ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

21 فروردین 1389

infos@peiknet.com

 
 
 

مرتضی آوینی
عموی ما بود، یاد آورید او را
سید ابراهیم نبوی

 
 
 
 

وقتی مرتضی آوینی به شهادت رسید کیومرث پوراحمد فیلمی درباره او ساخت، فیلم نشان می داد که تصویری که حکومت و حامیان رهبری از مرتضی آوینی نشان داده اند، تصویری مغشوش و غیرواقعی است. تصویری که امروز از آوینی نشان داده می شود نه با آخرین روزهای زندگی آوینی سازگار است و نه با آخرین آثاری که در دو سال آخر زندگی آوینی در حوزه عرضه شد، هماهنگی دارد. مرتضی آوینی مثل بسیاری از آنان که زمانی در گروه حامیان آیت الله خمینی بودند و بعدا به منتقدان جدی نظام و حکومت تبدیل شدند، سالها قبل از مرگش دست از حمایت حکومت برداشته بود.

 

نشانه های ساده ای برای کشف شهید دزدها وجود دارد. سری به همسر و فرزندانش بزنید، آنها در چه حالی هستند؟ سری به دوستانی بزنید که در زمان حیات او در کنارش بودند. یک بار آخرین شماره های سوره را بخوانید، به آخرین مقاله های آقا مرتضی نگاه کنید. از حسین معززی نیا دامادش، از علی میرفتاح رفیق روزهای آخرش، از رضا عابدینی همراه همیشگی اش، از مسعود فراستی که علاوه بر همکاری با او از همکاری با دیگران هم خودداری نمی کرد سووال کنید. از کیومرث پوراحمد که در روزهای آخر مرتضی را می دید بپرسید، از برادرش سووال کنید، از دخترانش بپرسید. آدمها کم نیستند. اگر مرتضی آوینی زنده بود، دست کم مثل محمد نوری زاد زندانی بود، اگر در کهریزک کشته نشده بود، یا اگر در خیابان و موقع خروج از خانه با انفجار موتورسیکلتی بشهادت نرسیده بود.

 

هنوز یک سالی به شهادت غیرمنتظره مرتضی آوینی مانده بود، در دفتر سوره روبروی اتاق مسعود فراستی و با فاصله ای با اتاق رضا عابدینی و علی میرفتاح، سوره را در می آورد و با کیفیتی بسیار عالی، محتوایی ارزشمند و نگاهی تازه به هنر و فرهنگ، نامه ای نوشته بود به کیومرث صابری و از او خواسته بود که مصاحبه ای بکند و نظرش را بگوید تا در سوره منتشر شود، صابری هم با همان حالت هراسان از بچه حزب اللهی ها، به من گفته بود " پسر جان! اینها تروریست اند، من با کی حرف بزنم؟" گفتم: " شما این نشریات آخری سوره را دیدی؟" صابری گفت " مگر من بیکارم این مزخرفات را بخوانم؟" گفتم: " نشریه بسیار خوبی است، به نظرم با او مصاحبه کنید، کلا آدم دیگری شده است. صابری خیره شد و از بالای عینک نگاهی کرد و گفت " بگذار ببرم خانه جوابش را می دهم."

 

جواب هایی که صابری نوشته بود، برای آقا مرتضی فرستادم، چند ساعتی بعد سووالاتی دیگر را برایم فکس کرد و خواست که خودم هم جوابش را بدهم. تلفنی زدم و گفتم: آقای آوینی! من زدم زیر همه چیز، هر چه دلم خواست می نویسم، شما هم اگر خواستید چاپش کنید، اگر هم نخواستید چاپش نکنید. تا آنجا که می شد چیزی نوشتم که نتواند چاپش کند، نوشتم که از نظر من آزادی بیان مفهومی مطلق است، نوشتم که آزادی بیان همان است که فراماسونها به عنوان اصیل ترین نیروهای فرهنگی کشور گفته اند و راستش را بخواهید تا می توانستم پیاز داغش را زیاد کردم. دلم نمی خواست چاپش کند. آقا مرتضی هم مطلب را چاپ کرد. تمام و کمال، بقول آیت الله خمینی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. دو سه ماهی بعد رفتم به دفترش، با یک بغل داستان و نوشته و کار، به او گفتم که می خواهم با او همکاری کنم. نگاهی به من کرد و خندید و گفت " بودجه امسال ما را قطع کرده اند، با این وضع که پیش می رویم مجبوریم کارمان را متوقف کنیم." گفت که ظاهرا از دفتر رهبری تحت فشارشان قرار داده اند. همان کاری که همان زمان با صابری کرده بودند و با خیلی های دیگر.

 

یکی دو ماهی بعد خبر مرگش را شنیدم، عجیب نبود که دفتر رهبری پیش افتاده بود تا او را مثل سربازان رسمی کشته شده در جنگ با پرچم نیمه افراشته و تشریفات کامل به خاک بسپارند. در میان جمعیتی از شارلاتانهایی که روزهای آخر به خون مرتضی آوینی تشنه بودند. در میان کسانی که مرتضی آوینی را به عنوان جسد می خواستند تا بالای جسدش هر روضه ای که می خواهند بخوانند. در آن روز از همه غریبه تر و بیگانه تر با جمعیت همسر مرتضی آوینی و دو دختر و پسرش بودند، حالا آوینی هزار صاحب پیدا کرده، آما آن عزادارانی که سینه به سینه مرتضی نفس می کشیدند، در هیاهوی فریب و دروغ گم شدند.

 
 
اشتراک در فیس بوک