پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 


ديدی كه خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد، كه شب را سحر كند؟
عمو مرتضی
خونی كه پای درخت
پوسيده استبداد ريخت

"مرتضی كيوان" همان عموئی است كه شاملو در يكی از زيباترين و عاطفی ترين شعرهايش به نسل های آينده، درباره او می گويد:

به ياد آور
عموهايت را می گويم
از مرتضی سخن می گويم

 

پائيز خونين 1333، خون او نيز به اميد حيات درخت از ريشه پوسيده استبداد شاهنشاهی در پای آن ريخته شد. او نه تنها تا وقتی به خاك نيفتاده بود همطراز بزرگان دوران خود بود، بلكه آن بزرگان چند ده سال بعد نيز كه به نام آوران ادبيات و هنر تاريخ معاصر ايران تبديل شدند، هريك فارغ از محاسبات حزبی و ايدئولوژيك، تا وقت بودند و تا گاه رفتن از بازگفتن و بازنوشتن از آن عموی برخاك افتاده غفلت نكردند. ياد او را بدست نسل های بعد از خود سپردند. شاهرخ مسكوب، محقق و شاهنامه شناس بزرگ ايران، از آن جمله بود. پيش از خاموشی ابدی خويش، "كتاب مرتضی كيوان" را با جان كوشی رفيقانه ای كه در مقدمه كتاب، خود آن را شرح داده منتشر كرد. ما نيز آن مقدمه و بخش هائی از يادواره پوران سلطانی، همسر مرتضی كيوان كه در پيوند با مقدمه مسكوب در كتاب می آيد را منتشر می كنيم، تا بلكه پل باشيم ميان نسل ها برای مهر باطل زدن بر خيال آنها كه می كشند و جنايت می كنند و سكوت را فرمان ميدهند تا قربانيان فراموش شوند.

 

مسكوب می نويسد:

 در سال های اخير به دلائلی كه "در مقام دوستی” آورده ام، هميشه آرزو داشتم كتابی درباره آنچه از مرتضی كيوان بازمانده، فراهم آورم تا آن دوستداران حقيقت كه از وی جز نامی نشنيده اند، بتوانند از جان با صفای او چيزی دريابند.

برای همين طبعا نخست به دوست ديرين و عزيزم، پوری سلطانی يار و همسر او روی آوردم. می دانستم كه در روز هجوم به خانه و دستگيری آنها، نوشته ها و نامه ها و هرچه بود، در آن هنگامه به غارت رفت. پس از اعدام مرتضی، پوری كوشش بسيار و بی حاصلی كرد، اما نتوانست چيزی باز پس بگيرد. سرانجام از روی ناچاری نامه ای بی عنوان به سرهنگ امجدی، معاون وقت فرمانداری نظامی تهران نوشت كه متن آن را هم اكنون می خوانيد و می بينيد كه با چه مرارتی تعدادی از آنها را به دست آورد.

باری، او هرچه از كيوان و درباره او داشت همه را سخاوتمندانه دراختيار من – به مرور چند شعر و دوسه چيز از همين دست گرد آورده بودم- گذاشت. و اينكه آنچه دراينجا می بينيد، هم با مشورت او برگزيده شد. انگيزه من در فراهم آوردن "كتاب مرتضی كيوان" دو چيز بود، يكی شخصی و يكی اجتماعی:

اكنون كه اين يادداشت را می نويسم بيش از نيم قرن است كه مرتضی كيوان ديگر نيست. دراين سالهای دراز نه تنها مرگ او از ياد نرفته، بلكه "وجود ناموجودش" پيوسته در خوشتن من حضور داشته و گاه و بيگاه چراغی فرا راهم نهاده است. گردآوری اين كتاب ادای دين است، سپاسگزاری از رفيقی همراه و دلواپس زشت و زيبای من.

و اما انگيزه اجتماعی:

به علل تاريخي( ادامه سنت سياست به روال هميشگی) فرهنگی، رازداری و آبروداری، احساس نا ايمنی و تقيه، نبود آزادی و ترس از فردای نا معلوم و ای بسا موجبات ديگر، در ميان ما ايرانيان، آنها كه می بايست و می توانستند كمتر گفته اند و نوشته اند و تجربه شخصی، اجتماعی و سياسی خود را به ديگران منتقل كرده اند. تازه چند سالی است كه پاره ای از سازمان ها و كسانی از اهل سياست و قلم به اين مهم می پردازند، و گرنه ما، نسل مرتضی و ياران يا مخالفانش، دوست و دشمن، بی بهره از تجربه پيشنيان، در كارزار سياست افتادند. پس از ما نيز همين شد.

"كتاب مرتضی كيوان" نموداری از سرگذشت عاطفی، فرهنگی وسياسی يكی از مبارزان با حقيقت عدالت اجتماعی است، انتقال نا تمام تجربه يك زندگی كوتاه اما با صداقتی پرشور. باشد كه به كاری آيد.

شاهرخ مسكوب- پاريس 15 آباد 1381

 

ياد مانده های پوراندخت سلطاني( همسر كيوان) با برخی مقدمه ها و موخره های شاهرخ مسكوب:

 

او در هيچ حالی از دوستانش نه غافل بود و نه فارغ. حتی در آخرين لحظه های زندگی، ساعت سه و نيم صبح روز بيست و هفتم مهر، دمی پيش از رفتن به ميدان تير، درپايان وصيت نامه اش، پس از سپاسگزاری از مادر و همسر و خواهر، آن را با اين عبارت تمام می كند:" بوسه های بيشمار برای همه ياران زندگيم".

وقتی سحرگاه روز بيست و هفتم مهر 1333 مرتضی كيوان را كشتند، يك چنين دوستی را از ما گرفتند. همان روز طرف های عصر داشتم می رفتم سر قرار حزبی، در خيابان سی متری بودم، در منيريه كه چشمم افتاد به بساط روزنامه فروشی: تيرباران گروه اول افسران حزب توده ايران- و تيرباران مرتضی كيوان! با عكس و تفصيلات و چشم های بسته و بدن های طناب پيچ و سرهای افتاده كشتگان. همه را در آنی به يك نگاه ديدم اما هيچ نفهميدم. گوئی ناگهان در چاه خواب افتادم و نمی دانم پس از چند لحظه وقتی بيدار شدم و به خود آمدم او سرما بود و لرز و بعد سيل اشك. آخر هنوز كشتار گروهی مبارزان سياسی و مخالفان نه رسم دولتيان بود نه ما به آن خو كرده بوديم. هنوز خون ريختن كاری خطير بود و مردم چنين "مرگ ارزان" نبودند.

زندگی مرتضی، با آن عشقی كه به زندگی و زندگان می ورزيد، خود شعری كوتاه، غزلی بود با وصيت نامه ای به منزله تخلص! و سپس مرگ، كه درباره آن به شاملو نوشته بود:

" مرگ ما را نشاط مردم بارور خواهد ساخت. ما علف های زودرس هستيم كه از خورشيد ادراك پيش رس سوخته شده ايم. اما چه بذرها كه با مرگ ما در زمين های حاصلخيز جوانه خواهد زد. و در واقع تسلسل زندگی در مرگ ما و حيات بعدی ماست"

مرگ كه خود سر چشمه نيستی است و همه چيز را در ظلمت ابدی فرو می برد، چگونه می تواند پس از خود زندگی ما را باز آفريند؟ و آن "زمين حاصلخيز" كه وی بذر خود را در آن می افشاند، اگر در ما نيست، پس در كجاست؟ چگونه است كه مرگ اين دوست در من به راه خود می رود چنانكه در هر گذرگاه عمر، حضور خاموش و بيدارش را می بينم كه چون راهنمائی پيشاپيش در آنجا ايستاده است. آيا در خويش مرده و در ديگران زنده است؟ اين "حيات ابدی” كسی است كه هدايت و خيام را در "سخن " زنده می دانست و می گفت كه درون كلماتشان نفس می كشند؟

"همين زندگی است كه مانند چراغ از اين خانه به آن خانه می رود.

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

اين چراغی است كزين خانه بدان خانه برند"

 

 

... اشعار سالهای شكفتگی او متاسفانه همه در يورش فرمانداری نظامی به خانه ما از بين رفت. با وجود اين شعرهائی به طور پراكنده در يادداشت های سالهای 1321-1322 از او باقی مانده است كه غالبا تقليد از سبك شعرای كهن است. اين شعرها نيز مانند نثرها و قطعات ادبی اش سرشار از مهر و صفا و دوستی؛ گاه شكوه از بخت بد و گاه ستايش صفات عالی انسانی است. كيوان عاشق كتاب بود، ولی تنگذستی اش او را از عشق بزرگش محروم می كرد... يادداشت های خصوصی اش گويای اين حقيقت است. در اغلب يادداشت ها از كتاب هائی كه خوانده است صحبت می كند و گاه به تجريه و تحليل و نقد آنها می پردازد. اين يادداشت ها كه برخی از آنها باقيمانده است مربوط به سال های 1320 تا 1325 است. در يكی از همين يادداشت ها می نويسد:

" ... گفتم فرصت را غنيمت شمارم و داغ تنهائی را با مرهم كتاب درمان كنم. كتاب مختصری كه با خود بدين جا آورده ام تا وسيله سرگرمی ايام بيكاريم باشند، مختصر به دو جلد اول بينوايان ويكتورهوگو، "ستارگان سياه" سعيد نفيسی، "آذر" رحمت مصطفوی و "عمو حسينعلی” محمد علی جمال زاده است. آخری را انتخاب كرده قسمت "شاهكار" آن را مطالعه كردم..."

كيوان سپس از بخت بد خود شكايت می كند كه چرا امروز همه چيز بر عليه اوست، حتی كتابی كه خود انتخاب كرده:

" نمی دانم جمال زاده كه در كتاب يكی بود و يكی نبود آن همه هنرمندی به كار برده و به شيرينی قند نوشته و به روانی آب، ابتكارات جذاب و دلنشين ادبی به كار برده چگونه در "شاهكار" خود اين همه چرت و پرت نوشته!..." (همدان 1323)

به اين ترتيب يادداشت های خصوصی او تبديل به نقد ادبی می شود و چندين صفحه در مورد بيهودگی شاهكار جمال زاده سخن می گويد و در عوض يكی بود و يكی نبود او را بمنزله بهترين نمونه ادبی نثر عاميانه فارسی زبانان می ستايد.

كيوان باريك انديش و محقق است و بلند پرواز. عاشق نوشتن، خواندن و تجربه كردن است. در سالهای 21تا25 نامه هائی از نويسندگان بنام آن روزگار، از جمله حميدی شيرازی و نصرالله فلسفی، پرويز ناتل خانلری و حسينقلی مستعان دارد كه در جواب كيوان نوشته اند. از گوشه همدان بدون آشنائی رودررو با آنها مكاتبه می كرده است. يكی لحظه از خواندن غافل نيست، تعداد كتاب هائی كه در زمينه های فلسفی، شعر و ادب و هنر و داستان و مسائل اجتماعی و سياسی خوانده است و در يادداشت های خصوصی اش يا در نامه های دوستانش بدان ها اشاره می كند شگفت انگيز است.

كيوان به گفته خودش فعاليت سياسی اش را از سال 1321 شروع كرد. يادداشت ها و قطعاتی از او در دست است از سالهای 22 و 23  به نام های "خيام و سنگلج"، "خاموشی ايران"، "تبعيد" و غيره كه همه رنگ سياسی دارد. گرايش فكری كيوان در همه اين يادداشت ها يكی است:" رهائی و اعتلای بشر. با وجود اين، با پيوستن به حزب توده ايران، زندگی كيوان رنگ ديگری به خود می گيرد. او در حزب خويشتن خويش را باز می يابد. حزب بشر دوستی، دفاع از حقوق زحمتكشان، انسانيت، احترام به ديگران، تفكر، خواندن، درست انديشيدن، صلح، دوست داشتن و وفا، عشق به خانواده و خلق را تبليغ می كرد و كيوان خود تجلی همه اينها بود... برای اينكه سخن به دراز نكشد نامه ها و يادداشت های ديگرش را نقل نمی كنم، والا می ديديد كه به خصوص از سال 1326 به بعد چگونه آدمی كه هميشه از تنهائی می ناليده است و افسرده و مايوس است، ناگهان خود را باز می يابد و دركنار انسان های ديگر زندگی را با همه تجلياتش و با همه زشتی ها وزيبائی هايش می چشد و به محك تجربه می گذارد.

من اگراشتباه نكنم سال 1330 در مراسم نامزدی برادر سياوش كسرائی با او و سايه آشنا شدم. سياوش دوست زمانی كودكی ام بود. قبلا ذكر سايه و كيوان و شاملو را از دوستان و آشنايانم شنيده بودم. به همين دليل پس از نيم ساعت گفتگو به نظرم رسيد كه سالهاست با هم دوست و آشنا بوده ايم. حتی بعدها برای خودم تعجب آور بود كه چگونه همان شب به علت اينكه سر ميز شام بشقاب دم دست نبود، من و كيوان در يك بشقاب غذا خورديم؟...

كيوان ضمن مباراتش چندين بار دستگير شد ولی هر باز چند ماهی بيشتر طول نكشيد. يك بار به خارك تبعيد می شود و پس از آزادی در نامه ای به سياوش می نويسد:

"... اين توقيف و تبعيد و زندان مرا از خودم بيرون آورد. روزهائی رسيد كه ديدم خنده ها و ياوه گوئی های مرسوم ما لعاب چركين بيهودگی هاست.... دور هم جمع شده ايم، خنده زده ايم و ندانسته ايم كه نقد وجود را به عبث با سمباده خنده تراشيده و دور ريخته ايم..."

عميق و پروسعت می خواند و عاشق اين بود كه كارهای دوستانش را به چاپ برساند. وداع با اسلحه را برای نجف دريابندی غلط گيری می كرد، برای اسلامی ندوشن كه در پاريس بود كتاب شعر گناه را چاپ می كرد و خوشحال بود كه برای اولين بار در ايران كتابی بدون غلط چاپ كرده است. به سياه مشق سايه و مرواريد جان اشتين بك ترجمه محجوب مقدمه می نوشت. به مجله ها و روزنامه ها در زمينه های مختلف هنری، ادبی، اجتماعی و فلسفی مقاله می داد و نقد كتاب می نوشت. او با بيشتر مجلات و روزنامه های آن روز مثل كبوتر، صلح؛ مصلحت، پيك صلح، و روزنامه هائی چون به سوی آينده، شهبار، هفته نامه های سوگند و بسياری نشريات ديگر كه نامشان در ذهنم نيست همكاری داشت.

به نهضت زنان معتقد بود و شايد به همين دليل مدت ها سردبيری مجله "بانو" را داشت و هم در آن مجله آثار بسياری دارد. به زن با ديد احترام می نگريست. وقتی با او ازدواج كردم مرا تشويق می كرد كه مقالات خانم فاطمه سياح را جمع آوری كنم. برای او ارج خاصی قائل بود.

سحرگاه 27 مهر 1333 او كه غير نظامی بود و 9 تن از ياران افسرش را از خواب بيدار می كنند كه وصيت نامه شان را بنويسند و مرتضی چه داشت كه بنويسد؟ حقوق او در حدود 400 تومان بود كه دويست تومان قسط می داد و من گمان می كنم حقوق دبيری ام كمتر از 200 تومان بود. مرتضی مقروض هم بود و ما هيچ نداشتيم. نه فرش برای فروختن و نه جواهری برای گرو گذاشتن. چند گلدان و بشقاب نقره و سرويس قاشق چنگال كه به مناسبت عروسی به ما هديه داده شده بود، توسط ماموران فرمانداری نظامی غارت شده بود. به همين دليل او درآخرين نامه اش خطاب به مادر، خواهر و همسرش نوشت....

" كسانی كه از من طلب دارند و من نتوانستم قرضشان را بدهم و دينم را ادا كنم مرا ببخشند. به دنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود می روم. همه شما برای من عزيز و مهربان بوديد و چقدربه من محبت كرده ايد اما من نتوانستم، جبران كنم. اكنون كه پاك و شريف می ميرم، دلم خندان است كه برای شما پسر، دوست و شوهر و برادر نجيبی بودم. همين كافی است. دوستانم زندگی ما را ادامه می دهند و رنگين می سازند... همه را دوست دارم زيرا زندگی پاك و نجيبانه و شرافتمندانه را می پرستيده ام. زن عزيزم يادت باشد كه "عمو تيغ تيغی” تو راه را تا به آخر طی كرد. خواهرم درسش را در دانشكده....

و خاتمه می دهد:

... و با ياد شما و همه خوبان زندگی را به صورت ديگر ادامه می دهم. بوسه های بيشمار برای همه ياران زندگی ام.

مرتضی كيوان- سه و نيم نيمه شب دوشنبه 26 مهرماه 1333