشور، یكپارچگی سرزمینی و منافع ملی را تأمین می کند.
از
نظر من
در
نظام برآمده از مردمیترین انقلاب بشر، هرگز نمیتوان هر ده
سال یكبار
به
خوابگاه و كوی دانشگاه حمله كرد؛ سركوبها و بگیر و ببندهای
فلهای نیز
نمیتواند برخاسته از همان اسلام و انقلابی باشد كه رهبرش شعار
«میزان رأی
ملت
است» میداد و از «حق تعیین سرنوشت هر نسل به دست همان نسل»
دفاع
میكرد. در این نظام هویت، فرهنگ و آداب و رسوم اقوام مخل وحدت
ملی تلقی
نمیشود.
در جایی كه
اپوزیسیون روسیه به دولت خود اعتراض میكند كه چرا رفتار پلیس
كشورش با
تظاهركنندگان روسی مانند رفتار پلیس ایران با مردمش خشن و
سركوبگر است،
چگونه
میتوان این نظام را با نظامی یکسان دانست كه ویژگیهای آزادی
خواهانه، معنوی و الهی آن در نامه تاریخی رهبر فقید انقلابش
به گورباچف
تشریح
شده است؟ این نظامی نیست كه ایرانیان در سال 57 خواهان استقرار
آن
بودند
[2].
دوم. از
انقلاب
مخملی تا اخلال در ترافیك!
من و
دوستانم به «براندازی نظام» اعتقاد نداشتیم و هیچ اقدام
غیرقانونی نیز
انجام
نداده بودیم. بنابراین در فرآیند بازجویی، گفتمان بازجویان بر
همان
سبك
نخستین باقی نماند؛ من در انتهای فرآیند بغرنج گفتوگو دیدم كه
حتی
بازجویان نیز نمیتوانند در دفاع از تكصدایی، تك صدا بشوند و
با الهی
خواندن
حزب خودی، بقیه را حزب شیطان بنامند.
گفتمان
«كیهان» اگر چه در
مراحل
نخستین بازجوییها و نیز در كیفرخواستهای ظاهراً «حقوقی» اما
صد در
صد
سیاسی دادستانی تهران حاكم بود، اما من در زندان دیدم كه حتی
بازجوها
نیز
نمیخواهند یا نمیتوانند تا آخر از آن گفتمان دفاع كنند؛
بعضی با
مشاهده
نتایج غیرقابل كنترل آن به صراحت میگفتند: «ما چندصدایی را
قبول
داریم»
و «روشهای كیهان جواب نمیدهد». من نمیدانم این سخنان تا كجا
و
چگونه
میتواند گفتمان مسلط حوزههای امنیتی و نظامی باشد، اما تردید
ندارم
كه
روشنگری و اتخاذ و پیگیری مستمر روشهای مسالمتآمیز و
خیرخواهانه توسط
جنبش
سبز اكثریت ملت ایران، در انتهای یك فرآیند نه چندان طولانی،
میتواند صداهای خاموش ولی معترض در
هسته مركزی نظامی- امنیتی كشور را به
صدا
درآورد و زبانی برای بیان شفاف و مستدل آن در مراكز تصمیمگیری
در
اختیارشان بگذارد.
در جریان
همین
بازجوییها بود كه من در مقابل اتهام «انقلاب مخملی» استدلال
كردم و
هشدار
دادم كه مواظب باشید، این اتهام یك تیغ دو دَم است و قبل از
اینكه
صدای
مردم را ببرد، دست خودتان را خواهد برید، زیرا معنایی جز
شبیهسازی
جمهوری
اسلامی ایران با حكومتهای كمونیستی و شبه كمونیستی كه توسط
انقلابهای مخملی سرنگون شدهاند، نخواهد یافت
[3].
شبیهسازی جمهوری اسلامی با
حكومتهای استبدادی و فاسد كمونیستی، همان نقطهای بود كه
بازجویان هنگام
دفاع
از نظام مورد نظرشان در آن كم میآوردند [4] و من میتوانستم
برای
دفاع
از جمهوری اسلامی مورد نظر خود فرصتی بیابم و تفاوتهای آن را
با
نظامهای كمونیستی شبیهسازی شده در دادگاه نمایشی فعالان ستاد
انتخاباتی
مهندس
موسوی برشمارم. همچنین در همین نقطه است كه میتوانم به رغم
همه
انتقادات و اعتراضاتی كه دارم، در مقابل اتهام دیگری كه از
موضعی دیگر علیه
جمهوری
اسلامی ایران مطرح میشود دفاع كنم و بگویم اگرچه ماجرای
اعتراف
سازیها و شیوههای برخورد خشونت بار در زندانها و در
دادگاههای نمایشی،
ناگزیر
تداعی گر زندانها و دادگاههای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
به
ویژه
در فاصله دو جنگ جهانی است، اما نظامی كه من از آن دفاع میكنم
در
كلیت
خود و در وجوه سهگانه جمهوری، اسلامی و ایرانی بودن خود با
نظامهای
واقعاً
موجود كمونیستی تفاوت بنیادین دارد. مهمتر آنكه ظرفیت خوانش
دموكراتیك از اسلام اساساً با ظرفیت تفسیر دموكراتیك از
ماركسیسم- لنینیسم
قابل
مقایسه نیست. همین تفاوت مانع استقرار یك رژیم توتالیتر و
تمامیتخواه
بنام
اسلام در ایران است.
نقطه ضعف
متهمان
در زندانها و در دادگاههای استالینی درآن بود كه
نمیتوانستند هم
«كمونیست» و «انقلابی» (در مفهوم بلشویكی آن) باشند و هم تا
آخر در برابر
خواست
بازجوها مبنی بر پذیرش و اعتراف به خطاهای ناكرده مقاومت كنند
و نقش
خود را
در تأسیس نظام كمونیستی به رخ آنان بكشند، زیرا علاوه بر شکنجه
های
طاقت
فرسا، تعریفی كه بازجوها از ماركسیسم- لنینیسم و «انقلاب»
ارائه
میکردند و بر مبنای آن از متهمان میخواستند برای تقویت نظام
سوسیالیستی
شوروی
یا «ستاد زحمتكشان جهان» به آنچه بازجوها میگویند اعتراف
كنند، با
تعریف
استالین و حتی لنین از ماركسیسم، انقلاب و نظام شوروی انطباق
بیشتری
داشت و
بنابراین زندانیان چارهای جز تسلیم شدن نداشتند، مگر آنكه
ایدئولوژی ماركسیسم- لنینیسم را كنار بگذارند؛ اما چنین تعریف
و تعمیمی در
مورد
اسلام، انقلاب، جمهوری اسلامی ایران و امام ممكن نیست. من نیز
با توجه
به
ویژگیهای رهاییبخش و آزادیخواهانهای كه از اسلام و انقلاب و
نظام و
قانون
اساسی آن و نیز از آرمان و خواست مردم و وعدههای بنیانگذار
جمهوری
اسلامی
ایران سراغ داشتم و خود نیز در عمل آنها را زیسته بودم،
توانستم
در
مقابل استدلالهای بعضی بازجوها كه شبیه استدلال های بازجوها
در جریان
بازجویی ها در نظامهای كمونیستی بود مقاومت كنم [5]. به عبارت
روشنتر،
آنچه
نقطه ضعف زندانیان و متهمان دادگاههای استالینی بود، در
اینجا به
نقطه
ضعف بازجویانی تبدیل میشد كه بر شبیهسازی جمهوری اسلامی
ایران با
اتحاد
جماهیر شوروی سوسیالیستی پای میفشردند.
افزون بر
آن، بر
این موضوع تأكید كردم كه طبق قانون اساسی و دیگر قوانین
موضوعه، هر
حكم
قضایی در مورد هر متهمی، از جمله ما، باید بر اساس معیارهای
حقوقی و
قانونی
و نه سیاسی صادر شود و اگر در این میان بحثی سیاسی
یا
ایدئولوژیك
وجود
دارد، لازم است در بیرون زندان و در فضای باز و آزاد صورت
گیرد، نه در
زندان
و در جریان بازجویی. پیشنهادی كه بعضی بازجوها از آن استقبال
كردند و
امیدوارم هرچه زودتر تحقق یابد [6].
به هر روی،
اگر
امروز میتوانم به رغم خطاها و افراط كاریها همچنان از
انقلاب اسلامی
دفاع
كنم [7] و در عین حال اعتراض كنم كه چرا بدن مجروح حجاریان را
از بستر
درمان
گسستند و با سلول زندان آشنا كردند، یا چرا بدن كروبی پسر را
در
زیرزمین مسجد مضروب و مجروح كردند و آن حركات و اهانتهای شنیع
را به او
روا
داشتند، یا چرا به بدنهای شریف و نازنین بسیاری از پاكترین
فرزندان
این
ملت كه تنها جرمشان ایستادگی بر رأیشان و دفاع از كرامت، هویت
و حقوق
خویش
بود آسیب رساندند یا چرا عزاداران حسینی را در روز عاشورا از
بالای پل
به زیر
پرتاب كردند و با ماشین از روی پیكر مضروب بعضی شهروندان
گذشتند و
وا
اسفا كه همه این اعمال را به نام «خدا» كردند، به این دلیل است
كه
ما
تفسیر
دموكراتیك رهبر فقید انقلاب از شلاق پذیری شانه های رسول خدا
را
شنیده
بودیم تا حقی از مردم بر گردنش نماند.
امام،
عظمت و بزرگی آن بدن
مقدس و
روحانی را فقط در معراج نمیدید، بلكه علاوه بر آن، در تلألوی
زمینی
شدن و عریان شدن آن شانههای مبارك به روی مدعیان احتمالی،
عظمت و
بزرگی
دموكراسی را مشاهده میكرد [8]. ملت با چنین تفسیری از اسلام،
آن
انقلاب
باشكوه را به پا كرد، نه با سخنان و تفسیر آقای
مصباح كه در همان
ایام
انقلاب، همّ و غمش این بود كه چگونه دكتر شریعتی را بكوبد و به
این
ترتیب
اندكی از زحمت ساواك بكاهد [9].
سوم.
اعترافات من
من در محضر
نسل
جدید شهادت میدهم، نظامی كه ما برای برپایی آن انقلاب كردیم و
به
قانون
اساسی آن رأی دادیم، غیر از نظام نظامیانی است كه میكوشند آن
را ملك
طلق
خویش نمایند و در عرصه سیاست برای خود جایگاهی همانند
فرماندهان
دخالتگر ارتش تركیه و پاكستان قائل شوند [10]. این گواهی از آن
رو ضرورت
دارد
كه به وضوح میبینم چه در زندانها و چه در تریبونها و صدا و
سیمای
رسمی
كشور، از جمهوری اسلامی ایران یك موجود زشت سیرت و زشت صورت به
نام
«فرانكشتاین» میسازند و من هرگز نتوانستم در این آینه مخدوش،
سیمای رهبر
فقید
انقلاب و یاران واقعیاش و سیمای درخشان شهیدان و آرمان آنان
را ببینم
[11].
میخواهند بگویند امام هم كسی بود مثل آقایان
جنتی و مصباح، غافل از
آن که
این شبیهسازی مخدوش، روشهای استبدادی و سرکوبگر را توجیه و
آقایان
را
تطهیر نخواهد كرد. به عكس، دامنه بدبینی به رهبر فقید انقلاب
محدود
نمیشود و با تعمیم یافتن به ائمه اطهار (ع)، میتواند بیدینی
و بیایمانی
را در
نسل جوان دامن بزند كه با كمال تأسف در برخی موارد زده است.
این
همان
خطری است كه به ویژه استاد مطهری، ما را از آن بر حذر میداشت
[12].
به هر حال
در
وضعیت واقعاً نفس گیر انفرادی و بازجویی، آنچه زبان و بیان مرا
قوت
میبخشید، نه یك جسارت فردی بلكه توفیقی الهی بود كه نصیبم شد
و راه
بهرهبرداری از اسلام رحمانی و عقلانی و گفتمان انقلاب اسلامی
را به رویم
گشود.
در این چارچوب بحث من و بازجویان درباره «نظام» به طور طبیعی
از دو
نگرش
متفاوت درباره تاریخ انقلاب اسلامی تغذیه میكرد [13]. به
عنوان مثال
بعضی
بازجوها میكوشیدند با یادآوری مواردی از افراط كاریهای دهه
نخستین
انقلاب، مرا و خط امامیهای آن دوره و اصلاحطلبان كنونی را
«فاشیست» معرفی
كنند.
متقابلاً من هم با یادآوری برخی رفتارهای فاشیستی كه در همین
ایام،
در پیش
دیدگان ملت ایران تكرار میشود، توضیح میدادم كه همه ما در
آن
دوره
خطاهای جدی داشتیم، اما شما همین امروز به جای آنكه جوانب
مثبت رفتار
ما را
ادامه دهید، همان خطاها را در شرایطی كه كشور نه در حال جنگ
است و
نه از
تروریسم گسترده و كور رنج میبرد، ادامه میدهید. به همین دلیل
دیگر
نمیتوان آن را «خطا» نامید و ناشی از بیتجربگی انقلابیون
دانست.
خطای
ما این
بود كه در مقابل برخی رفتارهای دادگاه های انقلاب موضع نگرفتیم؛
در عین
اینكه جناح موسوم به خط امام طراح اعلامیه 10 مادهای
دادستانی
انقلاب
در زمان شهید قدوسی در بهار سال 1360 بود (طرحی كه گروههای
سیاسی
دگراندیش مخاطب آن بودند و بسط مناظره و حقوق و آزادیهای
قانونی آنان را
به خلع
سلاح گروهها پیوند میزد)، اما نتوانستیم (و نیز تروریسم سال
60 و
جنگ
تحمیلی نگذاشت) كه این راه را تا مرحله گسست كامل از شیوههای
غیردموكراتیك پیگیری كنیم.
فاجعه بار
این
است كه در دوره صلح و فقد تروریسم، به جای بسط و تكامل
آزادیهایی كه
بخشی
از آن در دشوارترین ایام جنگ هم از تعرض مصون ماند، جریانی به
شیوههای غیردموكراتیك میكوشد ضمن نادیده گرفتن و انكار
دستاوردهای مثبت
دولت
دفاع مقدس، فقط و فقط خطاهای ما را كه در عصر حاكمیت گفتمان
«انقلابی»
در
جهان و وجود جنگ و تروریسم گسترده در داخل كشور رخ داده، به
نحو مضاعفی
تكرار
كند و استثناهای دهه اول انقلاب را به قاعده تبدیل سازد [14].
واضحتر بگویم،
سكوت
تأییدآمیز درباره نحوه محاكمات دادگاه انقلاب خطای
ما
بود، اما بازداشت فلهای منتقدان قانونگرا، "كهریزكی كردن"
شهروندان معترض و نیز تیراندازی مستقیم به آنان چنان پدیده
شومی است كه
واژه
«خطا» به هیچ وجه نمیتواند توصیف خوبی برای آن باشد [15]. به
همین
دلیل
ما حتماً باید اعتراف كنیم، اما نه در دادگاههای نمایشی و آن
طور كه
بازجوها میخواهند و به اتهامات موهوم مرتكب نشده، بلكه در
پیشگاه ملت و بر
اساس
حقیقت.
نسل
انقلاب باید اعتراف كند، ولی نه به دلیل مجاهده
امروزینش برای بسط دموكراسی و ترویج حقوق بشر، كه به علت عدم
استفاده درست و
كامل
از فرصتهایی كه ظهور تكصدایی را بر بستر عبور از آرمانهای
انقلاب
اسلامی
و اصول قانون اساسی غیرممكن میكرد.
البته
ما كوشیدهایم از این
خطاها
درس بگیریم و به ویژه پس از جنگ، رفتار وگفتار خود را اصلاح
كنیم
[16].
در عین حال
اعتراف میكنم
كه اگر در زمان خود در مقابل مواجهه
نادرست
با آیتالله شریعتمداری و برای حفظ حریم مرجعیت اعتراض
میكردیم،
كار به
جایی نمیرسید كه امروز حرمت مراجع و عالمانی همچون مرحوم
آیتالله
منتظری
و حضرات آقایان وحید خراسانی، موسوی اردبیلی، صانعی، بیات
زنجانی،
دستغیب
شیرازی، طاهری اصفهانی، جوادی آملی و... حتی در صدا و سیما
مورد
تعرض
قرار گیرد و كار به جایی برسد كه حتی بیت و نوه امام و حسینیه
و مرقد
ایشان
و نیز آرامگاه مرحومان صدوقی و خاتمی از تعرض مصون نماند.
بنابراین
اگر
خطایی وجود داشته كه داشته است، آن خطایی نیست كه بازجوها
میگویند و
اگر
باید
اعتراف كرد و حلالیت طلبید كه باید هم طلبید، باید از
برخوردهای
ناصوابی كه با مهندس بازرگان و دكتر سحابی صورت گرفت عذر خواست
و نیز باید
از همه
سیاسیونی كه خواهان فعالیت
قانونی بودند و حقوقشان به بهانههای
مختلف
نقض شد، پوزش طلبید.
همچنین
باید
از تحمیل یك سبك زندگی به
شهروندان و دخالت در حریم خصوصی آنان معذرت خواست.
خطای
ما آن بود كه
تصور
میكردیم ما انسانهای متوسط قادریم در میخانهها را ببندیم،
بدون
آنكه
لازم باشد درهای تزویر و ریا را باز كنیم. اشتباه ما این بود
كه در
عمل به
برخی امور عرفی تقدس بخشیدیم، غافل از آن كه تلاش مذكور عقیم
و
نتیجه
اش عرفی شدن بسیاری از مقدسات است [17].
بزرگترین خطای ما تعمیم
مناسبات سیاسی در عصر "عصمت" به عصر "غیبت" بود
.
نتیجه
چنین بینشی و
عمل بر
اساس آن، احیای مناسبات حكومت معصوم در دوره حكومت رهبران
غیرمعصوم
نبوده
و نیست، بلكه سست كردن پایههای اعتقادی شهروندان، به ویژه نسل
جوان
به
عصمت و علم لدنی معصومان و تضعیف مبانی ایمانی و اخلاقی جامعه
بوده است
.
در
حقیقت سالها طول كشید تا كاملاً درك كنیم حكومت در عصر غیبت،
با وجود و
حضور
انسانهای متوسط كه نه به همه اسرار و رموز جهان و جامعه و
انسان
آگاهند
و نه از حب و بغضها و منافع شخصی بری هستند، نمیتواند سعادت
اخروی
شهروندان را تأمین کند. گذاشتن چنین باری بر دوش حكومت عملاً
به معنای آن
است كه
دولت در تمام عرصههای زندگی شهروندان دخالت كند و به این
ترتیب ضمن
نقض
حقوق و آزادیهای آنان، در تأمین رفاه مردم و نیز توسعه علمی و
فنی
اقتصادی میهن با مشكلات عدیده مواجه شود [18]. ما باید برخلاف
انقلاب های
دیگر
جهان، از همان ابتدا بر این مسأله پافشاری میكردیم كه تحت هر
شرایطی،
حتی با
وجود جنگ و تروریسم، نقض حقوق بشر نه قانونی است، نه اسلامی و
نه
اخلاقی. همچنین تقدس هدف نباید مانع شود تا به روشهای دستیابی
به آن به
اندازه
كافی حساسیت نشان ندهیم؛ زیرا در عرصه اجتماع و حكومت، اهمیت
روشها
كمتر
از اهداف نیست، اگر بیشتر نباشد. ما نباید اجازه میدادیم
خیانت و
خباثت
بعضی افراد یا طرحها یا اقدامها، خارج شدن ما را از مسیر
قانون و
شیوههای انسانی و اخلاقی توجیه كند؛ شكنجه در همه حال شكنجه
است و اعدام
زندانی
قبلاً محاكمه و محكوم شده كه در اسارت به سر میبرد، ناموجه.
به این
ترتیب،
اگرچه به باور من، شرط لازم برای مقابله با جریان اعترافسازی،
افشا
و
محكوم كردن آن جریان و شیوه های آن است، اما شرط كافی،
بخشایشطلبی از
صاحبان
واقعی حق و از ستمدیدگان واقعی است و نیز اذعان به این نكته كه
اگر
در
زمان لازم این وظیفه اخلاقی و ملی را انجام داده بودیم، امروز
گرفتار
توابسازی و اعترافگیری نمیشدیم. بنابراین
با
تأسی به دكتر شریعتی به
همنسلان خود عرض میكنم «پدر، مادر ما باز هم متهمیم، نه متهم
بازجوها
بلكه
متهم این نسل».
اگر
خود را طرفدار آرمانهای انقلاب اسلامی می
دانیم
و اگر مدعی دفاع از گفتمان «تعیین سرنوشت این نسل به دست همین
نسل»
هستیم،
باید شرایط تحقق عملی كلام رهاییبخش نوفل لوشاتو و بهشت زهرا
را
فراهم كنیم.
انتقال
صفحات درخشان تجربه بزرگ نسل انقلاب به نسل
كنونی،
هنگامی میسر است كه تكلیفمان را با لكههای تاریك تاریخ خودمان
مشخص
كنیم.
چنانچه آن لكهها كنار بروند، برای درخشش جنبههای مثبت انقلاب
و
حماسههای فراموش ناشدنی آن مجال فراهم خواهد شد [19].
ما همان
طوركه
نباید هیچ نفرت و كینهای را از زندان به جامعه منتقل كنیم،
باید
مانع
تكرار خطاهای عصر انقلاب در عصر كنونی شویم. شرط ضروری این كار
پذیرش
خطاها
و آمادگی برای پاسخگویی به اتهامهای نسل جدید است [20]. اگر
در
پیشگاه
نسل جدید به آن خطاها اعتراف نكنیم، آن گاه مجال برای ظهور
كسانی
مهیا
میشود كه همان لكههای تاریك را چنان بسط می دهند و چنان
نسبت به
گذشته
فرافكنی می كنند تا خطاهای به مراتب هولناكتر خود را بپوشانند
و هیچ
نقطه
مثبتی در كارنامه نسل انقلاب دیده نشود؛ در آن صورت نسل جدید
همه را
به یك
چوب خواهد راند و ناخودآگاه و بدون درس گرفتن از گذشته به
تكرار
شیوههای اشتباه ما خواهد پرداخت یا مبدع روشهای خطرناكتر
خواهد شد [21].
به
علاوه
نمیتوان خود را پیرو گفتمان پاریس با آن همه تأكید بر
دموكراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و مطبوعات و صدا و سیما و
احزاب، حقوق زنان
و
اقلیتها، آزادی انتخابات، جمهوریت و پیوند آن با اسلامیت
دانست و از
ریشهها، علل، موانع و خطاهایی كه مانع تحقق آن حقوق و
آزادیها در ادوار
بعدی
شد، سخن نگفت.
به سخن
دیگر،
اگر جریانی كه پرچم مقابله با سیاست ورزی قانونی را علم كرده و
فعالیت
انتخاباتی را به دادگاه و زندان كشانده است، اشتباهات دهه اول
انقلاب
را نقاط مثبت انقلاب میداند و صفحات درخشان آن دوره را در
فضایی
نظامی،
امنیتی و پلیسی تحریف میكند، در مقابل ما نیز باید آشکارا به
ملت
ایران
بگوییم كه واقعاً چه چیز را خطا مینامیم و از چه چیز هنوز
دفاع یا
به آن
مباهات میكنیم [22]. این روش در نقطه مقابل خواست حزب پادگانی
است تا
ضمن
نفی جنبههای مثبت دهه اول انقلاب، از تكرار اشتباهات همان دهه
به
عنوان
یك عمل «انقلابی» و تنها راه حفظ «نظام» دفاع كنند و پرونده
مطبوعات
آزاد،
احزاب آزاد و انتخابات آزاد را برای همیشه ببندند.
من آن دعوت
را
نمیپذیرم و به جای آن خود را موظف میدانم به پرسش های نسل
جوان پاسخ
بدهم
كه
چرا و
چگونه بر نظام برآمده از دل مردمیترین انقلاب معاصر،
تفكر
آقای مصباح حاكم شد و مشی «نواب صفوی» راهبرد پارلمانتاریستی «مدرس»
را
كنار زد
[23]
یا چرا و چگونه كسانی فرصت یافتند تا از تریبونهای
رسمی
نظام، بخش عظیمی از ملت را «خس و خاشاك» بخوانند [24] و
«بزغاله» و«گوساله» بنامند و به جای عذرخواهی از عملكرد
غیرقانونی و غیراخلاقی خود در
انتخابات، بكوشند فعالان انتخاباتی منتقد آن روشها را به
انفرادی و
عذرخواهی بكشانند؟ چرا شكل بازسازی شده برخی اشتباهات
دادگاههای انقلاب در
دهه
اول انقلاب در سیمای مرتضویها تكرار شد؟ چرا تلویزیونِ
مناظرهها و
بحث
آزاد بهار 60، به «سیمای میلی» و تكصدا تبدیل شد؟ چرا كیهانِ
سیدمحمد
خاتمی
به كیهانِ حسین شریعتمداری سقوط كرد؟ چرا صادق لاریجانی به جای
دكتر
بهشتی
نشست و رحیمی (معاون اول احمدی نژاد) جای نخستوزیر امام را
گرفت؟ و چرا سیداحمد خاتمی ها بر
منبر
بزرگانی همچون طالقانی و منتظری به ایراد خطبه جمعه می
پردازند؟
ما
باید
به سهم خود از بروز این استحاله پوزش بخواهیم و به بحث درباره
ریشهها، علل و عوامل آن بنشینیم.
این
امری است كه باید در قالب مناسب
خود،
یعنی در جریان بحث و گفتوگو با نسل جدید یا صاحبان ایران فردا
انجام
پذیرد.
به لطف خدای بزرگ كه مرا در سلول به خودم وا نگذاشت، بیمی از
زندان و
دیگر
شدائد ندارم، اما از مسئولیتی كه به سهم خود در قبال نسل جوان
دارم،
میترسم و امیدوارم همان خدایی كه ما را از آن مهلكه نجات داد،
امكان جبران
كامل
خطاها و انتقال تجربیاتمان به نسل جوان را نیز به من و
دوستانم عطا
كند
[25].
عذرخواهی از
نسل
جدید البته محدود به آن مواردی نیست كه به اجمال گفتم. باید
این دِین
در
همان فضای گفتوگویی ادا شود و چه بسیار خطاها كه من به آنها
آگاه
نیستم،
جوانان میتوانند روح مرا با انتقادها و پرسشهای عمیق خود
صیقل
دهند و
مصفا كنند. در جریان همین بازنگری انتقادی به گذشته، اگر
توفیقی دست
دهد،
كوشش خواهم كرد تصویر خود از انقلاب اسلامی را ترسیم كنم و
تفاوتهای
آن را
با دیدگاهها و عملكرد مدعیان امروزین جمهوری اسلامی با شرح و
بسط
بیشتری
بازگویم. اکنون که به برکت جنبش سبز، شرایطی فراهم شده تا
بسیاری از
طرف
های درگیر منازعات خونین دهه 60 با بازخوانی انتقادی آن سال ها
به این
نتیجه
برسند که آن همه خشونت و خون ریزی «ضرورت تاریخ» نبود و می شد
از
بروز
آن رخدادهای تلخ و ناگوار اجتناب کرد، باید این فضای نقد را
زنده نگه
داشت؛
زیرا انرژی فوق العاده ای آزاد خواهد شد که می تواند عقب
ماندگی ملی و
نیز
تنگ نظری، انحصارطلبی و بی اعتنایی نسبت به دیگری و حقوق او را
در
عرصه
سیاست، پشت سر گذارد [26].
چهارم.
مناظره
یا صدور كیفرخواست؟
اعتراف
میكنم
تا وقتی به زندان نرفته بودم، معنای سخنان و ادا و اطوارهای
زشت و
عكس
تكان دادنها و «پروندهنمایی» یك پوشه توخالی را در
مناظرههای
انتخاباتی به طور كامل درك نكرده بودم. در سلول انفرادی و در
جریان بازجویی
بود كه
دیدم آن حركات اسم رمز كدام عملیات بوده است و میان اتهامات
مطرح
شده در
مناظره با اتهامات مطرح شده در بازجوییها و كیفرخواست
دادستانی
تهران
علیه ما چه نسبتی وجود دارد. دیدم كه چگونه از بلوفهای مناظره
به
بلوفهای بازجویی و دروغهای مرتضوی جهش كردند [27].
در یك شرایط
متعارف
و دموكراتیك، بین دو پدیده مناظره و انتخابات پیوند وثیقی وجود
دارد.
مردم در جریان مناظرهها فرصتی برای داوری میان سلایق و
اندیشههای
گوناگون مییابند و مستقیماً از مناظرهها به انتخابات پل
میزنند، اما
من
در
اوین دیدم مناظرههای آقای
احمدینژاد – مناظره هایی كه برای اولین بار
بین
نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری در ایران به صورت زنده طراحی و
اجرا
شد-
بیش از آنكه معطوف به انتخابات باشد، معطوف به سیاهنمایی
گذشته و
مهمتر
از آن زمینهسازی برای بگیر و ببندها و اعتراف گیری و
سركوبهای پس
از
انتخابات بود
[28].
سخنان و در واقع تهمتها و افتراهای آقای
احمدینژاد در آن مناظرهها در امتداد انتخابات نبود، بلکه در
امتداد
وقایعی
بودكه باید با عبور از انتخابات و جهش از فراز صندوق های آرا
به
اوین
شكل می گرفت. وقتی آقای احمدینژاد، به دروغ آقای كروبی را به
ایجاد
شكنجهگاه در بنیاد شهید متهم میكرد، معنای واقعی سخنان او
نه معطوف به
گذشته
و در جهت محكومیت شكنجه، بلكه معطوف به آینده، به كهریزك و
زمینهسازی برای توجیه آن بود. بیدلیل نبود كه مرتضوی پس از
بركناری از
دادستانی، با حكم آقای احمدینژاد به قوه مجریه منتقل شد و
جناح طرفدار
آقای
احمدینژاد در مجلس هشتم با طرح تحقیق و تفحص نمایندگان از
وضعیت
بازداشتگاههای كشور، در اردیبهشت ماه سال جاری مخالفت كرد [29].
بلوفها و
افشاگریهای آقای احمدینژاد در آن مناظرهها از جنس انتخابات
نبود [30]،
از جنس
بلوفهای بازجویانی بود كه مسئولیت «كشف» به اصطلاح «فساد مالی
و
اخلاقی
و سیاسی» منتقدان تكصدایی شدن حكومت و جامعه را به عهده
داشتند
[31]
تا بیكفایتی دولت نهم در اداره كشور و بخصوص در هزینه سیصد
میلیارد
دلار
نفتی [32]، ثروتاندوزی محصولیها [33]، رفتار ناموجه رحیمیها
[34] و
سفرهپروریهای كلان میلیاردی برای خرید رأی برای آقای
احمدینژاد در پس
آن
بازداشتها، اعترافگیریها، توابسازیها و سركوبها [35]
پنهان بماند
یا
تحتالشعاع قرار گیرد.
از طرف دیگر
باید
اذعان كنم
من و
دوستانم و كثیری از فعالان انتخاباتی كه تا به
امروز
به لطف الهی از آن مهلكه بزرگ جان سالم به در بردهایم، مدیون
مردمی
هستیم
كه با تظاهرات تاریخسازشان در 25
خرداد، نه فقط كودتای انتخاباتی را
افشا
كردند و دستكش مخملی را از
مشت آهنین كنار زدند و نه تنها من و امثال
مرا
نجات دادند، بلكه به ایران و اسلام جان تازهای بخشیدند و چهره
دیگری
از ملت
ایران در جهان ارائه كردند
[36].
درست است كه همه آن سخنان و
اتهامهای طراحی شده، به منظور زمینهسازی برای سركوب منتقدان
و حاكمیت
تكصدایی بود، اما همه آن بگیر و ببندها و مصائبی كه بر سر
مردم آوردند، در
مقابل
آنچه ممکن بود در صورت
عدم
شكلگیری تظاهرات میلیونی 25 خرداد بر
سر
آیین و میهن و مردم بیاید و «اختناقی» كه قرار بود حاكم شود،
یك
خردهكاری
بیش نبود.
مردم
آن روز نه فقط جان ما، بلكه جانمایه جهادها و
تلاشهای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه یك قرن گذشته خود را
نجات دادند و
راه
فردا را گشودند [37].
پنجم.
امنیت
پادگانی یا امنیت مدنی؟
با توجه به
اینكه
شاه بیت استدلال نظامیان مداخلهگر در سیاست در همه جا، از
جمله در
ایران،
تلاش برای حفظ «امنیت» اعلام میشود، در اینجا مایلم به برخی
مؤلفههای مهم امنیت ملی از نظر خودم اشاره كنم. اولین مسأله
به نقش و
كاركرد
امنیت بخش مشاركت و حضور مردم در صحنه و تفاوت بارز آن با درك
پادگانی از «امنیت» برمیگردد. امنیت و نظامی كه من از آن دفاع
میكنم،
راهپیمایی آرام 25 خرداد 88 نجات دهنده اش است و نه كهریزك و
اوین. این
همان
درك خلاق از آن امنیت پایدار و واقعی است كه آقای مهندس موسوی
در
جریان
فعالیت های انتخاباتی به روشنی از آن دفاع میكرد و آقای خاتمی
آن را
امنیت
مردم مینامید [38]. من امنیت نظام برخاسته از انقلاب اسلامی
را در
مقابله
با دموكراسی، امنیتی كردن فضا، شكستن ركوردهای جهانی نقض حقوق
بشر،
تحدید
مطبوعات و سر دادن شعار نشریه «مجاهد» نمیدانم كه مینوشت
«سیاست
حقوق
بشر میخواهد چهره كریه امپریالیسم را پنهان سازد» [39].
كاملاً
برعكس،
معتقدم ركوردداری در بستن روزنامهها و دهان معترضان، علاوه
بر نقض
حقوق
شهروندان، کاركردی جز كریهسازی چهره انقلاب و نظام مولود آن و
در
نتیجه
سست كردن امنیت میهن و مردم و ضربهپذیری جمهوری اسلامی ایران
در
قبال
تهاجم محتمل دشمنان نخواهد داشت [40].
در حقیقت
در عصر
جهانی شده كنونی، درونی كردن ارزشهای انسانی و استخدام و به
كار
گرفتن
ارزشهای عام و جهان شمول و تكیه بر افكار عمومی جهانی، جزو
اركان
اصلی
«قدرت نرم» هر نظام سیاسی شمرده میشود. یعنی به تسخیر خود
درآوردن
روزهای
جهانی مانند روز كارگر، خودی كردن اصل تعیین مقدرات توسط هر
نسل،
خودی
كردن جمهوریت و به طور كلی خودی كردن همه دستاوردهای دموكراتیك
بشر،
حتی
اگر ظاهراً «غیرخودی» و «بیگانه» به نظر برسند، امنیت بخش
کشور و نظام
است.
مثال
بارز آن همان چیزی است كه شهید مطهری در مورد مشروطیت
میگوید و تصریح میكند كه «مشروطه» اگرچه امری خودی نبود، ولی
ملت ما آن
را
خودی و «ملی» كرد [41]. به عبارت دیگر، «امنیت» در جهان معاصر
مدیون
قدرت
نرم و قدرت گفتمانی دموكراسی و تسامح و سازشپذیری و حقوق بشر
است.
اصحاب
اندیشه، قلم، فرهنگ و هنرمندان كشور «قدرت نرم» كشورند و آزار
و فشار
بر
آنها باید جزو مقولات ضد امنیتی در مفهوم واقعی آن به شمار
رود.
ادبیات، شعر، رمان، فلسفه، تئاتر، سینما، هنرهای تجسمی و علوم
تجربی و
انسانی
پیشرفته است كه باید جزو مبانی امنیتی جمهوری اسلامی ایران
محسوب
شود،
نه امنیتی كردن این مقولات و یورش بر اهل علم و فرهنگ و اندیشه
و هنر
[42].
به اعتقاد
من
قدرت صلحسازی ایران و گفتمان گفتوگوی تمدنها و دفاع از
دموكراسی،
جامعه
مدنی، حقوق بشر و آزادیها در دوران آقای خاتمی بود كه مبانی
امنیتی و
قدرت
نرم كشورمان را تشكیل میداد و زمینهساز تقویت قدرت دفاعی و
نظامی
میهن
ما میشد. اقتدارگراها توجه ندارند آنچه دولت جورج بوش را در
منظر
افكار
عمومی جهان رسوا كرد، دفاع از دموكراسی و حقوق بشر در سطح
جهانی
نبود،
گوانتانامو و شكنجهگاه ابوغریب بود كه افشای آن توسط مطبوعات
آزاد و
روشنفكران و هنرمندان آزادیخواه آمریكایی و اروپایی، اقتدار
اخلاقی دولت
وقت
آمریكا را در هم شكست [43].
پاسداری از
امنیت
و منافع ملی به خصوص در قضیه دیپلماسی هستهای مصداق بارزتری
دارد.
پیشرفت
دانش و صنایع هستهای ایران، مستقل از دولتهایی كه بر سر كار
میآیند و میروند تدوام خواهد یافت، اما چگونگی و سرعت آن و
به ویژه
هزینههای ملی آن به مهارت و قابلیت هدایت دیپلماسی یا بر عكس
ناشیگری و
فقدان
مهارت سكاندار دیپلماسی ایران برمی گردد. اگر از این زاویه ملی
(نه
زاویه
اسرائیلی- آمریكایی نمایاندن دموكراسی، حقوق بشر و جامعه مدنی)
به
قضیه
بنگریم، خواهیم دید و تاكنون نیز بارها دیدهایم كه ناشیگری
آقای
احمدینژاد [44] چگونه امنیت میهن را آسیب پذیر كرده و به
منافع ملی لطمه
زده
است [45]. یعنی حتی اگر به حقوق بشر، دموكراسی، جامعه مدنی و
گفتوگوی
تمدنها نگاه ابزاری و تاكتیكی داشته باشیم كه من به شدت با
این نگاه
ابزاری
و تاكتیكی مخالفم، باز هم مصلحت ایجاب میكند برای تأمین حق
هستهای، حقوق بشر و حقوق شهروندان ایرانی را محترم بشماریم و
نه اینكه در
جستجوی
یك میانبر واهی برای دور زدن حقوق شهروندان به بهانه حفظ حق
هستهای ملت برآییم [46]. به نظر من، این مسألهای نیست كه بر
حزب پادگانی
پوشیده
باشد [47]، ولی اگر تبلیغات ضد جنبش سبز، از تحلیلهای كیهان
گرفته
تا
انعكاس كیفرخواستی و قضایی آن در زندان و دادگاه و نیز
برنامههای
«رسانه
میلی» را جمع و تلخیص كنیم، به این نتیجه میرسیم كه در واقع
اقتدارگراها تهدید اصلی علیه كشور را دموكراسی و حقوق بشر
میدانند و نه
صهیونیستها و دولت آمریكا [48]. علت این اشتباه بزرگ این است
كه آنان به
مزایای
دموكراسی واقف نیستند و در این عرصه هیچ مهارتی در خود سراغ
ندارند و
معتقدند اگر شرایط، طبیعی و غیرامنیتی شده و قلمرو مسابقه به
عرصه رفاه،
پیشرفت
و مدیریت صحیح در یك فضای آزاد منتقل و اوین و كهریزك نیز بر
چیده
شود،
حزب پادگانی پیشاپیش بازنده مسابقه است [49]. حال آنكه برای
حفظ نظام
و
امنیت پایدار میهن، راهی جز دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی
در خصوص
حقوق و
آزادی های تصریح شده در قانون اساسی و جلب
مشاركت
آحاد شهروندان
وجود
ندارد [50].
ششم.
انتخابات؛ آزاد یا فرمایشی؟
امنیتی كردن
حساسیت
مردم نسبت به رأی خویش نیز یكی دیگر از مواردی است كه اختلاف
نظر
دو طرف
را در مورد مقوله «امنیت و منافع ملی» به خوبی نشان میدهد. از
نظر
من
حساسیت مردم برای پیگیری رأی خود و مطالبه شفافیت كامل در خصوص
انتخابات، تقویت كننده اساس نظام است. نظامی كه بنیانگذارش،
آن همه از
نمایشی
بودن انتخابات و «وكلای قلابی شاه» انتقاد میكرد و جمهوری
اسلامی
را بر
اساس رأی مردم پایه گذاشت، طبیعی است كه مردمش این همه در قبال
آرای
خود
حساس باشند [51]. به این ترتیب باید به انتخابات آزاد به عنوان
محور
همبستگی ملی نگاه كرد و هرگونه وفاق ملی باید در نخستین مرحله
خود از
مجرای
تحكیم و تصویب مبانی انتخابات آزاد عبور كند و نه با دور زدن
آن به
وسیله
نظارت استصوابی، اوین و كهریزك یا با
تحریم آن با شعارهای به ظاهر
انقلابی و رادیكال، اما در واقع به سود اقتدارگراها. به صراحت
عرض میكنم
حكومت
با سلب حق تعیین سرنوشت ملت در پای صندوق های رأی، اصلی ترین
حربه
دفاعی
نظام در مقابل مشكلات داخلی و مداخلات بیگانه را کندتر می كند.
توجه
كنیم
انقلاب اسلامی در شرایطی رخ داد که رهبری آن پرچم حق تعیین
سرنوشت
توسط
هر نسل و انتخابات واقعی را در برابر انتخابات نمایشی، مجلس
فرمایشی و
وکلای
قلابی رژیم کودتا به اهتزاز در آورده بود. اگر این سلاح کارآمد
دفاعی
از طریق مداخله نظامیان در عرصه سیاسی بی خاصیت شود، وضعیت
کشور ما
به
دوران پیش از انقلاب باز می گردد و به مراتب بدتر از آن دوره
می شود،
زیرا
امروز
آمریکا دیگر آن آمریکایی نیست که ملت
ما آن را با کودتای 28
مرداد
علیه دولت قانونی و ملّی دکتر مصدق می شناخت، بلكه آمریكایی
است كه
انتخابات عراق زیر برق سرنیزه های ارتش او با چنان شفافیتی
برگزار میشود
كه
حضور اكثریت ملت و حمایت مرجعیت شیعه و روحانیت اهل سنت را به
دنبال
دارد.
طبیعی است كه نمیتوان علم پوسیده یك انتخابات غیرقانونی و
سرشار از
بگیر و
ببندهای پساانتخاباتی را در مقابل آن به اهتراز درآورد.
با
وجود
این و
با كمال تأسف باید گفت از سال 1370 كه آقای جنتی و همكارانش
نظارت
بر
انتخابات را «استصوابی» تفسیر كردند كه عملاً به معنای «دخالت
مطلقه و
غیرپاسخگوی نهاد انتصابی در انتخابات» بود، قانون مداری، آزادی
و شفافیت
انتخابات آسیبهای جدی دیده و حتی سلامت آن نیز در معرض
تهدیدها و تردیدهای
جدی
قرار گرفته است كه نمونه آن را در انتخابات ریاست جمهوری هفتم
در
خرداد
76 مشاهده كردیم. در آن انتخابات حتی ناظرانِ رییسجمهور وقت
را به
حوزههای اخذ رأی راه ندادند و در استانهایی مانند لرستان،
تقلب مفتضح و
آشكاری
صورت گرفت، به طوری كه در برخی از شهرهای لرستان تعداد آرای
ریخته
شده به
صندوق ها بیش از 1.8 برابر كل واجدان شرایط رأی دادن بود و
طرفه آن
كه 130
درصد این آرا به نام رقیب آقای خاتمی به صندوق ریخته شده بود
[52]!
تلاش بیست
ساله
برای ایجاد محیطی بسته، امنیتی و نظامی در هیأتهای نظارت بر
انتخابات، نقض حقوق شهروندان و عدم رسیدگی به شكایات و
درخواستهای قانونی
منتقدان،
تشكیل لشكر 300 هزارنفره با گرایش های واحد سیاسی برای نظارت
به نام
شورای نگهبان، انجام تقلب و تخلف كه صورت بارز آن در انتخابات
مجلس
ششم،
هنگامی كه سرپرست ستاد انتخابات كشور بودم، رخ داد و من به سهم
خودم
با آن
مقابله كردم،
برگزاری غیرشفاف و غیرقانونی انتخابات كه در دولت
آقای
احمدینژاد به اوج خود رسید، بیتوجهی مطلق شورای نگهبان به
خواست
رؤسای
پیشین دو قوه مجریه و مقننه در زمینه بازشماری تعداد معینی از
صندوقهای آرا در انتخابات مجلس هشتم در تهران كه در آنها
آرای
نامزدهایشان صفر منظور شده بود، دخالت روزافزون نظامیان در
انتخابات،
عملكرد
یك سویه صدا و سیما، توزیع پولهای مشكوك در ایام انتخابات به
سود
یك
نامزد یا جناح خاص و ...، زمینههای بدبینی به عملكرد
برگزاركنندگان
انتخابات را ایجاد كرده بود. با چنین سابقهای، مراجع اجرایی و
نظارتی
انتخابات ریاستجمهوری دهم كه رییس دولت هم نامزد آن انتخابات
بود، به جای
تلاش
برای شفافسازی اقدامهای خود و جلب اعتماد عمومی كوشیدند
فعالان
انتخاباتی رقیب را قبل از برگزاری
انتخابات بازداشت كنند تا فضا امنیتی شود
و كسی
جرأت اعتراض به نتایج اعلام شده را نداشته باشد. در واقع صدور
حكم
بازداشت من و دوستانم در 19 خرداد
88 به این معنا بود كه
از نظر
مسئولان
قوه
قضاییه و فرماندهان قرارگاه ثارالله
سپاه پاسداران، نتیجه انتخابات از
سه روز
قبل از برگزاری روشن بود. این در حالی است كه نظرسنجیها در
تهران
از
پیشتازی مهندس موسوی خبر میداد
[53].
به این
ترتیب
شبح شبهه درباره سلامت انتخابات را همان كسانی به گردش
درآوردند كه
با
وجود داشتن سوابق سوء در برگزاری انتخابات در دو دهه گذشته،
عملكرد
غیرقانونیشان در دو انتخابات پیشین و نیز بیتوجهی به
پیشنهادها و
هشدارهای منتقدان قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دهم،
در روز
انتخابات نیز فضا را نظامی و امنیتی كردند [54].
اگر
حزب پادگانی به
پیروزی
خود اطمینان داشت، میبایست این باور را در عملكرد خود قبل،
حین و
بعد از
برگزاری انتخابات به نمایش میگذاشت، نه اینكه رفتار و
ترسهای یك
اقلیت
چند میلیونی را بر جامعه حاكم كند و در همان حال ادعای 24
میلیونی
داشته
باشد.
اگر
واقعاً چنین رأیی به حزب پادگانی اختصاص یافته بود و
اگر
خود باور داشتند كه 24 میلیون رأی آوردهاند، نمیبایست از
فردای
انتخابات رفتار یك گروه متقلب
را از خود نشان دهند. در این صورت شاهد تسامح
و
تساهل مقتدرانه در قبال معترضان میبودیم و نه بگیر و ببند
فلهای
فعالان
انتخاباتی رقیب و سركوب خونین اعتراضات مردمی از همان روز 23
خرداد
[55].
اگر حزب پادگانی از فردای انتخابات به جای حاكم كردن فضای
نظامی-
پلیسی
به قواعد دموكراسی تن میداد و فضا را نمی بست و هیأتی بی طرف
واقعاً
به
شكایات رسیدگی میكرد، شبهات و تردیدهای معترضان با مشاهده
اعتماد به
نفس و
رفتار دموكراتیك حكومت و رسیدگی به شكایاتشان به تدریج فرو
مینشست و
آنان
با مشاهده این كه اقتدارگراها به رأی خود باور دارند و با روی
گشاده
از
اعتراضات و شكایات استقبال و به آنها رسیدگی میكنند، پس از
چند روز از
اعتراضهای خیابانی دست میكشیدند. این فرآیندی است كه در هر
كشور
دموكراتیك به هنگام بروز شبهة تقلب رخ میدهد، ولی در ایران رخ
نداد. رفتار
سركوبگرانه، بزرگترین دلیل بیباوری حزب پادگانی به مدعای
اعلام شده است
[56].
به راستی كدام كشور را میتوان نشان داد كه چنین درصد بالایی
از
مشاركت
انتخاباتی داشته باشد و آرای اعلام شده چنان نسبتی میان
«اقلیت» و
«اكثریت» را ترسیم كند و در همان حال
بلافاصله پس از انتخابات، اجرای اصول
قانون
اساسی آن تعطیل شود، رقبا بازداشت، مطبوعات آزاد توقیف و احزاب
منتقد
منحل
شوند و این همه سركوب و موارد نقض حقوق شهروندی در آن مشاهده
گردد؟
متأسفانه حزب پادگانی كه به جای ارائه دلیل و مدرک و اطلاعات
كافی علیه
مدعای
مهندس موسوی، فرصت حتی یک گفتوگوی تلویزیونی را از او دریغ
کرد و
نقاشی
های خیال انگیز او را دلیل صحت انتخابات و «توهم ناکامان»
خواند، خود
در عمل
دادگاه فعالان انتخاباتی را به کارگاه خیال موهوم درباره
انقلاب
مخملی
تبدیل کرد و به تطهیر میلوسویچ، قصاب بالکان پرداخت. آنان به
جای
ارائه
دلایل و شواهد و شفافیت بیشتر و به جای عرضه بیشتر اطلاعات به
شهروندان در خصوص صحت انتخابات به سرکوب شدیدتر و دستگیری
بیشتر رو آوردند و
برای
تحكیم افسانهای به نام انقلاب یا كودتای مخملی، به ابزارهای
خشونتبار متوسل شدند. افزون بر آن مدام خط و نشان میكشیدند
كه در آینده
از
انتخابات آزاد خبری نخواهد بود!
با وجود این
اگر به
همه این معضلات و بحرانسازیهای امنیتی و نظامی در راه تحقق
اراده
ملی به
دیده عبرت نگریسته شود، میتوان از آن عبور كرد. به نظر من
مشی حزب
پادگانی و آقای احمدینژاد بر مسأله آفرینی و بحرانسازی
استوار شده است.
مشی
اصلاح طلبانه و سبزاندیش باید بر مبنای عبور از بحران استوار
شود و بر
راهحلهای مدنی و مسالمتآمیز تمركز كند. ما با شعار
"راستیآزمایی
اقتدارگراها در صحت انتخابات قبل، تضمین آزادی انتخابات آینده
است"، جناح
حاکم
را در دوراهی تسلیم در برابر اراده ملت یا رسوایی بزرگ تاریخی
قرار
خواهیم
داد [57].
هفتم.
جنبش
سبز و حقوق اساسی ملت
من با این
كه در
آستانه انتخابات ریاست جمهوری دهم از نزدیك شاهد شكل گیری جنبش
سبز
اكثریت
ملت ایران بودم، پس از زندان، از مشاهده محصول نهایی آن در
جامعه
بالنده، جوان و رو به آینده ایران دچار شگفتی شدم و هنوز از
خلسه معنوی و
روحانی
این پدیده مبارك چندان فاصله نگرفتهام كه بتوانم توصیف گر
این
پدیده
تاریخ ساز باشم. اكنون هنگام آن فرا رسیده است كه زیباترین
نشانههای
الهی
را در جایگاه راستین و مردمی آن در كوچه و بازار و حوزه و
دانشگاه و
شبكههای وسیع اجتماعی در داخل و خارج از میهن ببینیم و
مؤلفههای ایران
فردا
را در رویش رؤیتپذیر جنبش سبز در جامعه امروز مشاهده كنیم.
جامعهای
كه من
خواست دیده شدن شهروندانش را در مقالهای كه دو ماه قبل از
بازداشت
غیرقانونی فعالان انتخاباتی نوشتم چنین توصیف كرده بودم:
«انتخابات
ریاست
جمهوری دهم میتواند گامی در جهت تأمین حقوق مدنی، سیاسی و
فرهنگی
شهروندان باشد، به شرط آنكه نیاز به مشاركت همه ایرانیان و
مؤلفههای
قومیتی
و متكثر «رنگینكمان اقوام» ایرانی را یك نیاز لحظهای ندانیم
كه در
شب
انتخابات متولد می شود و در فردای شمارش آرا به مرگی غیرطبیعی
میمیرد.
ما
میتوانیم اهداف تاریخی ملت را محقق كنیم، مشروط بر این كه
رسانه ملی
با
بهره گیری از تجربیات تلخ تهیه و پخش برنامههایی از قبیل
«هویت» و
«چراغ»
و عبور از آن فضای تاریك به تجربیات جدیدی در انتخابات اخیر
دست
یابد و
آن را تا منتهای منطقی خود دنبال كند. چگونه است كه این رسانه
در شب
انتخابات میكوشد تجلی گاه رنگین كمان دلكش اقوام ایرانی در
كنار
رنگینكمان متنوع سبكهای متفاوت زندگی (با حجاب كامل و پررنگ
یا كمرنگ،
مكلا و
ملا و كراواتی و جینپوش و سنتیپوش) باشد، اما از فردای
انتخابات
همه آن
تنوعات و تكثرات و رنگها و صداهای متفاوت تبدیل به رنگ واحد و
پوشش
واحد و
زبان واحد میشود؟ نباید اجازه دهیم استصوابیون «شب خرداد» را
به
سرعت
ثانیهها از سر مردم عبور دهند و بامداد خمار خردادی، نقطه
پایانی بر
رویای
شیرین آن شب خوش باشد. كام گرفتن از خرداد یعنی تعمیم عمر همین
ثانیههای خردادی به همه لحظات و همه روزها، ماهها و فصل ها.
بر این اساس
باید
شعار «میخواهم زندگی كنم» به شعار «میخواهم بنا بر سبك و
شیوه زیست
خودم
زندگی كنم و در اداره امور محلی و ملی مشاركت نمایم» ارتقاء
یابد و
این
یعنی آنكه میخواهم زندگی كنم اما به شیوه "زیست مسلمانی" نه
به شیوه
زیست
"گشتی-ارشادی" و میخواهم زندگی كنم با حقوق و آزادیهای سیاسی
و مدنی
و با
جامه، رنگها و زبانهای مادری خودم دیده شوم و به رسمیت
شناخته
شوم.»
به باور من،
تعهد
انتخاباتی مهندس میرحسین موسوی مبنی بر جمعآوری گشتهای
ارشادی را
باید
در پیوند مستقیم با شیوه زیست مسلمانی نزد او دید و تحلیل كرد.
اسلام
نابی
كه خاتمی و میرحسین به تبعیت از امام خمینی ضد تحجرگرایی و
خشونتپرستی و یكسانسازی نظامی طرح می کنند، متناسب با خواست
اكثریت ملت
است كه
علیه زیست گشتی - ارشادی برافراشته میشود. همین تنوع و تكثر
گفتمانی در شیوه "زیست مسلمانی" باید در شیوه زیست ایرانی
جامهها،
رنگها، زبانها و اقوام و مذاهب آن نیز منعكس شود.
میخواهم
زندگی
كنم، اما به شیوه زیست مسلمانی نه به شیوه زیست گشتی- ارشادی.
میخواهم
زندگی
كنم، اما با مشاركت در اقتصادی سالم و نه به كمك تزریق
صدقهوار و
غیراقتصادی بخش اندكی از درآمدهای كلان نفتی همراه با تورم
لجام گسیخته،
بیكاری روزافزون و فساد رو به افزایش حكومتی.
به باور من،
هر دو
سویه گفتاری و دیداری سبكهای زندگی و شیوههای زبانی و هویتی
مكمل
یكدیگرند. شهروندان آزاد و طرفدار سبكهای گوناگون زندگی و
اقوام و طوایف
متنوع
و متكثر ایرانی میخواهند چنان كه هستند بنمایند و چنان كه
مینمایند
باشند.
میخواهند نه فقط در شب انتخابات، كه از شب انتخابات تا
انتخابات
بعدی،
با رنگها و تنوعات و تكثرات خود دیده شوند و حقوق و حرمت و
آزادی
آنان
رعایت شود» (مقاله اقوام ایرانی و وحدت ملی).
امروزه وقتی
خواست
معطوف به رؤیتپذیری جامعه متكثر و متنوع ایرانی و نفی دروغ و
تحقیر
و
تبعیض و فساد و بیكفایتی و یكسانسازی نظامی را مشاهده
میكنم، میبینم
كه به
رغم همه سركوبها، ایران به مراتب سبزتر از آن روزهایی شده است
كه
من
رویای آن را در سر میپروراندم. هنگامی كه میلیونها شهروند
آزاد و
آزادیخواه، با شعار «رأی من كجاست؟» به خیابانها آمدند، در
واقع شفافیت و
رؤیتپذیری رأی خود را طلب میكردند كه در پس تفسیر تیره و تار
نظارت
استصوابی- نظامی پنهان شده بود [58]. همین نقطه عزیمت اجتماعی
مرا بر آن
میدارد كه بگویم اولین و شاید مهمترین خواست جنبش سبز، اعمال
حق حاكمیت
ملی و
آزاد كردن انتخابات به معنای كامل كلمه از زیر یوغ نظارت
استصوابی-
نظامی
است [59].
البته جنبش
سبز در
همان یومالله 25 خرداد به خواست اولیه خود یعنی افشای كودتای
انتخاباتی و نفی تكصدایی و اعلام حضور میلیونی طرفداران
نامزدی كه اسلام
را
اخلاقی، رحمانی و عقلانی و سازگار با دموكراسی و حقوق بشر می
داند، نائل
آمد و
مردم یك بار دیگر خود را دیدند و آن خاطره تاریخی را هرگز
فراموش
نخواهند کرد. جمعیت میلیونی مردم از میدان امام حسین (ع) تا
میدان آزادی در
25
خرداد نشان داد كه مردم «خس و خاشاك» نیستند و رأیشان ورقپاره
نیست،
بلكه
نشان هویتشان است و شناسنامه تولد شهروندی و ملت شهروند
بنیاد؛ اگرچه
هنوز
تا آزادسازی كامل انتخابات راه درازی در پیش است. بر این اساس
نقطه
عزیمت
هر گونه تعریف و خصلتمندی جنبش سبز باید بر اصل به رسمیت
شناختن حق
تعیین
سرنوشت هر نسل توسط همان نسل و تكثرپذیری و پذیرش حقوق دیگران
استوار
شود. این جنبش تا هر كجا كه پیش رود و عمیق شود، نباید زهدان
تولد
خود در
انتخابات آزاد را با همه مؤلفههایش، از جمله آزادی اندیشه و
بیان و
قلم،
فراموش كند. این همان سخنی است كه من به عنوان امین و
صندوقبان آرای
ملت در
انتخابات مجلس ششم در شكایت علیه آقای جنتی مطرح كردم و تجربه
همه
این
سالها نشان داد چنانچه آن روز به آن شكایت و اتهام تخلفات
انتخاباتی
آقای
جنتی رسیدگی میشد، آزادی انتخابات پس از آن تأمین و
حادثهسازیهای
نظامی-
امنیتی غیرممكن میشد و خونی بر زمین نمی ریخت.
من پیشتر
در
مقالهای با عنوان «اصلاحات ناتمام» كوشیدم نشان دهم كه پروژه
ملی
اصلاحات چگونه در انتظار تكمیل و تتمیم نهادین است. اكنون با
مشاهده رفتار
انجام
شده با این ملت طی یك سال گذشته، به سخن دردمندانه آقای خاتمی
در
«نامهای
برای فردا» و نیز به سخن هوشمندانه مهندس موسوی در اطلاعیه
بهمن
ماه 88
می رسم كه به درستی و شیوایی بر ناتمام ماندن اهداف ضد
دیكتاتوری
انقلاب
تأكید كردهاند. همچنان كه آقای كروبی به حق بر عدم تحقق
وعدههای
انقلاب
اسلامی انگشت گذاشته است. به این ترتیب تز «اصلاحات ناتمام»
با تز
«انقلاب
ناتمام» ملتقای واحدی مییابند كه جنبش سبز با روشهای مدنی و
مسالمتآمیز خود، تكمیل و شكوفایی آن دو مولود مبارك بهمنی و
خردادی را در
جلوههای گوناگون انتخاباتی و خیابانی و در تداوم سنت مشروطیت
و ملی شدن
نفت به
نمایش گذاشته است
[60].
به اعتقاد
من:
1.
ماهیت
جنبش
سبز بر محور حق حاكمیت مردم و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت
مردم
در
انتخابات آزاد و عادلانه استوار شده است و به یاری خداوند و
استقامت و
هوشیاری مردم تا مرحله آزادسازی صندوق آرا از سیطره نظارت
استصوابی- نظامی
پیش
خواهد رفت. ما به تجربه دریافتهایم چنانچه از شیوههای
برگزاری صحیح
انتخابات آزاد و قانونی در كشورهای دموكراتیك استفاده نكنیم،
از غربزدگی
دور
نخواهیم شد و به اسلام ناب نخواهیم رسید. بر عكس،
عقبافتادهترین
اشكال
حكومت های غربی و جهان سومی یعنی فاشیسم، نازیسم و استالینیسم
بر
مردم
مسلط خواهد شد [61].
2.
جنبش
سبز،
جنبش عشق به انسان است بما هو انسان. بنابراین علاوه بر احترام
به
حقوق
منتقد و مخالف خود، گفتمان دوست داشتن دیگری است و در نقطه
مقابل
گفتمان
«خس و خاشاكی» قرار دارد كه دیگران را بز اخفش میبیند و ایران
را
پادگانی بزرگ میخواهد. گفتمان جنبش سبز در صدد است پادگانها
را نیز
هماهنگ
با سایر بخشهای ایران بزرگ، رنگارنگ كند. سبزها میدانند كه
رعایت
آزادی
دیگران، در نهایت آزادی همه را تضمین میكند و نتیجه احترام به
دیگری، بالا رفتن احترام خویشتن است. سرانجام بیحرمتی به
دیگران از جمله
منتقدان و مخالفان نیز مضحكه شدن خود فرد است، چنانكه نمونه
كامل آن را در
پیش
چشم داریم! سبزها میدانند به رسمیت شناختن دیگری به معنای به
رسمیت
شناختن
تفاوت هاست و چون جنبش چنین ماهیتی دارد، هرکسی با هر
سلیقه،گرایش و
آرمانی
می تواند عضو جنبش سبز باشد. حضور در جنبش سبز فقط یک شرط دارد
و
آن این
که برای دیگری، یعنی برای مخالف و منتقد خود، همان حقی را قائل
شویم
که
برای خود قائل هستیم [62].
3.
هدف
جنبش
سبز
ملت ایران همان خواستی است كه ایرانیان از صدر مشروطه تاكنون
در
فرصتهای گوناگون بر آن پای فشردهاند و تلفیقی از سه فرهنگ
اسلامی، ایرانی
و
دموكراتیك را به زبانهای گوناگون خواستار شدهاند. به همین
دلیل جنبش
سبز
متکی به همه حرکت ها وجنبشهایی است که در ایران امروز وجود
دارد (اعم
از
حقوق بشر، زنان، دانشجویان، کارگران، جوانان، اقوام و مذاهب) و
از حقوق
هر
ایرانی، با هر خصوصیتی دفاع می كند.
4.
روش
مبتنی
بر نفی خشونت و تلاش برای گفتوگو، دیگر ویژگی جنبش سبز است كه
من
نیز در
زندان كوشیدم با وجود همه سختیها به آن پایبند باشم و خدای را
سپاس
میگزارم كه در دشوارترین لحظات انفرادی و غیرانفرادی مرا از
مسیر مدارا و
گفتوگو دور نكرد. از بازجوهای اوین تا رهبران كاخ سفید، ما
طرفدار
گفتوگو هستیم و معتقدیم اگر گفتوگو ممكن شود، همواره میتوان
و باید
گفتوگو كرد و به نقاط مشترك رسید [63]. توزیع شدن قدرت در
بالا و به رسمیت
شناختن
حقوق دیگری در پایین، دو بالی است که می تواند موجب استقرار
دموکراسی و پیشرفت همه جانبه کشور شود و دروغ و تحقیر و فساد و
ظلم و بی
کفایتی
را به حداقل ممکن برساند. در جنبش سبز هر كس در عین دفاع منطقی
از
مواضع
خود، لحظهای و ذرهای دیگران را تحقیر نمیكند و در دام خشونت
گرفتار
نمیشود و اگر گرفتارش كنند، در پرتو نقادی مدام، به سرعت خود
را از
دامی
كه حزب پادگانی در مسیرش میگسترد، رها میكند. این جنبش هیچ
نفرتی
را از
اشخاص، از زندان و قبرستان و بیمارستان به وادی جامعه منتقل
نمیكند و
هدفش
آرام و عادی سازی شرایط و زندگی مسالمتآمیز است و نه بحران
سازی
نظامی-
امنیتی. این جنبش هوشیارتر از آن است که به ترس اقتدارگرایان
دامن
بزند و
در دام و تلة فتنه انگیزانی بیفتد که می خواهند آن را به خشونت
بکشند
و به این ترتیب سرکوب ملت را تسهیل کنند [64].
5.
جنبش
سبز
ملت
ایران، جنبشی عادلانه و اخلاقی است كه از معیارها و
استانداردهای واحد
دفاع
میكند؛ این یعنی نفی استاندارد دوگانه؛ نفی حق وتو برای آقای
جنتی و
اعضای
شورای نگهبان در داخل كشور و برای دولت آمریكا و دیگر اعضای
ثابت
شورای
امنیت سازمان ملل در سطح جهانی؛ نفی پارازیت در ایران و نفی
پارازیت
ضد
ایران در جهان؛ نفی شكنجه و تحقیر انسانها در اوین و كهریزك و
نیز در
گوانتانامو و ابوغریب؛ به رسمیت شناختن حق همهپرسی و رفراندوم
برای همه
ملتها؛ آزادی اطلاعرسانی در ایران و جهان؛ عدم دخالت در حریم
خصوصی
شهروندان در همه كشورها و ...؛ در دنیای جهانی شده امروز، جنبش
سبز
همسوترین جنبش با خواست دموکراسی خواهی و صلحطلبی جهانی است.
6.
آرمان
این
جنبش استقرار دموكراسی است، بنابراین با هر گونه حاشیهنشینی،
درجهبندی و خودی و غیرخودی كردن شهروندان مخالف بوده و ضد
تحقیری است كه
همه
مردم به ویژه طبقه نوین متوسط شهری و اقوام ایرانی و مؤلفههای
قومیتی
كشورمان و آسیبدیدگان اجتماعی و جوانان و زنان را به طور
یكسان در معرض
مخاطره
های هویتی، شخصیتی و كرامتی قرار داده است. به دلیل همین تركیب
متنوع
قومیتی، شهروندی، شمال و جنوب شهری، مرکزی و پیرامونی، روستایی
و
شهری و
داخل و خارج كشوری است كه هر كس در این سپهر باز و بیكران سبز
میتواند سخن خود را بگوید و حق دیده شدن رنگ و هویت و خواست
خود را فریاد
بزند و
خواهان به رسمیت شناختن سبكهای گوناگون زندگی و زبانها و
رنگینكمان اقوام زیر آسمان دلكش ایران شود [65].
7.
جنبش
سبز
یك بار
دیگر تصور عمومی را درباره نقش جوانان به طور عام و زنان به
طور
خاص
اصلاح كرد و مباحث سیاسی را به مدارس و كوچه و بازار كشاند.
انقلاب
اسلامی، حماسه دوم خرداد و به ویژه جنبش سبز به وقوع
نمیپیوست، اگر زنان
آگاه و
دلیر ایران زمین پیشتاز حضور در میدانها، خیابانها و
صندوقهای
رأی
نمیشدند. نسل جوان برای چندمین بار ثابت كرد كه وقتی اراده می
كند،
دیگران
باید خواست او را به رسمیت بشناسند وگرنه با رسوایی و
ناكامیهای
بزرگ
مواجه خواهند شد.
8.
ما در
جنبش
سبز نه تنها دانش، اطلاعات، تجربیات و افکار جدیدی کسب می
کنیم، بلکه
در
صددیم تا مهارتها و عادت های جدیدی را نیز به دست آوریم و
اتفاقاً این
نیاز
جامعه ایرانی در دنیای جهانی شده امروز است. پیروزی ما در خلق
تمایلات، ادبیات، هنر، اندیشه، مهارتها وآداب و عادت های جدید
است، نه حذف
اقتدارگراها یا به قدرت رسیدن رهبرانمان [66].
9.
جنبش
سبز
زنده و
بالنده است و نشانه اش، علاوه بر گفتمان دموكراتیك و رو به
آینده
آن در
ایران و جهان و جلب حمایت روزافزون شهروندان و اختلاف و ریزش
جناح
حاکم،
آن است كه پشتیبانی قاطبه نخبگان و به ویژه هنرمندان برجسته
كشور را
نیز
جذب كرده؛ امری كه در تحولات سیاسی یك قرن گذشته كمتر سابقه
داشته است.
از
دیگر نشانه های قدرت داشتن، زنده بودن و رو به آینده داشتن
جنبش سبز،
دفاع
قاطع و بی سابقه ایرانیان میهن دوست و زمانشناس خارج از کشور
از آن
است
[67].
10.
رهبران
جنبش
سبز یعنی آقایان خاتمی، موسوی وكروبی معدل و برآیند خواست
اكثریت ملت
را
نمایندگی میكنند. نباید از آنان انتظار داشت در نوك پیكان
یكی از
گرایشهای چپروانه یا راست روانه و در هر حال افراطی قرار
گیرند. آنان به
لحاظ
تجربیات گرانبهایی كه در دوران انقلاب، دفاع مقدس و پس از آن
كسب
كردهاند، از ذخایر كشور به شمار میروند و میتوانند حافظ
امنیت و منافع
ملی در
شرایط پیچیده كنونی باشند. آنان حلقه اتصال ما با تاریخ
پرافتخاری
هستند
كه حزب پادگانی میخواهد آن را بدنام كند، تا به زعم خود
بدترین وجوه
و نقاط
ضعف تاریخ انقلاب را در اشكال جدید و در عصر دموكراسی بازتولید
كند
و به
نام دفاع از اسلام و انقلاب و «حفظ نظام» در پس تاریكیهای
تاریخ
انقلاب
پنهان شود. تجربه گرانبهای عصر اصلاحات نشان میدهد عبور از
رهبری
جنبش
به هر بهانهای و از هر موضعی كه باشد، دستاوردی به جز خلع
سلاح كردن
داوطلبانه پیروان و علاقهمندان این جنبش در مقابل حزب پادگانی
نخواهد داشت
[68].
سخن آخر آن
كه من
اگرچه شاهد مرحله گسترش این جنبش در عرصههای خیابانی نبودم،
اما در
همین
فرصت كوتاه شاهد مرحله تعمیق و گسترش جنبش در شبكههای اجتماعی
بودهام و میبینم كه جامعه در همان حال كه نیمنگاهی به حزب
پادگانی و
شیوههای خشونتبار آنان دارد، مدام درباره خود مطالعه میكند
و بیآنكه
بتوانم
شكل بروز جمعی و مرئی آن تحول نامرئی و نیرومند را حدس بزنم،
اطمینان دارم كه در مرحله بعدی،
یك گام كیفی و رو به جلو بر خواهد داشت.
جامعهای
كه من
پس از آزادی آن را مشاهده كردم، اگرچه می شد جوانههای رویش اش
را
به
خوبی در شور و شوق انتخاباتی خرداد 88 مشاهده كرد، اما چنان
تحول و
تعمیق
یافته است كه به سادگی و سرعت نمیتوان نشانهها و علائم جدید
آن را
به طور
کامل رصد كرد و تبیین نمود. حیفم میآید كه این مرحله را «آتش
زیر
خاكستر» بنامم. ترجیح میدهم تعبیر مرحوم قیصر امینپور را وام
بگیرم و
همچنان
كه او پیروزی نهایی را نه در جنگ كه بر جنگ خواند، من نیز
پیروزی
جنبش
سبز را نه در مرگ كه بر مرگ بنامم.
مرگ
خواهی، نه برای آمریكا، نه
برای
روسیه و نه برای هیچ ملت دیگر، نمی تواند شعار جنبش سبز باشد.
این
قصه
ماندگار مادر سهراب است كه میگفت پسرش آن روز در مقابل آن همه
سلاح،
فقط
زینتی سبز داشت و نیز حكایت انقلاب شكوهمند اسلامی است كه
پیروزی گل بر
گلوله
بود و یادآور حماسه دوم خرداد است كه پیروزی لبخند نام گرفت.
جنبش
سبز،
جنبش زندگی است با همه رنگهای آن و دیر نیست كه همه ایران را
سبز
كند،
به یاری خداوند و استقامت مردم.
-------------------------------------------------
پانوشتها
[1]
این
تعبیر
را از شعر زیبای استاد شفیعی کدکنی وام گرفته ام.
[2]
کولاکوفسکی، فیلسوف آزادیخواه لهستانی، در سخنرانی تاریخی خود
در دهمین
سالگرد
جنبش اصلاحطلبی مردم کشورش در سال 1966 با عنوان «سوسیالیسم
چیست؟»
برای
تبیین موضوع گفت: «ابتدا باید بگویم که سوسیالیسم چه نیست.» به
اعتقاد
او:
«-
سوسیالیسم جامعهای نیست که در آن فردی بی آنکه کار خلافی انجام
داده باشد
در
خانهاش انتظار آمدن پلیس را بکشد؛
-
جامعهای
نیست
که در آن کسی بدبخت است چون افکارش را بر زبان میآورد؛
-
کشوری
نیست
که در آن کسانی به صرف تملقگویی و تمجید از رهبران بهتر از
دیگران
زندگی
کنند؛
-
کشوری
نیست
که از آن نتوان خارج شد؛
-
کشوری
نیست
که خودش مشخص کند که چه کسی و چگونه میتواند از آن انتقاد کند.»
او همچنین
در نقد
ایدئولوژی رسمی حاكم بر كشورش گفت: «اکنون دیگر دریافتهایم، هر
چند
به
راستی با تأخیر، که بیعدالتی به سادگی بیعدالتی است. ترور صاف
وساده،
ترور
است. تخریب فرهنگ پیششرط شکوفایی فرهنگ نیست. بلکه موجب ویرانی
آن
است.
زور و سرکوب پیششرط آزادی نیست، بلکه زور است و سرکوب.» و
سخن خود
را با
این عبارات به پایان برد: «بدترین چیز فقر و فلاکت مادی
نیست.آنچه
پیش از
هر چیز ما را در هم میشکند، نبود چشم انداز آینده است. فقر
معنوی،
کمبود
فضای تنفسی، ناامیدی و احساس رکود و بیتحرکی است. نبود همان
چیزی است
که
اکثریت جامعه در اکتبر 1956 [جنبش اصلاحات مردم لهستان] به آن
دل بسته
بودند.
پس میبینیم که چندان دلیلی برای جشن و سرور نداریم.» بلافاصله
پس از
این
سخنرانی،کمیسیون مرکزی بازرسی حزب کمونیست لهستان، کولاكوفسکی
را برای
ادای
توضیحات فراخواند و پس از استماع نظریاتش، اخراج وی را از حزب
کمونیست با این عبارات توجیه کرد: «آنچه در این میان جلب توجّه
میکند
همگرایی سخنان رفیق کولاکوفسکی در زمینه به اصطلاح یأس و
سرخوردگی جامعه
با
حملههایی است که نیروهای ارتجاعی و محافل مرتجع کلیسا و دیگر
مراکز
واپسگرای داخلی و خارجی علیه جمهوری تودهای لهستان آغاز کرده و
ادامه
میدهند.» پس از مدت كوتاهی او از تدریس در دانشگاه و عضویت در
آکادمی علوم
لهستان
نیز محروم شد (درسگفتارهایی كوچك درباره مقولاتی بزرگ،
كولاكوفسكی،
ترجمه
روشن وزیری، نشر نگاه معاصر، ص 21).
اگر
پرچمداران جنبش سبز، از ناتمام ماندن اهداف آزادیخواهانه و ضد
دیكتاتوری
انقلاب
اسلامی سخن میگویند و بر اجرای بیتنازل قانون اساسی و اجرایی
كردن
اصول
اجرا نشده آن پای میفشارند و در این مسیر، ملت را به صبر و
استقامت
دعوت
میكنند، به علت آن است كه معتقدند وضعیت كنونی، جمهوری اسلامی
وعده
داده
شده به مردم نیست.
[3]
همچنان
كه
آقای احمدینژاد در مناظره با مهندس موسوی اصلاحطلبان را متهم
كرد كه
از 18
تیر 1378 تاكنون برای برپایی «انقلاب مخملی» تلاش میكردند،
اتهام ما
در
ماههای اول بازداشت كوشش برای تحقق «انقلاب مخملی» بود، هر
چند نام
آن را
پس از مدت كوتاهی به «كودتای مخملی» تغییر دادند. به هر حال من
در
نقد
ادعای آقای احمدینژاد و در پاسخ بازجویان و بهویژه در نقد
همسانسازی
جمهوری اسلامی ایران با نظامهای كمونیستی سرنگون شده توسط
انقلابهای
مخملی،
گفتم که منطق شبیهسازی آنان از جمله بدان دلیل غلط است كه در
ایران، بر خلاف كشورهایی که در آنها "انقلابهای مخملی" رخ
داده، حیطه
اختیارات قانونی رییسجمهور، كه عملاً با بحرانسازیهای حزب
پادگانی
محدودتر هم میشود، چندان نیست كه به فرض انتخاب كاندیدای رقیب
آن حزب،
بتوان
سیاستهای كلی نظام را تغییر داد. به علاوه، سرنگونیطلبان
هرگز حول
محورانتخابات ریاست جمهوری جمع نمیشوند. منطق سرنگونیطلبی در
ایران چنان
كه
بارها دیدهایم، تحریم انتخابات است و نه شركت در آن. به دلیل
آنكه
درباره
«افسانه انقلاب مخملی» در ایران مقاله مستقلی نوشتهام كه
انشاءالله
به
زودی منتشر میشود، در اینجا فقط بر این نكته تأكید میكنم كه
حتی
بازجوها هم تا آخر از این نظریه "انقلاب یا کودتای مخملی" دفاع
نكردند. به
همین
دلیل در كیفرخواستهای اولیه درباره «انقلاب یا كودتای مخملی»
مانور
زیادی
داده و اتهام اصلی ما را تلاش برای برپایی انقلاب مخملی
خواندند، اما
در
كیفرخواستهای فردی كه ظاهراً رأی دادگاهها بر اساس آنها صادر
شد، این
عنوان
به طور كامل حذف شد.
[4]
با
وجود
این كه
«میلوسویچ» قصاب بالكان، در دادگاه لاهه به اتهام جنایت علیه
بشریت
محاكمه
و محكوم شد، در متن كیفرخواست دادستان تهران علیه ما، نه تنها
ضد
او
سخنی گفته نشد، بلكه با محكوم كردن جنبش «ات پور» كه با
پشتیبانی آمریكا
او را
سرنگون كرده بود، به صورت غیرمستقیم به سود او نیز موضعگیری
شد!
[5]
به
باور
«هاناآرنت»،
در نخستین محاكمهها در عصر استالین، بازجویان از همدردیهای
كمونیستی به عنوان وسیلهای برای واداشتن متهمان به محكوم
ساختن خودشان
استفاده میكردند. او در اینباره از قول یكی از زندانیان
مینویسد:
«مقامات
زندان پیوسته اصرار داشتند كه
من خود
به فریبكاریهایی كه هرگز
انجام
نداده بودم اعتراف كنم. وقتی تقاضای آنها را رد میكردم به من
گفته
میشد
كه مگر خودت نمیگویی كه دوستدار حكومت شوروی هستی، پس چرا
حالا كه
همین
حكومت به اعتراف تو نیاز دارد اعتراف نمیكنی؟»
به نظر او،
«تروتسكی»
بهترین توجیه نظری برای این رفتار را به دست میدهد: «ما تنها
میتوانیم با اتصال به حزب بر حق باشیم، زیرا تاریخ راه دیگری
برای بر حق
بودن
ما به جای نگذاشته است. انگلیسیها ضربالمثلی دارند كه
میگویند كشور
من چه
حق داشته باشد و چه نداشته باشد بر هر چیز دیگری ارجح است. ما
توجیه
تاریخی
بسیار بهتری برای تعیین حق و ناحق در موارد عمل تصمیمگیریهای
فردی
داریم و آن این است كه حزب من، همیشه بر حق است.» (آرنت،
توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثی، نشر ثالث، ص 42).
من بر خلاف
بلشویكها، از امام علی (ع) آموخته بودم كه هیچ فرد یا حزب یا
جناح یا نظام
سیاسی
را معصوم و معادل حق ندانم. كاملاً بر عكس، به حق و حقیقت،
آزادی و
عدالت
فطری و مستقل از دین و میهن و انقلاب و نظام سیاسی معتقد بوده
و
هستم.
به همین دلیل توانستم ضمن دفاع از انقلاب و نظام و امام،
نواقص،
ضعفها، خطاها و حتی انحرافات جمهوری اسلامی را تشخیص دهم و
آنها را توجیه
نكنم.
افزون بر آن، براندازان واقعی جمهوری اسلامی ایران را
ساختارشكنانی
همچون
آقایان جنتی و مصباح میدانستم و میدانم كه نتیجه افكار و
اعمالشان
علیه
حقوق و آزادیهای قانونی شهروندان، جز حاکمیت بیكفایتی، دروغ
و فساد و
در
نتیجه بیگانگی نسل جوان و حتی بخش عظیمی از نسل انقلاب با
جمهوری
اسلامی
ایران ثمری نداشته و ندارد. درباره صلاحیت دادگاههای انقلاب
نیز
یادداشت جداگانهای نوشتم كه به یاری خداوند به زودی منتشر
خواهد شد.
[6]
در
شكست
پروژه
دستگیری فعالان انتخاباتی منتقد حاكمیت تكصدایی، همین بس كه
بازجوها نتوانستند حتی یك دلیل یا سند محكمهپسند برای دستگیری
و محکومیت
ما
ارائه كنند. بنابراین مجبور شدند آقایان بهزاد نبوی و فیضالله
عربسرخی
را نه
به جرم «محاربه» و برپایی «انقلاب یا كودتای مخملی» كه به جرم
«ایجاد
اخلال
در ترافیك» محكوم كنند. بر اساس حكم دادگاه باید گفت حزب
پادگانی سه
روز
قبل از برگزاری انتخابات (19 خرداد) میدانسته كه قرار است
سخنگوی
دولت
شهید رجایی، سه روز بعد از انتخابات (25 خرداد) با شركت در
اجتماع
میلیونی مردم، ترافیک تهران را مختل كند، به همین دلیل حكم
بازداشت وی را
از
آقای مرتضوی گرفت. من نیز كه حكم بازداشتم سه روز قبل از
انتخابات صادر
شده
بود و به علت دستگیری در فردای انتخابات در هیچ اجتماع مردمی
شركت
نكرده
و در نتیجه موجب «ایجاد اخلال در ترافیك» هم نشده بودم، به جرم
صدور
بیانیه
مورخ 25 خرداد 88 جبهه مشاركت كه دو روز پس از بازداشت من تهیه
و
منتشر
شد، محكوم شدم! با این روند و احكام رسوا ما به روند و احكام
ظالمانه
كدام
بیدادگاهی در جهان میتوانیم انتقاد كنیم؟ این روش با «عدالت
علوی»
چه
نسبتی دارد؟
[7]
من از
اینكه
در كنار اكثر قریب به اتفاق مردم ایران علیه رژیم دیكتاتور و
فاسد
شاه
مبارزه كردم، نه تنها شرمنده و پشیمان نیستم، بلكه انتقاد و
اعتراض
اصلیام آن است كه چرا مناسبات رژیم شاهنشاهی، آن هم به نام
اسلام و انقلاب
در حال
احیا شدن است و چرا آرمانهای مردم یكی پس از دیگری قربانی
میشود.
[8]
من از
اسلام
آقایان مصباح و جنتی سخن نمیگویم، از اسلام كسی سخن میگویم
كه
گشودگی
شانه رسولالله به روی شلاق یك ذیحق را مستقیماً به مسأله
دموكراسی
و
مسئولیتپذیری و پاسخگویی حاكمان متصل میكرد و میگفت: «مطلب
این است یك
نفر كه
رییس مطلق حجاز آن وقت بوده است، این بیاید بالای منبر و بگوید
«هر
كس كه
حقی دارد بگوید» و یك نفر نیاید بگوید كه: تو دهشاهی از من
برداشتی. حالا از این ممالك دموكراسی یك نفر بیاورید، برود
بالای منبر
بگوید
كه: هر كسی حقی دارد بگوید. اولاً میگوید این را؟ و آیا حق
میدهد
به ملت
كه اگر یك شلاقی زده باشد، بیاید شلاقش را بزند؟ (سخنرانی در
نوفل
لوشاتو، 14 آبان 1357). من از مواعیدآن رهبری سخن میگویم كه
میگفت:
«رییسجمهور
اسلام اگر یك سیلی بیجا به كسی بزند، ساقط است. تمام است ریاست
جمهورش
و باید برود سراغ كارش. آن سیلی را هم عوضش را بیاید بزند توی
صورتش.
ما یك چنین چیزی میخواهیم» (نوفل لوشاتو، 21 آبان 57). كجای
این
رییسجمهور شباهت دارد با آن فردی كه دستش را به علامت سیلی
بالا میآورد و
با لحن
و ادبیات ویژه خود افراد مورد نظر خویش را به سیلی «چسباننده
به
سقف»
تهدید میكند؟ رییسجمهوری كه در پاریس به ما وعده داده شد كجا
و رییس
دولت
كنونی كجا كه وزارت كشورش پرچمدار انحلال احزاب منتقد است،
وزارت
ارشادش
دشمن مطبوعات آزاد است، وزارت اطلاعاتش شركتكنندگان در دعای
كمیل
را به
صورت فلهای دستگیر میكند و وزارت علومش در صدد حذف استادان
مستقل و
پاكسازی دانشجویان منتقد است. در چنین وضعیتی آقای احمدینژاد
اعلام
میكند
بالاترین حد دموكراسی و آزادی در دنیا در ایران است!!
[9]
دكتر
علی
شریعتی در نقد دیدگاهی كه آقای مصباح پرچمدار كنونی آن است،
مینویسد:
«حكومت
مذهبی
رژیمی است كه در آن به جای رجال سیاسی، رجال مذهبی (روحانی)
مقامات
سیاسی
و دولتی را اشغال میكنند و به عبارت دیگر حكومت مذهبی یعنی
حكومت
روحانیون بر ملت. آثار طبیعی چنین حكومتی یكی استبداد است،
زیرا روحانی خود
را
جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین میداند و در چنین صورتی
مردم حق
اظهارنظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یك زعیم روحانی
خود را بخودی
خود
زعیم میداند، به اعتبار اینكه روحانی است و عالم دین، نه به
اعتبار
رأی و
نظر و تصویب جمهور مردم؛ بنابراین یك حاكم غیرمسئول است و این
مادر
استبداد و دیكتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا
میداند، بر
جان و
مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید
به خود
راه
نمیدهد بلكه رضای خدا را در آن میپندارد. گذشته از آن، برای
مخالف،
برای
پیروان مذاهب دیگر، حتی حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب
خدا،
گمراه،
نجس و دشمن راه دین و حق میشمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به
آنان
عدل
خدایی تلقی میكند (مذهب علیه مذهب، انتشارات چاپخش، ص 206).
[10]
ما به
رغم
توجه به این مسأله كه اقتدارگراها چكمه از پای زنان در
میآورند تا به
پای
سیاستمداران كنند، به اندازه كافی درباره حزب پادگانی، دولت
پادگانی و
جامعه
پادگانی روشنگری نكردهایم و درباره راههای جلوگیری از تحقق
آنها به
بحث
ننشستهایم. البته حوادث یكسال گذشته اكثریت شهروندان را متوجه
نظامیتر
شدن
نظام كرده است، چرا كه حضور نظامیان را در تمام عرصههای زندگی
فردی و
جمعی
خود حس میكنند. این در حالی است كه در تركیه نظامیان به
تدریج به
سود
جامعه مدنی كنار میكشند، ولی در جمهوری اسلامی ایران كه تأسیس
آن و
نیز
قانون اساسیاش با همهپرسی تأیید شد و اركان آن با انتخابات
تشكیل
شدهاند، نظامیان به سرعت عرصه را بر جامعه مدنی تنگ میكنند!
جالب آنكه با
وجود
سكولار بودن نظام تركیه، احزاب مسلمان منتقد در مقایسه با
احزاب
مسلمان
منتقد در نظام اسلامی ایران، از آزادی عمل به مراتب بیشتری در
جامعه
و حكومت بهرهمند شدهاند. با وجود این آیا میتوان جمهوری
اسلامی
ایران
موجود را دموكراتیكتر از «تركیه» خواند (سوئیس را عرض
نمیكنم!) و
ادعای
پیشتازی و الگو بودن برای جهان اسلام را داشت؟ و آیا جفا به
روحانیت
تشیع
نیست كه نظامیان سكولار تركیه آزادیخواهتر از آنان به جهانیان
معرفی
شوند؟
به راستی چرا باید روحانیت تشیع را كه افتخارش این است كه
همواره در
كنار
مردم بوده و از حقوق آنان دفاع كرده است، در برابر حقوق و
آزادیهای
مردم
قرار دهیم؟ البته میدانم كه اكثر مراجع و علما منتقد وضع
موجودند،
اما با
كمال تأسف باید گفت تلاش زیادی از هر دو سو (حاكمیت و نیز
عناصر ضد
اسلام
و مخالف اصل روحانیت در داخل وخارج از كشور) انجام میشود تا
آنچه را
که
صورت میگیرد، به نام اسلام و مجموعه روحانیت ثبت كنند.
[11]
نظامی
كه من
از آن دفاع میكنم، آن نظامی نیست كه تظاهرات مسالمتآمیز مردم
را
چنان
سركوب كند كه بعضی جوانان را به شعار «نه غزه، نه لبنان»
بكشاند، بلكه
معتقدم
در جهان جهانیشده امروز، الگو شدن ایران به عنوان نمونهای از
دموكراسی سازگار با اسلام و مخالف سلطه بیگانه، نمیتواند به
غزه و لبنان
سرایت
نكند و یاور معنوی مظلومان آن دیار در احقاق حقوق بشری و
مسلمشان
نباشد.
مگر ندیدیم كه چگونه در مراسم استقبال باشكوه از آقای خاتمی در
استادیوم شهر بیروت، دهها هزار پرچم ایران در دست مستقبلین به
اهتزاز
درآمد
و در كنار پرچم لبنان نشانده شد؟ مگر فراموش كردیم که در روز
پیروزی
تیم
ملی فوتبال ایران بر تیم ملی فوتبال استرالیا و جشن راهیابی
ایران به
جام
جهانی، جشن و سرور در خیابانهای بعلبك لبنان به شادی در
خیابانهای
تهران
و اهواز و تبریز و سنندج و زاهدان پیوند خورده بود؟ و مگر
فلسطینیها
پس از
پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر تیم ملی فوتبال آمریكا شادی
نكردند؟ از سوی دیگر، سبزها بر خلاف حزب پادگانی از معیارهای
دوگانه پیروی
نمیكنند. به همین دلیل نقض حقوق بشر را در همه جا، در
زندانهای اسرائیل،
گوانتانامو، ابوغریب، اوین و كهریزك محكوم و از حقوق ستمدیدگان
در همه جای
جهان
حمایت میكنند، همچنان كه به حق انتظار دارند جهانیان نیز از
حقوق ملت
ایران
حمایت كنند. من اگر روز قدس در زندان نبودم، به پاس آن
ایراندوستی و
پرچمافرازی در استادیوم بیروت، جوانان را دعوت میكردم كه
بغض معصومانه
خویش
را فرو خورند و سركوبهای حزب پادگانی را با شعارهای سلبی
تلافی
نكنند.
من اندیشه و احساس بسیاری از شهروندان ایران زمین را در این
زمینه
كاملاً
درك میكنم كه «چراغی كه به خانه رواست، به مسجد حرام است» و
اینكه
منافع
ملت ایران هرگز نباید تحتالشعاع منافع ملتهای مظلوم دیگر
قرار
گیرد.
باید به این خواست بر حق و منطقی پاسخ داد، اما شعار موفق و
تأثیرگذار را آن میدانم كه بر وحدت جنبش سبز با همه گرایشها
و سلیقهها و
صداهای
متنوع و متكثرش بیفزاید یا دستكم آن را مخدوش یا تضعیف نكند.
به
علاوه،
همدلی قشرهای خاكستری و حتی بخشهایی از منتقدان و مخالفان خود
را
جلب
كند، نه اینكه آنها را منفعل كند یا خدای ناكرده برای جلب
همدلی آنان،
به حزب
پادگانی امكان سوءاستفاده بدهد. همچنین لازم است دقت کنیم تا
تكتك
شعارهای ما بیانگر نگاه انسانی و اخلاقی جنبش سبز به جهان باشد
و از نظر
سیاسی،
معنوی، تبلیغاتی و اخلاقی از حقوق همه مظلومان و حاشیهنشینان
در هر
جای
دنیا دفاع كند تا از نظر اخلاقی خود را مجاز به جلب حمایت همه
ملتها
به سود
جنبش سبز ببینیم.
از آنجا كه
برخی
شعارهای به نظر من نادرست كه در مواردی محدود از سوی بعضی
تظاهركنندگان به زبان آمد، محصول سخنان تحریكآمیز و ناشیانه
اقتدارگراها و
عملكردهای ناشیانهتر آنان در سركوب خواست مسالمتآمیز مردم
بود،
شهروندان هوشیار ما، در مرحله تعمیق جنبش سبز، به سرعت خود را
از دام حزب
پادگانی برای كشاندن جنبش به افراط رها كردند و آن چنان كه
میبینیم، پس
از
بازگشت آگاهانه به جامعه مدنی و شبكههای اجتماعی، خود را برای
حضوری به
مراتب
نیرومندتر و عمق یافتهترآماده میكنند.
[12]
من
هرگز
نپذیرفتم ولایت فقیه قانون اساسی به ولایت فقیهی كه آقای مصباح
میگوید استحاله یابد و به وسیله طرد و سركوب یا تحقیر
شهروندان تبدیل شود.
ولایت
فقیهی كه امام میگفت تصورش موجب تصدیق آن است، از آن جهت با
استقبال وسیع ایرانیان مواجه شد كه او در عین دفاع كلامی از
ولایت فقیه، آن
را از
یک بحث حوزوی به حوزه عمومی زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو كشاند
و در
نفی
عقلانی و قانونی رژیم پهلوی استدلال كرد و اصل تعیین مقدرات و
تعیین
سرنوشت
یک نسل به دست همان نسل را یك اصل عقلانی و فطری خواند. به این
ترتیب
اصل «ولایت فقیه» با اصل حاكمیت ملت بر سرنوشت خویش كه اساس
«دولت-
ملت»های مدرن محسوب میشود، همسو و هماهنگ شد. اما ولایت فقیهی
كه آقای
مصباح
میگوید ناقض آن حق اساسی و دیگر حقوق شهروندی و نام مستعار
"استبداد
دینی"
است. به همین دلیل تصور آن موجب تكذیبش میشود. همچنین به دلیل
مخالفت
آقای مصباح با اصل خداداد حاكمیت ملت بر سرنوشت خود است كه
معتقدم
هر بار
كه مردم خواهان تعیین حق سرنوشت خود در پای صندوقهای رأی و با
واسطه
انتخابات آزاد میشوند، به شمار آرای ریخته شده یا به تعداد
مطالبات
بر
زبان جاری شده مردم در تظاهرات میلیونی، به تكذیب تلقی آقای
مصباح از
ولایت
فقیه میپردازند.
به سخن
دیگر،
اسلام و ولایتی كه امام خمینی از آن سخن میگفت، هر چه
ولاییتر
پاسخگوتر بود و نه برتر از رسول خدا كه ترشرویی را بر پاسخگویی
ترجیح دهد.
این
سخنی است كه یكبار در جلسهای، در پاسخ به آقای حداد عادل از
آن دفاع
كردم و
در مقابل استدلال او كه بر تفاوت نظام ولایی مورد نظرش با
دموكراسی
آمریكا
تأكید میكرد، گفتم: من به ولایتی معتقدم كه تفاوت دوسیستم را
در
درجه
بالاتر پاسخگویی میداند و نه درجه فروتر و مادون دموكراسی
آمریكا.
آقای
حداد عادل میخواست با تمسك به شأن و حریم ولایت و تفاوت آن
با
نظامهای دموكراتیك، عدم انتقاد علنی به رهبری را نتیجه بگیرد
و حداكثر
جایی
كه برای انتقاد قائل بود، این بود كه مثلاً نامهای محرمانه به
دست او
بدهیم
كه به مقصد برساند. او غافل بود كه سنت عدم انتقاد به رهبری،
سنتی
سلطنتی
و شاهنشاهی است و ربطی به اسلام ناب محمدی و تشیع علوی ندارد.
افزون
بر آن
اعتلایی به ولایت نمیبخشد كه هیچ، قانون اساسی انقلاب اسلامی
را در
مرتبهای مادون قانون اساسی مشروطه مینشاند و ایران جمهوری
اسلامی را به
ایران
عصر قجر و پیش از نهضت مشروطه باز میگرداند.
همچنین
میتوان ولایت فقیه را در دو ساحت متفاوت مورد بحث و گفتوگو
قرار داد: یكی
از
منظر تئوریك و دیگری در عرصه عمل. ولایت فقیه به عنوان یك
نظریه در بین
فقها
از سدهها پیش تاكنون قائلینی داشته است و در آینده نیز خواهد
داشت.
اما
اجرایی كردن آن، بهخصوص با توجه به تجربه سی و یكسال گذشته، با
تردیدها
و
چالشهای بسیاری حتی بین قائلان به آن مواجه شده است و
نمیتوان درباره
تحقق
عملی آن بدون توجه به فراز و نشیبهای ایران در سه دهه گذشته
قضاوت
كرد.
شاید به همین دلیل باشد كه بزرگی همچون علامه نائینی كه خود به
ولایت
فقیه
معتقد بود، كتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» را در دفاع از
انقلاب
مشروطه
و رد دیدگاه شیخ فضلالله نوری نوشت. وی نیز به دو ساحت متفاوت
نظر و
عمل
باور داشت و میدانست كه شرایط و مقتضیات عمل اجتماعی و سیاسی،
تعیین
كننده
اجرا یا عدم اجرای یك نظریه سیاسی كلامی و فقهی است. خوشبختانه
در
حال
حاضر نمونههای متفاوتی از نسبت و ارتباط دین، روحانیت،
شخصیتها و
احزاب
مسلمان با عرصه سیاست و حكومت در عراق، تركیه، مالزی، لبنان،
فلسطین،
افغانستان و... پدید آمده است؛ میتوان و باید درباره مؤثرترین
و در عین
حال
كمهزینهترین روش حضور روحانیت، بهویژه مرجعیت شیعه در عرصه
سیاست به
بحث
نشست و بررسی كرد كه كدام شیوه با شرایط ایران و جهان و نیز با
فرهنگ
عمومی
و سیاسی ایرانیان بیشتر سازگاری دارد و پایدار است. به نظر من،
همچنان
كه در روایات داریم، آنچه عقل به آن حكم كند، شرع نیز به آن
حكم
خواهد
كرد و بر عكس، در عصر حاضر نیز میتوان گفت «كل ما حكم به
التجربه،حكم به الشرع». حكم و روشی كه میدانیم در عمل با شكست
مواجه
میشود، شرع اجرای آن را توصیه نمیكند، همچنان كه شرع،
استفاده از تجربه
مثبت
دیگران را توصیه میكند. نمیدانم اگر امام خمینی زنده بود، با
توجه به
تفوق
عنصر «مصلحت» بر احكام شرعی متعارف، كدام قانون اساسی را در
شرایط
ملی و
بینالمللی كنونی، مناسب و موفق ارزیابی میكرد و آن را به
«مصلحت»
میدانست؛ پیشنویس اولیه قانون اساسی را كه در پاریس تهیه شد
یا آنچه مجلس
خبرگان
در سال 58 تصویب كرد؟
[13]
قصد
حزب
پادگانی و آقای احمدینژاد از تکیه بر شعارهای صدر انقلاب آن
است كه در
كشور
عملاً شرایط جنگی برقرار کنند و سیاستورزی قانونی را ناممكن
سازند.
به این
ترتیب دادگاههای انقلابی فعال میشوند و ساكت یا سركوب كردن
همه
منتقدان و مخالفان موجه و بلكه لازم جلوه میكند. اما هدف
خاتمی و نهضت
اصلاحی
و نیز هدف مهندس موسوی و كروبی و جنبش سبز آن است كه آرمانهای
مردم
در سال
57 احیا شود. یعنی نه تنها آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و دینی
شهروندان و نیز حریم خصوصی آنان از هر گونه تعرضی مصون بماند،
بلكه حقوق
اساسی
و آزادیهای سیاسی ایرانیان (مانند آزادی بیان، قلم و مطبوعات،
احزاب،
تجمعات، اتحادیهها، سندیكاها و سرانجام آزادی انتخابات) تأمین
شود،
به
گونهای كه طبق وعده امام خمینی، احزاب كمونیست ملتزم به قانون
نیز
بتوانند در عرصه عمومی به فعالیت سیاسی بپردازند. بنابراین، هر
دو طرف شعار
بازگشت
به صدر انقلاب اسلامی را میدهند؛ حزب پادگانی برای ایجاد
انسداد
بیشتر
و حاكمیت نظامیان مداخلهگر در سیاست و در همه عرصهها، بستن
مجدد
دانشگاهها، احیای دادگاههای انقلاب و توقیف مطبوعات و انحلال
احزاب، ولی
جنبش
سبز برای توسعه و تعمیق آزادیها، احیای اطلاعیه 10 مادهای
دادستانی
در سال
1360 در دفاع از حقوق احزاب، اجرای منشور حقوق شهروندی رهبر
فقید
انقلاب
در سال 1361، بازگرداندن نظامیان به پادگانها و برپایی
انتخابات
آزاد.
[14]
به علت
اتخاذ
برخی روشها و سیاستهای رژیم ستمشاهی در عبور از حقوق اساسی
مردم،
زبان
اقتدارگراها و رسانههایشان در نقد رژیم گذشته الكن و نارسا
شده است و
نمی
توانند به فقدان آزادیهای سیاسی و اینكه در عصر پهلویها،
دادگاهها و
انتخابات نمایشی و فرمایشی شده بود انتقاد كنند، حال آنكه
امام خمینی
وقتی
میخواست درباره اصلیترین دستاوردهای انقلاب سخن بگوید، انبانی
پر از
استدلال داشت. ایشان در پاسخ شبهه کسانی که مدعی بودند
«اتفاقی رخ نداده» و
«وضعیت
بدتر از سابق شده» است، به تحول بزرگی که در جامعه و روحیه
دیکتاتورناپذیری و دیکتاتورستیزی ملت رخ داده بود اشاره میکرد
و میپرسید
آیا
اکنون مثل دوران شاه است که یک پاسبان بر یک بازار حکومت کند؟
آیا
امروزه
اقتدارگراها هم میتوانند با همین اعتماد به نفس از دستاوردهای
ضد
دیکتاتوری و دموکراتیک انقلاب و قانون اساسی سخن بگویند؟
هنگامی که هر ده
سال یک
بار به کوی دانشگاه تهران حمله شود آیا مقامات آن میتوانند
بدون
لکنت
زبان، علیه دورانی سخن بگویند که یک پاسبان بر یک بازار حکومت
میکرد؟
قطعاً
نمیتوانند. به همین دلیل جز اینکه به مشروبفروشیهای آن دوران
حمله
کنند،
حرفی برای گفتن ندارند. همین حربه هم با توجه به رتبه نخست
جهانی
ایران
در مصرف مواد مخدر، در مقایسه با بادهنوشیهای عدهای دردوران
شاه رنگ
میبازد. به علاوه موج ناامیدی، افسردگی و دینگریزی در جوانان
در دهه هشتاد
در
نقطه مقابل گرایش جوانان به دین در دهه پنجاه قرار دارد؛ به
همین دلیل،
مقایسههای فرهنگی چندان چنگی به دل نمیزند. به هر حال این
واقعیت كه
اقتدارگراها نمیتوانند به همان روانی رهبر فقید انقلاب علیه
سرکوب آزادی
اندیشه
و بیان و قلم و مطبوعات، انتخاب وکلای قلابی و تشکیل مجلس
فرمایشی،
رادیوتلویزیون غیر آزاد و عدم اداره دانشگاهها توسط خود
دانشگاهیان و اهل
فرهنگ
در دوران ستمشاهی سخن بگویند امری روشن است، همه این
نتوانستنها و
تزلزلها در محکومیت کارنامه دیکتاتوری شاه، نشان از استحاله
جمهوری اسلامی
و عدم
تحقق آرمانهای ضداستبدادی انقلاب اسلامی دارد. آنچه در یكسال
گذشته
رخ
داد، زبان اقتدارگراها را الكنتر و بریدهتر از همیشه كرده
است. علاوه
بر
موارد پیشین آنان نمیتوانند به شكنجهگاه اوین در رژیم شاه
انتقاد
كنند.
نمیتوانند از رفتار پلیس رژیم شاه در برخورد با دانشگاهیان
انتقاد
كنند.
نمیتوانند از حكومت نظامی سال57 و سركوب خشونتبار تظاهرات
آرام
مردمی
انتقاد كنند، همچنان كه فجایع كهریزك، حتی انتقاد به
گوانتانامو و
ابوغریب را بیرنگ كرده است. حزب پادگانی توجه ندارد كه به
رژیم ستمشاهی،
فقط از
منظر دموكراتیك و ملی و حقوق بشری میتوان انتقاد كرد، نه با
راهبرد
«النصر
بالرعب» كه رژیم پهلوی خود مصداق كامل آن بود.
[15]
در
سرکوب
تظاهرات مدنی و مسالمتجویانه مردم، در ترور منتقدان، در نقض
آزادی
مطبوعات و احزاب و انتخابات، در شكنجهگاه كهریزك و به طور
سمبلیک در
جریان
عبور از پیكر تظاهرکننده معترض در روز عاشورای 88، عبور
واپسگرایانه
از
دستاوردهای انقلاب اسلامی را مشاهده میكنیم. البته این فجایع
به رغم
تلخی
خود، پردهها را كنار زد، مشتهای آهنین را رسوا كرد و بسیاری
از
توهمات
تاریخی این مردم را از بین برد.
[16]
از
جمله
عبرتآموزیهای ما این بود كه در مرحله دوم انتخابات ریاست
جمهوری دوره
نهم،
ائتلاف ضد فاشیستی را تشكیل دادیم؛ در غیر این صورت
نمیتوانستیم در
انتخابات دوره دهم، ائتلافی به مراتب وسیعتر و فراگیرتر علیه
تكصدایی
شدن
حكومت و جامعه و علیه حاكمیت دروغ و فساد و بیكفایتی تشكیل
دهیم و در
آن
حالت اساساً جنبش مبارك و دورانساز سبز شكل نمیگرفت.
[17]
راه
جلوگیری از تداوم چنین روندی آن است كه هر چه سریعتر مرزهای
دو حوزه عرفی و
قدسی
تا حد امكان مشخص و مجزا شوند و رفتار و گفتار ما در هر قلمرو،
بر
اساس
ویژگیهای همان عرصه به فعلیت درآید.
[18]
ما از
این
مسأله بسیار مهم غافل بودیم كه اگر بخواهیم به نیابت از امام
زمان (ع)
حكومت
تشكیل دهیم، اما به مخاطرات این اقدام بزرگ نیندیشیم و تمهیدات
كافی
برای
آن پیشبینی نكنیم، هدف مقدسمان تحقق نخواهد یافت، بلكه نتیجه
کوشش ما
آن
خواهد شد كه اندیشه مهدویت و وجود مبارك امام عصر (عج) مورد
تردید و
گاه
انكار واقع شود. به همین دلیل مسئولیت تاریخی ما آن است كه
اجازه ندهیم
«اسلام»
اول شهید این نظام شود.
[19]
در
مورد
اشتباهات نسل انقلاب، ذكر دو نكته را مفید میدانم. اول اینكه
من
هنگام
یاد کردن از خطاها معمولاً از ضمیر «ما» استفاده میكنم، زیرا
قصدم
تبیین
اشتباهات است، نه مچگیری از كس یا كسانی یا عقدهگشایی و
افشاگری
علیه
فرد یا گروهی. به همین دلیل با اینكه شخصاً در اغلب قریب به
اتفاق
مواردی
كه نام بردهام نقش نداشتهام، اما باز هم از ضمیر ما یا از
عنوان
نسل
خودم، یعنی نسل انقلاب استفاده میكنم تا توجه همگان را به خود
مسأله
كه آن
را خطا میدانم جلب كنم. افزون برآن، نباید فراموش كنیم كه ذكر
اشتباهات «ما» به آن معنا نیست كه «دیگران» خطا نداشتهاند یا
حتی كمتر از
ما
اشتباه كردهاند. من در یادداشتهای دیگری كه تهیه كردهام و
به تدریج
منتشر
خواهم كرد، به حسب ضرورت به برخی از مهمترین آن اشتباهات
اشاره
میكنم
كه در آن موارد نیز قصدم افشاگری و حتی مقایسه نیست، بلكه
منظورم
عبرتآموزی نسل جوان است تا مانند ما در بسیاری از موارد و
مسائل كار را از
صفر
آغاز نكنند. امیدوارم همه ما ایرانیها این شهامت را پیدا كنیم
كه به
جای
فرافكنی خطاهایمان، خود به بحث درباره آنها بپردازیم تا پذیرش
خطا، به
دور از
اشكال تهوعآور «اعترافسازی قضایی» یا «انتقاد از خودهای
ماركسیستی» یا «اعتراف كردنهای كلیسایی» یا « ترس از
پروندهسازی در آینده»
به یك
فضیلت تبدیل شود و به این ترتیب بتوانیم گذشته را چراغ راه
آیندهمان
کنیم.
اصرار بر توجیه همه كارهایمان در گذشته، در نهایت به معنای
معادل
دانستن
«واقعیت» با «حقیقت» است. ملتی كه چنین بیندیشد و نتواند گذشته
خود
را نقد
كند و نقاط مثبت و منفی آن را دریابد، تكیهگاه استواری برای
پیشرفت
همهجانبه نخواهد داشت.
[20]
به نظر
من
امام در روحانیت تشیع استثنایی بوده كه ما سعی کردیم از او
قاعده
بسازیم. به همین علت با گرفتاریهای عدیدهای مواجه شدهایم.
عظمت شخصیت
امام
باعث شد ما به اندیشه بزرگانی همچون آخوند خراسانی، رهبر
انقلاب
مشروطه، بیتوجه بمانیم و از فهم جامع و مانع انقلاب مشروطه
غفلت كنیم. به
هر حال
ما نمیبایست تلاشهای ضد اسلامی پهلویها را با اسلامی كردن
همه
امور
از طریق زور حكومت پاسخ میدادیم. همچنان كه نمیبایست تلاش آن
رژیم
برای
حذف روحانیت را با واگذاری رأس هرم قدرت به این قشر جواب
میگفتیم.
پاسخ
آن انحراف و افراط كه در تمام سلسلههای حكومتی ایران نظیر
نداشت
(مقابله
با دین اكثریت مردم و نفی روحانیت)، نمیبایست تفریط ما باشد.
[21]
قضاوت
فلهای
درباره عملكرد نسل انقلاب، مثبت یا منفی، موجب میشود نسل جوان
نتواند
رفتار درست آنان را از عملكرد غلطشان تشخیص دهد و در نتیجه
قادر به
درسآموزی از گذشته نخواهد بود. در این صورت ناخودآگاه بسیاری
از خطاها را
تكرار
میكند، بدون آنكه بتواند رفتار درست آنان را سرمشق قرار دهد.
داوری
فلهای
حتی درباره رژیم پیش از انقلاب نیز خردمندانه نیست، چه رسد به
چنین
قضاوتی
درباره عملكرد نسل انقلاب.
[22]
وقتی
در
چارچوب كمپین انتخاباتی به آذربایجان میرفتم، به ضرورت
عذرخواهی در
قبال
قضیه آیتالله شریعتمداری فكر میكردم و این ضرورت را با بعضی
دوستان
هم در
میان گذاشتم، اما متأسفانه در چارچوب محدودیتهای تحمیلی
نتوانستم
آنچه
را که در ذهن داشتم با مردم تبریز در میان بگذارم. در آنجا
گرچه گفتم
كه
آقای جنتی نمیتواند رأی فرزندان ستارخان را بخورد، اما
نتوانستم به
طور
كامل درباره حقی كه آن قوم شریف ایرانی و به طور كلی هموطنان
ترك و
آذری
بر ذمه من و امثال من و نسل من داشته و دارند سخن بگویم. اكنون
خوشحالم كه فرصت زندان بسیاری از آن بندهای تحمیلی را از دست و
پای من باز
كرده
است و من بسیار راحتتر از همه ایام گذشته میتوانم با نسل
جوان سخن
بگویم.
[23]
دیدگاهی که آقای مصباح درباره ولایت فقیه ترویج میکند، از متون
اسلامی نشأت
نگرفته، بلکه در فرهنگ و رفتار استالین ریشه دارد، همان که
خروشچف در نقد
آن در
کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی گفت: «رفقا!... ارتقای یک فرد،
بزرگ
کردن و
تبدیل او به ابرمردی دارای ویژگی های مافوق طبیعی و اورا بر
مسند
خدایی
نشاندن پذیرفتنی نیست و باروح مارکسیسم –لنینیسم بیگانه است.
چنین
فردی
گویا همه چیز را می داند، همه چیز را میبیند، به جای همگان می
اندیشد، بر همه کاری توانا و در اقداماتش خطا ناپذیر است. چنین
تفکری
درباره
یک فرد، یعنی در واقع درباره استالین، سالها در کشور ما پرورش
یافته
و رواج گرفته بود» (کولاکوفسکی، همان، ص 16).
[24]
اهانت
آشكار
آقای احمدینژاد به منتقدان و مخالفان خود، یادآور اهانت صریح
محمدرضا پهلوی به مخالفان خود بود كه پس از افزایش قیمت نفت و
در اوج غرور
اعلام
كرد هر كس مخالف اوست، میتواند كشور را ترك كند، در غیر این
صورت حق
اعتراض
ندارد. «خس و خاشاك» خواندن مخالفان اندکی غیرمؤدبانهتر از سخن
شاه
دیکتاتور بود. در هر حال آن كس كه از ایران رفت، محمدرضا شاه
بود نه مردم
مخالف
او.
[25]
این
اتهام
اكنون متوجه همنسلان انقلابی من است و ما باید به نسل جدید
توضیح
بدهیم
كه چرا نتوانستیم مانع قدرتگیری یك جریان تكفیرگر و
تفسیقكننده نسل
جوان
شویم و به این ترتیب، موانع عدیدهای در راه تملیك سرنوشت نسل
جدید به
دست
خود این نسل پدید آمد؟ و چرا اشكال گوناگون اسلام ارتجاعی و
خوارجی
گفتمان
رسمی شده است؟
[26]
اگر از
من
بخواهند خطاهای نسل خود را پس از 35 سال فعالیت حرفهای سیاسی
در یك
جمله
خلاصه كنم، باید بگویم بیشترین اشتباهات نسل انقلاب از همه
گروهها،
جناحها
و گرایشها در انحصارطلبی و در نتیجه در برخوردهای سلبی و حذفی
بود،
یعنی
سكوت در قبال بسیاری از حذف و طردهای غیر ضرور و مضر از جمله
در
برکناری و تسویه افراد از ادارات و كارخانجات تا مدارس و
دانشگاهها،
گزینشهای تنگنظرانه، مصادرههای نابجا، اعدامها و
محكومیتهای فلهای كه
با
قوانین مصوب پس از پیروزی انقلاب نیز ناسازگار بود. به همین
دلیل به
همگان،
بهویژه به نسل جوان عرض میكنم كه بیشترین احتیاط را در نفی و
طرد
شهروندانی معمول دارند كه به هر دلیل، بینش یا روش و منش آنان
را
نمیپسندند. ما باید به جای تأكید صرف بر پیدا كردن نقاط
اختلاف و افتراق
با
رقیب و حتی با دشمن، جستجوی نقاط اشتراك را نیز تمرین كنیم تا
به تدریج
زندگی
بر اساس تفاهم و به شكل مسالمتآمیز در ایران و منطقه و جهان،
جای
تنازع
بقا را بگیرد.
[27]
در روز
شصتم
بازداشتم آقای مرتضوی مرا به اتاق خود در اوین خواست و گفت
آقایان
بهزاد
نبوی و محسن میردامادی در دادگاه اعتراف كردهاند كه در
انتخابات
تقلب
نشده است و اغتشاشات خیابانی را نیز محكوم كردهاند. در این
هفته
دادگاه
داریم. تو هم همین مطالب را بگو تا از انفرادی خارج و به سلول
چند
نفره
منتقل شوی. وقتی از او پرسیدم اگر به خواستهاش عمل نكنم، چه
میشود؟
گفت:
دو ماه دیگر در انفرادی میمانی تا ببینیم بعد چه میشود. سپس
از او
خواستم
كه ابتدا این دو بزرگوار را ملاقات كنم تا از دلایل اقدامشان
آگاه
شوم.
وی تحقق آن پیشنهاد را به روز بعد موكول كرد كه البته هرگز
تحقق
نیافت،
چون دروغ بود. به نظر من حیف بود كه دروغگوترین دادستان جمهوری
اسلامی
ایران پس از بركناری در دولت صداقتپیشه آقای احمدینژاد مشغول
به
کار
نشود. جای دادستانی كه طی یك دهه مطبوعات آزاد را قتلعام كرد،
در
آزادیخواهترین دولت پس از انقلاب خالی بود!
[28]
وزارت
كشور
كه وظیفه ذاتیاش برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه و شفاف است،
نه تنها
به
وظیفه خود عمل نكرد، بلكه زیرزمینش در روزهای پس از انتخاب به
زندان
معترضان تبدیل و خود وزارتخانه پرچمدار لغو پروانه احزاب منتقد
دولت شد.
این
همان وزارتخانهای است كه در دوران اصلاحات در برابرآقای جنتی
از رأی
مردم
پاسداری كرد و ساختمان مركزیاش نیز محل رجوع مردم و پناهگاه
دانشجویان در 18 تیر بود و جوانان ملتهب و تحولخواه در آن
آزادانه به دولت
انتقاد
میكردند. وزارت كشور در آن ایام مدافع گسترش احزاب و انجمنها
و
سازمانهای مدنی بود و ضمن دفاع از آزادی انتخابات، مانع
تیراندازی نیروی
انتظامی به سوی مردم معترض میشد.
[29]
وقتی
رییس
فراكسیون نمایندگان حامی دولت، آقای حسینیان باشد كه به قول
آقای
كردان،
«رفیق فابریك سعید امامی» است و او را شهید میخواند، روشن
میشود كه
چرا
این فراكسیون با ارائه گزارش كهریزك در صحن علنی مجلس مخالفت
كرد و در
سال
جاری نیز اجازه نداد حتی نمایندگان اصولگرا به بررسی و تحقیق
درباره
وضعیت
بازداشتگاهها بپردازند. آیا همین مسأله، یعنی سابقه و رابطه
صمیمی
آقایان
احمدینژاد و حسینیان معلوم نمیكند كه چرا رییس دولت تاكنون
حتی یك
بار هم
قتلهای زنجیرهای سیاسی یا حتی قتلهای زنجیرهای غیرسیاسی
كرمان
را
محكوم نكرده و خواستار روشن شدن علل و عوامل آنها نشده است؟ و
آیا دلیل
سكوت
آقای احمدینژاد درباره فجایع یك سال گذشته نیز مشخص نمیشود؟
[30]
آقای
احمدینژاد در مناظره با مهندس موسوی از وی طلبكارانه پرسید در
سالهایی كه
نرخ
تورم به 49 درصد رسید و مردم زیادی كشته شدند، كجا بودید؟ این
در حالی
است كه
همه میدانند آقای موسوی در سالهای 1374 و 1375 مسئولیتی
نداشت و
منتقد
سیاستهای كلان اقتصادی كشور بود. بر عكس، در همان سالها آقای
احمدینژاد و همكارانش آقایان رحیمی، جهرمی، محمدیزاده، مشایی
و ثمره
هاشمی
به ترتیب استانداران اردبیل، كردستان، فارس، لرستان و مدیران
كل
وزارت
كشور و وزارت امور خارجه بودند. جالب آنكه هنگام سفر آقای
هاشمی
رفسنجانی به استان اردبیل در سال 75، آقای احمدینژاد به عنوان
استاندار
وقت
بیشترین تعریف و تمجید را از وی كرد، بدون آنكه به روی خود
بیاورد كه
مردم
سال گذشته آن تورم 49 درصدی را پشت سر گذاشتهاند و در همان
سال نرخ
تورم
32 درصد را تحمل میكنند و تعداد زیادی از آنها نیز كشته
شدهاند.
اكنون
به جای عذرخواهی از مردم و توجیه رفتار خود، طلبكار مهندس
موسوی شده
است كه
در آن سالها كجا بودی؟
یادآوری این
نکته
نیز مفید است که وقتی آقای ناطق نوری در اوج قدرت یعنی رییس
مجلس
پنجم و
در عین حال نامزد اصلی جناح راست برای انتخابات ریاست جمهوری
هفتم
بود و
همه شواهد اولیه حاکی از رییسجمهور شدن او بود، آقای احمدی
نژاد نه
تنها
نسبت به خانواده وی شبههای مطرح نمیکرد، بلکه با همكاری آقای
محصولی، عملاً مسئولیت ستاد وی را در استان اردبیل به عهده
داشت. اتهامات
آقای
احمدی نژاد علیه فرزندان آقای ناطق نوری و در حقیقت علیه خود
او در
زمانی
که وی قدرتی ندارد، تنها به آن دلیل مطرح شد که آقای ناطق به
علت
مصالح
ملی با حمایت جامعه روحانیت مبارز تهران از نامزدی آقای احمدی
نژاد
مخالفت
کرده بود. بهانهجویی آقای احمدینژاد درباره اشتغال به تحصیل
و
مدرك
خانم دكتر رهنورد نیز نه برای دفاع از حریم دانشگاه، بلكه برای
گم
كردن
رد دكتراهای آكسفوردی بود كه تعدادی از افراد از جمله معاون
اول خود
او آن
مدرک را جعل كرده بودند. جالب آن که اقدام غیرقانونی و
غیراخلاقی
آقایان
کردان و رحیمی با حمایت صریح یا تلویحی آقای احمدی نژاد همراه
بوده
است!
آقای صفایی فراهانی نیز به این دلیل بازداشت شد تا اتهامات كذب
مالی
آقای
احمدینژاد در مناظره با مهندس موسوی علیه او ثابت شود و
دیگرکسی جرأت
نکند
در برنامه زنده تلویزیونی 90، ناکارآمدی مدیریت ورزشی دولت نهم
و دهم
را
ثابت کند. خوشبختانه آقای صفایی فراهانی پس از هفت ماه بازداشت
غیرقانونی سربلند از اوین خارج شد.
[31]
یكی از
ترفندهای آقای احمدینژاد در مناظره با مهندس موسوی،
مظلومنمایی كاذبی
بود
مبنی بر اینكه وی تنها در این میدان حاضر شده است و در مقابل
او
امكانات و قوای سه دولت (آقایان هاشمی رفسنجانی، خاتمی و
موسوی) بسیج شده
است.
این در حالی بود كه نه تنها تمام امكانات لشكری وكشوری از صدا
و سیما و
نیروهای مسلح و وزارتخانهها تا كمیته امداد و نمایندگیهای
ولی فقیه در
نهادهای گوناگون به نفع وی بسیج شده بودند، بلكه برای نخستین
بار میلیاردها
تومان
پول از بیتالمال در سراسر كشور، به نامها و بهانههای مختلف،
اما
در
واقع به منظور خرید آرا برای آقای احمدینژاد توزیع شد كه از
اولین
انتخابات ایران در عصر مشروطه تاكنون بیسابقه بوده است.
صرفنظر از
غیرقانونی و غیراخلاقی بودن اقدام فوق كه با سكوت رضایتآمیز
آقای جنتی و
دیگر
اعضای شورای نگهبان مواجه شد، توزیع میلیاردها دلار در ماههای
منتهی
به
انتخابات، بیبندوبارترین رفتار انتخاباتی در ایران به شمار
میرود، آن
هم از
طرف كسی كه رقیب خود، یعنی مهندس موسوی را كه پشتوانهای جز
خداوند و
حمایت
بخش عظیمی از مردم نداشت، به استفاده از رانت قدرت و امكانات
سه
دولت
متهم میكرد! تهاجم برنامهریزی شده آقای احمدینژاد در مناظره
با
مهندس
موسوی كه بلافاصله با شعار «دزدگیر 88» ستادهای او در سراسر
كشور
همراه
شد، علاوه بر ایجاد دوقطبی كاذب دزد و دزدگیر و زمینهسازی
برای
بازداشت افراد و سركوب منتقدان حتی قبل از برگزاری انتخابات،
اقدامی برای
تحتالشعاع قرار دادن عملكرد غیرقانونی خود او، دولتش و
ستادهای
انتخاباتیاش در جریان فعالیتهای تبلیغاتی انتخابات نیز بود
تا كسی درباره
این
همه بیبند و باری مالی و حاتمبخشی از بیتالمال به سود یك فرد
و نیز
سوءاستفاده از امكانات كشور به نفع یك نامزد از او سؤال نكند.
[32]
از
هنگامی
كه دكتر ستاریفر در مناظره تلویزیونی خود از دكتر فرهاد رهبر
پرسید
كه
دولت آقای احمدینژاد 120 میلیارد دلار درآمد نفتی كشور را
چگونه هزینه
كرده
است و چرا در این زمینه گزارش دقیقی منتشر نمیكند تا اكنون كه
دولت
وی
نزدیك به 400 میلیارد دلار از فروش نفت (تقریباً دو پنجم كل
درآمد نفتی
سی
ساله كشور) درآمد کسب كرده است، هنوز هیچ گزارش شفافی در این
باره منتشر
نشده
كه این درآمد افسانهای چگونه هزینه شده است. بگذریم از سرنوشت
یك
میلیارد و پنجاه میلیون دلار در سال 85 كه اساساً تكلیفش روشن
نیست! به نظر
من یكی
از دلایل انحلال سازمان مدیریت و برنامهریزی آن بود كه نظارت
سازمان
یافته بر كسب درآمدها و نحوه هزینه آنها ناممکن شود و آقای
احمدینژاد هرگونه كه میخواهد درآمدهای ملی را مصرف كند و به
كسی پاسخگو
نباشد.
میزان انحراف بالای 50 درصدی عملكرد دولت او از بودجه سالانه
مؤید
این
تحلیل است.
[33]
حمله
آقای
احمدینژاد به اشرافیت روحانیون نیز شبیه دیگر انتقادهای وی به
گذشته،
به
منظور ریشهكن ساختن اشرافیت نیست، بلكه میخواهد اشرافیت نظامی
در حال
فربه
شدن را از چشمها پنهان كند. به همین دلیل نه تنها درباره ثروت
رییس
ستاد
انتخابات خود، آقای محصولی كه با هماهنگی خود وی در معاملات
نفتی
مشاركت
فعال داشته است، سخنی نمیگوید و اقدامی نمیكند، بلكه او را
برای
وزارتخانههای مهم نفت، كشور و رفاه و تأمین اجتماعی نیز معرفی
میكند. به
باور
من، بعد از پیروزی انقلاب و برای نخستین بار مافیای واقعی قدرت
و ثروت
در حال
قدرت گرفتن و بسط نفوذ خود در اقصی نقاط میهن اسلامی است. علت
اینكه
آقای احمدینژاد میگوید احزاب نباید در حكومت دخالت كنند این
است كه
راه را
برای دخالت روزافزون حزب پادگانی در مقدرات كشور هموارتر كند.
[34]
آقای
رحیمی
كه در دوم خرداد 76 استاندار كردستان بود، اقدامهای غیرقانونی
زیادی
انجام
داد تا آقای خاتمی در خطه دلیرپرور كردستان رأی اول را كسب
نكند كه
البته
با ناكامی مواجه شد. او پس از مدتی توسط آقای حداد عادل به سمت
رییس
دیوان
محاسبات كشور منصوب شد و پروندههای زیادی علیه مدیران
اصلاحطلب
تشكیل
داد. آقای رحیمی در دولت نهم به همراه آقای كردان به افتخار!
دریافت
مدرک
دكترای آكسفورد نائل شد و ادعا كرد اگر قرار بود كسی بعد از
حضرت خاتم
به
پیامبری مبعوث شود آقای احمدینژاد بود و به این ترتیب علاوه
بر اهانت
به
انبیای بزرگ الهی، به همه مصلحین و فقها و حكما و عرفای بزرگ
در چهارده
قرن
گذشته توهین كرد و البته پاداش او معاون اول شدن در دولت دهم
بود. وی
همان
كسی است كه دستور داد به هر نماینده حداقل مبلغ 50 میلیون ریال
بدهند
تا
نمایندگان به استیضاح آقای كردان رأی مخالف بدهند! آخرین
شاهكار آقای
رحیمی
كه اخیراً افشا شده، درگیری در پرونده مالی بزرگی است كه ادعا
میكند
میلیاردها تومان پول مشكوكی كه به حساب او ریخته شده در اختیار
نمایندگان
اصولگرای مجلس هشتم قرار گرفته است تا در راه انتخابات خرج
كنند؛ البته
پرونده
مزبور مفتوح نخواهد شد تا انتخابات ریاست جمهوری دهم نیز زیر
سؤال
نرود.
وی هنوز به این سؤال پاسخ نداده است كه نقش آقای احمدینژاد در
گردآوری و هزینه این پولها چه بوده است و چند میلیارد تومان
آن در مجلس
هشتم و
چه مقدارآن در انتخابات ریاست جمهوری دهم خرج شده و بقیه
پولها
اكنون
كجاست؟ ذكر این خاطره نیز جالب است كه من در جواب بازجوهایی كه
ادعا
میكردند آقای مهدی هاشمی به روش غیرقانونی برای هزینههای
تبلیغاتی پول
جمع
كرده است و اینكه چرا ما از او تبری نمیجوییم، پیشنهاد كردم
هیأت
بیطرفی در قوه قضاییه تشكیل دهید و به هزینههای ستادهای
انتخاباتی آقایان
هاشمی
رفسنجانی، موسوی و احمدینژاد رسیدگی و نتیجه بررسیهای آن
هیأت را
منتشر
كنید و افكار عمومی را در جریان قرار دهید. ما از این اقدام و
حكم
نهایی
دادگاه حمایت خواهیم کرد. این پیشنهاد مانند سایر طرحهای
بیطرفانه
من با
استقبال طرفداران آقای احمدینژاد مواجه نشد. من همین پیشنهاد
را
درباره
مفاسد اقتصادی مدیران در 30 سال گذشته نیز ارائه كردم كه
متأسفانه
به آن
هم توجهی نشد.
[35]
آقای
احمدینژاد با آنكه خود را استاد دانشگاه میخواند، نه تنها
كمیتهای برای
رسیدگی
به فاجعه حمله به كوی دانشگاه تهران در 25 خرداد 88 تشكیل
نمیدهد
تا
نتیجه آن به اطلاع ملت برسد، بلكه اساساً تهاجم مذكور را محكوم
هم
نمیكند، همچنان كه حمله وحشیانه به كوی دانشگاه تهران و نیز
به دانشگاه
تبریز
را در 18 و 19 تیر سال 1378 محكوم نكرده است. طرح موضوع ضرب و
شتم
جوانان
در خیابانهای تهران، قیچی كردن كراواتها و پاره کردن كفشها
و
لباسها در دهه اول انقلاب از سوی او نیز برای محكوم كردن این
روشها و
مقدمهای برای جلوگیری از تعرض به حریم خصوصی شهروندان پس از
انتخابات نبوده
است،
بلکه به نوعی زمینهسازی برای اقدامهای سازمانیافته گروههای
لباس
شخصی،
از جمله حمله آنان به مجتمع مسكونی كوی سبحان بوده است. به
همین دلیل
آقای
احمدینژاد در مورد ضرب و شتم مردم توسط لباس شخصیها سكوت
میكند.
به
راستی چرا این استاد دانشگاه آن قدر كه از جیب این ملت برای
تبرئه هیتلر
از
اتهام یهودیكشی (هولوكاست) تلاش میكند، در زمینه روشن شدن
فجایع
كهریزك
و كوی دانشگاه تهران و مجتمع مسكونی سبحان كه در زمان خود او
رخ
داده
است، احساس وظیفه نمیكند؟ آیا پرت كردن مردم از روی پل و رد
شدن با
ماشین
از روی پیكر یك تظاهركننده به اندازه قیچی کردن کراوات و پاره
كردن
لباس و
كفش آدمها مذموم نیست كه آقای احمدینژاد یك كلمه درباره آنها
سخن
نمیگوید؟ درباره ماهیت و سرنوشت کسانی که در دهه اول انقلاب
مرتکب اعمال
فوق
شده اند، به یاری خداوند در آینده نکاتی را به استحضار مردم
خواهم
رساند.
[36]
هدف
حزب
پادگانی از انتخابات 88 تكصدا كردن جامعه بود و سركوب هر ندای
انتقادی
و
مخالف. راهپیمایی میلیونی مردم در 25 خرداد 88 نه تنها نشان
داد كه در
میهن
ما دستكم دو صدا وجود دارد، بلكه اساساً به جهانیان اعلام كرد
كه در
ایران
حداقل دو تفسیر از اسلام در چالش با یكدیگرند: اسلام حقوقمحور
در
مقابل
اسلام قدرتزده یا اسلام رحمانی و عقلانی در برابر اسلام
طالبانی كه
اخیراً
كارش به برچیدن مجسمهها رسیده است. به سخن روشن، 25 خرداد 88
و
جنبش
سبز نه تنها مانع تحقق تكصدایی شدن جامعه شد، بلكه چندصدایی
را هم در
عرصه
سیاست و هم در قلمرو اجتماع و حتی دین حاكم كرد. جنبش سبز كه
در ذات
خود
چندصدا و رنگارنگ است، تفاسیر استبدادی از اسلام، انقلاب،
نظام و
قانون
اساسی را به چالش كشیده است، به طوری كه دو اردوگاه سیاسی
دموكراسیخواه و استبدادطلب و دو گفتمان دموكراتیك و
دیكتاتوریخواه را در
برابر
هم آرایش داده است. محور تقابل نیز «دموكراسی»، «آزادی» و
«حقوق
بشر»
است كه استقرار آنها هدف جنبش سبز است. هر تقابل دیگری از
جمله سنت-
مدرنیسم یا سكولار- مذهبی یا جنوب شهری- شمال شهری توضیح دهنده
و
توجیهكننده ماهیت جنبش سبز نیست، چرا كه در هر دو طرف ماجرا،
یعنی هم در
طرف
سنتیها، مذهبیها و جنوبشهریها افراد استبدادطلب و
آزادیخواه وجود
دارند
و هم در طرف مقابل. در ایران هم سكولار دیكتاتور داریم و هم
سكولار
دموكرات، همچنان كه هم مسلمان استبدادطلب داریم و هم مسلمان
آزادیخواه.
بنابراین آرایش نیروهای سیاسی حول محور استبداد- دموكراسی شكل
گرفته است،
نه
دینداری و بیدینی. در عظمت حركت مردم در 25 خرداد 88 و وقایع
بعد از آن
نیز
همین بس كه امروز جهان ایران را بدون جنبش سبز نمیشناسد.
[37]
آنچه
در
زندان بر ما رفت و در بیرون بر سر سهرابها، نداها، اشكانها،
كیانوشها وسایرین آمد، در واقع شكل ملایم آن چیزی بود كه در
صورت عدم خیزش
مردم و
عدم اجرایی كردن اصل 27 قانون اساسی در روز 25 خرداد میتوانست
بر
سر
میهن و آیین و مردم بیاید و حزب پادگانی به دولت پادگانی و
در نهایت
به
جامعه پادگانی راه برد.
[38]
تاریخ
كشور
ما و كشورهای منطقه نشان میدهد هرگاه به نام اولویت توسعه
اقتصادی،
حفظ
استقلال یا استقرار عدالت، فضای كشور را امنیتی و نظامی
كردهاند و
آزادیهای فردی، مدنی و سیاسی شهروندان را قربانی نمودهاند، نه
ترقی و
پیشرفتی حاصل شده، نه امنیتی پایدار به وجود آمده و نه عدالتی
حاكم شده
است.
چرا نباید از تجربه تراژیك صدام درس گرفت كه آن همه در
مرامنامه حزب
بعث
برای «ترقی» و «رفاه» مردم عراق سخن میگفت و فضای پلیسی-
نظامی كشور
را به
نام «استقلال» و عزت امت عربی توجیه میكرد ولی در نهایت برای
مردم
خود نه
رفاه آورد و نه عدالت و نه توانست امنیت و استقلال كشورش را
حفظ
كند!
به تجربه
كشور
خودمان و سالهای بحرانآفرین و آشوبساز گروههای مسلح در
دوران دفاع
مقدس
كه بازگردیم، به وضوح ملاحظه خواهیم كرد در همه آن ایام،
گفتمان و
آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتخواهانه انقلاب بود كه كشور را
نجات داد.
همه آن
فداكاریها و مقاومتها در مقابل تهاجم خارجی و فتنهانگیزی
گروههای مسلح ذیل آن گفتمان قرار میگرفت و بدون آن حفظ
استقلال و تمامیت
ارضی
كشور و امنیت عمومی و ملی ممكن نبود. اگر در اولین مراسم
كارگری روز
اول
ماه می در سال 1358، امام نمیگفت كه «خدا هم كارگر است» و
نهاد
تظاهرات كارگری را به تسخیر مردم در نمیآورد، كشور ما با همه
قوای نظامی و
انتظامی خود، نمیتوانست در روزهای اول ماه می (11 اردیبهشت) از
پس
خیابانها برآید و چنین روزی به جای اینكه به نمایش قدرت
مردمی تبدیل شود،
به
راحتی میتوانست به روز دردسر نظام تبدیل شود. چنین امامی با
چنان
درایتی، اگر میان ما بود و 25 خرداد را میدید، چگونه نسبت به
آن همه شور و
شعور
مدنی شهروندانی كه برای رأی خود ارزش قائلاند بیتفاوت میماند
و
صدای
ملائك را در نمایش عظیم سكوت مردم نمیشنید؟
[39]
نشریه
مجاهد،
سال 58، شماره 5.
[40]
همه
افراد،
احزاب و دولتهایی كه به نام یا به بهانه مبارزه با آمریكا با
دموكراسی و حقوق بشر میجنگند، حقوق انسانها را رتبهبندی
میكنند تا به
نام
دفاع از یك حق انتزاعی مانند «مبارزه با امپریالیسم»، حقوق
خداداد،
مسلم و
ملموس آحاد شهروندان مانند آزادی اندیشه، بیان، قلم، مطبوعات،
احزاب،
تجمعات و انتخابات را به محاق برند و به حكومت خودكامه خود
ادامه
دهند.
همچنین است روش كسانی كه به نام توسعه اقتصادی یا استقرار
عدالت یا
حاكمیت
دین به جنگ حقوق بشر میروند، ولی در واقع آن حقوق را در پای
کسب و
حفظ
قدرت قربانی میكنند.
[41] «امنیت»
در مفهومی كه بعضی بازجویان مدنظر داشتند معنایی جز درك
ضدامنیتی
از
افكار عمومی در سطح جهانی نداشت. به همین علت آمریكایی
نمایاندن گرایش
افكار
عمومی بینالمللی حامی جنبش سبز را به عنوان عملی در جهت «حفظ
نظام»
تلقی
میكردند. اما امنیت به مفهومی كه من در نظر دارم، جلب افكار
عمومی
بینالمللی را
یكی از
مؤلفههای اساسی تحكیم پایههای امنیت ملی میشمارد و
آن را
یكی از دلایل مهم پیروزی نسبتاً كمهزینه و كمتلفات انقلاب
اسلامی
میداند. اگر امام خمینی هم از مسأله افكار عمومی بینالمللی،
دركی
ضدامنیتی داشت، هرگز افتخار نمیكرد كه «ما الآن تمام افكار
عمومی دنیا را
به
ایران متوجه كردهایم» و خطاب به ابرقدرتها نمیگفت اگر مقابل
حق تعیین
سرنوشت
ملت ایران بایستند، «با افكار عمومی دنیا مواجه خواهند شد و
هیچ
قدرتی
نمیتواند با افكار عمومی دنیا مقابله كند» (نوفل لوشاتو، 17
مهر
57).
رهبر فقید انقلاب اسلامی در همان ایامی كه گروههای مسلحانه
میخواستند راز پیروزی انقلاب اسلامی را در همان چند ساعت
درگیری مسلحانه
روز 22
بهمن خلاصه كنند، میگفت «سرّ الهی» و «الطاف خفیه الهی» بود
كه او
را از
كویت و كشورهای اسلامی منصرف كرد و به پاریس برد و در معرض
پرسشهای
خبرنگاران «خصوصاً آمریكایی» قرار داد و سرانجام با جلب افكار
عمومی جهانی
به
تقلیل «ضایعات» انقلاب و پیروزی كمهزینهتر انقلاب اسلامی راه
برد. دركی
از
افكار عمومی بینالمللی و از خبرنگاران اروپایی و آمریكایی كه
آن را
«سر
خفیه الهی» میشمارد كجا و درك امنیتی- نظامی حزب پادگانی كجا
كه تنها
همّ و
غمش مصروف دستگیری یا حذف مولدان افكار عمومی و چهرههای شاخص
علمی،
فرهنگی، دینی، هنری، مطبوعاتی و سیاسی كشور و نگاه توطئهآمیز
به
هواداری افكار عمومی بینالمللی از جنبش سبز است.
[42]
آنچه
من در
زندان دیدم، بیگانگی تأسفبار اكثر بازجویان با پیام آزادیبخش
اسلام
و
گفتمان رهاییبخش انقلاب اسلامی بود. امروز پس از تجربه زندان
به درك
جدیدی
از وصیت مشهور امام رسیدم كه میگفت: «نگذارید این انقلاب به
دست
نامحرمان بیفتد». به باور من نامحرمان از جمله كسانی هستند كه
گوش آنها
محرم
پیام و گفتمان انسانی و رهاییبخش اسلام و انقلاب نیست. سخن من
با
آنان
شعر زیبا و عمیق مرحوم فریدون مشیری است که با صدای ملکوتی
استاد
شجریان
خوانده شده است:
«تفنگت
را
زمین
بگذار!
که من بیزارم
از دیدار این خونبار
ناهنجار
تفنگ دست تو
یعنی
زبان آتش و
آهن
من اما پیش
این اهریمنی ابزار بنیان
کن
ندارم جز زبان
دل
ولی لبریز از
مهر تو
...»
[43]
آنچه
ضامن
اقتدار اخلاقی جنبش سبز ملت ایران است، دفاع از دموكراسی و
حقوق بشر و
پرهیز
از خشونت در همه اشكال رفتاری و كرداری است. در این زمینه نقش
و
جاذبه
اخلاقی و سیاسی رهبران جنبش سبز بسیار مهم است.
[44]
نمیدانم به فردی كه چهار سال رییس دولت بود، چهار بار در
مجمع
عمومی
سازمان
ملل به ایراد سخنرانی پرداخت و دهها گزارش درباره آثار منفی
اقتصادی قطعنامههای تحریم شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران
دریافت كرد،
چه
میتوان گفت وقتی در مناظره با مهندس موسوی ادعا کرد
قطعنامههای آژانس
بینالمللی انرژی اتمی كه در زمان دولت اصلاحات صادر شد برای
كشور بدتر از
قطعنامههای تحریم شورای امنیت است كه در زمان مسئولیت خود او
صادر شد.
چرا كه
به عقیده او قطعنامههای آژانس، حقوقی و قطعنامههای شورای
امنیت،
سیاسی
است! تصور میكنم لفظ ناشی و ناشیگری بهداشتیترین واژهای است
كه
میتوانم درباره آقای احمدینژاد به كار ببرم. البته فرض من این
است كه وی
مسأله
را درك نمیكرد و نه اینكه آگاهانه به چنین دروغی متوسل شده
بود.
[45]
وقتی
آقایان
خاتمی و مهندس موسوی بر ناشیگری دیپلماسی انرژی هستهای كشور
تأكید
میكردند و دردمندانه نسبت به بنبستسازی غیرمسئولانه درباره
آن دستاورد
ملی
هشدار میدادند، در واقع بر كوهی از تجربه و دانش و مهارت تكیه
زده
بودند
و از آن ارتفاع بلند بود كه بر بیتجربگیها و ماجراجوییهای
غیر
ضرور
مینگریستند و پایان كار را كه نمونه كوچكی از آن پیمان
سهجانبه اخیر
بود،
میدیدند. تصادفی نیست كه افراطیترین جناحهای اسرائیلی و
لابی
صهیونیستها در آمریكا، بارها و به عناوین گوناگون از همان
لحظات اوجگیری
كمپین
انتخاباتی، نگرانی خود را در پارلمان اسرائیل و در رسانههای
صهیونیستی نسبت به احتمال پیروزی مهندس موسوی در انتخابات
ابراز داشتند. از
سوی
دیگر در جانب اثباتی همین موضوع، از اینكه ناشیگری آقای
احمدینژاد
تحقق
اهداف ضدایرانی آنان را تسهیل میكرد، ابراز خوشحالیکرده و
دلایل آن
را
برشمردند. استدلال مسلط در محافل افراطی اسرائیل درباره دلایل
رجحان
احمدینژاد كه یك بار روزنامه هاآرتص اسرائیل خلاصه آن را به
دست داد و
مقامات
امنیتی موساد بارها بر آن تأكید كردند، عبارت بود از این كه:
«برنامه
هستهای ایران مستقل از اینكه چه كسی رییسجمهور باشد و چه
مواضعی
داشته
باشد، به پیش خواهد رفت. بنابراین برای ما [اسرائیلیها] اگر
سخنگوی
برجسته
ایران یك منكر هولوكاست باشد و اسرائیل را تهدید به نابودی
كند،
این
شیوه كسب حمایت جهانی برای فشار آوردن علیه ایران را آسان
میسازد.»
مقامات
امنیتی اسرائیل و از آن جمله رییس موساد در ایام انتخابات در
كمیسیون دفاعی مجلس اسرائیل استدلال كردند: «ما و جهان
احمدینژاد را
میشناسیم، اگر كاندیدای رفرمیستها پیروز شده بود، اسرائیل با
مشكل به
مراتب
جدیتر مواجه میشد، زیرا موسوی در عرصه بینالمللی به عنوان
فردی
میانهرو ارزیابی میشود. با وجود این باید تهدید ایران را به
دنیا فهماند.
یادآوری اینكه موسوی شخصی است كه برنامه هستهای در زمان او
شروع شد،
بسیار
مهم است.» به همین علت در همان روزهایی كه شواهد و قرائن و
نظرسنجیها حكایت از پیروزی موسوی داشت، «ایپاك» لابی نیرومند
اسرائیل در
آمریكا
به تكاپو افتاد و درباره عواقب پیروزی احتمالی موسوی هشدار
داد. در
همین
چارچوب بود كه دانیل پایپ، نومحافظهكار معروف آمریكایی و
مدیر اطاق
فكر
مركز مطالعات خاورمیانه
(Middle East Forum)
در شب
انتخابات گفت: «اگر
میتوانستم در انتخابات ایران شركت كنم، به احمدینژاد رأی
میدادم».
این موارد
كه
تحلیل كامل آنها نیاز به مقالهای مستقل دارد، بیانگر آن است
كه با
توجه
به زاویه نگاه صهیونیستها به دانش هستهای كشورهای مسلمان،
زنده نگه
داشتن
مسأله هولوكاست به كمك منكران افراطی آن فاجعه، یك نیاز
استراتژیك
برای
محافل صهیونیستی به شمار میرود كه آقای احمدینژاد آن را به
رایگان
در
اختیارشان قرار داده است.
از سوی
دیگر،
اصرار و تأكید آمریكاییها بر تحریم ایران، ناشی از تأثیر
همان
جریان
است كه فرصت را برای امتیازگیری از موضع قدرت برای قدرتمندان
دنیا
جذاب
جلوه میدهد. به این ترتیب، همچنان كه مهندس موسوی تأكید
میكند، سوء
مدیریتهای كلان میهن، وضعیت كشورمان را به جایی رسانده كه
اگر مذاكره
كند،
باید از موضع ضعف امتیاز دهد (مانند پیمان سهجانبه اخیر) و
اگر
مذاكره
نكند، راه برای انزوای بیشتر كشور هموار میشود. در هر دو
حالت،
بازنده
واقعی این ماجرا ملت ایران خواهد بود.
جای شگفتی و
درد و
اندوه است كه مدعیان «امنیت» و پرچمداران «حفظ نظام» در نهایت
غفلت،
در
قبال فرصتطلبی شیطانی محافل افراطی در اسرائیل و آمریكا، هرگز
نتوانستهاند از زاویه پیشگفته به منافع ملی نگاه كنند. این
ناشیگری امنیتی
به
چنان مرتبهای ارتقاء یافته است كه میبینیم برجسته كردن «خطر
اسرائیل» فقط یك مصرف ابزاری برای طرد و سركوب منتقدان دارد و
هرگز جنبه
واقعی
این خطر، یعنی خطر بالفعل تحریم هر روزه ایران از یك سو و خطر
بالقوه
تهاجم
نظامی را، كه آن هم متضمن جنبه بالفعل است در نظر نمیگیرند.
[46] «حق
اولیه»
بنا بر تفسیر امام خمینی حق تعیین مقدرات ملت در انتخابات آزاد
است و
دستیابی كامل به دانش و صنایع هستهای در جمهوری اسلامی ایران،
فقط و فقط
با
مسلم شمردن حقوق شهروندی، مسلم و محقق خواهد شد نه با دور زدن
آن.
امام
در این زمینه گفت: «هر كسی، هر جمعیتی، هر اجتماعی، حق
اولیهاش این
است كه
خودش انتخاب بكند، یك چیزی را كه راجع به مقدرات مملكت خودش
است»
(نوفل
لوشاتو، 21 آبان 57). تجربه ثابت كرده است هر حكومتی كه این حق
را از
ملت
خویش دریغ كند، مشروعیت خود و گاه حتی حق حكومت كردن خود را از
دست
میدهد.
[47]
عقبنشینی آشكار در قضیه هستهای و پیمان سه جانبه ایران،
تركیه و برزیل
علاوه
بر اینكه نادرستی و ناكارآمدی دیپلماسی كشور را در پنج سال
گذشته
نشان
داد (كه این نادرستی خسارات زیادی، دست كم سالانه 35 میلیارد
دلار به
میهن و
مردم تحمیل كرده است)، كشور را با قطعنامه تحریم جدیدی روبهرو
ساخت و
اكنون
نیز حزب پادگانی را بر سر دو راهی مهمی قرار داده، اینكه آیا
حاضر
است
همزمان با تلاش برای اعتمادسازی با جامعه بین الملل (در رأس
آنها دولت
آمریکا)، منتقدان داخلی را نیز به رسمیت بشناسد و از در
اعتمادسازی با آنان
درآید
تا در عرصه سیاست داخلی نیز گشایشی ایجاد شود؟ یا تمام
عقبنشینیها
در
برابر قدرتهای بزرگ است و اقتدارگراها همزمان با تلاش برای
ایجاد
اعتماد
و تفاهم با دولتهای بزرگ، خواهند كوشید محدودیتها و بگیر و
ببندهای
بیشتری
را علیه منتقدان خود اعمال كنند و بعد از تحقق نظریه پیروزی با
ترس
(النصر
بالرعب)، در صدد اجرای شعار «سازش با خارج، سركوب در داخل»
هستند؟
متأسفانه آنچه در روز 14 خرداد ماه امسال مشاهده شد، بیانگر
تحقق این شعار
است.
[48]
اگر
متن
كیفرخواست عمومی دادستان تهران علیه من و دوستانم از این زاویه
مورد
ملاحظه
قرار گیرد، به وضوح ملاحظه میشود كه تأكید بر خطر اسرائیل فقط
و فقط
جنبه
ابزاری دارد، یعنی نویسندگان كیفرخواست مسأله «اسرائیل» و
«جاسوس
اسرائیلی» را تا آنجا به كار میبرند كه روشن ماندن چراغ تعقل
و تفكر در
دوران
امام (متن كیفرخواست بدون نام بردن از امام، تاریكنمایی آن
دوره را
با
عنوان «از اواسط جنگ» آغاز میكند) و ایام جنگ را محصول موساد
و سیا
جلوه
دهند. به این عبارت كیفرخواست توجه فرمایید: «این جاسوس سیا در
این
باره
میگوید: ... بازوی فكری در ایران از سالهای خیلی دور، یعنی
از اواسط
جنگ
آغاز شد و در همین راستا یك تفكر روشنفكری جدید میان نیروهای
روشنفكر
مسلمان
بیرون میآید كه ...». سراسر متن كیفرخواست كه انعكاس همان
دیدگاه
امنیتی
توطئهنگر- سرکوبگر است، به «تهدید» جلوه دادن دموكراسی و
حقوق بشر
و
سازمانهای مدنی اختصاص یافته است. در حقیقت در پس همه این
سیاهنماییهایی كه دامنهاش تا اواسط جنگ و دوره امام استمرار
مییابد و
آقای
احمدینژاد در مناظره با مهندس موسوی فساد را هم به آن دوران
تسری
داد،
مسأله اصلی یعنی بیكفایتی و فساد مدیریت اجرایی كنونی و نیز
دیپلماسی
ایرانسوز حزب پادگانی پنهان شده است.
[49]
پیشبینی من از سرانجام شعارهای سوپرانقلابی آقای احمدینژاد
علیه ایالات
متحده
آمریكا، در نهایت دادن امتیازات ایرانسوز به آمریكا است كه
نمونه
كوچك و
اولیهاش را در توافق سهجانبه هستهای دیدیم. چه كسی باور
میكند كه
آقای
احمدینژاد برای دكتر مولانا، شهروند آمریكا رسماً حكم مشاورت
رییسجمهور ایران صادر كرده باشد برای اینكه قصد دارد با
آمریكا بجنگد! مگر
در
مسأله اسرائیل ندیدیم كه وی از ضرورت نابودی آن داد سخن میداد
و اندكی
بعد
رییس دفترش، آقای مشایی از دوستی ملت ایران با مردم اسرائیل دم
زد؟ و
مگر
قضیه ملوانهای دستگیر شده انگلیسی را فراموش كردهایم كه پس
از آن همه
شعارهای انقلابی، در عمل تنها 16 ساعت پس از اولتیماتوم 48
ساعته بلر،
نخستوزیر انگلیس، آقای احمدینژاد به همراه تعدادی از وزرا
شخصاً به بدرقه
گروگانها شتافت و با دادن هدایای گوناگون آنان را راهی
كشورشان كرد؟ در
این
زمینه هم آقای احمدینژاد در مناظره با مهندس موسوی ادعا كرد
كه
نخستوزیر انگلستان با ارسال نامهای از سیاست خارجی گذشته
بریتانیا علیه
ملت
ایران عذر خواسته و سند آن در وزارت امور خارجه موجود است! این
ادعا با
تكذیب
وزرات امور خارجه انگلستان مواجه شد. علنی شدن نامه نیز نشان
داد
آقای
احمدینژاد دروغ گفته است. با وجود این، دادگاه مرا محكوم كرده
است كه
چرا به
دولت آقای احمدینژاد گفتهام دولت دروغ!
[50]
حزب
پادگانی حضور در پادگانها و سپردن زمام مدیریت كشور به
شایستگان و نخبگان
سیاسی
ملت را كسر شأن خود میداند و شغل سربازی و پاسداری از کشور،
در
مفهوم
واقعی و غیرحزبی آن را قلباً تحقیر میكند.
[51]
در
مقالهای كه تقریباً دو ماه قبل از انتخابات نوشتم و به دلایلی
امكان
انتشارش را نیافتم، آوردهام كه هر بار مردم پای صندوقهای رأی
میروند، ضمن
تحكیم
اساس جمهوری اسلامی، ملت جدیدی در پای صندوقهای رأی متولد
میشود.
چرا
باید این حساسیت بسیار مقدس و مبارك درباره آرای ملت را یك امر
گرجستانی و صربستانی بدانیم؟ آیا در اساس جمهوری اسلامی،
انتخابات و اصالت
رأی
ملت هیچگونه جایگاهی ندارند كه حساسیت ملی را امری «غیرملی»،
«مخملی» و
«صربستانی»
بشماریم؟ بر همین مبنا 25 خرداد را نیز روز نجات جمهوری اسلامی
و
آزادی ایران میخوانم، چرا كه صندوق آرا و انتخابات آزاد را
نجاتبخش
كشور
میدانم. به باور من آزادی انتخابات و نجات صندوق، یعنی نجات
ایران. هر
جا كه
صندوق آزاد هست ایران هم هست، از صندوقهای آرا در سفارتخانهها
و
نمایندگیهای ایران در شهرهای اروپا و آمریكا گرفته تا شهرهای
آذربایجان و
سیستان
و بلوچستان و كردستان.
[52]
آقای
محمدیزاده، استاندار وقت لرستان و از همكاران آقای احمدینژاد
است كه به
پاس
قدردانی از تخلفاتش در انتخابات دوم خرداد 76 ارتقای مقام یافت
و با
حكم
رییس دولت، استاندار خراسان در دولت نهم شد!
[53]
آقای
مرتضوی، دادستان وقت تهران، علیالاصول پیروزی آقای احمدینژاد
را مسلم
میدانست كه با هماهنگی قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران، حكم
بازداشت
مسئولان ستاد انتخابات رقیب او را صادر كرد. جالب آنكه خود
اعتراف میكنند
كه در
روز انتخابات، سیستم پیامك
(sms)
تلفنهای همراه را قطع كردهاند تا
ارتباط
ناظران مهندس موسوی در صندوقهای اخذ رأی با ستاد مركزی وی
مختل
شود.
آقای مرتضوی همچنین با صدور حكم پلمب ستاد قیطریه در عصر روز
انتخابات، موجب شكلگیری اولین اجتماع اعتراضی مردم در میدان
قیطریه شد.
درج دو
خبر كذب بازداشت من و آقایان امینزاده و رمضانزاده در عصر و
شب
جمعه
22 خرداد، به ترتیب در خبرگزاری ایرنا و نیز در روزنامه ایران
كه هر
دو
ارگان رسمی دولت هستند به منظور ایجاد رعب و غیرطبیعی كردن
شرایط بود.
حمله
به ستاد مركزی مهندس موسوی پس از پایان انتخابات پروژه
التهابآفرینی
را در
پایان انتخابات تكمیل كرد.
[54]
من
درباره
اقدامهای خلاف قانون استصوابیون در انتخابات حرفهای شنیدنی
دیگری
نیز
دارم كه عنداللزوم به استحضار مردم خواهم رساند.
[55]
این چه
دولت
24 میلیونی است كه رییس آن از ترس اعتراضات دانشجویی مخفیانه و
بدون
اطلاع
قبلی به دانشگاههای پایتخت (تهران- شهید بهشتی) میرود و به
ایراد
سخنرانی میپردازد و از برگزاری اجتماع منتقدان خود حتی در
كویر لوت واهمه
دارد؛
اكثر مراجع قم از دیدار با وی خودداری میكنند و قاطبه اهالی
فرهنگ و
هنر در
برابر او ایستادهاند؟
[56]
اگر به
جای آن
همه جهتگیری یكطرفه و آشكار به سود یك فرد، نفس مشاركت گسترده
ملت
مورد
تأكید قرار میگرفت و اعتراض منتقدان، محترم شمرده و به آن
بیطرفانه رسیدگی میشد و با خشونت با مردم رفتار نمیکردند،
جمهوری اسلامی
ایران
اكنون در سطح بالاتری از اقتدار ملی قرار داشت.
[57]
در
زندان
در پاسخ به كسانی كه میخواستند تفسیر خود را بر «معنای
تظاهرات 22
بهمن»
حمل كنند، گفتم اگر واقعاً چنین اعتماد به نفسی وجود دارد و
اگر حضور
مردم
در تظاهرات 22 بهمن را دلیل صحت عملكرد خود میدانید، لطفاً
به همین
باور
خود ملتزم باشید و به لوازم آن عمل كنید. یعنی اگر واقعاً به
مدعای
خود
باور دارید، از هم اكنون ساز وكار قانونی یك انتخابات شفاف،
منصفانه و
آزاد
را فراهم کرده و اولین انتخابات پیشرو را با همین روش، به
عنوان مرهمی
بر آن
زخم و شكاف ملی برگزار كنید. به باور من، بحرانی كه در نتیجه
فقدان
شفافیت، قانونمداری و انصاف در انتخابات پدید آمده است جز با
یك انتخابات
آزاد،
منصفانه و شفاف نمیتوان پشت سر گذاشت. هرگونه سركوب و بگیر و
ببند و
تدابیر
غیرانتخاباتی جز به تشدید و تعمیق آن زخم منجر نخواهد شد. من
در
زندان
گفتم، در هیچ كشوری در جهان، حزب و جناحی وجود ندارد كه مدعی
باشد
بیش از
نیمی از واجدان شرایط حق رأی، طرفدارش هستند و به او رأی
میدهند،
در عین
حال نسبت آن جناح و دولت متبوعش با حقوق و آزادیهای قانونی
(بهویژه
آزادی
مطبوعات و انتخابات) مانند نسبت جن با بسمالله باشد.
[58]
ملت ما
به
پیروی از رهبری، به نظام جمهوری اسلامی رأی داد كه در شرایطی
كه بخش
وسیعی
از اراضی كشور به اشغال بیگانه درآمده و بهترین بهانه برای
استصوابی
كردن و
مسلحانه كردن انتخابات برای او فراهم بود، به روش فوق متوسل
نشد، بر
عكس
رقابت سیاسی و انتخاباتی را نهادینه كرد.
[59]
تجربه
ایرانیان از مشروطه تاكنون چنین بوده است كه تأمین حقوق و
آزادیهای مدنی
شهروندان، از جمله آزادی اندیشه، بیان، قلم، مطبوعات، احزاب،
سندیكاها،
NGOها،
تجمع و تحصن در ایران از خلال آزادسازی صندوقهای رأی میگذرد.
[60]
خط
قرمز
جنبش سبز در همین جا مشخص میشود. جنبشی كه از دل صندوق فوران
كرده و
در
خیابان جاری شده است، تا رسیدن به انتخابات آزاد، شفاف و
منصفانه پیش
خواهد
رفت. آفت و آسیب اصلی آن هم طبعاً دوری از انتخابات آزاد با
همه
مقدمات
و لوازم آن، از جمله آزادی اندیشه، بیان، قلم، احزاب، تجمع،
اتحادیهها، سندیكاها و غرق شدن در شعارهای افراطی و بینتیجه
خواهد بود كه
چنین
مباد!
[61]
كسانی
كه به
گزینش قرائتها و مدلهای دیكتاتوری تمدن غربی همت گماشتهاند،
همواره
میكوشند حزب پادگانی را «خالص« و «اسلامی» جلوه دهند و طرف
مقابل
را به
غربزدگی متهم كنند، اما لحظهای از اقتباس عقبافتادهترین
جلوههای منفی تمدن غربی، یعنی دیكتاتوری آن غفلت نكردهاند.
من در زندان
از
نزدیك شاهد این اقتباس بودم و آنجا كه بازجویان ادبیات مرا با
ادبیات
بعضی
چهرهها و گروههای غیرمسلمان مخالف خشونتورزی خارج كشور
مقایسه
میكردند، به صراحت گفتم منكر تشابه گفتاری سخنان خودم با
چهرهها و
گروههایی كه در انتهای فرآیند فاصلهگیری از براندازی
مسلحانه و
غیرمسلحانه به اصلاحاندیشی رسیدهاند نیستم، اما اگر نشریه
مسعود رجوی و
نشریه
حسین شریعتمداری را به زندان بیاورید، نشان خواهم داد كه علاوه
بر
گفتمان
واحد «مجاهد» و «كیهان»، چگونه ادبیات و گاه واژههای
نفرتپراكن و
تقدیسگر خشونت آن دو همسان است و در برخورد با اصلاحطلبان، هر
دو به یك
روش
عمل میكنند. جالب آنكه اول كسی كه از «فتنه خاتمی» سخن گفت،
نه «حسین
شریعتمداری» و «فاطمه رجبی» كه «مسعود رجوی» بود! هنوز هیچ یك
از
اقتدارگراها به این سؤال من جواب ندادهاند كه بین گفتمان و
ادبیات این دو
جریان
كدام تفاوت ماهوی دیده میشود؟ همچنان كه این پرسش من نیز
بیپاسخ
مانده
است كه تفاوت اسلام مصباح با اسلام طالبانی چیست؟
[62]
اصلیترین شكاف و چالش در جهان معاصر و در ایران بر اساس
«حقوق» انسانها
شكل
گرفته و تمام مكاتب و نظامهای سیاسی را به دو گروه بزرگ تقسیم
كرده
است.
قرن بیستم ثابت كرد که ماركسیسم بدون حقوق بشر، سر از
استالینیسم در
میآورد؛ ناسیونالیسم مخالف حقوق بشر به نازیسم ختم میشود؛
سكولاریزم ناقض
حقوق
بشر به فاشیسم منجر میشود و تجسم اسلام نافی حقوق بشر،
طالبانیسم
است.
ماهیت سیاسی هر چهار سیستم (استالینیسم، نازیسم، فاشیسم و
طالبانیسم)،
دیكتاتوری و تحمیل علائق و سلائق عدهای به كل جامعه است كه به
نامهای
متفاوت، اما با روشهای كم و بیش مشابه اعمال میشود.
[63]
عقل و
تجربه
حكم میكند از خشونت و هر اقدامی كه هزینه فعالیتهای سیاسی را
برای
عموم
شهروندان، نه برای خود فرد بالا میبرد بپرهیزیم، زیرا در چنین
شرایطی
بسیاری
از شهروندان عرصه را ترك میكنند و تنها اقلیتی فداكار باقی
میمانند كه سركوبشان به بهانه حفظ امنیت، كار چندان دشواری
نخواهد بود.
اقتدار
جنبش سبز در این است كه همدلی هر چه بیشتر شهروندان را جلب
كرده،
چنانکه
انقلاب اسلامی با شعار «همه با هم» و حماسه دوم خرداد با حضور
گسترده
مردم تحقق یافت. وقتی تلاش رقیب، امنیتی- نظامی كردن هر چه
بیشتر
فضاست،
باید بكوشیم شرایط را سیاسی كنیم تا ریزش جناح نظامی روزافزون
و
رویش
سبز امید بیش از پیش شود.
[64]
قدرت
سازشپذیری در عین حفظ اصول و اساس نظام، جزو ویژگیهای شخصیتی
رهبر فقید
انقلاب
بود كه مدتها قبل از پذیرش قطعنامه 598، در برخورد با
فتنهانگیزی
فرقه
رجوی نیز آن را مشاهده كرده بودیم. امروز رجوی با اشاره به
پیام امام
كه
گفته بود «من اگر یك در هزار احتمال میدادم كه شما دست
بردارید از آن
كارهایی كه میخواهید انجام دهید، حاضر بودم با شما تفاهم كنم»
میگوید
«این
سند تاریخی و شرف و افتخار مجاهدین است كه تن به آن تفاهم نداد».
مسعود
رجوی به این ترتیب با ضدارزش خواندن سازشپذیری و تفاهم، از
همان
منطق
«انقلابی» تبعیت میكند كه با اسلام ارتباطی ندارد و از
آموزههای
كمونیسم روسی است؛ ولی مطابق سنجههای ارزشی گفتمان سبز و
گفتمان زندگی،
آمادگی
امام برای سازشپذیری، سند افتخار محسوب میشود و نشان میدهد
بر
خلاف
ادعای رجوی، 30 خرداد «ضرورت تاریخ» نبود. به لحاظ امنیتی نیز
دقیقاً
همان
سازشپذیری و نصیحتهای خیرخواهانه و به طور كلی جاذبه معنوی
امام و
انقلاب
بود كه تروریسم رجوی را با شكست مواجه كرد و نه شكنجهها و
اعترافگیریها و برخوردهای غیرقانونی و غیرانسانی كه متأسفانه
بر عمر فرقه
او
افزود و مانع مرگ طبیعی آن در سالهای نخست دهه 60 شد. هنگامی
كه مهندس
موسوی
در مقام نخستوزیر، در دوران جنگ بر نقش امنیتی گفتمان جذاب
انقلاب
اسلامی
تأكید كرد، مجاهدین خلق گفتند: «این شعر و شعارهای دجالگرانه
دقیقاً
در
كنار دستگاههای اطلاعاتی و شكنجه رژیم برای [امام] خمینی
كاركرد داشته
و حتی
بیش از آن، مصرف امنیتی داشته است.» اگر مسعود رجوی گفتمان
انقلاب
اسلامی
و قدرت نرم آن را «دجالگرانه» بخواند بر او حرجی نیست، اما چه
باید
گفت
درباره آقای مصباح كه سخنان امام در پاریس را «جدلی» میخواند
تا با
حذف
عناصر دموكراتیك آن، همسویی اسلام و انقلاب اسلامی و جمهوری
اسلامی را
با
استبداد نتیجه بگیرد و اندیشه و رفتار خود را توجیه كند. طبق
استدلال
آقای
مصباح میتوان گفت آنچه خود او امروز میگوید، از باب جدل با
صاحبان و
فرزندان انقلاب و امام و منزوی كردن آنان است، وگرنه حرف اصلی
استاد همان
است كه
در سالهای 1345 تا 1357 میزد و امام را منحرف میخواند ولی
اكنون
با ژست
دفاع انحصاری از انقلاب، نظام و امام، مخالفت خود را با نهضت
امام
در دهه
پیش از پیروزی انقلاب پنهان میكند. همچنان كه با تظاهر به
دفاع
انحصاری از رزمندگان و ارزشهای دفاع مقدس، میكوشد مانع افشای
بیعملی خود
در
دوره هشت ساله جنگ تحمیلی شود.
[65]
دستگاه
تبلیغاتی حزب پادگانی در یكسال گذشته اتهامات زیادی متوجه جنبش
سبز و
رهبرانش كرده است؛ از جمله این كه آنها با آمریكاییها و
صهیونیستها،
سلطنتطلبها، مجاهدین خلق و ماركسیستها هماهنگ عمل میكنند
یا همسو سخن
میگویند. این در حالی است كه سوابق اسلامی و ملی رهبران جنبش
سبز، اهداف و
ماهیت
مردمی این حركت، گفتمان مسالمتآمیز و خشونتپرهیز آن و
فاصلهگیری آشكار جنبش از اندیشههای تمامیتخواه،
جداییخواه، سركوبگر و
تروریستی را همگان میدانند و مرز آنان با همه كسانی كه
استقلال و یكپارچگی
سرزمینی ایران را به رسمیت نمیشناسند و حاضر به فعالیت در
چارچوب قانون
نیستند، مشخص است؛ اما چیزی كه كمتر به آن توجه میشود، این
است كه رفتار و
گفتار
حزب پادگانی بیشترین شباهت را با چهار گروه فوق، بهویژه در
ایجاد
انسداد، مبارزه با دموكراسی و نقض حقوق مدنی، سیاسی و فرهنگی
ایرانیان
دارد.
اساساً یكی از انتقادهای جدی من به بینش، روش و منش
اقتدارگراها این
است كه
با ارائه عملكرد مشابه و گاه یكسان با گروههای مذكور، ملت را
در
برابر
آنان خلع سلاح میكنند و در موضع ضعیف قرار میدهند. برای
مثال، حزب
پادگانی در كاربرد معیارهای دوگانه با دولت آمریكا رقابت
میكند، در ایجاد
انسداد
سیاسی و سركوب مخالفان و احیای مناسبات شاهنشاهی با
سلطنتطلبها
كورس
رقابت گذاشته است، عملكرد پادگانی و ادبیات خشن و كینهتوزانه
مجاهدین
خلق را
الگو قرار داده و از كمونیسم روسی، سلول انفرادی، اعترافگیری
و
دادگاههای نمایشی را وام گرفته است. من معتقدم سبزها ضمن دادن
جواب به این
سؤال
كه «مرز» شما با گروههای سابقالذكر چیست، باید از
اقتدارگراها
بپرسند
كه «فرق» رفتار و گفتار حزب پادگانی با جریانهای مذكور چیست؟
«مرز»
سبزها
با ناقضان حقوق ایرانیان روشن است، اما آیا «فرق» اقتدارگراها
با
آنان
معلوم است؟
[66]
تجربیات تاریخی به ما میآموزد که برای گذار به دموکراسی و
استمرار آن بهتر
است
گفتمان و ادبیات ما بیشتر اثباتی باشد تا سلبی. این امر هم
بهداشتیتر و
هم
مؤثرتر است و هم فرهنگ عمومی و سیاسی را پالایش میکند. باید به
آن
اندازه
از اعتماد به نفس برسیم که قدرت خود را نه در نفی، تحقیر و
تخریب
دیگران، که در طرح صحیح دیدگاهها و مواضع خود بدانیم. بنابراین
در برابر
شعارها
و رفتارهایی که نمی پسندیم، پیش از آنکه فتوای تحریم و تکفیر
صادر
کنیم،
باید مطالبات و شعارهای خود و دلایل طرح آنها را مطرح کنیم.
مرز
اصلاحطلبان با گروههای ضدانقلاب معلوم است اما آیا مرز
اقتدارگراها با
رفتار
ضدانقلابی، از قبیل محدود کردن آزادیهای مدنی و سیاسی، نقض
حقوق
شهروندان و ضرب و شتم منتقدان تا حد پرت کردن آنان از بالای پل
و ... مشخص
است؟
[67]
از
عزیزان
مقیم خارج از كشور كه در یكسال گذشته تلاشهای بسیاری كردهاند
و
نقش
مهمی در گسترش پیام جنبش داشتهاند، انتظار رادیکال کردن
شعارهای جنبش
سبز را
نداریم. ما با اینكه در ایران هستیم اما برای بیان حقیقت از
کسی
ترسی
نداریم؛ با وجود این معتقدیم آنچه میتوانیم بگوییم یا انجام
بدهیم،
لزوماً
به مصلحت میهن و مردم نیست. باید ببینیم چگونه میتوان جنبش را
در
عین
توسعه دادن و عمیقكردن، غیر خصومتآمیزتر به پیش برد، هزینههای
مردم را
به
حداقل رساند و دستاوردهای آن را نهادینه كرد.
[68]
حزب
پادگانی همه ابزارها را در اختیار دارد، اما نه تنها از اداره
صحیح كشور
عاجز
است (سخن امام را تأیید كرد كه از اداره یك نانوایی ناتوان
است)، بلكه
قادر
نیست گفتمانی جذاب و حتی چند واژه جدید تولید كند. با وجود این
در
این
توهم به سر میبرد كه تولید اعتراف و تزریق ترس به شبكه
اجتماعی،
میتواند آنان را از مدیریت صحیح میهن و تولید گفتمان معاف
دارد، غافل از
آنكه
هر چه چاه تاریك ترس را عمیقتر كند، پرچم سبز امید
برافراشتهتر
میشود.
|