ايران

پيك

                         
 

جانيان با نام و نشان

از صف سربازان گمنام درآمدند

                                        اميرفرشاد ابراهيمي

 
 

اين روزها وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بيست ساله شد!  وزارتخانه ای که بيش از هر نهاد و ارگان اين نظام سياسی تا بدين لحظه خبر و حادثه ساز بوده است٬ اما چه شد که اين نهاد پاگرفت؟ و در طی اين مدت چه فرازو نشيب هايی را پشت سر گذاشته است ؟ در حد توان و بضاعتم مروری بر اين موارد خواهم داشت :

نقطه صفر جماران
در غروب ۲۲ خرداد سال ۱۳۶۰ تلويزيون دولتی جمهوری اسلامی ايران فيلمی از ديدار خانواده های از دست رفتگان انفجار های دفتر نخست وزيری و دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی را پخش کرد که در آن آيه الله خمينی از «سربازان گمنام امام زمان» خواست که هر چه سريعتر رگ و ريشه ها و بقايای منافقين[سازمان مجاهدين خلق] را شناسايی و آنها را به سزای اعمالشان برسانند .

اين اولين باری بود که اصطلاح «سربازان گمنام امام زمان» بکار می رفت. بعد از آن بود که اعضای واحدهای اطلاعاتی نظام نوپای انقلاب اسلامی که عبارت بودند از واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی٬ حفاظت اطلاعات ارتش٬ واحد اطلاعات و تحقيقات نخست وزيری٬ يگان اطلاعات کميته های انقلاب اسلامی و واحدهای اطلاعات دادستانی انقلاب خود را بدين نام نهادند! اين چنين بود که سپاهی سنجاق شده بهم با نام «سربازان گمنام امام زمان »مسئول شد تا چتر امنيتی  را بر سر نهال انقلاب اسلامی بگستراند .

 

باجناقها

در کوران ترورها و بمبگذاريها و بازداشتهای و اعدامها و ... تقسيم کاری نا نوشته بين اين سربازان گمنام برقرار شد٬ رفته رفته با شروع بحرانها و غائله هايی همچون گنبد و کردستان و بلوچستان و نهايتا ”جنگ ايران و عراق٬ واحد اطلاعات سپاه به دليلی که درگير اين غائله ها وجنگ شد بيشتراهتمامش را روی آن مسائل معطوف کرد، اما کماکان در بعضی موارد مثل بازجويی از سران گروه ها و نگهداری آنها همچون حزب توده و ... را بر عهده داشت .

واحد اطلاعات و تحقيقات نخست وزيری هم به امور ضد جاسوسی و حفاظت اطلاعات و جمع آوری اطلاعات و مدارک سفارتخانه ها و ديگر مراکز حساس پرداخت٬ حفاظت اطلاعات ارتش هم که کماکان در گير تصفيه پرسنل ارتش بود٬ اينجا بود که امنيت داخلی بر عهده کميته ها و نيروهای دادستانی قرار گرفته بود امری خطير که بر عهده افرادی قرار گرفته بود که نه می توانستند اين مسئوليت را درک کنند و نه تخصص و درايتی در اين مورد داشتند. اعضای واحد اطلاعات و تحقيقات نخست وزيری که اکثرا از اعضای سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و دانشجويان پيرو خط امام (همان فاتحان و يا اشغالگران سفارت آمريکا)بودند٬ افرادی همچون سعيد حجاريان٬ محسن ميردامادی٬ بهزاد نبوی و محمد نعيمی پور و ....هرچند که گرايشهای راديکال و چپگرانه ای داشتند اما مشی شان با نيروهای دادستانی و کميته ها بشدت در تضاد بود٬ هر چه که کادر اطلاعاتی نخست وزيری بسوی تعقل و تشنج زدايی پيش می رفت، کميته ها و دادستانی بسوی توحش و خشونت گرايی حرکت می کردند. به عنوان مثال «سعيد حجاريان» از کادر ارشد اطلاعات نخست وزيری اختلاف نظر اين دو جريان را در مصاحبه ای با عمادالدين باقی اينگونه توصيف می کند :
«...لاجوردی و برخی ديگر به برخورد قانونی و به بيانيه ۱۰ ماده ای دادستانی اصلا اعتقاد نداشتند و معتقد بودند که بايد برخورد قاطعی را با آن گروهها کرد و لازم نيست خيلی خودمان را به ضابطه و قانون ملزم کنيم مثلا در رابطه با ماجرای سعادتی دوستان رفته بودند صحبت کرده بودند که وی حفظ شود و نگه داشته شود ...يک مرتبه خبر آوردند که آقای لاجوردی خودش کار سعادتی را تمام کرده ....رجوی به اين احتياج داشت که لاجوردی بيشتر بچه های او را بزند تا او بيشتر بتواند نيرو جذب کند و کينه و نفرت آنها را به نظام افزايش دهد. لاجوردی هم به اين احتياج داشت که رجوی بيشتر ترور کند تا او بتواند مسئولان را توجيه کند که بايد تا آخر خط رفت و نه تنها سازمان منافقين بلکه هر کسی که ذره ای دگر انديشی دارد بايد جارو شود
٬ اين يعنی سيکل معيوب و ما بشدت در آنزمان با آن مخالف بوديم...»
 

يارگيری

همانطور که گفته شد٬ در اين سوی دانشجويان پيرو خط امام گرد هم آمده بودند و در آن سو اسدالله لاجوردی و نيری و رهبرپور و مهدوی کنی و ناطق نوری و رفيقدوست و ديگرانی همچون ايروانی و ناصر تيغ زن و عباس بيجارچيان و .... آنها بدنبال آرامش و اعتماد سازی بودند و اينها بدنبال قتل و غارت و فاشيستی کردن جامعه تا جايی که  حبيب الله عسگر اولادی و اسدالله بادامچيان  کميته ها را به مساجد کشاندند و در کنار مساجد هم تعاونی های مصرف محلی براه انداختند و اينگونه مردم را که در پی تامين مايحتاج زندگی شان بودند با دادن رانت هايی در حد يک کيلو گوشت و روغن بيشتر تبديل به «خبر چين و جاسوس » کردند !!.

اختلافات و تضادها بالا گرفت و مثلا فردی که  از کميته آزاد شده بود،  توسط سپاه بازداشت می شد و ...تا اينکه همه به فکر تشکلی واحد برای اين سربازان گمنام افتادند .

نهايتا واحد اطلاعات نخست وزيری در شهريور سال ۱۳۶۳ با استفاده از تجارب چند ساله خويش و به روايتی متاثر از آموزه های ارتشبد حسين فردوست (دوست دوران تحصیل شاه و رئیس بارزسی شاهنشاه و معاون ثابت ساواک که دوره دیده سازمان جاسوسی اینتلیجنس سرویس بود) طرح وزارت اطلاعات را تهيه و به مجلس ارائه داد .

راست سنتی و يا همين محافظه کاران امروزی که عده ای از عمله و اکره خودشان را ریخته اند به مجلس هفتم و اسمش را گذاشته اند پارلمان هفتم از همان ايام به آينده بدون آيه الله خمينی و قبضه قدرت در دست خويش می انديشيدند بشدت با طرح وزارت بودن اين سازمان امنيتی مخالفت ميکرده و بيشتر بدنبال سازمانی بودند که نه زير نظر دولت بلکه زير نظر ولی فقيه- و در واقع تحت کنترل و رهبری خودشان- باشد .

هرچند در نهايت رايزني ها و فشار کاريزماتيکی آيت الله خمينی بالاخره باعث تصويب اين طرح شد، اما ناچارا برای اين تصويب دولت و اطلاعات نخست وزيری مجبور شدند  رانت و حقی را به مخالفان در مجلس و يا همان فراکسيون ۹۹ نفره مخالف آیت الله خمینی به رهبری ناطق نوری بدهند و آن اينکه در تقسيم قدرتی نا نوشته وزارت اطلاعات به دو قطب تقسيم شود: چپ و راست. ضمن اينکه نيروهای دادستانی و کميته ها هم کماکان به کار خود ادامه دهند !

 

ماه عسل

هر چه که بود اکثر سربازان گمنام از واحدهای اطلاعاتی منفک خويش جدا شده و زير عنوان وزارت اطلاعات از مهر سال ۱۳۶۳ کار خود را آغاز کردند٬ در وزارتخانه ای دو شقه که در يک شق آن افرادی همچون سعيد حجاريان و علی ربيعی و ...از جنوبی ترين محلات مستضعف تهران همچون نازی آباد بودند که سهمی بسزا در پيروزی انقلاب داشتند و در شق ديگر نيز کسانی همچون سعيد امامی از نيروهای سايه نشين و بدون سوابق انقلابی که از شمال آمريکا دعوت  علی فلاحیان را پذیرفته و خود را به ایران رسانده بود!

طيف چپ امور گزينشی و تئوريک و آموزشی و حفاظتی را بر عهده گرفت و طيف راست امور اطلاعاتی و عملياتی و امنيت را.اين دو طيف کجدار و مريز دوشادوش همديگر بالا آمدند و البته هيچگاه هم کسی خبر دار نبود که در اين وزارت چه می گذرد وچه کسی چه می کند. حتی نمايندگان مجلس که علی القاعده می توانستند از حق تحقيق و تفحص خود استفاده کنند -امری که نه ری شهری اجازه آنرا می داد و نه در مخيله نمايندگان می توانست جای گيرد که می توانند از وزارت اطلاعات تحقيق کنند -٬ از وزارت اطلاعات غافل ماندند .

رفته رفته طيف چپ يا هر کدام به نحوی حذف شدند و يا در  ديگری ذوب شدند. نتيجه آنکه  امثال سعيد حجاريان ها و علی ربيعی ها می رفتند و کسانی همچون حسين شريعتمداری٬ محمد صادق مير حجازی٬ داوود رحمانی ٬هاشم ناصريان ٬حسن شايانفر٬ مهدی سليمی نمين٬ اکبر خوش کوش(معروف به خوش گوشت در دوران نوجوانی!)٬ خسروبراتی٬ محمد محسنی٬ کاظم روشن٬ مسلم (مرتضی) فيروزی ٬ ج ـ دال (جوانشير) ٬ مهرداد عاليخانی٬ مهدی رياحی و ......می آمدند. ( به تعبیر رهبر ریزش و رویش نیروها!)

قهر ٬آشتی ٬دست کی بالاست ؟

شروع دهه دوم وزارت، دهه غلبه و یکه تازی راست ها بود. دهه ای که حتی خيلی از چپ های اوليه وزارت مثل مصطفی کاظمی هم در اين طيف ذوب شده بودند . طيف راست وزارت ديگر نيروی غالب شده بود و می تاخت؛ بطوريکه مثلا در سال ۱۳۷۳ از مجموع دوازده معاونت اين وزارتخانه هشت معاونت در اختيار راستها بود و از مجموع شصت و چهار اداره کل وزارت پنجاه و سه مدير کل از ميان راست ها انتخاب شده بودند و غالب ادارات اطلاعات استانها نيز از همين طيف بودند. در اين ميان حال و گرايش فکری و سياسی پرسنل وزارت نيز مشخص است. هر چه از سهميه ماموران به خدمت و معرفی به خدمتهای سازمانهايی چون ارتش و وزارت دفاع و وزارت امورخارجه و ... کاسته می شد به سهميه سپاه پاسداران و بسيج و نيروی انتظامی و ديگر ارگانهايی همچون سازمان تبليغات اسلامی افزوده می شد و بسيار طبيعی بود که رفته رفته پرسنل (سرويس) اين وزارت يکدست شده و در گرايش سياسی و اعتقادی معاون و مدير و سرويس هيچ فرقی نبود. بطوريکه در سال هفتاد و دو به هنگام انتخابات رياست جمهوری در بولتن ماهانه وزارت که با نام مشکاه منتشر می شد و در اختيار رده های دو تا چهار وزارت بود به صراحت اين مسئله از قول محسن راشد يکی از مديران ارشد اين وزارتخانه نقل شده بود که آقای هاشمی ميتواند بروی يکصد هزار رای از معاونت وزارت تا خبرچين وزارت حساب کند! يعنی نه تنها اين پرسنل رسمی و افتخاری مثل خبر چينها به کار سازمانی خويش عمل می کنند بلکه تبديل به ماشينی هم شده اند برای پيشبرد اهداف و اغراض سياسی يک جريان سياسی خاص !

تعويض وزير هم در سال ۱۳۶۸ از ری شهری به علی فلاحيان هيچ خلل و تغييری در اراده محافظه کاری اين وزارتخانه نداد، چرا که همانطوريکه در يادداشت پيشين نيز  گفتم اولا علی فلاحيان کسی نبود جز قائم مقام هشت ساله و جزو طيف حقانی و راست وزارت٬ و در ثانی سازمان وزارت اطلاعات در همان ماههای اول فوت آيه الله خمينی و رهبری علی خامنه ای دچار آنچنان تغييری شد که ديگر وزير اطلاعات همانقدر قدرت داشته که پادشاه انگلستان! چرا که براساس آ ئين نامه جديد تمامی فعاليتهای وزارت اطلاعات زير نظر دفتر عمومی اطلاعات و امنيت رهبری رفته بود و مسئوليت دفتر فوق نيز بر عهده حجت الاسلام محمد صادق مير حجازی منشی  ویژه رهبربود و می باشد .

 

اين گروه خشن
راستها و بهتر بگويم وزارت اطلاعات می خروشيد و با امواج سهمگين خود می برد هر که را رهبران حقانی نشين و راستمدارشان می خواستند و مقابل اين سيل می ايستاد. موجی که گر چه در ابتدا  شاهپور بختيار و اويسی و برومند و نيک منش و کاظم سامی و اسماعيل رائين را برد، اما بعدها نوبت به مصطفی چمران هم رسيد و از سد رضا مظلومان٬ عباس زرياب و احمد مير علايی، قاسملو و شرفکندي نیز رسید.در اين ميان هيچ ابايی هم نکردند  تا مقدمات و اساس حذف کامل آيه الله منتظری را هم پياده کند تا حتی احمد خمينی را هم در گرداب خود هلاک نمايد و يا صياد شيرازی را نيز حذف نمايند و حتی به تلافی مخالفتهای اوليه و افشاگريهای امروزه کمر به قتل  سعيد حجاريان که خود نيز از بانيان و موسسان وزارت اطلاعات بوده ببندد.

با هم يکبار ديگر مروری می نمائيم نسل دهه دومی های وزارت اطلاعات و کارنامه ها را :

1- حسين شريعتمداری با نام مستعار حسين معصومی٬ مدير کل امور اجتماعی و مشاوره وزارت٬ کارشناس در تواب سازی و متخصص در ضبط و تهيه نوارهای اعتراف و شوهای ندامت .
2- مهدی سليمی نمين با نام مستعار مهدی ذوالفقاری
٬ معاون طرح وعمليات داخلی وزارت و از جمله افراد تيم ترور اويسی .
3- جيم ـ دال با نام مستعار جوانشير
٬ عضو ارشد معاونت عمليات٬ عامل ترور مصطفی چمران .
4- کاظم لاهوتی با نام مستعار احمد کارگر، مدير کل عملياتی حوزه اروپای مرکزی
٬سرپل ارتباطی وزارت اطلاعات با اپوزيسيون آرام و سازمان مجاهدين خلق .
5- اکبر خوش کوش با نام مستعار اکبر اکبری
٬ عضو ارشد معاونت عمليات برون مرزی٬ عامل ترور شاهپور بختيار( و شریک روح الله حسینان در وارد کردن تلفن موبایل).
6- مهرداد عاليخانی
٬ بانام مستعار سيد صادق٬ معاون عمليات وزارت٬ عضو تیم  قتلهای زنجيره ای ٬عامل قتل داريوش فروهر .
7- مهدی روشن
٬ با نام مستعار مسعود٬ مدير کل عمليات استان تهران٬ عضو محفل قتلهای زنجيره ای٬ عامل قتل پروانه اسکندری  همسر داریوش فروهر.
8- اکبر محسنی
٬ با نام مستعار اکبر گودرزی٬ سرويس معاونت عمليات٬ عضو تیم قتلهای زنجيره ای٬ عامل قتل محمد جعفر پوينده .
9- مهدی رياحی
٬ سرويس معاونت عمليات٬ عامل ترور صياد شيرازی.
10- مسعود توانا
٬ مدير کل عملياتی حوزه اروپای غربی٬ عضو تیم قتلهای زنجيره ای٬ سرپل ارتباطی وزارت اطلاعات با اپوزيسيون و سازمانهای امنيتی اروپا .
11- موسی محمدی نسب
٬ سرويس عملياتی اداره کل چپ٬ عامل قتل بانوی مجتهده اشرف السادات برقعی در قم.
12- خسرو براتی
٬ با نام مستعار سيامک٬ سرويس معاونت امنيت٬ عضو تیم قتلهای زنجيره ای٬ عامل قتلهای سيامک سنجری٬ فاطمه قائم مقامی٬عامل طرح به دره انداختن مینی بوس حامل نويسندگان در راه سفر به ارمنستان .
و......
 اين سرنوشت وزارت اطلاعات بود که اعضايش در آن شلوغی و هياهوی ابتدای انقلاب و کوران هرج ومرج ها همديگر را يافتند و لقب سربازان گمنام امام زمان را آيه الله خمينی برايشان برگزيد و آنها را بدنبال کلاه فرستاد اما کسانی امثال لاجوردی و رهبرپور و روح الله حسينيان با کلاه کاری نداشتند و در پی سرها و مغزها بودند .

 

برمی گرديم !
بيش از دو دهه گرفتند و کشتند وتارومار کردند
٬ دست آخر که در سالهای ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹ بر اثر نيمه باز شدن فضای کشور و درزکردن فقط قطره ای از آن موج های خروشان دريای قتل و غارت و رسوايی قتلهای زنجيره ای بعضی [البته فقط هفت نفر از آن دريا] گرفتار دادگاه اجتناب ناپذير قتلهای زنجيره ای شدند و به بازداشت درآمدند و بعضی هم با آنکه کمترين اتهاماتشان بازداشتهای و قتلهای خودسرانه بی آنکه نامی از آنها برده شود از وزارت اخراج شدند [که البته ايشان نيز تعدادشان کمتر از صد نفر می باشد و دوباره به خدمت فراخوانده شدند. البته در اطلاعات موازی که زیر نظر میرصادقی منشی رهبر است!] و ديگری ها هم که همچنان دارای حاشيه امن و سايه پر مهر حقانی بر سرشان بود يا به قوه قضائيه و يا در ديگر ادارات غير ستادی وزارت اطلاعات همچون مرکز اسناد انقلاب اسلامی و بيت رهبری و ...منتقل شدند تا دوباره رجعت کنند!

کلام آخر

براستی اين سپاهی که آيه الله خمينی دستور برپا شدن خيمه و اردوگاهش را داد تا سربازان گمنام امام زمان عج الله تعالی گردند و حافظ جان و مال و ناموس ملت، امروزه سرباران نامدار اجل الله جان و مال و ناموس ملت نيستند ؟ تاريخ بايد گواهی دهد!