ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک  

26 فروردین  1391

infos@pyknet.net

 
 
 

آخرین امریکائی در کنار شاه
خودکامه ای، که گیج
 و ناتوان تسلیم شد!

 
 
 
 
 

" آرمائو" ظاهرا، یگانه امریکائی است که تا در آخرین دوران حیات آخرین شاه ایران، با او بوده است. سایه به سایه او حرکت می کرد اما کسی او را نه می شناخته و نه می دیده!

اخیرا عرفان قانعی فرد که به نوعی در کار و فعالیت "تاریخ شفاهی" است و آخرین کتابش " گفتگو با پرویز ثابتی" مهم ترین شخصیت ساواک در دهه 1350 بحث های زیادی را برانگیخته، گفتگو با "آرمائو" را منتشر کرده است. گویا "آرمائو" پس از 33 سال حاضر شده دهان بگشاید.

در بخش هائی از این گفتگو، آرمائو که اکنون همراه با وزیر خارجه بوش اول "جیمز بیکر" یک شرکت بازرگانی دارد می گوید:

ما آمریكایی‌ها برخی اوقات سیاست‌هایی ضعیف و غریب داریم. در آن آخرین سالها كسی متوجه واقعیت داخل جامعه ایران نبود، هر كسی در حكومت وقت آمریكا چیزی می‌گفت. یكی به شاه می‌گفت: ساكت باش، یكی دیگر می‌گفت: عمل كن، یكی می‌گفت: با مخالفان راه بیا و دیگری می‌گفت: محكم باش و امتیاز نده... . واقعیت امر این است كه اظهارات و سیگنال‌های گمراه‌كننده و متفاوت و متناقض به شاه می‌رسید و شاه هم گیج شده بود. مخالفان هم خیلی ساده به قدرت نشستند و شاه را از قدرت كنار گذاشتند. خیلی ساده... تعصب و نگاه اسلامی هم در برابر شاه، قد علم كرده بود. در خارج هم، فرماندهان نظامی و امنیتی به شاه تلفن می‌زدند و كسب تكلیف می‌كردند و او هم می‌گفت هر كاری به مصلحت و خوب است، انجام دهید اما آنها كاری نمی‌توانستند كنند، انسان‌هایی وابسته به شاه بودند و مطیع محض اوامر او.  او خودكامه بود و این روحیه مطلق‌نگری و خودكامه‌بودن، كار دستش داد. 

ساواك ایران هم، یك ببر كاغذی بود. شاه خیلی اشتباه كرد و بسیاری از افراد نالایق را اشتباها بر سر كار گمارده بود و خودش هم خوب می‌دانست كه افراد تعیین شده، اكثرا چندان مناسب حال و روز مملكت نیستند. مردم- در سال انقلاب- برای ساواك، جوك می‌ساختند. ساواك تاثیر و قدرتی نداشت. حتی عرفات خودش به من گفت كه 50 نفر از نیروهایش را به ایران فرستاده و ساواك متوجه نشده بود. یا قذافی هم همین‌طور. اما ساواك نتوانست آنها را كنترل كند. بیشتر یك سازمان امنیت فانتزی بود. در آن روزها من هرگز به سفارت آمریكا نرفتم و همه‌اش در كاخ نیاوران بودم.

  

«من خاطرات بسیاری دارم كه هرگز منتشر نكرده‌ام انگار بعضی چیزها را نباید گفت. بارها مطبوعاتی‌ها از من خواسته‌اند درباره روزهای رفتن از ایران – 26 دی 1357 – تا روز مرگ شاه – 5 مرداد 1359 – سخنانی بگویم، حتی حاضر بوده‌اند مبالغی هم به من دهند، اما زیر بار نرفته‌ام. 
گرچه خیلی چیزها درباره آن روزها منتشر شده كه بسیاری از آنها غلط و نادرست است. یادم هست روزنامه‌ای آمریكایی نوشته بود كه شاه با 35بیلیون دلار از ایران خارج شد اما واقعا درآمد نفتی ایران تا آن زمان و شاید تا الان هم همین‌قدر بوده است؟ خیلی از رسانه‌ها داستان‌سرایی‌هایی كرده‌اند كه بسیاری از آنها قابل اعتماد نیست. تاریخ همه اینها را ثبت خواهد كرد چه با شاه ایران مهربان باشد چه با تندی نقدش كند، تصمیم با تاریخ است. 

«در بین آمریكایی‌ها خیلی از افراد كه شما هم آنها را دیده‌اید مانند ‌گری سیك، برژنسكی و... كتاب‌هایی نوشته‌اند و علیه من هم حرف‌هایی زده‌اند اما آنها متوهم هستند و در آن ایام كاره‌ای نبودند! و بعد از انقلاب چیزهایی نوشته‌اند و شده‌اند كارشناس ایران. حتی به آنها تلفن زده‌ام و گفته‌ام «من شماها را نمی‌شناسم. دانش شما درباره ایران و ایرانی هیچ است و كاملا اشتباه می‌نویسید.» 
البته برخی ایرانی‌ها بر نظریه توطئه و... اصرار دارند و من نمی‌دانم كدام توطئه؟ مثلا چه قدرتی شاه را تكان داد؟ اما در آخر مردم مسوول هستند. با همین چشمان خودم در تهران دیده‌ام؛ دورانی كه مردم در خیابان‌ها ضد شاه فریاد می‌كشیدند. اگر همین افراد به من بگویند كه مردم ایران بی‌فكر هستند من نه تنها باور نمی‌كنم بلكه مردم ایران را باهوش و زرنگ می‌دانم. افراد تحصیلكرده‌ای كه خود شاه برای تحصیل فرستاده بود، منتقدان سیستم سیاسی شاه شدند. این دانشجویان، گرسنه بودند. در ایران كار نبود. فضای اجتماعی و سیاسی خارج از ایران را دیده بودند و توقع داشتند كه همان را هم در ایران ببینند. حالا رادیكال‌گرایی هم وجود داشت یا آرمان‌گرایی، آن دیگر بحث دیگری است. 
گاهی به
CIA اشاره‌هایی اغراق‌آمیز می‌كنند. اما من حتی دوستانی ایرانی در خود CIA دارم، اما CIA كه در خیابان نبود، همین مردم دركوچه و خیابان بودند. CIA كاره‌ای نبود. خود مردم ایران انقلاب كردند. خود ایرانی‌ها و به نظرم مرد صف اول انقلاب هم خود شاه بود. بسیاری از اشتباهات را مرتكب شد، یكی بعد از دیگری. همین تحصیلكرده‌ها موجب آگاهی جامعه شدند، اما همراه با مدرن‌شدن جامعه، سیستم سیاسی شاه، سنتی بود و فسیل. سیستم سیاسی و امنیتی شاه، همراه رشد مردم جامعه ایرانی نبود. اگر بپرسند چه كسی جامعه ایرانی را به راه رشد، سوق داد طبعا دوست و دشمن خواهند گفت: شاه! اما 70 هزار دانشجوی تحصیلكرده در آن ایام را نمی‌شد خفه كرد، چه بخواهیم چه نخواهیم این افراد نشانه رشد جامعه ایران بودند اما این سیستم تحصیل كه شاه فراهم كرده بود، منتقد خودش شده بود و اكثر دانشجویانی كه بورسیه كرد، 85 تا 75 درصد آنها، ضد شاه و منتقد سیستم سنتی سیاسی شاه بودند و دیگر جامعه شاه را مانع رشد خود می‌دانست و این نكته آموزنده تاریخ معاصر ایران است. 
مثلا دیده‌ام درباره هایزر و كسینجر، توهم‌هایی انتشار می‌یابد. سیاست آمریكا با اعزام هایزر این بود كه مثلا ایرانی‌ها كودتا نكنند. ما آمریكایی‌ها برخی اوقات سیاست‌هایی ضعیف و غریب داریم. دیگر كسی متوجه واقعیت داخل جامعه ایران نبود، هر كسی در حكومت وقت آمریكا چیزی می‌گفت یكی به شاه می‌گفت: ساكت باش، یكی دیگر می‌گفت: عمل كن، یكی می‌گفت: با مخالفان راه بیا و دیگری می‌گفت: محكم باش و امتیاز نده... . واقعیت امر این است كه اظهارات و سیگنال‌های گمراه‌كننده و متفاوت و متناقض به شاه می‌رسید و شاه هم گیج شده بود. 

هایزر به تهران آمد كه مثلا نگذارد نظامی‌های كاری بكنند، بالانس قدرت حفظ شود. اما كسی كاری نمی‌كرد، نظامی‌های ایران اهل كودتا نبودند و اصلا كودتایی در كار نبود. هایزر می‌خواست كه نظامی‌ها نقش خنثی را بازی كنند. ژنرال قره‌باغی هم می‌خواست هایزر را دستگیر كند یا یكی از ژنرال‌ها هم در انجام كودتا مردد بود، كه فردایش از پشت سر تیرباران شد. هایزر كاره‌ای نبود هر چند با بسیاری از ژنرال‌ها رفیق صمیمی بود مانند ربیعی و... . بعدها – سال‌ها بعد – در بیمارستان در شب‌های آخر قبل از مرگ، به من گفت كه شب‌ها چهره‌های ژنرال‌های ایرانی در برابر چشمانم هستند مانند ربیعی و این تصاویر كابوس من شده‌اند! اما شاه فرد خوب و لایقی را برنگزیده بود و بیشتر آدم‌های امنیتی و نظامی شاه، آدم‌های بله بله چی و بله قربان‌گو بودند! و مخالفان هم خیلی ساده به قدرت نشستند و شاه را از قدرت كنار گذاشتند. خیلی ساده... تعصب و نگاه اسلامی هم در برابر شاه، قد علم كرده بود. در خارج هم، فرماندهان نظامی و امنیتی به شاه تلفن می‌زدند و كسب تكلیف می‌كردند و او هم می‌گفت هر كاری به مصلحت و خوب است، انجام دهید اما آنها كاری نمی‌توانستند كنند، انسان‌هایی وابسته به شاه بودند و مطیع محض اوامر او. 

یا درباره نفت گاهی چیزهایی مطرح می‌شود. ایران قیمت نفت را بالا برد. شاید یكی از مهم‌ترین نشانه‌های ضد شاه، همین نفت بود. كسینجر می‌خواست كه شاه قیمت نفت را متعادل و منطقی كند اما حامی شاه بود. دوست اردشیر زاهدی بود. كسی كه از نزدیكان وفادار به شاه بود. بنابراین كسینجر، نقشی در انقلاب نداشت. ایران می‌رفت كه پنجمین قدرت اقتصاد جهان شود و طبعا برای رقبای سالیان هم غیرقابل تحمل بود. بی‌بی‌سی هم شاه را كشته بود. حمایت آنها از انقلاب و نیز حمایت انگلستان ، فرانسه و آمریكا از انقلابیون، شاه را افسرده كرد. اما شاه تئوری‌های بزرگی داشت و می‌دانست كه نفت مهم است و در حیات ایران تاثیر‌گذار و قیمت نفت را به همان دلیل بالا برده بود و می‌خواست به نوعی مدیریت انرژی جهان را بر عهده بگیرد. 

برای اولین‌بار كه رفتم تهران، شاه را دیدم. مرتب می‌گفت: نمی‌دانم چه شده؟ نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده؟ چرا مردم این كارها را می‌كنند؟ و... واقعا از چهره‌اش می‌خواندم كه هم خسته بود و هم متعجب و مطلقا باور نداشت چه شده. اما من باورم شده بود. تظاهرات را دیده بودم. مشكل شاه این بود یا نبود كه نمی‌خواست خشونت نشان بدهد یا ندهد، بحثی انحرافی است؛ چون هزاران نفر در روز در خیابان‌ها بودند و این دیگر چیزی نبود كه شاه نبیند... مردم هم دیدند كه شاه كاری نمی‌تواند بكند و پیروز میدان هستند. وقتی دیدند كه شاه ضعیف شده، مردم روحیه گرفتند و شاه هم دید كه بازی را باخته! مردم به شاه قدرت داده بودند و همان مردم، قدرت را از او پس گرفتند و این راز تاریخ است. ایرانی‌ها باهوش‌ هستند و او خودكامه بود و این روحیه مطلق‌نگری و خودكامه‌بودن، كار دستش داد. 

ساواك ایران هم، یك ببر كاغذی بود. شاه خیلی اشتباه كرد و بسیاری از افراد نالایق را اشتباها بر سر كار گمارده بود و خودش هم خوب می‌دانست كه افراد تعیین شده، اكثرا چندان مناسب حال و روز مملكت نیستند. مردم درباره ساواك، جوك می‌ساختند. ساواك تاثیر و قدرتی نداشت. حتی عرفات خودش به من گفت كه 50 نفر از نیروهایش را به ایران فرستاده و ساواك متوجه امر نشده بود یا قذافی هم همین‌طور اما ساواك نتوانست آنها را كنترل كند. بیشتر یك سازمان امنیت فانتزی بود. 

در آن روزها من هرگز به سفارت آمریكا نرفتم و همه‌اش در كاخ نیاوران بودم. می‌خواستم به شاه كمك كنم كه چه كند. عاقبت به شاه گفتم من می‌روم فرانسه. یك دفتر بازرگانی دارم. او هم شماره تلفن من را گرفت و خداحافظی كردیم. اما راكفلر بعدا به من گفت كه با شاه بمان! شاه از تهران به من تلفن زد كه آسوان مصر می‌رود و دوباره چند روز دیگر تلفن زد كه مراكش می‌رود و خواست با خواهرش اشرف در ارتباط باشم. حالا سوءبرداشت نكنید كه مثلا CIA و... خواسته... نه! اصلا CIA خبری نداشت و نمی‌دانست چه خبره و اوضاع دست كیست...

در پاناما و مصر با شاه بودم. ایامی شاه برای معالجه به آمریكا رفت. بعد او را به یك پایگاه نظامی بردند كه مثلا حفظ امنیت بشود و افسران و ژنرال‌ها هم كلی به وی احترام گذاشتند. آنجا بهترین جایی بود كه می‌شد امنیت و محافظت درست داشت اما شاه وقتی نرده‌های روی پنجره‌ها را دید گفت: اینجا دیوانه‌خانه است! ... البته مثل زندان بود اما در واقع نبود. در آن موقع هم با 500 سرباز و محافظ نمی‌شد به هتل رفت. روزهای آخر هم من به نیویورك رفته بودم تا آزمایش‌های شاه را به پزشك‌ها نشان دهم كه فرح زنگ زد و گفت حالش نامساعد است و فورا بیا! ... به فرودگاه فرانكفورت كه رسیدم شنیدم كه شاه مرد و من عصر همان روز به مصر رسیدم. البته چند روز قبل از مرگش با شاه تلفنی حرف زده بودم و گفت: مراقب فرزندانم باش و مسایلی محرمانه هم نزد من گذاشت كه پس از مرگش منتشر كنم كه البته هنوز هم شاید مصلحت نیست و شاید 50 سال باید از ماجرا بگذرد. تاریخ را هم 50 سال بعد می‌توان نوشت! ... خودش هم در كتاب پاسخ به تاریخ‌اش، بسیاری از چیزها را گذاشت برای وقت دیگر. مثلا درباره انقلاب، تحلیل‌هایی دارد كه منتشر نشده. »

 

پیک نت  26 فروردین 1391

 
 

اشتراک گذاری: