انتخابات مجلس هفتم

پيك

                         

تحليل علی محمد حاضری- رئيس شورای همآهنگی جبهه دوم خرداد
اصلاحات و اصلاح طلبان
از دل تصفيه های
دهه 60 و 70 سربرآورد

 

1- انقلاب را از محتوای تهی كردند و روش های تند و خشن را بعنوان روش های انقلابی دنبال كردند.2- جنبش اصلاحات، به گروهی كه اسلام تنگ نظر را انقلاب معرفی می كند مي‌گويد: تنگ‌ نظري‌ها و تفسيرهای شما، درانقلاب مطرح نبود. شما به نام انقلاب و اسلام می خواهيد مردم را خانه نشين كنيد.
می خواهند مردم را تبديل به ستايشگران و به به گويان خود تبديل كنند و اگر چنين نشدند، قيم آنها شوند و بجای آنها تصميم بگيرند.
3- در آن 7- 8 سال پيش از دوم خرداد و پس از ارتحال امام يك جا به جايی در صف انقلابيون ما رخ داد. يعنی بسياری از ياران و نزديكان حضرت امام كه از چهره‌های شناخته شده و مدافع اسلام و امام بودند كنار گذاشته شدند. اصلاحات مي‌تواند به معنی اعاده حيثيت و بازگشت دوباره به انقلاب و نقش انقلابی همان انقلابی ها هم تلقی شود. 4- عده‌ای همه انقلاب را به نام خودشان مصادره به مطلوب مي‌كنند. يعنی فلانی كه در نيمه‌های راه انقلاب يا پس از انقلاب، خود را انقلابی معرفی كرده، اكنون كه دارد حذف مي‌شود، مي‌گويد انقلاب دارد واژگون مي‌شود.5- درهر حادثه و اتفاقی درداخل، صحنه‌هايی را در خارج نشان ميدهيم و خودمان را از تأمل و تفكر در زمينه‌های داخلی اين حوادث بي‌نياز می كنيم. اين آسيب يك تحليل درست از حوادث است.

 

 

بحث انقلاب و اصلاحات را گاه به مفهوم غير مصطلح به كار مي‌برند. در بحثهای تخصصی مربوط به فلسفه سياسی يا بحثهای مربوط به جامعه شناسی سياسی و جامعه شناسی انقلاب، بعضی كوشيدند اين واژگان را در معانی دقيق‌تری به كاربرند. ولی گاهی رو به روی هم و در مقابل هم قرار ميگيرند. اشاره مي‌كنم كه در معنی عام خود، انقلاب، حركت و تلاشی در جهت اصلاح و خود نوعی اصلاحات است.

قطعا حركتهای اجتماعی كه تجلی آن را در انقلاب شاهديم، نوعی تلاش و حركت به سمت رفع كاستي‌ها و نقايصی است كه در جامعه وجود داشته است. ازاين رو، پديده انقلاب، خود جزئی از روند اصلاح طلبی و اصلاحاتی است، كه جامعه دنبال مي‌كند. اما همان طور كه اشاره كردم، گاهی اين دو واژه را در واقع به نحو قراردادی و وضعی، به مفهوم دو نوع رويه معنی كرده‌اند. به اين معنی كه اصلاحاتی را كه بدون توسل به خشونتهای حاد و بدون در هم ريختگی كلی نظام اجتماعی، از درون يك سيستم و نظام اجتماعی موجود و دستكاری نهادهای معيوب و رفع كاستيها و اصلاح نقايص صورت مي‌گيرد، اصلاحات مي‌خوانيم و حركتهايی را كه كل نظم موجود را زير سوال مي‌برد و مي‌خواهد همه آن را در هم بريزد و پس از فروپاشی كل نظام اجتماعی موجود، نظم نوينی برآيد، انقلاب مي‌ناميم.

به اين ترتيب، درواقع هميشه اصلاحات به عنوان اقداماتی در چارچوب پذيرش نظام اجتماعی موجود صورت مي‌گيرد و هر حركتی كه چارچوب كلی نظام اجتماعی موجود ر‌ا نپسندد و نپذيرد و تحت لوای آن صورت نگيرد، در مسير انقلاب است؛ انقلابی كه مي‌خواهد اين چارچوب‌ها را در هم بريزد.

اين تعريفی است كه مي‌شود برای دو واژه به كار گرفت. البته در حد تعريف نيست، بلكه پاره‌ای از صاحب نظران و انديشمندان برای گرايش به ايجاد يك نظام ارزشی، دو راهكار دارند تا بدانند كدام مقرون به صرفه‌ تر است يا در كدام يك به اهداف مورد نظر خود سريعتر و يا با خسارت كمتر می رسند.

در اين ميان، ديدگاه‌های گوناگونی را شاهديم كه من به آنها اشاره مي‌كنم. اساسا بعضی از گرايشها در علوم اجتماعی و انسانی، مبتنی بر نوع نظام بين‌المللی و تقسيم‌ بندی  و رقايت بلوك قدرت است. نوعا اردوگاه شرق يا اردوگاه سوسيا‌ليستی طی 50- 60  سال گذشته، جز‌ء بخشهای مختلفی از لايه‌های جامعه ماركسيست و پايگاه حركتهای انقلابی و حمايت از حركت انقلابی بود. اين جريانات، اصولا انديشه‌ها و فلسفه‌های انقلابيگری و انقلاب‌آفرينی  و تحولات اجتماعی گسترده را در مقابل نظامات مستقر در دنيای سرمايه‌داری دنبال  مي‌كردند. فلسفه آنها، خصوصا فلسفه‌ای مدافع انقلاب و حركتهای انقلابی بود. در مقابل، در اردوگاه جناح مقابلشان، نوعا انديشه‌ها و فلسفه‌هايی طرح مي‌شد و ديدگاه و مكاتبی در جامعه‌شناسی مطرح مي‌شد كه آنها را به عنوان مكاتب محافظه‌كار مي‌شناسيم  و در مجموع گرايش به سمتی داشت كه كليت نظام اجتماعی موجود را حفظ كند و اگر احتمالا كاستيهايی دارد، اين كاستيها در درون خودش بر طرف شود. اين دو چالش و در واقع گرايش كلی است كه يك اردوگاه جهت گيری خود را به سمت براندازی نظامهای اجتماعی موجود در كشورهای  تحت استعمار مي‌دانست و نقطه مقابلش اردوگاه سرمايه‌داری بود كه عمدتا پيرو مكاتب فكری وانديشه‌ها‌يی بود كه نافی حركتها‌ی انقلا‌بی بودند و در واقع، اصلاحات را از درون سيستم ها دنبال مي‌كردند.

در درون اين طبقه‌بندی كلان، معمولا حوزه جامعه‌شناسی مكاتب كاركردگرا يا ساختارگرا در مقابل مكتب تضاد قرار می گيرد. مكتب كاركردگرايی يا حتی ساختارگرايی، در واقع كوشش مي‌كرد اصلاحات را در بيرون سيستم بيابد و يا ناكارآمدي‌ها و نقايص جزئی درون سيستم را از اين طريق رفع كند؛ اما مكتب تضاد، به دنبال انقلاب بود.

در واقع، با اين نگاه، انقلابها دستاوردی جز ويرانی و خرابی در مرحله وقوع ندارند. حكومتهای خشن و تو‌تاليتار، به نام دفاع از انقلاب، همه دستاوردهای انقلاب را از بين مي‌برند. از اين‌ رو، اين نگرش، به رفرمها و اصلاحات ريز و جزئی معتقد است كه قدم به قدم و گام به گام در درون سيستم صورت گيرد و با آن رويه حركت كند.

هر يك از اين ديد‌گاه‌ها برای بحث ها‌يشان به شواهد تاريخی استناد مي‌كنند. البته مي‌خواهم اشاره كنم كه اساسا در ارزيابی انقلاب ها، چون پديده‌های بسيار بزرگ و شگرف تاريخ‌اند كه سرنوشت جوامع و ملتها را در دست خود دارند، هيچ‌ گاه نمي‌شود در مقاطع و طرحهای محدودی به آنها نگاه كرد؛ بلكه بايد دراز مدت و به معنای خيلی عام، عميق‌ تر دستاوردهای انقلاب را بررسی كرد.

مايلم چنين ادعا كنم كه حتی بسياری از ارزشهايی كه نظامهای اصلاح طلب دنبال مي‌كنند، خود مطلوبيت و ارزشمندی آنها محصول فرآيند انقلاب است و اگر انقلابهايی در مقاطع تاريخ بشر به وجود نيامده باشند و با حركتهای بسيار اساسی و بنيادی، نظم‌های موجود و ناكارآمد را به هم نريخته باشند، ارزشهای اصلاحات، خود موضوعيت پيدا نمی كند.

اگر انقلاب را حذف كنيم، شايد كمتر بتوانيم ارزشهای اصلاح طلبی را در يك ساختار مستقر دنبال كنيم. من مثال ساده‌ای می زنم. امروز حتی دنيای ليبرال و نظامهای ليبرال دمكراسی غربی كه در واقع مدعی پيشتازی در روند اصلاحات‌اند و حركتهای انقلابی را نفی مي‌كنند، دستاوردها و ادعاهايشان، محصول دوره‌‌ای از حركتهای انقلابی و غير رفرميستی بوده است. مثلا مفهوم آزادی كه در انقلاب فرانسه مطرح شد و پس از آن، دنيای ليبرال آن را دنبال مي‌كند، متأثر از وقوع انقلاب فرانسه است. اگر انقلاب فرانسه وقوع نمي‌يافت و يا چارچوب‌های متصلب نظامهای فئودالی با آن ساختهای غير دمكراتيك و غيرآزاد انديشانه حفظ مي‌شد، اساسا خود آزادی به عنوان ارزشی جهانی مطرح نمی شد. چيزی كه ما امروز ازآزادی به عنوان يك ارزش جهانی می شناسيم، در واقع محصول پيروزی و دستاوردهای انقلاب فرانسه است.

