ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پيوندهای پيک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

مباد، كه ايران نباشد
همان به، كه آنان نباشند
!
فقهای تاريك انديش شيعه
همان موبدان عصرساسانی اند
                                سين. ابراهيمي

 
 
 
 
 

آن قصر كه بر چرخ همی زد پهلو،

بر درگه او شهان نهادندی رو،

ديديم كه بر كنگره اش فاخته ای،

بنشسته همی گفت كه :«كوكو،كوكو؟»

عمرخيام

در كشاكش ميان فقهای شيعه شورای نگهبان كه تاب معين را هم برای انتخابات رياست جمهوری نيآورده بودند و با موبدان دوره ساسانی در رقابت بودند، خبرگزاری دانشجويی ايران خبر هايی را در باره آثار تاريخی ميهنمان  منتشر كرد كه در لابلای اخبار داغ روز گم شد. چنان كه نشريات كاغذی و يا رايانه ای هم وقت نكردند عنايتی به آن بكنند. حتا سايت هايی كه معمولا به چنين اخباری لينك می دهند نيز دراين باره غافل ماندند و از كنار آن گذشتند. حال آنكه آن عكس ها، در آينه غبار گرفته حوادث همين دوران ما ديدنی و درس گرفتنی است. كافی است فقهای تاريك انديش امروز ايران، فوتی بر غبار اين آينه كنند، تا با ديدن خويش در آن، آه از نهادشان برآيد، پيش از آنكه با موبدان دوره ساسانی محشور شوند!

جوانان باذوق اين خبرگزاری طی چند گزارش وضعيت اسفناك  آثار تاريخی پيرامون شيراز بويژه  فيروز آباد مهد تمدن ساسانی را به تصوير كشاندند. از كاخ اردشير (آتشكده پارس) ، قلعه دختر، نقش برجسته پيروزی اردشير( بر اردوان پنجم اشكاني)،  و ازوضعيت اسفناك وعظمت ميل فيروزآباد(برج آتشكده) تنها اثر باقيمانده از شهرگوردوبار ويران شده (اسكندر و اعراب) صحبت می كنند. آنان به پای صحبت سرپرستان كارگاهی و كاردانان  اين آثار می نشينند. می خوانيم كه« تنها شگرد فنی كه در مجموعهی فيروزآباد پياده ميشود، كاهگل كشيدن روی آثار تاريخی است.» و يكی از اين كار شناسان نظر ما را به يك خطای مهم اين دوره، چنين جلب می كند:

 « اگر ساسانيان ميخواستند نقشبرجسته را در جايی حك كنند كه سالم بماند، بايد در حدود نيم متر از سنگ كوه را تراش ميدادند تا به سطحی مناسب ميرسيدند؛ ولی آنها سطح كمی را صاف كرده بودند.»

يكی از سنگتراشی ها ی تاريخی اين دوره،  در آنسوی شيراز كه از غبار زمانه رنج می برد در نقش رستم جای دارد. اين كتيبه اسير شدن امپراتور روم  به وسيله شاپور اول را به نمايش ميگذارد.                                 

دو ابر قدرت آنزمان، امپراتوری پارس و روم همواره در حالت جنگ ويا صلح ناپايدار زندگی می كردند. سرنوشت بخشهايی از آسيای صغير،اران، گرجستان و ارمنستان وشمال آسورستان (عراق) در اين جنگها رقم می خورد و بين دو قدرت شرق و غرب  زمان دست به دست می گشت. هنوز اعراب بدوی در جنوب غربی هون ها درشرق و بربرهای شمال و شرق اروپا ازجمله فرانكها، آلمانها، گوتها، اسلاوها با راهزنی های كوچك به سرزمينهای حاصلخيز دو ابرقدرت با چشم حسرت نگاه می كردند و با راهزنی و تهاجم وغارت های غافلگيرانه در  جستجوی نان جو و خرمايی بودند تا گرسنه نمانند و هنوز به  خطر بزرگی عليه  پارس و روم تبديل نشده بودند. از پيدايش مسيحيت دوقرن گذشته بود و  دين جديد به مرور در دو امپراتوری نفوذ می كرد. در سرزمينهای امپراتوری غرب با سرعتی بيشتر ولی در سرزمين های ابرقدرت شرق  كه خود صاحب دين يكتاپرستی زرتشت بود با آهنگی ملايمتر.

اسير شدن امپراتور روم به دست شاپور پيروزی ابرقدرت شرق را بر غرب به نمايش گذاشت. چنين است كه شاپور شرح لشكركشی ها و فتوحاتش را با جزئيات به سه زبان در كعبه زردشت نقش رستم آورده است:

«... در طی جنگهای سوم با روم ، هنگامی كه ما به " حران و رها " حمله ور شده بوديم ، قيصر " والريان " روی به ما آورد . او از شهرهای اروپا و آسيا سپاهی جمع كرد كه در حدود هفتاد هزار تن می شد . در آن سوی حران و رها جنگ بزرگی روی داد كه در آن ما قيصر والريان را به دست خود اسير و عده ای از سران سپاه و سناتورها و افسران و صاحب منصبان را در بند كرديم و آنان را به ايالت پارس برديم. پس از آن ، سوريه و كيليكيه و كاپادوكيه را ويران كرديم و سوزانديم . در اين جنگ، شهرهای سميساط ، اسكندرون ، كاتابولون ، اياس ، مصيصه ، مالون ، آدانا ، طرسوس ، ايچل و … عين زربه، نيكوپوليس، انامور، زلينون و … سلفكه، توانا … قيصريه، ارگلی و سيواس … و قرمان و قونيه را به تصرف در آورديم .»اين پيروزيهای ابرقدرت شرق  جايگاه او را پس از شكست آخرين  هخامنشيان از اسكندر به وی بازگرداند. ابرقدرت غرب با ترديد و دو دلی با مسيحيت مبارزه می كرد و سرانجام چهار دهه  پس از اين رويداد، سه قرن پس از پيدايش مسيحيت، كنستانتين(قنستانتين)  آنرا به مذهب رسمی امپراتوری روم تبديل كرد.  شاپور شاهنشاه ايران و غيرايران با پيروزی بر ارتش روم،  والرين را همراه 70 هزار تن از افسران و سربازان رومی به شهر جندی شاپور آورد و آنانرا به ساختن سدی بررود  كارون در نزديكی شوشترواداشت.( اين سد هنوز هم به نام سد قيصر مشهور است. شاه به آنان اجازه ساختن كليسا داد و در كنار ساير مسيحيان اختياربرگزاری مراسم دينی و فرهنگی خود را داد.  اين گشايش فكری شاپور برای دگرانديشان مذهبی و فرهنگی و آشنايی وی با مانی پيامبری را كه می گفت:« من از بابل زمين آمده ام تا نداى دعوت را در همه جهان پراكنده كنم.» بايد به فال نيك تاريخ گرفت. شاپور در روز 20 مارس 242 (نوروز) به مانی اجازه تبليغ  داد. يعنی همانروزی كه به روايت سنگنوشته نقش رجب ـ  كه آنهم با خطر كاهگل گرفته شدن برای حفاظت !! روبروست ـ ، شاپور حلقه سلطنت را از دست خداوند اورمزد دريافت می دارد. اگر ساير شاهان ساسانی اين روش را ادامه می دادند. سرنوشت جهان و يا حداقل شرق به گونه ديگری رقم خورده بود.

 همانطور كه اشاره كردم، ابرقدرت غرب  در آغاز قرن چهارم ميلادی مذهب مسيحی را رسميت بخشيد و از آزار و پيگيری پيروان آن دست برداشت و به يك نوسازی و توليد همه جانبه فرهنگی و مذهبی يكتاپرستی دست يافت. اما در سرزمين ما چنين نوزايی در نطفه خود خفه شد. پس از شاپور اول ، فقيهان زرتشتی بويژه رهبر آنان موبد  موبدان "كرتير" كه سخنانش شباهت عجيبی به گفته های فقيهان ولايتمدار جمهوری اسلامی دارد، فرمان پيگيری و دستگيری مانی را ازبهرام اول گرفتند. پس از دستگيری و محاكمه در دادگاه ويژه روحانيون،  زندانی كرده و با شكنجه زياد از وی خواستند تا توبه كند. در مقابل اصرار و مقاومت وی،  چهار سال پس از مرگ شاپور اول، وی را زنده زنده پوست كندند و تن او را با كاه پركرده و بر دروازه جندی شاپور آويختند.

 به نظر من اين جا  را بايد نقطه عطف تاريخ ايران دانست و آغاز انحطاط و سرنگونی پس از عظمت درخشان ايران دانست.  و از اينجا سرنوشت دوبرابر قدرت زمان به گونه ای متفاوت و حتا متضاد رقم خورد.  امپراطوری روم با تقسيم بر شرقی (بيزانس) و غربی و حتا انهدام بخش غربی در مقابل گوتها ، سرنوشت فرزندان خونی و سرزمينی خود را با امتزاج با قبايل مهاجم و مسيحی كردن آنان، در فرهنگ يونانی و رومی مسيحی شده تحليل داد. دوره های توحش مهاجمان با تسليم در برابر اين فرهنگ  و پذيرش آن دوام نياورد.  و امپراتوری بيزانس كه ميراث فرهنگ يونانی را از دستان لرزان پيش از مرگ روم غربی گرفته بود هزار سال ديگر  نگهداشت تا در پايان آنرا به عثمانلو ها تسليم كرد.

 اما در سرزمين ما پس از مرگ فجيع مانی، مزدك هم به همين سرنوشت دچار شد، نهضت مزدكيان  در ابتدا مورد توجه قباد شاه ديگرساسانی بود كه به ياری نفوذ و گسترش توده ای آن توانسته بود اعيان و شاهك ها را تضعيف كرده و زياده خواهی های فقيهان زرتشتی را مهار كند، هرچند قباد در مرحله دوم سلطنت خود به خاطر تعميق و راديكال بودن آن، از مزدكيان رويگردان شد ولی سركوب خونين آنان را فرزند وی خسرو اول مشهور به"انوشيروان عادل" انجام داد.

 پس از نهضت مزدكيان، قدرت فقيهان زرتشتی ضربه مهمی خورد و تا حدودی راه برای نفوذ  و رقابت  مسيحيت در ايران باز شد. اما روحانيون كيش زرتشتی نتوانستند و نخواستند جز تغيير صوری كه در زمان خسرو دوم در اوستا بوجود آوردند، از نوگرايی و اصلاح طلبی دينی مانی و مزدك برای بازسازی كيش خود بهره گيری كنند. بويژه مذهب مانی با آزاد كردن دين زرتشت از قيد مراسم و آداب پيچيده وبا  گشاده رويی مردم تمام سرزمين پاسخ يافته و اين راه را نشان داده بود و مزدك نويد زندگی بهتر زمينی را هم برای توده ها بر اساس برنامه های استخراج شده از متون كهن اوستا را داده بود. نوشته های مانی و مزدكيان در چهار گوشه جهان از چين تا روم ترجمه و مورد پذيرش روشنفكران و توده ها قرار می گرفت و انديشه مزدكيان كه تكامل يافته زرتشتی و مسيحيت بود  می توانست نقشی فراتر از مرزهای سرزمين های امپراطوری داشته باشد.      

 در پايان دوره ساسانيان فقيهان زرتشتی بويژه موبدان موبد با چنگ و دندان از جايگاه و منافع خود در امپراطوری دفاع كردند. گسترش نابرابری  و توسعه فرهنگ جزمی و خرافات را در كشور شاهنشاهی بويژه در دربار آن رواج دادند. راه را به هرگونه نو آوری دينی بستند و پيروان مزدك را به عنوان منافقان  ملعون «زنديق» پيگيری، شكنجه  و اعدام كردند. با گسترش اين بی عدالتی، ساكنان اين امپراتوری بزرگ  را  در قبال متجاوزان خلع سلاح كردند. حتا برپا كردن سدهای خاكی پشت جبهه های سربازان ايرانی برای جلوگيری از فراراحتمالی آنها، امپراتوری پارس، اين ابر قدرت شرق باستان را نجات نداد، ابرقدرت شرق با توطئه های شاهك ها، فئودالها، مردم ستيزی روحانيون و فقيهان وبا برادركشی های دربار از درون پوكيده بود. ارتش مجهز ابر قدرت شرق  در برابرقبايل  اعراب كه به قول خود فرستاده سعد پسر وقاص از بی چيزی « مار و عقرب، سوسك وسوسمار» می خوردند،  سه روز دوام آورد. زنان به كنيزی، جوانان و كودكان به بردگی و اموال  به غارت رفت، البته پس از فرستادن خمس آن به اميرالمومنين زمان. ديگر اين سرزمين روی خوش به خود نديد.

اكنون پس از گذشت قرنها جانشينان امپراتوری روم، جهان را در نگين دارند و با ترديد فرزندان سرزمينی و خونی بخش شرقی خود( بيزانس) ـ تركيه ـ  را هم به آغوش خود فراخوانده اند. ايران دوباره هم مرز اروپا می گردد. اما اين بار نزار و لرزان . با دلهره از تجاوزی ديگر و نگران از آينده فرزندان. درجستجوی سرنوشت خود. گرفتار فقيهانی از قماش موبدان. فقيهان ولايت مداری كه  به استحكام  دستگاه خلافت اموی وار و  عباسی گونه خود می انديشند، و هرگونه نوزايی انديشه را سركوب و همه ايرانيان را، همه ملت،  حتا قوم عرب ساكن اين سرزمين را ـ  موالی ـ  خود می دانند. 

 آيا راهی جز مبارزه قاطع ولی صبور و متين با اين وارثان خلافت  بدون فراخوانی اجنبی برای ـ مواليان ـ اين عصر باقی می ماند.

مورخين می نويسند: زمانی كه قيصر والرين اسير بود،  شاپور اول برای سوار شدن بر اسب، پا هايش را بر پشت قيصر می گذاشت.  برخی مورخين قرون وسطای مسيحی می نويسند، شاپور پس از پايان كار سد قيصر، به وعده خود وفا نكرد و او را پس از شكنجه زياد كشت، پوست او را كند و داخل آن كاه ريخت و در  بالای تخت خود آويزان كرد. البته نگارنده  بعيد ميداند شاپوراز جسدی برای تزئين قصر زيبای خود استفاده كند. اين را ساخته و پرداخته مورخين جنگ صليبی می داند كه می خواسته اند با يك تير دو نشان را بزنند. اول ايرانيان وحشی بودند و دوم چون والريانوس مسيحيان را تعقيب می كرد، توسط خدا تنبيه شد. نگارنده روايت جرير طبری در تاريخ معتبرش را نزديك به واقعيت می داند كه نوشته است، شاپور پس از پايان كار سد بر روی رود كارون قيصر روم را آزاد كرد ولی به  اوگفت می خواهم تو نشانه ای از اسارت را هميشه با خود داشته باشی و  بينی او را بريد. 

اكنون نميدانم، خاك كدام گوشه جهان اين قيصر را در آغوش گرفته است. ولی با مشاهده روزگار جانشينان و وارثان، فرزندان  سرزمينی و خونی وی و نواده های تنی و ناتنی شاپور، بی اختيار می گويم.

سزار! پوبليوس ليسی نيوس والريانوس!  آسوده بخواب! فرزندان تو بيدارند!