وبلاگ‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

ازوبلاگ يادداشتهای روزانه
خاتمی رفت
اما ميراث بزرگ
خودباوری را برجای گذاشت

مهدی كاظمی

 
 
 
 
 

خاتمی رفت و من هنوز در فكر اين هستم كه درباره خاتمی چه می‌توانم بنويسم. از خدمات خاتمی به ايران بگويم يا اينكه از ميزان تحقق برنامه هايش صحبت كنم.
هرچه فكر كردم ديدم درباره اين موضوعات ، بسياری از افراد درباره اش صحبت كرده اند و چندان جذابيتی ندارد.برای همين تصميم گرفتم بزرگترين تاثيری كه خاتمی بر من گذاشت اينجا درباره اش صحبت كنم.
سال 74 ، تازه ديپلم خود را گرفته و در تهران سرباز بودم. روزهای پنجشنبه و جمعه كه به قم می‌آمدم به خبرها و تحليل های راديوهای خارجی گوش می‌كردم. برنامه راديو امريكا در يكی از همان روزها ، بعد از اخبار ساعت 9 اعلام كرد كه با يك خانم جامعه شناس مقيم فرانسه ( احتمالا" ) در مورد مسائل ايران مصاحبه خواهد داشت.
من پس از اخبار برای اينكه گرفتار آهنگ های درخواستی لس آنجلسی نشوم راديو را خاموش كردم تا نوبت به تحليل خانم جامعه شناس رسيد. وی در مورد مسائل جامعه ايران صحبت كرد و اينكه تنها راه حل خروج از بحران های كنونی « تقويت جامعه مدني» در ايران است. من وقتی اين واژه را شنيدم چنان عصبانی شدم كه بر راديو ضربه زدم و كلی بدو بيراه به خانم گفتم كه می‌خواهد « حكومت اسلامی » را از ما بگيرد و « جامعه مدنی » به ما تحويل دهد.
اين اتفاق گذشت تا اينكه دو سال بعد خاتمی آمد. اما ، اينبار يك تفاوت داشت خاتمی از جامعه مدنی سخن گفت اما ، اينبار ديگر بر بروشورهای تبليغاتی وی مشت نكوبيدم و ناسزا تحويل ندادم.
بعدها ، به اين رويداد زياد فكر می‌كردم و اين شكسته شدن رو تحليل می‌كردم. چرا من در بار اول كه اين واژگان را می‌شنيدم چنين كور آنها را ناديده گرفتم در حالی كه كلام خاتمی بی‌هيچ هراسی پذيرفته شد. واكاوی اين تجربه مرا به سمتی حركت داد كه باعث ريزش تمام آنچه اعتقادات يقينی خود می‌دانستم بود.
من جزء نسلی هستم كه از كودكی شديدا" تحت تاثير ايدئولوژی ها و تبليغات سياسی قرار گرفته بود. وقتی سال 61 اول ابتدائی بودم اولين چيزی كه بعد از خواندن قرآن در سر صف، اول صبح ، هجی می‌كرديم فريادهای مرگی بود كه پشت سر هم نثار می‌شد.مرگ بر صدام ، مرگ بر منافق ، مرگ بر شريعتمداری ، مرگ بر ليبرال و مرگ بر.... . و اين شعارها هر روز صبحگاهان در ذهن ما حك می‌شد. سال ها بود كه اين نسل در حال انباشت اين داوری ها در ذهن و جان خود به صورت ناخواسته بود.
لذا، در بسياری از لحظات مفاهيم را نه بخاطر نوع استدلال كه براساس گوينده آن قضاوت می‌كرديم. و براساس اين پيشداوری ها هر آنچه توسط "غير زده " می‌شد حاوی عناصر توطئه گون می‌يافت كه بايد به دقت از آن پرهيز كرد. هرچقدر جذابيت سخنان بيشتر، خطر توطئه نيز بيشتر تلقی می‌شد. لذا، پرهيز از آن ضرورت بيشتری داشت.
براساس همين رويكرد بود كه از موسيقی گرفته تا جامعه مدنی اگر كالايی لس آنجلسی بود بايد رد و انكار می‌شد. بی‌هيچ ملاك قابل تامل. هيچگاه در آن دوران با معيار داوری صحيح آثار هنری آشنا نشدم مگر اينكه گفته شده بود هرآنچه « لس آنجلسی » است بايد از آن پرهيز شود.
اما، اين « غير » نه « غيری انتخابی » بلكه محصول سالهايی بود كه ناخواسته در حال انباشت كينه و نفرتی بوديم كه ذهن ما را در كمند خود گرفته بود و هدايت رفتار مارا برعهده داشت. « آگاهانه» استدلال می‌كرديم در حالی كه « ناآگاهانه هدايت شده »بوديم.
خاتمی ، برای من سمبل ريزش اين « هراس » از « غير ِ ديگر ساخته » بود. و من سال ها با اين دشمنان در كلنجار هستم. خاطر خاتمی ، خانم جامعه شناس و جامعه مدنی هميشه به من انرژی می‌دهد كه به جای پذيرش آنچه يقينی می‌دانم شكستن آنها را تجربه كنم. خاتمی ، تجربه شكسته شدن « هراس دائمی من از ديگری » و « سمبل ريزش ذهن دشمن انگاری »بود كه جهان را آكنده از توطئه می‌ديد.
ريزش اين هراس ترسی دائمی ، روشنايی بود كه تاريك خانه ذهن مرا به نور خود روشن كرد راهی را برای من گشود كه من در آغاز آن هنوز مانده ام : تلاش برای شكستن هر جزميت و اسطوره ذهنی كه مانعی برای اعتدال انديشی و عقلانيت می‌باشد.