انتخابات مجلس هفتم

پيك

                         

نمی توانم سكوت كنم و نگويم...
                                     مسعود بهنود

 

 

سكوت نكرده بودم كه دوستانی ايراد گرفته اند. يعنی اگر هم بخواهم نمی توانم سكوت كنم. تابلوئی بر بالای سرم دارم به خط رضا مافی يادگاری است كه از علی حاتمی دارم كه رضا به خواست او نوشته بود برای جاده ابريشمی كه بعد شد هزار دستان. اين تابلو می گويد آئين چراغ خامشی نيست. من خود را نه چراغ كه آينه ای می دانم كه انعكاس چراغ های ديگر در آن می افتد اگر درست كار كنم. پس خاموشی نمی توانم.


روزگار غريبی است. شما كه مردم ايران باشيد قهر كرده ايد بيش ترتان. و اين حق من و شماست كه از چيزی و كسی و گروهی دلزده و مايوس شويم. اين هم كه چرا جامعه ما به اين جا رسيد و اين كه آيا اين عجولی و شتاب و بی حوصلگی در تاريخ به نفع ما بوده يا به زيانمان، سخنی است كه بارها بزرگ تر ها نوشته اند و من هم گاه قلمی رانده ام در اين وادی. بحث امروز نيست به هر حال. اما شايد بتوان گفت بحث امروز اين است كه جامعه چيزی بيش از اين ها می خواهد. درست. اما راه رسيدن به اين مطالبات چيست. می گويند حوصله نداريم و حوصله مان سر رفته است و گول خورده ايم. خب باشد.گيرم حق همين باشد و آن ها كه بايد رای و خواست من و شما را نمايندگی می كردند چيزی كم گذاشته اند. اما حالا چی. باشد اصلا همان است كه نويسنده ای ديروز نوشته بود و با استفاده از تمثيل مرده و تعفن و دفن رسيده بود به اين جا كه برای هر كاری بايد اول اين مرده را [ كه اصلاحات باشد لابد] دفن كرد. اما من می گويم بعدش چی. اصلا جطور می شود اصلاحات مسالمت آميز را دفن كرد. می شود از نمايندگان اين دور از اصلاحات دل كند. اصلا می توان از آن ها متنفر شد اما آن خواست معزز و محترم و متمدانه را كه با آن شوق به استقبالش رفتيم را كه نمی توان دفن كرد. البته خشگ مغزان همين را می خواهند و روز و شب همين را تبليغ می كنند اما ما چرا. بعدش چكار كنيم. آيا بايد حالا كه به قول شما اصلاح طلبان بی عرضه بودند راه را برای مخالفانمان باز كنيم كه چه بشود. می فرمايند اندر انديشه آباد شدن اين زمان سوی خرابم گذرست. يعنی بگذار خراب شود و بعد آباد خواهد شد. اين جمله را ما 25 سال قبل به طور ديگری شنيديم و گفتيم. در آن زمان می گفتيم بگذار رژيم شاه برود هر چه بشود از اين بهترست . تقريبا همه معتقد بودند كه بدتر از آن ديگر نمی شود.

من می گويم اقتدارگراهای خشگ مغز می خواهند و می كوشند راه نفس را ببندند تا هر كس هر چه به ذهنش رسيد نگويد و ننويسد، وقتی چنين شد آن وقت بلدند چكار كنند. مانند شورای شهر امروز تهران كه هيچ صدائی از آن بلند نيست و هر كار می خواهند در آن جا می كنند. به همان آرامی كاری را كه می گفتند ننگ ابدی است - و به راستی ننگ ابدی نبود عوض كردن نام خيابانی كه به يك تروريست داده بودند - در سكوت عوض كردند و پروتكل را كه می گفتند امضايش به معنای فروش وطن است امضا كردند و نه مجلس را در جريان گذاشتند و نه مردم را كه چه می كنند. مجلس هم همين خواهد شد، همين صدای اندكی كه در دفاع از زهرا كاظمی از آن جا بلند می شد و به گوش همه و از جمله دنيا می رسيد كه در زندان ها چه خبر است ديگر بلند نخواهد شد. همين گفتگوئی كه بر سر شكايت های اصل نود بلند شد، به گوش ها نخواهد رسيد. اصلا از اين حرف ها هم بگذريد. اين چه فضائی است كه با بی حوصلگی پيرامون خود ساخته ايم. كسی جرات نكند كه نظرش را بگويد، مثلا خلاف نظر من بگويد بايد رفت رای داد و تا وقتی اوضاع از اين درست تر بشود نگذاشت كه همين صداهای اندك خفه شود. شما چرا كاری می كنيد كه نظرهای مختلف مطرح نشود. خب بگذاريد همه بگويند تا رای درست آشكار شود. با حذف و تهمت زدن و هر كه نظر مرا نداشت خوار كردن كه نمی توان معتقد به فضای آزاد بود. اين همان كاری است كه خشگ مغزان می كنند و ما نبايد از آن تقليد كنيم.

بگذاريد برايتان تاريخ بگويم. وقتی ميرزا كرمانی رفته بود و ناصرالدين شاه مقتدر را كه در برابر تحجر می ايستاد و به قدرتی كه ظرف پنجاه سال پادشاهی پيدا كرده بود داشت تكانی می داد به صحنه، تير زد و به خاك انداخت. بازجوئی اش می كردند نظم الدوله از او پرسيد چرا شاه را كشتی، ميرزا درست به همان آهنگی كه در فيلم سلطان صاحبقران گذاشته بوديم كه علی حاتمی ساخت و من هم بر سر سناريويش با او كار كردم – جواب داده بود می خواستم درخت ظلم را بركنم، نظم الدوله پرسيده بود خب مگر امام جعفر صادق پشت دروازه داشتی كه اين كار كردی. ميرزا جوابی نداشت. حالا من از آن ها كه هر چه ناسزا دارند به اصلاح طلبان می گويد - در حالی كه با آن ها در انتقاد از اصلاح طلبان دوم خرداد همدلم - می پرسم مگر كسی را و يا وضعيت بهتری را پشت در داريد. اگر سخن از گول خوردن باشد بگذاريد من صريح به شما بگويم، كه شما بيش تر گول خورده ايد كه نعل به نعل آن چه را خشگ مغزان گفتند داريد عمل می كنيد. آن ها بودند كه چهار سال پيش نوشتند كاری می كنيم كه مردم به اين نتيجه برسند كه اصلاح طلبان بی عرضه هستند و واقف آيند كه راهی به جز اسلام نيست – و وقتی می گويند اسلام مقصود خودشان هستند-.

سئوال ديگری هم دارم. هر كار كه قرار باشد برای بهبود اوضاع مملكت صورت گيرد با كسانی كه به اصطلاح اصلاح طلبند بهتر می شود طی كرد يا با خشگ مغزان كه می شناسيد. تازه اگر هم نظرتان اين است كه نه خير با همان خشگ مغزان بهترست. باشد باز هم اشكالی ندارد ولی چرا دريچه ذهن خود را به شنيدن سخن با تجربه ترها می بنديد.

از نظرم خطر بزرگی كه شتاب و بی حوصلگی عمومی دارد اين است كه تا اطلاع ثانونی ديگر كسی به رفتن به مقابله با خشگ مغزان خطر نخواهد كرد – يعنی درست همان كه به هم وعده داده بودند – برايم سخت است باور كردن آن كه هر آن چه هيات موتلفه وعده داده بود دارد تحقق می يابد. وقتی قرار باشد هر كس را كه دنبال خواست ما را گرفت و مانند سعيد حجاريان و يا اكبر گنجی و همه آن ها كه می دانيد هزينه تغييرخواهی و اصلاح جوئی خود را با آزادی و جان و سلامت خود دادند، با گذشت ايام و ترفند رقيب رها كنيم و گاه از آن ها بدگوئی هم بكنيم. ديگر كسی مقيم حرم نخواهد ماند به قول حافظ. آن وقت قرار است راه دشوار آينده را با چه كسانی طی كنيم. خرافاتی نبايد شد كه انگار مقدرست كه هر چند سال يكبار كسانی به هوای بهبود اوضاع سينه سپر كنند در مقابل تيرهای سهمگين و بعدش دلشكسته و نوميد سرخود گيرند كه ای بابا اين خلق را همين سزاوارست كه می كشد.

جنبشی را كه در ذهن داريم انسان هائی از كرات ديگر نمی آيند كه به راه اندازند. خود ما بايد چنين كنيم. تازه مگر می شود يكشبه از خواب بيدار شد و جنبش را در خيابان ديد. در كدام كتاب و راهنما چنين چيزی نمونه ای دارد. اما من می توانم فراوان نشانه بدهم از خودمان و از تاريخ جهان كه جامعه ای با نگاه داشتن حس های خود و با حفظ اميدواری خود و گم نكردن راه و مطلوب خود، به آن نقطه مالوف رسيده اند. در طول اين راه اما بايد خود را با تمرين گرم نگاه داريم. اين گرم نگاه داشتن و تمرين كردن و آماده و به قول ورزشكاران در فرم مطلوب ماندن برای شب مسابقه، مگر نه آن كه لازمه اش شركت در فرصت های هر چند كوچكی است كه پديد می آيد. از فرمانفرا پرسيدند شما بعد از صدارت چرا قبول كرديد كه وزير و فرماندار و به هر حال در سمت های كوچك قرار گيريد؟ گفت اگر می خواهيد برنده شويد بايد در بازی حضور داشته باشيد. جوكی هم بود كه يك كس به آستانه امام رضا رفته بود و نذرها كرده بود كه بليت او برنده شود و او بتواند خانه ای بخرد، هفته ها رفت و نذرها كرد و نيازها داد و چله ها نشست و خبری نشد تا بالاخره در شبی كه فغانش بلند شده بود و به كفرگوئی افتاده بود خوابيد و خواب ديد كه بزرگواری به او می گويد خب برو بليت بخر. بله بی خريدن بليت نمی شود در انتظار بود كه قرعه به نام ما اصابت كند. مثلا فرصتی مانند دعوائی كه همين روزها بر سر رد صلاحيت ها درگير شده است، مگر می توان به آن بی اعتنا بود و به بهانه آن كه بابا جنگ زرگری است از آن چشم پوشيد. اين دعوائی است كه بين بخشی كه می خواهد رای مردم را باطل كند و اصلا قبول ندارند فهم مردم را و می گويند فقط ما می فهيم و هزار دروغ به هم می بافند تا خود را مستقر نگاه دارند و به جای مردم تصميم بگيرند و قيموميت كنند درگير شده است با گروهی هر چند ضعيف و هر چند بی ابتكار. اما اين گروه دوم به خواست حداقلی از خواست های ما متوسلند. حداقلی از خواست های امروزی جامعه را بيان می كنند. چطور پيروزی و شكست اين و آن فرقی ندارد. چطور قبول كنيم همين حداقل از دست برود.

كسانی از شش ماه پيش راه افتاده اند و می گويند تحريم انتخابات. من به يقين اطمينان دارم كه آقای جنتی هم همين را می خواهد كه شما انتخابات را تحريم كنيد و آن ها با رای گروه منسجم خود قوه قانوگذاری را تسخير كنند راحت و شفاف و اين بار مفتخر باشند كه نه از طريق انتصابات بلكه با رای مردم اختيار را در دست گرفته اند. خب من از بابت اين كه نمی خواهم روزگار به ميل اقتدارگرايان بگردد تقصيری دارم آيا؟ می گويم تا برنامه ای نداريم و نجاتی محتمل نيست كه همين طوری نمی توان كتره ای به سكوت و انفعال رسيد. می پرسم برنامه مان چيست و تا كنون جوابی از آن تحريم كنندگان نشنيده ام جز آن كه می گويند رفتن ما به نفع نظام تمام می شود. بسيار خوب می شود؛ اما از راه تحريم انتخابات آيا مطمئن هستيد كه به نفع نظام و اقتدارگرايان هر دو با هم تمام نمی شود.

دست كم كسانی كه از نسل پيشين خرده می گيرند كه چرا انقلاب كرديد چشم بسته و بدون آن كه جانشين بهتری برای رژيم شاه پيدا كنيد ويرانش كرديد، امروز به نصيحت و تجربه نسل پيشين توجه كنند.

می خواهم بر خلاف معمول خود صريح تر بگويم. اگر كسانی در انتظار آن هستند كه جامعه بتركد و برای آن ها آزادی و حقوق بشر به همراه آورد، دست كم به ما اجازه بدهند به آن ها بگوئيم كه در به هم ريختگی جامعه هيچ نفعی نهفته نيست. مانند هفت روز اول زلزله بم است كه لابد شنيده ايد كه زندانی ها كه از بند آزاد شده بودند با شهر چه كرده اند. اگر نمی دانيد خبرتان دهم كه سومين كاميونی را كه پر از بچه های زلزله زده داشتند می بردند تا خارج از مرزها بفروشند، مردم گرفته اند. هرج و مرج و به هم ريختگی بهايش همين است. در دنيای امروز ما چاره ای نداريم جز آن كه به اصلاحات دل ببنديم. به قول حجاريان اصلاحات [ يعنی دوم خرداد و نمايندگانش] مرده، پس زنده باد اصلاحات. بله در اين سخن تضادی نيست. وقتی می گوئيم اصلاحات كه مقصودمان دوم خردادی ها نيستند الزاما، بلكه منظورمان راهی و روشی است كه با موازين دنيای امروز همخوان باشد و بی آن كه نيروهای ويرانگر – مانند زندانيان بم – را از به جان جامعه اندازد ما را به مقصود نزديك كند.

اين كه كسانی و از جمله تحريم كنندگان انتخابات می گويند« رفراندوم، رفراندوم اين است شعار مردم » بهترين سخن هاست. بله از رفراندوم منطقی تر و مستدل تر خواستی نيست. ما بايد به سمت رفراندوم برويم و مردم را روشن كنيم كه رفراندوم بخواهند. اما در ضمن بايد مطمئن باشيم كه در همه پرسی، اكثريت مردم تغيير ساختارها و نحوه اداره كشور را، حقوق بشر را، و آزادی را می خواهند. امروزه روز اگر رفراندوم برگزار شود من مطمئن نيستم كه نتيجه اش به نفع هواداران تغيير و آزادی باشد. آخر توده مردم از كجا بدانند كه زندگی بهتری می توانند داشته باشند و از كجا ارزش آزادی را بدانند و اصلا از كجا بدانند كه آزادی به معنای بی بندباری و فساد جنسی مثلا نيست. كی بايد به آن ها اطلاع بدهد و چطور؟ شايد تصور می كنيد كه همه مردم ايران همين چند صد هزاری هستند كه دسترسی به اينترنت و ماهواره دارند. اگر در اين خياليد به يادتان بياورم كه در بم كه محروم ترين و پرچمعيت شهر كشور هم نبود، در فيلم ها تصويرش را ديديد، حتی يك نفر كه به اينترنت دسترسی داشته باشد هم نبود. مردمی چنين كه تنها وسيله آگاهی شان صدا و سيمای جمهوری اسلامی است، به شرحی كه می دانيد از كجا اطلاعات به دست آورند كه در رفراندوم فرضی به نفع آزادی و منشور حقوق بشر رای بدهند؟ از كجا؟ اطلاع و خواست كه در هوا نيست تا خود به خود به ريه فرو رود ولی از همه گيركردن بحث ها و گفتگوها و درگير كردن مردم در ماجراهائی كه رخ می دهد اين آگاهی عمومی زاده می شود.

من هوادار رفراندوم هستم و هر راهی كه به برگزاری رفراندوم بينجامد را مايلم و با تمام توان تائيد می كنم و پيش از رسيدن به آن هم معتقدم بايد كاری كنيم كه فضای اطلاع رسانی و ارتقای آگاهی ها بسته نشود تا اين خواست از بالای و پست همه بجوشد و به جد معتقدم كه در همين شش ساله و از تصدق همين بحث ها و گفتگوها و آشگار شدن نقش حضرات و بستن روزنامه ها و گفتگوها بر سر نقض حقوق بشر و مانند آن مردم ما به اندازه صد سال جلو افتادند؛ اما هنوز كار دارد. جر نبايد زد. هميشه راه ميان بر وجود ندارد و آدمی را به مقصد نمی رساند. شما نمی توانيد از مردمی كه قرن هاست بی اطلاع مانده و در اين بی اطلاعی و بی خبری به دام ساحران سامری افتاده اند خرده بگيريد كه چرا مانند شما نمی انديشند و نمی توانيد آن ها را نديده بگيريد و نمی توانيد مانند استالين آن ها را به اردوگاه های كار اجباری بفرستيد. ما كه مثل نظريه پردازان آمريكائی نيستيم كه نوشته اند تصور می كرديم وقتی صدام را ساقط كنيم مردم عراق بر سر ما گل خواهند ريخت و در قدوممان گوسفند قربانی خواهند كرد و بر كتمان بوسه خواهند زد. اما حالا هشت ماه است فقط انفجار می بينيم و نگاه خشم آلود مردم كه از ما می خواهند كه بدون آن كه كاری كنند به آن ها حقوق و كار بدهيم. همان كاری كه صدام برايشان می كرد وقتی كه به او تعظيم می كردند. چند روز پيش يك نويسنده انگليسی به مسخره آمريكائی ها نوشته بود مردمی كه اصلا مبايل نداشتند و از ماهواره های تلويزيونی در شهرشان خبری نبود از كجا بايد مانند مردم آلمان می شدند كه بعد از جنگ قدوم ارتش متفقين را پذيرا شدند و در ساختن كشورشان به سرعت پيشقدم و هيتلر و هيتلريان را فراموش كردند. آن جا اروپا بود و سرزمين ژرمن ها با سال ها فلسفه و موسيقی و ادبيات و هنر و ... اين جا خاورميانه است كه مائده بهشتی كه نفت باشد برايشان جز ادبار و سختی و درد نياورده است در يك قرن. مانند مردم ما. شما بايد اول به مردم مملكتان علم و اطلاع بدهيد و بعد آن ها را به ميدان بخوانيد و رای شان بطلبيد و مطمئن باشيد كه اين رای مصادف با آزادی و استقلال و حقوق بشر خواهد بود.

البته راه ديگری هم دارد كه از ما بعيدست خواستن آن. آن راهی است كه فاشيست ها و استالينی ها رفتند. اتحاد به زور و پيشرفت صنعتی با كمك اردوگاه های كار اجباری. اين نه در شان و خواست ماست و نه در دنيای امروز می گنجد. اين كه می بينيد اروپائيان – و بگو تمام دنيای متمدن - از جنبش اصلاح طلبی ايرانيان در دوم خرداد به وجد آمد و كلينتون دستش را دراز كرد كه شايد منتخب شما جرات كند و آن را بفشارد و هنوز هم از خواست های اصلاح طلبانه مردم ايران دفاع می كند برای آنست كه اصلاح طلبی اصولا عملی امروزی و متمدانه است و خواست های انقلابی خشونت گرانه خلاف طبع بشر امروز.

مخلص كلام اين كه به باور من طبقه روشن و فرهيخته ايران يا با حوصله و پی گيری و بالا بردن آرام آرام سطج خواست های خود، ولی به هر حال با درگير كردن تمام مردم در ماجرا و كشاندن آن ها به صحنه و آگاهی دادن به آن ها، راه صلاح و سعادت را می پيمايد كه چنين باد. يا اين كه ناگزير می شود از شانه اين ديكتاتوری به شانه آن استبداد بپرد و هر بار حسرت بار قبل را بخورد. اين كه جامعه ايرانی از اصلاح طلبان فعلی عبور كند و بخواهد سطح خواست های خود را تا معيارهای زندگی در جهان پيشرفته بالا ببرد، منطقی است و حق جامعه و نشان از بهبود شرايط دارد. در اين حرف و سخنی نيست. هم از اصلاح طلبان بايد عبور كرد و هم از آقای خاتمی و اين مبارك سخنی است. رفراندوم هم بايد خواست. اما اجازه نداد كه قله های فتح شده از دست برود وزمان را اقتدارگرايان و خشگ مغزان به عقب برگردانند. اين حكايتی جدی است كه هزالی و شوخی بر نمی دارد.

گفتم كه بر خيالت راه نظر ببندم

گفتا كه شبروست او از راه ديگر آيد

گفتم كه بوی زلفت مدهوش عالمم كرد

گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آيد

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی