ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

می خواهم
زنده بمانم
مهرانگيز كار

 
 
 
 
 

 

دارم خفه می‌شوم. افراد و دستجاتی كه خود را مالك ابدی و ازلی ايران اعلام می‌كنند، تمام پنجره‌های ارتباطی را به رويم بسته‌اند. نشريات كشور يا می‌ترسند يا اجازه ندارند زير نام من مطلبی چاپ كنند. وزارت ارشاد اسلامی در دومين دوره از رياست آقای محمد خاتمی در عمل اين حق شهروندی را از من سلب كرده‌است و برای چاپ آثارم مجوز به ناشران نداده‌است. البته «نه» هم نگفته تا مبادا تعبيرشود به اينكه در جمهوری اسلامی كسانی «ممنوع‌القلم» شده‌اند. فقط كارها را چنان معطل كرده تا سوژه بكلی سوخته و خاكستر شده‌است. سرانجام چاره كار را در آن ديدم تا روی حقوق شهروندی‌ام در كشور متبوع خط بكشم و رشته كلامی را كه مدت چهارسال است به علت دوری از ايران قطع شده، ديگر بار به ياری اينترنت به دست بگيرم.

رهرو اين راه نبوده‌ام. از ورود به حوزه انتشارات اينترنتی می‌ترسم. به نسل كاغذ كاربن و كاغذ كاهی و خودكار تعلق دارم. با اينترنت بيگانه‌ام. بكلی! اما چاره چيست؟‌ در فرهنگ اساطيری اين سرزمين كسانی برای فرياد كشيدن و دل خالی‌كردن و زنده‌ماندن، سرشان را می‌كردند توی چاه خانه‌اشان و نعره می‌زدند.

در اين اساطير گاهی «چاه» شده است «راه». نمی‌خواهم بگويم اينترنت چاه است. فقط می‌خواهم بگويم برای نسل من بسيار دشوار است ناگهان دفتر و دستكی را كه عمر با آن گذرانده ترك كند و وارد حفره‌های ناشناخته اينترنتی بشود كه پاك با آن بيگانه است.

نسل من تحولات سياسی- اجتماعی را به موازات تحولات ارتباطی تجربه كرده‌است. دانشجو كه بوديم از وجود ماشينی مطلع شديم كه جزوه‌های اساتيد حقوق را در دانشكده حقوق دانشگاه تهران با آن تكثير می‌كردند. می‌گفتند درس استاد زيراكس شده‌است. كم كم متوجه شديم برخی اساتيد همان جزوه‌ای را كه در آغاز كار يعنی در جوانی نوشته‌اند همه ساله زيراكس می‌كنند و به خورد دانشجويان می‌دهند. انگار نه انگار كه در جهان، يافته‌های حقوقی جديد به چالش با مفاهيم كهن پرداخته و مفاهيم حقوق بشری و دموكراسی دارد خود را تعريف می‌كند. ماشين زيراكس برای اين دسته از اساتيد سودمند بود و آنها در دوران پيری، همان جزوه‌ای را درس می‌دادند كه در دوران جوانی تدوين كرده‌بودند.

بنابراين تحولات ارتباطی، لزوماً به رشد و توسعه منجر نمی‌شود. بستگی دارد به اينكه آن را چگونه مورد استفاده قرار دهند. اينترنت هم از اين قاعده جدا نيست.

جزوهٔ غرب‌زدگی جلال آل احمد مال آن روزگاران است. جزوه دور از چشم ساواك، پنهانی و غير قانونی، از بركت ماشين زيراكس پياپی تكثير شد. دانشجويان آن را در كيف و جيب خود می‌چپاندند يا مثلاً در آستر كت‌شان جاسازی می‌كردند. جزوه سرانجام از بس تكثير شد كار خودش را كرد و بعدها مجوزی شد در دست متحجران تا هر آنچه كه به نفع شان نيست زير نام غرب‌زدگی نابود كنند و در عوض نام جلال آل احمد را روی يك بزرگراه بگذارند!

انقلاب اسلامی را با نوارهای كاست كه وسيله ارتباطی تازه‌ای بود و صدای آيت آلله خمينی روی آن ضبط شده‌بود تجربه كرديم. آن هم كار خودش را كرد. نوارهای كاست از اين جيب به آن جيب منتقل می‌شد و از هر دسته و گروه مشتری داشت، به خصوص از دار و دسته تجددگرايان و لامذهبان. همه می‌خواستند در پناه اين نوارها بيخ و بن استبداد كهن را بركنند.

تحول در وسايل ارتباطی ادامه يافت. مهم نبود كه بر سر ما چه‌ها آمد. مهم اين بود كه حكومت برآمده از انقلاب اسلامی، بيشترين نيروی خود را بر سر اين گذاشت تا همه وسايل ارتباطی را در كنترل داشته باشد و به بهانه امر به معروف و نهی از منكر به حريم خصوصی مردم تجاوز كند. شنود گذاشتن روی تلفن‌ها كار دشواری نبود. تفتيش عقايد از طريق بررسی محموله‌های پستی هم كاری نداشت. برای كنترل تلفن و پست، الگوهای امنيتی پيش از انقلاب در دسترس و قابل تقليد بود.

نيروهای امنيتی جديد شاد و شنگول به مانع‌تراشی در برابر گردش اطلاعاتی ادامه‌دادند. اما ناگهان در جايی مات و متوقف شدند. ماشين فاكس در اندازه‌های كوچك و قيمت ارزان توسط واردكنندگان مرتبط با حكومت وارد بازار شد. كسانی می‌خواستند ثروت هنگفت بيندوزند. بازار را طوری آراستند كه هركس می‌توانست دستگاه فاكسی خريدای كند. آن را دركنار دستگاه تلفن خانه يا محل كار بگذارد و افكار و ايده‌ها و اطلاعات خود را در يك چشم بر هم زدن با جهانيان در ميان بگذارد. نهاد‌های امنيتی آنوقت‌ها هم تعدادشان زياد بود، فقط اسم شان را هنوز نگذاشته بودند "نهادهای امنيتی موازی». عموماً دستپاچه شدند. اعلام كردند همه می‌توانند ماشين فكس داشته باشند، مشروط بر آنكه تقاضای خريد را به ضميمه مبلغ پنجاه هزار تومان تحويل مخابرات بدهند. گوش كسی بدهكار اين حرف‌ها نبود. ايده‌ها و اطلاعات كه در دايره بسته مطبوعات حكومتی حبس شده‌بود، فرصت چرخش پيدا كرد. تكثير و مبادله شد و نيروهای امنيتی درتوان‌شان نبود تا همه را كنترل كنند. فقط می‌رفتند سراغ افراد سرشناس. بيش از اين كاری از دست‌شان ساخته نبود. از آن پس موارد نقض حقوق بشر روی نوار ماشين كوچك فاكس از درون خانه‌هايی كه گاهی هويت و ظاهر سياسی هم نداشت به جهان مخابره می‌شد.

پا به پای تحولات ارتباطی، آمديم و آمديم تا به اينجا رسيديم كه اينترنت برای ايرانيانی كه دارند زير تيغ سانسور خفه می‌شوند، تبديل شده‌است به يك ناجی.

با اين همه ورود به دنيای پر پيچ و خم و در عين حال بسيار ساده اينترنت برای نسل كاغذ كاهی و كاغذ كاربن و خودكار آسان نيست.

اينك من در 60 سالگی وارد دنيای اينترنت شده‌ام. با بضاعت فنی در حد صفر. جوان‌هايی به ياری‌ام شتافته‌اند و رايگان اين دريچه را بر من گشوده‌اند. نمی‌توانم پيش‌بينی كنم در دنيای اينترنت ايفاگر كدام نقش خواهم شد. وقتی ار خودم می‌پرسم:

«چرا وارد اين صحنه شدی؟»

صادقانه پاسخ می‌دهم:

«می‌خواهم زنده بمانم. همين و ديگر هيچ!» (وبلاگ مهرانگيز كار)