همچنان كه اعتراض به بي‌عدالتي‌های گسترده، در چارچوب حركتهای وسيع و گسترده اجتماعی به اسم انقلاب های سوسياليستی يا جنبشهای متمايل به گرايشهای سوسياليستی، اصل عدالت و نا‌مطلوب شمردن نا‌برابري‌های اقتصادی و بي‌عدالتي‌ها را در دنيا مطرح كرد. امروز ممكن است بخش مهمی از كاهش نا‌برابري‌ها را در دنيای سرمايه‌داری شاهد باشيم كه خود محصول جنبشها و حركتهای اصلاح طلبانه و سوسياليسيتی است. اگر دستاوردهای عدالت خواهانه را درخود نظامات سرمايه‌داری غرب مي‌بينيد - مثلا نظامات تأمين اجتماعی، بيمه‌ها، حقوق و بيمه‌های بيكاری يا اصولا رعايت حد نصابی از نيازمنديهای اوليه شهروندی- اين چيزی نيست كه خود نظامها به طور طبيعی به دست آورده باشند. اينها چالشهايی بوده كه در مواجهه با خطر انقلاب سوسياليستی، به عنوان پادزهر و مقابله با آن خطرها به وجود آمده‌اند. پس خود نفس نفوذ، تأ ثير و  حضور ارزشهای عدالت خواهانه در جوامع غيرسوسياليستی، تا حد زيادی مديون جنبش های سوسياليستی است.

همچنين در بحث برابری نژادها و يا حقوق بشر- به عنوان مثال در همان جامعه آمريكا- اگر حركتها و جنبشهای عظيم اجتماعی ضد نا برابري‌های نژادی و اختلاف سياه و سفيد وقوع پيدا نكرده بود، ما امروز اصل ايده برابری نژادها و ضدارزش شمردن آپارتايد و سياستهای نژادی را نداشتيم.

انقلاب ها اصولا بخشی از فرآيند تاريخ تكامل بشرند. به عبارت ديگر، اصلاحات و رفرمهای تاريخ بشر، در جاهايی كه به بن‌بست مي‌رسند، از طريق انقلابهای اجتماعی اين بن‌بست‌ها شكسته مي‌شود و راه برای تداوم مسير اصلاحات باز مي‌شود. ازاين رو، اگر اين بن‌‌بست‌ شكني‌ها را در تاريخ اصلاح طلبی نداشته باشيم، تاريخ اصلاح طلبی بشر با كندی و دستاوردهای كمتری مواجه خواهد شد.

اين البته به منزله نفی پاره‌ای از ناهنجاريها و كاستيهايی كه انقلابات با خود دارند نيست. يكی از مشكلاتی كه در ارزيابی انقلاب ها وجود دارد، اين است كه انقلاب ها هميشه با شعارها و آرمانهای بزرگی آغاز مي‌شوند كه شاخص ارزيابی خودشان را بسيار مشكل می كنند. مثلا انقلابها با شعار دستيابی به حد بسيار بالايی از برابری يا آزادی ظاهر مي‌شوند، اما بعدا محصول انقلاب با آرمان برابری موجود در هدف اوليه يا آزادی كه انقلاب ها در پی آنند، كاملا متفاوت است و بدين ترتيب، اين دستاوردها كوچك می شوند. من مثال كوچكی از جامعه خودمان مي‌زنم. يك حكومت و رژيم ستمشاهی بر اين كشور حاكم بود كه ظلمها، شكنجه‌ها، اختناقها و سانسورها در حد اعلا در آن وجود داشت. انقلاب با شعار آزادی از ظلم و آزادی از اختناق و رهايی از نابساماني‌ها مطرح شد. هدف جنبش اجتماعی از بين بردن اين حد وسيع از نابرابری وچشم‌انداز آن، تحقق جامعه‌ای بود كه در آن كمترين جزئی از اين نابساماني‌ها نباشد، حركت خود را آغاز كرد و انقلاب آغاز شد. اگر امروز ما وضع موجود جامعه را از نظر آزادی، با آنچه كه آرمان انقلاب بود، مقايسه كنيم، ممكن است بگوئيم انقلاب شكست خورده است. در واقع، همان چيزی است كه در اكثر انقلاب ها به كار گرفته مي‌شود. چرا؟ چون ذهنيت جامعه متفكران و انديشمندان و خود مردم، نتيجه انقلاب را با اين آرمانها مي‌سنجند و با كسر و كمبودهای آن احساس خسارت مي‌كنند. اما ارزيابی واقعی موقعی صورت مي‌گيرد كه نظام اجتماعی موجود را نه براساس تفاوتش با آرمانهای انقلاب، بلكه با آنچه در نظام پيش از انقلاب موجود بود ودر مقام مقايسه با شرايط پيش از انقلاب بسنجيم. آن وقت مي‌بينيم موجودی آن خيلی با‌لا‌ست.

ما امروز صحبت از اين مي‌كنيم كه مثلا انقلاب مدعی آزادی بود، اما اكنون بخش مهمی از روزنامه‌ها بسته شده است و همه از اين كه آزادی بيانی كه شرط وقوع انقلاب و از جمله ‌آرمانهای انقلاب بود محقق نشده، اظهار نارضايتی مي‌كنيم. ما دچار كاستی و نگرانی هستيم. ولی همين وضع محدود شده آزاديها هم نسبت به وضع پيش از انقلاب، بسيار بهتر و پيشرفته‌ تر است.

در رژيم شاه، فساد و شدت اختناق به حدی بود كه زن مواضعش را از شوهر پنهان مي‌كرد و مي‌ترسيد. برادر از برادر مي‌ترسيد و هيچ كس هيچ جا جرئت ابراز وجود نداشت، يا نظر مخالف نمي‌داد ولی امروزه ما شاهديم كه در اتوبوس، تاكسی، خانه، اداره، دانشگاهها، همه نقد و تحليل مي‌كنند و همه چيز را به بحث مي‌كشانند. اين نشان‌دهند‌ه آن است كه بخش وسيعی از آزاديهايی كه مي‌خواستيم مستقر شده است و وجود دارد. اما همه گلايه مي‌كنيم كه آرمانی فراتر از اين داشتيم كه الان بخشی از آن محقق نيست.

در پديده های علوم سياسی و اجتماعی، قاعده همه يا هيچ كاربرد ندارد. انقلابها نوعا در تحقق آن سطح و جنبه درخشانی كه در آرمانها ديده مي‌شود، نا‌موفق‌اند. بالاخره بين آنچه بدست مي‌آورند و آنچه ادعا مي‌كردند، فاصله وجود دارد( بين آرمان و واقعيت). انقلابها ممكن است از اين جهت تفاوت داشته باشند؛ يعنی سطح دستاورد آنها متفاوت باشد. يكی بيشتر آرمانهايش را به دست مي‌آورد و ديگری كمتر. ولی اصل اين قضيه كه هيچ انقلابی نمي‌تواند عين همان آرمانهايش را محقق كند، تقريبا يك قانون عام در تمام انقلابهاست.

 

شكست ائتلاف ها

اين موضوع كه انقلابها به اصطلاح خود را مي‌خورند، به يك تعبير اجتناب ناپذير است، ولی با يك تعبير ديگر نه. به اين معنا كه شرط وقوع انقلاب، رسيدن به ائتلاف نسبتا وسيعی بر ضد نظم حاكم بر جامعه است. در تمام انقلابها اين حالت رخ مي‌دهد. اما اين ائتلافی است بر سر حداقل‌ها و به منظور مقابله با وضع موجود؛ ولی در مورد هدفها وحدت نظری وجود ندارد و ائتلافی صورت نگرفته است.

تنها هدف ائتلاف، مخالفت با وضع موجود و مستقر است. طبيعی است كه وقتی اين پروسه محقق شود و نظم موجود و مستقر در هم ريخته شود، موضوع اين ائتلاف، پس از پيروزی عوض مي‌شود. طبيعی است كه برای استقرار وضع مطلوب، اختلاف نظر پيدا مي‌شود. ائتلاف قبلی شكسته مي‌شود و در واقع رقابت بين هم پيمانان قبلی آغاز مي‌شود. طبيعی است كه در اين رقابت، كسانی حذف شوند. ممكن است حذفهای خشنی مثل تصفيه‌های خونين رخ دهد. به هر صورت، فرآيند حذف صورت مي‌گيرد. قطعا در اينجا انقلاب بخشی از ائتلاف را از دست مي‌دهد. زيرا به هر حال، نيروهايی كه در رقابت پس از انقلاب از صحنه حذف مي‌شوند، بخشی از نيروهای انقلاب تلقی مي‌شده‌اند. تنها بخشی از آن ائتلاف به قدرت مي‌رسد و در مقابل بخشهای ديگر، مانع ايجاد مي‌كند و در رقابت، آنها را  حذف مي‌كند. همه اين حذفها به معنی حذف فرزندان انقلاب است. چون در واقع، اينان كسانی بودند كه ائتلاف را بر ضد حكومت تشكيل دادند. تا اين حد از قضيه، قانون  و مسير كلی همه انقلابهاست.

 

واژه اصلاحات انقلابی را با چند پيش‌ فرض  و تعريف متفاوت، مطرح مي‌كنيم. گاهی ممكن است بگوييم اصلاحاتی است كه از مجرای حركت انقلابی صورت مي‌گيرد( مسلما اين الآن مد نظر نيست). اين واژه ظرفيت حمل اين معنی را دارد كه بگوييم اصلاحات انقلابی يعنی اصلاحاتی كه از طريق مشی انقلابی نسبت به رژيم موجود صورت مي‌گيرد و اين اصلاحات، در حقيقت نفی انقلاب اسلامی مي‌شود. اين كه چقدر از نيروهای موجود در حركت دوم خرداد يا مثلا كدام يك از نيروهای سياسی موجود، دنبال اين تعريف يا تفسير از اصلاحات انقلابي‌اند، بحث ديگری است.

يك سطح ديگر از اين تلقی، آن است كه بگوييد ما انقلاب كرديم و اصل انقلاب برای تحقق اصلاحات بود. حال، اصل را همان اصلاحاتی مي‌گيريم كه برای آن انقلاب كرديم و آن را معيار و محك قرار مي‌دهيم و بررسی مي‌كنيم كه تا به حال نسبت به اهداف و اصلاحاتی كه انقلاب مدعی آن بود، در عملكردها هر جا كسر و كمبود داشته باشيم، آن را جبران كنيم. پس مي‌گوييم ما برای آن اصلاحات انقلاب كرديم. من مي‌گويم اصلاحات انقلابی يعنی اصلاحاتی كه می خواهد وعده‌های انقلابمان را محقق كند. در اينجا اين اصلاحات بر ضد انقلاب نيست، بلكه بر ضد نا‌كارآمدي‌ها، ضعفهاو كاستيهای نظام است.

تلقی ديگری نيز ممكن است از اصلاحات انقلابی بشود. عده‌ای كه اصلاحات و حركت اصلاحی آغاز شده را خوش ندارند و وضع قبلی را( 7 تا 8 سال پس از ارتحال امام) كه خودشان متصدی و متولی بودند، عين انقلاب مي‌دانستند و هيچ  كم  كسری  هم در آن نمي‌ديد‌ند؛ وقتی صحبت از اصلاحات انقلابی مي‌كنند، مي‌گويند كه ما اصلاحات را قبول داريم، ولی از همان صنفی كه ما قبلا تعريف مي‌كرديم. يعنی به دنبال اصلاحاتي‌‌اند كه مورد نظر جبهه دوم خرداد و حركت دوم خرداد نباشد. اين هم در ظاهر اصلاحات انقلابی است كه خودش را نشان مي‌دهد. خودش را با انقلاب يكی گرفته و تفسيرها و برداشت‌های خودش را از اصلاحات، عين اصل اسلام و انقلاب مي‌داند و مي‌گويد اصلاحات يك جريان اصلاح طلبی رايج و مدعی نيست. بلكه اصلاحات يعنی آنچه ما مي‌خواهيم و مي‌گوييم.

اين كه ما منحصرا از طريق شيوه‌های خاص دوران انقلاب عمل كنيم، صحيح نيست. پس از انجام انقلاب، ما در صدد ايجاد رويه‌ها و مراكز نهادينه شده‌ای برای انجام اموريم، يعنی به دنبال نظام مستقر مي‌گرديم. ما برای تحقق برخی قانونمندی ها انقلاب كرديم. درابتدای انقلاب كه هنوز نماد مستقر قانونمندی وجود نداشت، برخی حركات سريع و به اصطلاح انقلابی برای محاكمه آدمهای ظالم و قانون شكن دوران شاهنشاهی صورت گرفت. خوداين حركت، برای قانونمندی است، اما وقتی كه مجلس، قوه قضائيه و نهادهای رسمی داريم، نمي‌توان به همان شيوه قديم عمل كرد. از اين رو، آنان كه تداوم شيوه‌های خاص دوران كاملا موقت انقلاب را به مرحله استمرار انقلاب تعميم مي‌دهند، دچار توجيه نا‌موجهي‌اند. اين گروه، حتی نمي‌گويند هدفهای انقلاب را هم قبول داريم و مي‌خواهيم همان را دنبال كنيم، ولی با همان شيوه خاص دوران انقلاب؛ بلكه تفسير و تلقي‌ای دارند كه ذاتا تلقی و تفسير خود انقلاب نيست و ناشی از انحراف و برداشت‌های تنگ نظرانه است و مدعی تفسير انقلاب شده و حالا تنها به دنبال استفاده از روشهای انقلابی است. يعنی محتوای انقلاب را تهی كرده‌اند و تنها روش آن را ادامه مي‌دهند. جنبش اصلاحات، به اين گروه مي‌گويد كه تنگ‌ نظري‌ها و تفسيرهای مضيق شما به اسم اسلام، در انقلاب نبوده است.

در واقع، برداشت تنگ‌ نظرانه در خود انقلاب هم نبوده است. امام اسلام را طوری معرفی مي‌كرد كه مردم درآن همه كاره بودند. اما ديديم كه به نام اسلام و به اسم دريافت‌های انقلابی از اسلام، به گونه‌ای عمل كردند كه مردم خانه‌نشين شوند و كاری نكنند. اگر به يك تلقی خاص، به‌به و چه‌چه گفتند، قدر و احترامشان محفوظ است، اما اگر غير از اين خواستند، ديگر قيم مي‌خواهند. خود اين برداشت غلط از اسلام و انقلاب، بايد اصلاح شود. ما نمي‌گوييم اين روش اجرا اشكال دارد؛ ما مي‌گوييم اسلامی كه انقلاب مي‌گفت، اين گونه نبود. اصلاحات، به اين معنا فهم و تفسير از اهداف انقلاب است.

تلقی اصلی از اصلاحات كه جبهه دوم خرداد و هسته اصلی آن و نيروهای خط امام به آن معتقدند، همان است كه اصلاحات به دنبال تحقق اهدافی است كه در زمان انقلاب داشتيم و اكنون به خاطر تاخير و تنگ نظری، از آنها فاصله گرفته‌ايم. در واقع، همان اهداف انقلاب را در شرايطی كه نهادهای مستقر وجود دارد، بايد از مجاری نهادهای قانونی و حقوقی دنبال كرد. اصلاحات جبهه دوم خرداد را از دو وجه مي‌توان مد نظر قرار داد. يكی همان بازگشت به اهداف و تفاسير اوليه انقلاب بدون تنگ نظری است؛ وجه ديگر آن است كه در تعبير حضرت امام وجود دارد. حضرت امام، انقلابيگری را اتفاقا از طريق تاكيد و اصرار بر نهادينه كردن انقلاب مي‌دانستند و خيلی هم بر اين قضيه مصر بودند و عدول از شرايط  اضطراری اوليه انقلاب و نهادينه شدن آن را جزء اصلاحات مي‌دانستند.

در يك مقطع و مورد، حتی يك جا به جايی در خود انقلابيون هم رخ داده است. يعنی بسياری از ياران و نزديكان به حضرت امام كه از چهره‌های شناخته شده و مدافع اسلام و امام بودند، كنار گذاشته شدند. اصلاحات مي‌تواند به معنی اعاده حيثيت و بازگشت دوباره به انقلاب و نقش انقلابی همان انقلابيان هم تلقی شود. اما به معنای ديگر، مي‌توان گفت كه عده‌ای همه انقلاب را به نام خودشان مصادره به مطلوب مي‌كنند. يعنی فلانی كه در نيمه‌های راه انقلاب يا پس از انقلاب، خود را انقلابی معرفی كرده بود، اكنون كه دارد حذف مي‌شود، مي‌گويد انقلاب دارد واژگون مي‌شود، در حالی كه اين طور نيست.

 

اصلاحات و تجديد نظر طلبي

اگر تجديد نظرطلبی را به مفهوم حركت اصلاحی ايده‌ها، برداشت‌ها و تصورات و روند فراگيری از تجربيات گذشته بگيريم، هيچ حركت و انديشه اصيلی بدون تجديد نظرطلبی نيست. آرمانها و افكار در مسير مطالعات و تجارب بعدی و موقعيتها فرصت پيدا مي‌كنند و آشنايی با فضای موجود ممكن است تجديد نظرطلبي‌ها را به دنبال داشته باشد. اين در واقع اجتناب ناپذير است. ذهن بشر، كمال طلب است و كمالش را از طريق يك حركت اكتسابی به دست مي‌آورد. ما در مورد انسانهای استثنايی بحث نمي‌كنيم. در انسانهای عادی كه معرفت و دانش و تجربياتشان در كنار حيات اجتماعی و در خلال تجارت شخصي‌شان يا از طريق تحصيل تجارب ديگران به دست مي‌آيد، تجديد نظر طلبی، جزئی از روند اصلاح و كمال و از اين ‌رو، امری كاملا مطلوب است.

واژگان و ماهيت معر‌فتی تجديد نظر طلبی اين گونه است. اما اين اصلاح در عرصه سياسی، ممكن است به اين معنی نباشد. ممكن است به اين معنی باشد كه يك  يا چند اصل پايه در انقلاب داشته‌ايم كه برای آن انقلاب كرده‌ايم و جريانها و حركتهايی بخواهند پس از انقلاب، به دلايل و انگيزهای مختلفی، درآن اصول پايه‌ای كه انقلاب برای آن آغاز شده است، تجديد نظر كنند.

اين در اصطلاح سياسی، در مقابل اصولگرايی انقلابی مطرح مي‌شود. دلايل و انگيزه‌های كسانی كه نسبت به اصول انقلاب، دچار تجديد نظر مي‌شوند، مي‌تواند متفاوت باشد؛ از فرصت طلبي‌های كاملا شخصی و فردی گرفته تا اصلاح ذهنيتها و باورها.

با اين نگاه، حركت اصلاحی دوم خرداد و پس ازآن، نسبت به اصول و اهداف انقلاب، تجديد نظر طلبی نيست، بلكه اتفاقا اصولگراست. يعنی هيچ كدام از اصلاح طلبان، مدعی تجديد نظر و تغيير دراهداف اصولی انقلاب نيستند. اما ممكن است بعضی از اين اصول را كسانی با قرائت های ويژه‌ای تفسير كرده باشند وآنان معتقد باشند كه اين مسير، از اصل اوليه خارج شده و معتقد به تجديد نظر نسبت به آن برداشت باشند. در چنين حالتی، به هرحال، ما تجديد نظرطلبی داريم، ولی تجديد نظر نسبت به انحرافی كه از اصول انقلاب صورت گرفته و رجوع مجدد به اصل انقلاب. اين تجديدنظرطلبی است كه ما مطلوب مي‌شناسيم.

فرض سوم اين است كه كسانی كه حقيقتا ازاول از انقلاب خوششان نمي‌آمد و پاره‌ای از عملكردهايی را كه اتفاق افتاده و به اعتقاد ما ربطی به اصل و هدفهای انقلاب نداشته، انحراف از اهداف انقلاب بدانند؛ يا به دليل عدم اعتقاد قلبی يا مشاهده كاستی ها، ممكن است اصل اهداف انقلاب را نفی كنند. اين فرض از تجديدنظرطلبی را هم در عالم تصور داريم. البته من فكر مي‌كنم به عنوان جريان اجتماعی، آنها وزن چندانی در حركت فعلی ندارند.

اگر ايده‌ها، افكار و راهكارها متناسب با موقعيت، تجارب و دستاوردها رو به سمت كمال پيش روند، تجديدنظرطلبی به اين معنا جز‌ء اجتناب ناپذير هر شخص كمال طلبی است. اين هم مطلوب است و هم اجتناب ناپذير.

- ما فكر مي‌كنيم اين كشور، اصل استقلال از سلطه و دخالت بيگانگان در سرنوشت كشور را يك اصل و هدف بزرگ انقلاب مي‌داند.

- ما فكر مي‌كنيم دست كم در شرايط تاريخی و روابط بين‌الملل، شرايط تغيير نكرده و ما اصلا پديده‌ای به اسم عدم مداخله ديگران در سرنوشت خودمان را به عنوان يك ارزش نشناختيم تا تجديد نظر كنيم و بگوييم حالا چون اوضاع فرق كرده، ما اگر سرنوشتمان را دست ديگران بدهيم خوب است. ما چنين تغيير و تحولی را نمي‌شناسيم. ازاين‌رو، شرايط تجديد نظر طلبی در اصل استقلال، به عنوان ارزشی كه انقلاب مدعی آن بوده، فراهم نشده است.

با‌لفرض، دردوره‌ای اصل استقلال وعدم مداخله بيگانگان درچارچوب مخالفت با سيستم و نظام دو قطبی غرب وشرق بود. حال اگر اين نظام قطب‌‌‌‌ بندی سياسی و مدارهای قدرت عوض شده و مثلا قطب متلاشی شده و در عوض، قطب باقي‌مانده به دنبال اعمال سلطه برماست، ممكن است با كشوری ديگر بر ضد آن قدرت سلطه طلب، همكاری و تجديد نظری در روابط كنيم. اين تجديد نظر، در واقع تجديد نظر در انقلاب نيست. درخود حركت امام، از اين گونه موارد زياد داريم. در باب استنباط‌های فقهی هم قصد امام همين است كه تحت عنوان اجتهاد متناسب با زمان و مكان مطرح شد واگر شما حقيقتا در مصداق موضوعات با تفاوت وضع مواجه شويد، حكم موضوع عوض مي‌شود.

همچنان كه امام قطعنامه 598 را پذيرفت. ما از اين‌ گونه تغيير و تحولات در مورد خود امام ديده‌ايم، از اين‌رو، تداوم حاكميت اصول امام پس از ايشان، به معنی محكم چسبيدن به وضعيت خاصی نيست. زيرا امام خود به وضعيت نمي‌چسبيد. امام به اصل مي‌چسبيد و متناسب با تحول شرايط، تحقق اصل را دنبال مي‌كرد. اين نوع تغييرات را تجديد نظر در اصل انقلاب به حساب نمي‌آوريم؛ بلكه در واقع تكامل و كمال گرايی انقلاب است.

- اصل عدالت خواهی است. عدالت نه به مفهوم خاصی كه در دوره ما درزندگی روزمره خيلی ماورايی و غير واقعی شده است؛ بلكه به عنوان مصداقی از تفاوت ميان غنی و ضعيف. هر چه اين فاصله بين سطوح بالا و پايين جامعه زيادتر شود، ما آن را دور از اصول عدالت مي‌شناسيم. انقلاب برای اين صورت گرفت كه كرامت، اعتبار، حيثيت و شان انسانی حفظ شود. اگر اقداماتی صورت گيرد كه آبرو، ايمان، انسانيت و شان انسانی را زير سوال ببرد، با آن مخالفيم و آن را خلاف اصول انقلاب مي‌دانيم. ما به دنبال زندگی مطابق ارزشهاو فرهنگ اسلامی بوديم، به گونه‌ای كه عطر معنويت و اسلام فضا را آكنده كند. ما نمي‌خواستيم اين را با زور و قهرو سلب آرزوها محقق كنيم. فكر مي‌كرديم رويه اسلامی آن چنان جذاب است كه اگر درست مطرح شود، نفس طرحش به انتخاب آگاهانه انسانها مي‌انجامد. اين يك اصل اسلامی است كه انسانها را آزاد و مختار بگذاريم و اسلام را آن چنان جاذب بشناسانيم كه برای انسانها جذابيت بياورد و آزادی را انتخاب كنند و به آن عشق ورزند.

حال اگر از يك طرف، آزادی را اصل قرار داديم و گفتيم به استناد اين آزاديها ما به اصل ارزشهای اسلام حمله مي‌كنيم وآن را از چشم مردم مي‌اندازيم يا ازآن طرف گفتيم، اسلام خوب است، ولی آن‌قدر خوب است كه اگر مردم هم نخواهند، بايد آنان را به زور به آن‌ وادار كنيم، اين تلقيها مورد قبول نيست. اين موارد، جزء پايه و اصولی است كه قبول داريم والبته با اتفاقات، حادثه‌ها و عملكردها آنها را محك مي‌زنيم؛ اگر ديديم در خدمت اسلام و مردم نيست و انحراف ازآن صورت گرفته است، بايد درآن تجديد نظر صورت گيرد.

 

شبيه سازی ها

به نظرمن، اساسا شبيه‌سازي‌های تاريخی، نقش تمثيلی را ايفا مي‌كنند. اگر شما پايه استدلالتان بر تمثيل باشد، غلط است. يعنی هيچ وقت از تمثيل به عنوان جانشين استدلال نمي‌توانيد استفاده كنيد. اما اگر تمثيل برای نشان دادن شاهد استدلال و در واقع عينی كردن بحث انتزاعی و استدلالی شما باشد، آنجا مقبول است. عين همين حالت در مورد اين قرينه‌سازي‌های تاريخی اتفاق مي‌افتد. گاهی ما مؤلفه‌ها و مشخصه‌‌هايی را ذكر مي‌كنيم و مي‌شناسيم و مصاديقی از تاريخ را نشان مي‌دهيم كه بگوييم نظری كه ما داريم، مشابه اين است. در واقع، از طريق عينيت بخشيدن به يك مقوله ذهنی كمك مي‌شود تا بهتر پيش برويم.

اما گاهی اين قرينه‌سازي‌ها را جای استدلال خودمان مي‌گذاريم. به نظر من اينجاست كه انحرافات عظيم رخ می دهد و در خيلی موارد هم ممكن است مضحك و يا خلاف نظر گوينده شود. اگر فرض كنيم كه ما اوضاع دوم خرداد يا پس از امام را با صدر اسلام مقايسه كنيم يا يك تشابه ظاهری و صوری را فرض بگيريم كه اسم حضرت علی به عنوان محورحق طلبی شيعه، با رهبر مورد نظر خودمان مشابه است و بگوييم كه اين شرايط تاريخی با امروز منطبق است مخالفان ما مخالفان علی وموافقان ما موافقان علي‌اند؛ ممكن است در ظاهر كمك كنيم، ولی واقعيت قضيه اين است كه اگر با دقت بيشتری در تاريخ جلو رويم، ممكن است خدا نا‌كرده نتيجه‌ای كاملا خلاف آنچه در قرينه تاريخی صدر اسلام پس از پيامبر موجود است به دست آيد. از اين‌رو، فكر مي‌كنم در اين بحث، مبنا را بر قرينه‌ سازی نگيريم.

اما نكته ديگری كه به نظر من در اين قضايا مهم است، اين است كه اساسا دو رويكرد متمايز در تحليل حوادث سياسی موجود است كه بايد به آن توجه كرد. يك رويكرد، اساسا سرگذشت و سرنوشت اجتماعات وجوامع را دردرجه اول به متغير‌های درونی اين جوامع ارجاع مي‌دهد. رويكرد ديگر، معتقد است كه سرنخ‌ها و متغير‌های بيرونی هم متناسب با شرايط مساعد يا نا‌مساعد درونی، مي‌توانند تأثير گذاری بكنند يا نكنند. اما ما گاهی به دلايلی غفلت مي‌كنيم و اين شرايط و تحولات درونی را كنار مي‌گذاريم.

ما نمي‌توانيم بر حسب اين كه ديگران چه مي‌خواهند، توضيح دهيم كه چه اتفاقاتی دركشور روی می دهد. اين كه دشمنان چه چيزهايی مي‌خواهند، به جای خود؛ اما بايد مجموعا بدانيم عملكردها اقدامات و مناسبات درونی خودمان چيست و بتوانيم كوشش كنيم كه وقايع را با توجه به مناسبات درونی خودمان بررسی كنيم و سهم متغيرهای درونی خودمان را نشان دهيم. حال اگردر كنار اين متغيرهای درونی، متغيرهای بيرونی راهم بررسی كنيم، درست است. مشكلی كه ما پيدا كرده‌ايم اين است كه نوعا كوشش مي‌كنيم به جای رديابی هر حادثه و اتفاقی درداخل، صحنه‌هايی در خارج ازآن نشان دهيم و خودمان را از تأمل و تفكر در زمينه‌های داخلی آن بي‌نياز كنيم. به نظر من، اين آسيبی است كه در تحليلها با آن مواجهيم.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی