ايران

پيك

                         
يك كسی ازماه جبين گله كند:
يك نوك پا می آمدی دادگاه آقاجری  
                                                         سين .ابراهيمی  
 
 
 

... سر انجام محاكمه آقاجری پايان يافت ، و قاضی اسلامی ، كه اجازه تمديد وقت دادگاه و ادامه  دفاعيات را نداد ، گفت تا چند روز ديگر رای خود را اعلام خواهد كرد.

طی دو سال گذشته ،هر بار كه اسم آقاجری را شنيده ام ، ياد دو نفر ديگر هم افتاده ام ؛ " ماه جبين" مادر يك شهيد جنگ و" اومبرتو اكو" نويسنده ايتاليايی.

ماه جبين ، قهرمان حقيقی و واقعی داستان كوچكی است  كه حدود 20 سال پيش نوشته ام و شاعرارجمند ی كه اكنون در ميان ما نيست ، آن را    با ـ بزرگواری خود ـ  در دفتری از اشعار ، مقالات و داستانها به چاپ رسانده است .

 ماه جبين ، مادر تنها جوان نان آور خانواده بود ، كه علی رغم بی ميلی او ، با تشويق و تلقين عمويش به جبهه رفت  وديگر بازنگشت ، و اين فاجعه ، او را از يك زن سربه زير روستايی ، به مخالفت با عمويی  كه  فرزندش را به "كشتن داده بود"  رساند ، عمويش او را به از دست دادن مشاعرمتهم كرد و  مدت ها بين تيمارستان و زندان همدان كشاند ، تا سرانجام ، به وساطت والده رييس كنونی دفتر رهبری ، در همان چند صد متری ميدان بوعلی ، صاحب يك سرپناهی كوچك شد .

با دوا های آرامبخش و كمك نهاد ها ، روز ها را به سر می برد. و گاه به گاه ،اگر خبر شود كه اسلام و يا حرمت خون شهدا به خطر افتاده است، چادرش را به سر می كند و بيرون می رود.  و گرنه از جلو قاب عكس بر ديوار كوبيده فرزند شهيدش كه نئون های قرمز در اطراف آن روشن و خاموش می شود، تكان نمی خورد.

هاشم آقاجری " سعادت" اين را نداشت كه مانند پسر ماه جبين و يا برادر خودش در جبهه شهيد شود، يك پايش را آن جا گذاشت، و" فقط"  مانند  خواهرش جانباز شد، شايد پسر ماه جبين را هم هرگز نديد، ولی از تصادفات روزگار ، در سخنرانی آقاجری در باشگاه معلم همدان ، ماه جبين هم در ميان گروه  بر هم زنندگان آن جلسه بود، و باز هم از عجايب ديگر روزگار ، آقاجری دو سال در همان زندانی ماند كه بيست سال پيش  ماه جبين  بيوه زيبـا و جـوان،  پس از ديدن جسد پسرش  و به جرم "توهين به مقامات"، شب های غم انگيزی را در آنجا گذراند. 

نفر دومی كه با شنيدن نام آقاجری   به يادم می افتد  "اومبرتو اكو" نويسنده  ايتاليايی است، اگر دقيق تر بگويم ، كتاب " نام گل سرخ "  او كه با هنرنمائی "شون كانری” فيلم هم شده و علاوه بر اكران سينماهای، بارها نيز در تلويزيون ها به نمايش در آمده است.

موضوع اصلی اين داستان تاريخی، حل معمای قتل های مشكوك دريك صومعه است. معمايی پيچيده با لايه های تفسيری متعدد، كه با درايت كشيشي( شون كانری) كشف می شود. گيوم ، ظرف هفت روز در سال 1323 ، در می يابد، كه همه مقتولين زبان يونانی می دانسته و درجستجوی خواندن كتاب های ممنوعه بوده اند . ژرژ كشيش كتابدار نابينا و مخوف صومعه( كه بی شباهت به مصباح يزدی خودمان در قم نيست)، اين نسخه های منحصر به فرد را مخفی و به زهر آلوده كرده است كه اگر" تمايلات شيطانی  كنجكاوی” طلبه و يا اهل صومعه ای  را به سوی باز كردن صفحات اين كتاب كشاند، نتواند به ديگری آن چه را خوانده است، منتقل كند و راز كتاب را با خود به گور ببرد.

 

كشيش كور در هفتمين روز ، فهميد كه  گيوم دو باسكرويل همه حقايق را كشف كرده است ؛ و با دستكش مشغول خواندن كتاب های ممنوعه است ، كتابخانه را به آتش كشيد. عبای او هم آتش گرفت و او را به خاك سياه تبديل كرد ، صومعه با اين كه سه روز در آتش سوخت، ولی با همه اين ها مهمترين كتابهای پنهان شده در كتابخانه نجات يافتند.

كشيش كور يكی از دلايل ممنوع كردن خواندن كتاب ارسطو در باره خنده را  چنين می گفت :

 " خنده ترس را می كشد و نبود خوف ايمان را از بين می برد." (سرگذشتی كه مسيحيت پشت سر گذاشت و اسلام اهل تشييع اندر پيچ های تند پشت سر گذاشتن آنست)

شايد ازطنز روزگار است  كه  قاضی هم در باره چند جمله خنده دار سخنرانی  آقاجری  در همدان ،  او را در دادگاه مورد باز خواست قرارداد!

