ايران

پيك

                         
در ايران، همه منتظر
اتفاقی اند كه بايد بيفتد!
    اكبر منتجبي

اين روزها نااميدی گسترده‌ای در بين بسياری مردم، نخبگان و روشنفكران بوقوع پيوسته و ديگر كسی دل و دماغ پيگيری اوضاع مملكت را ندارد. حتی امور جزيی فردی نيز به فراموشی سپرده شده و همه در حال سپری كردن اين روزها هستند. باور عمومی اين است كه برای تغييرات تمامی راهها طی شد اما هيچ دری گشوده نشد. حتی خاتمی و يارانش نيز كه اميد زيادی آفريدند، ديگر توان حل مشكلات را ندارند . آنها نيز گويا به اين نتيجه رسيده‌اند كه بايد روزها را از پی هم بگذرانند تااتفاقی كه بايد بيفتد.

اين نااميدی هنگامی اوج می‌گيرد كه مردم و روشنفكران ما از طرق مختلف ارتباطی، با ديگر كشورها ارتباط برقرار می‌كنند، تفاوت‌ها را مشاهده می‌كنند و آنگاه تلاشهای خود را برای بسط آزادی در كشور به ياد می‌آورنند و نتيجه‌ای كه در برداشته را نظاره‌گر می‌شوند.

نااميدی درد امروز اكثر مردم ايران شده است. آنچه خواستند نشد. آنچه می‌خواهند نمی‌شود و ديگر گويی كسی در كشور به ياری آنها نمی‌آيد. سخنان رييس جمهوری كه اميد آفرين بود، ديگر رنگی از نشاط ندارد و ديگر كسی را بر سر شوق نمی‌آورد. ياران او يا رفتند يا مجبور به سكوت شدند و يا تن به مذاكره دادند.كسی ديگر نمانده است و راهی ديگر نيست كه طی نشده باشد.

افغانستان، بوسنی، چچن و هزار شهر و كشور ديگر كه مردم برايشان دل سوزاندند و كمكشان كردند، هركدام اين روزها در آسايش هستند و راهی را كه می‌خواستند، طی می‌كنند اما ما هنوز گرفتار همان مسئله‌ای هستيم كه بوديم. لذا پربی‌جهت نيست كه در كوچه و بازار و خيابان برخی از حمله آمريكا و انگليس به عراق استقبال می‌كنند و برخلاف حكومت و نظام، تحيلل خود را دارند و مرتباً اخبار فتوحات آمريكا را اميدوارانه پيگيری می‌كنند.

نيازی نيست كه بپرسيم كه حكومت ما چه كرد كه اين حجم از مردم و نخبگان به اينجا رسيدند. نيازی نيست كه از خود سؤال كنيم آن جمعيت جوانی كه در اعتراض به حكم اعدام دكتر هاشم آقاجری دست در دست هم در تمام دانشگاه‌ها تحصن و اعتراض كردند، اين روزها كجايند و چرا در خصوص رد يكی از دو لايحه سرنوشت ساز رئيس جمهور خاتمی بی‌تفاوت شده‌اند. شايد حتی نيازی نباشد كه بسيج همگانی اصلاح طلبان را در توقيف يك روزنامه يا قتل‌های زنجيره‌ای به ياد آوريم. در گذشته‌ای نه چندان دور، يك اتفاق كوچك باعث واكنش‌های گسترده اصلاح‌طلبان می‌شد و در اين روزها يك اتفاق بزرگ مثل اختلاف مجلس و مجمع تشخيص مصلحت يا رد لايحه رييس جمهور يا ترك جلسه مجمع تشخيص توسط خاتمی باعث واكنش‌های كوچك می‌شود.

چرا اين گونه شد كه آن جمعيت خاموش 14 ميليونی كه در انتخابات رياست جمهوری شركت نكرد در انتخابات شوراها به 25 ميليون رسيد؟ و معلوم نيست كه در آينده قرار است به چند ميليون برسد؟

فقط كافی است كمی دقيق‌تر شويم و ببينيم كه برای بسياری از اصلاح‌طلبان نيز ديگر اصلاحات مفری نيست. اين برای مردم از مدت‌ها پيش رخ داده بود و رويگردانی آنها در انتخابات نيز به همين دليل بود اما اكنون نخبگان ما نيز به اين نتيجه رسيده اند. روزی كه رد لايحه تغيير قانون انتخابات در نشريات اصلاح طلب منتشر شد هيچ روزنامه‌ای، حتی ياس‌نو كه ارگان غيرمستقيم جبهه مشاركت و طرفدار پروپا قرص رئيس جمهوری است، هيچ اعتراضی به رد آن نكرد. هيچ نشريه‌ای يادداشتی و سرمقاله‌ای در آن روز ننگاشت و فقط همه سه چهار مصاحبه زوركی ايرنا و ايسنا را كه فاقد مطلب قابل توجهی بود، در نشريات خود درج كردند. روزهای بعد نيز مجلس نه «ايستادگي» كرد و نه نمايندگان به سخنان پيشين خود كه در اجرايی كردن «رفراندوم» در صورت رد يكی از لوايح سرداده بودند، رجوع كردند.

بهرحال همانطور كه گفته شد به غير از عده‌ای. باور عمومی مردم يك نااميدی و يأس و سرخوردگی است. اين سرخوردگی بی‌شباهت به سرخوردگی روشنفكران در دهه 20 نيست. تمام تلاشها را انجام دادند اما آن كه می‌خواستند نشد. مصدق رفت و اقتدارگرايی بر كشور حكمفرما گرديد.

بنظر می‌رسد هرچه زودتر برای از بين بردن اين وضعيت بايد اقدامی اساسی كرد. بايد راهكارها بسوی تغيير نگرش مردم صورت گيرد. بايد شورای عالی امنيت ملی و نظام به اين نتيجه برسند كه قبل از تزريق اميدورای توسط دولت‌ها و كشورهای ديگر همچون آمريكا به ملت و روشنفكران آنها به اين كار همت گمارند. تمام خطوط قرمز فرعی و اصلی در مباحث روشنفكری را از ميان بردارند. زندانيان سياسی را آزاد كنند. گفتگو و انتقاد سازنده تا بالاترين درجه را بسط دهند، تن به اصلاحات بنيادين در ارگانهای انتصابی دهند، اختيارات را به قوه مجريه و مقننه برگردانند، روزنامه‌های اصلاح طلب توقيف شده رفع توقيف و از صاحبان آنها تقاضا شود كه دوباره آنها را منتشر كنند. شبكه‌های تلويزيونی ديگری توسط اصلاح‌طلبان راه اندازی شود و خلاصه تمام راههايی را كه می‌توان مردم و نخبگان را از نااميدی در داخل و اميدواری به خارج رهاند، بكار گيرند.اين روزها بايد خواه ناخواه تن به بسياری از ناخواسته‌ها داد. بقا اگر مهمترين فاكتورهای حكومت است، بايد دانست كه لوازمی نيز دارد. آن لوازم تنها در حرف و سخن و وعده كارايی ندارد. بايد تن داد به روشن شدن بسياری از امور و پرونده‌ها. دوباره بايد نور به تاريكخانه‌ها انداخت، با اين تفاوت كه اين بار حكومت خود بايد پيشقدم شود تا همه يقين حاصل كنند، والا اگر طوفانی كه در افغانستان و عراق وزيدن گرفته به اينجا و اين مملكت برسد، ديگر كسی و مكانی باقی نخواهد ماند. بايد اين روزها «وقت» خريد. فردا بسيار دير است. (نقل از سايت امروز با عنوان "نااميدی”)  

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی