ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
     
 
 
 

گفتگو با حجاریان

استقلال به معنای ملی

 بستن درهای مملکت نیست

به محض آنکه روزنه ای پیدا شود، مردم دوباره حق خود را از حکومت خواهند خواست. مشارکت مردم درامور کم شده است. ائتلاف چپ ها با کارگزاران اجتناب ناپذیر است.

 

 

خبرگزاری ایسنا گفتگوئی به مناسبت سالگرد انقلاب 57 با سعيد حجاريان  کرده است. او در این مصاحبه می گوید:

شعار‌هاي انقلاب معمولا خودجوش بود و مردم ايران به دليل قريحه و ذوق سرشارشان آن شعارها و ديوارنوشته‌ها را مي‌ساختند. حداقل دو كتاب را ديدم كه سعي كردند اين شعار‌ها و ديوارنوشته‌ها را جمع و ثبت و ضبط كنند، اما در ميان اين شعارها و ديوارنوشته‌ها يك شعار محوري و متعلق به همه ملت ايران بود؛ استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي كه در قانون اساسي هم ذكر شده است.

كودكي را تصور كنيد كه در حال رشد است؛ اين كودك در هر مرحله از رشد خود نياز‌هايي دارد. مثلاً در مرحله اول در سنين طفوليت، محبت نياز اصلي‌اش محسوب مي‌شود كه بايد برآورده شود. اگر اين نياز سركوب شود، به صورت عقده در خواهد آمد و به عنوان بحراني خفته در ناخودآگاهش ثبت و ضبط مي‌شود. در مرحله نونهالي كه سن كنجكاوي است، نياز به آموزش دارد، سوال مي‌كند، مي‌خواهد جهان پيرامونش را بشناسد و اگر براي سوال‌هايش پاسخ در خوري نيابد، بحران ديگري بر بحران اوليه‌اش انباشته مي‌شود. بزرگتر كه مي‌شود احتياج به خودآرايي، خودنمايي، جلب توجه ديگران و تفاخر دارد و ممكن است در اين مرحله باز هم سركوب شود و بي‌توجه از كنار اين نيازها گذر كنند. اين هم بحراني بر بحران پيشين مي‌افزايد و همچنين ساير تمنيات مانند اميال جنسي و خود شكوفايي و تكاثر اگر برآورده نشود، فرد را به مرحله‌اي مي‌رساند كه با مجموعه بحران‌هاي روي هم انباشته شده مواجه است و اين شرايط فرد را يا وادار مي‌كند كه دست به تعرض بزند و يا عنصري ضد اجتماعي و ناهنجار شود و در اصطلاح فرنگي Serial killer مي‌شود و يا در اثر بحران‌ها به ياس و حرمان رسيده و خودكشي مي‌كند.

بعد از 28 مرداد، مردم احساس كردند كه شاه عروسك‌ خيمه شب بازي دست آمريكا است و آمريكا است كه او را مي‌چرخاند. در واقع، ايراني هويت نداشت و يك قشر ممتاز و دربار وابسته به غرب بر آن حكومت مي‌كند و مردم را به امان خدا رها كرده‌اند. در چنين شرايطي ملت احساس مي‌كرد كه رعيت است، يعني شهروند نيست.

هيچ جامعه‌اي با رعيت ساخته نمي‌شود؛ با رعيت، تنها مي‌توان نظام سفارشي ساخت و رعيت، ارباب و خدايگان مي‌خواهد. مجموعه شهروندان مي‌توانند جامعه بسازند و هويت جامعه مربوط به شهروند است. اگر شهروندان سركوب شوند، بحران هويت ايجاد مي‌شود و استقلال‌طلبي پاسخي به بحران هويت ملي است.

ني از زمان كودتاي سيد ضياء و بخصوص بعد از كودتاي 28 مرداد، بحران هويت در ساختار سياسي ما به صورت بحران خفته نهادينه شد؛ بحراني كه پاسخي جز استقلال نداشت.

آزادي پاسخي به بحران مشاركت است و بعد از انقلاب شاهد درخواست مشاركت جامعه در تعيين سرنوشت خويش بوديم. يكي از نشانه‌هاي هر انقلابي، گسترش دولت بعد از انقلاب است كه در ايران هم اين اتفاق افتاد. بعد از انقلاب، دولت بيش از سه برابر گذشته شد و نهادهايي مثل بسيج و سپاه در كنار ارتش، كميته‌ها در كنار شهرباني، جهاد سازندگي در كنار وزارت كشاورزي و كميته امداد در كنار سازمان بهزيستي تشكيل شد.

مردم مي‌خواستند مستقيما مشاركت داشته باشند. از نظر آنها، قدرت دولتي سابق فاسد بود و فرصت براي بازسازي ساختار‌هاي قبلي كم بود؛ لذا تشكيل نهادهاي دولتي جديد ناگزير مي‌نمود و به همين خاطر دولت حجيم شد.

شاه خود را نماد خدا روي زمين و ظل‌الله مي‌دانست و قانون اساسي مشروطه هم گفته بود كه سلطنت موهبتي است الهي كه از ناحيه مردم به شاه تفويض مي‌شود. لذا مردم احساس مي‌كردند كه نقشي در مشروعيت‌بخشي به نظام مستقر ندارند. اوايل، رضاخان در مراسم محرم گِل به سر مي‌ماليد، سينه مي‌زد و محمدرضا پهلوي هم مي‌گفت من نظر كرده‌ام و كمر بسته‌ام. وقتي كه مي‌خواستم از اسب بيفتم حضرت عباس نجاتم داده است. هرچند كه بعد از آن اين بحث‌ها را رها كرد و ديگر چيزي نگفت. از سوي ديگر مي‌گفت نژادش به كوروش و داريوش مي‌رسد و نوعي ناسيوناليسم عجيب و غريب و رمانتيك را ترويج مي‌كرد. شاه مشروعيتش را از مردم نمي‌گرفت، با پول نفت هم ديگر نيازي به مردم نداشت. پول نفت را مي‌گرفت و خرج مي‌كرد. شعار جمهوري اين بود كه مقامات در ايران وابسته به ملت باشند جمهوريت در شرايطي مطرح شد كه ايران سرزمين شاهان بود و مردم ايران، 2500 سال با سلطنت خو كرده و نوع ديگري از حكومت را تجربه نكرده بودند. مشروطه، حكومت نصفه كاره بود.

قبل از انقلاب، اسلام آن طرف ميز بود و الان اسلام به اين طرف ميز آمده است. نهاد دين با حكومت ادغام شده، در حالي كه آن موقع نهاد دين در مقابل نهاد دولت، ملجاء و پناهگاه مردم و تنها نهاد مستقل از دولت بود كه بتوان به آن اعتنا كرد.

در زمان شاه چهار بحران هويت، مشاركت، مشروعيت و توزيع وجود داشت و تئوريسين‌هاي توسعه سياسي معتقدند كه اگر بحران‌ها در زمان خود حل نشوند، روي يكديگر انباشته مي‌شوند. اين بحران‌ها تا زمان انقلاب انباشته شد و در نهايت به انفجار منتهي شد. اين بحران‌ها در برخي جوامع به ياس و نا‌اميدي بدل مي‌شود ولي جامعه ما به تعرض و انقلاب انجاميد.

نهال نظام جمهوري در خاكي نشا شده كه 2500 سال نظام شاهنشاهي و استبداد را پشت سر گذاشته است. نهالي در شوره‌زاري كه سلطنت‌خيز بوده كاشته‌ايم. بايد از اين نهال دفاع كرد وگرنه خشك مي‌شود.

بعد از انقلاب، درباره‌ استقلال چندان بحث نشده و دعوا بر سراستقلال نبوده، گويا مساله بحران هويت حل شده است. حتي عده‌اي مي‌گويند كه بيش از حد مستقل شديم. البته  در شرايط فعلي بخصوص با جهاني شدن پيمان‌ها، پادمان‌ها و قرارداد‌هاي بين‌المللي، نمي‌توانيم استقلال به معني آلبانيايي كلمه را پيدا كنيم. استقلال خوب است اما بستن درها درست نيست، در حالي كه ما در دوره فعلي اين كار را كرده‌ايم.

اكنون مشاركت مردم در امور كشور زياد نيست. مشاركت فقط انتخابات نيست بلكه در نهاد‌هاي مدني، احزاب، مطبوعات، برگزاري ميتينگ‌ها و پرسشگري هم تجلي مي‌يابد . برخي به صراحت مي‌گويند جمهوريت محلي از اعراب ندارد و اين امر مظلوميت جمهوريت نمايان مي‌كند. همانطور كه مردم در دوم خرداد آمدند و از حق خود دفاع كردند، به محض آنكه روزنه باز شود، از حق خود دفاع مي‌كنند.

در ايران اگر به اين سمت برويم كه فقط كارگزاران و نيروهاي چپ‌ باشند و گروه‌هاي ديگر وجود نداشته باشند، قدرت بين اين دو حزب دست به دست مي‌شود. چشم‌انداز الگوي ايران مثل انگليس نيست و شبيه ايتاليا و اسپانيا چند حزبي است. ما در شرايط وجود دولت و احزاب ضعيف، مجبوريم به سمت ائتلاف برويم و چپ‌ها مجبورند با كارگزاران ائتلاف كنند.