برای ناظران بی طرف مسايل سياسی ايران در چند روز جلسه محاكمه آقاجری مشخص تر شد ، مطالبی كه ايشان در باشگاه معلم  همدان عنوان كرده ، نه تنها بدعتی در شريعت نبوده است، بلكه چنين نكته های  برای حفظ اسلام  و زدودن آن از خرافات عاميانه از صدر اسلام مطرح بوده است ، و جدا از نهضت های مذهبی در ايران ، حتا در دوره صفويه به طور  پنهانی ، و در دوره سلطنت قاجار علنی به وضوح از سوی برخی روحانيون بزرگ مطرح شده است .

 اين مطالب را كه دكترشريعتی  برای ـ به روز كردن ـ اسلام در حسينيه ارشاد  با سخنان آتشين خود مطرح كرد؛ قبلا هم توسط مهدی بازرگان و دكتر سحابی به نوع ديگری در مجالس محدودتر نهضت آزادی  عنوان كرده بودند. در اروپا ، حتا انشعاب  كاتوليك ها از ارتدوكس ها و نيمه شدن امپراطوری روم، به شرقی و غربی در پايان قرن چهارم ميلادی از همين گفتگو ها نشات گرفت. ريشه اين مباحث با واژگان  امروزی و به شكل بسيار عميق تربه قرن پانزدهم ميلادی  می رسد.

پس دعوا و مجادله، ايدئولژيكی و مذهبی در ميان نيست. طرح چنين اتهاماتی فقط  از ريا و تزوير  روحانيون معمم و مكلای طرفدار ولايت رهبرو ولی فقيه موجود برای تصرف باقيمانده قدرت وتشديد فضای ترس و ارعاب در جامعه است.

جناح تمامی طلب حكومت ، كه پس از انتخابات مجلس ششم، به طور پنهانی بسيار "فعال" شده ، در جستجوی گروگان هايی  از تشكل های اصلاح طلب بود ، تا آنان را به "آرامش " بكشاند. نقشه "شيطانی” اين جناح ، پنج ماه پس از دستگيری آقاجری، با گرفتن گروگان ديگری ، آن هم شخصی چون عباس عبدی ،  درسالروز اشغال "لانه جاسوسی شيطان بزرگ" بطور  كامل پياده شد.

اكنون كه مجلس به تصرف مخالفان اصلاح طلبان در آمده است و احمدی نژاد شهردار تهران ، آماده پوشيدن لباس رييس جمهور تداركاتچی رهبر می شود، ،شايد ديگر ضرورتی به اعدام آقاجری به عنوان "مرتد" و عباس عبدی به عنوان "جاسوس گالوپ !!" نباشد ، و رهبر "بی طرف" برای " كم كردن هزينه ها" به چند سال زندان آنان رضايت  بدهد .

 اين موفقيتی برای جنبش آزاديخواهی و تحول طلبی است كه توانستند با افشاگری های وسيع از اعدام دو فرد بی گناه جلوگيری كنند، اما كماكان مبارزان راه آزادی و برابری ، درمحاق و جان بسياری ، در خطر است  و كسانی هم كليد دار هستند، كه مانند آن كشيش مخوف ، از آتش زدن صومعه و جهان ابايی ندارند.

اومبرتو اكو در مصاحبه با روزنامه فرانكفورتر آلگمانيه، مطلبی را عنوان كرده است كه قبلا ،طرح فلسفی آن با جملات وزين تر،  سر وصدای زيادی در بين روشنفكران انداخت. او كه استاد زبان و قهرمان تاويل و تفسير است. به زبان خيلی ساده گفت:

وقتی  خانه در آتش است ، قبل از هر چيز، به جای دست و پا گم كردن ، بايد شمـاره  تلفــن آتش نشــانی را پيدا كرد و به آن  زنگ زد .

صومعه ای كه با لجاجت ژرژ  كشيش كور در " نام گل سرخ "  به آتش كشيده شد ، سه روزخدا در آتش می سوخت ، تا ساكنان صومعه و روستاييان اطراف با سطل ، سطل آب ، آن راخاموش كردند.

حالا ما هم وظيفه داريم ، برای خاموش كردن آتش افتاده به جمع آنانی كه خرقه آزادی و برابری بر تن دارند ، مردم  را خبر كنيم. نمی دانم چه زمانی مهار آتش طول بكشد. ولی می دانم از خبركردن هيچ كس نبايد  پرهيز شود.  حتا ماه جبين  مرا هم نبايد فراموش كرد. مطمئن هستم اين بار ، وقتی او ، آن معلول يك پا ، و دو بار باز گشته از مرز مرگ  را   ببيند ، ياد پسر جوانش  می افتد.

من او را چند روز پيش ديدم ، او روبروی عكس پسرش نشسته و منتظر  است.

آيا يكی پيدا می شود او را  هــم خبـر كند؟

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی