ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

25 دی  1398

  pyknet100@gmail.com

 
 
 

زندان تهران بزرگ "فشافویه"/ رسول بداقی- 3

فشافویه روی دیگر

حکومت در جمهوری اسلامی است

 
 
 

 

 

....درتیرماه ۱۳۹۶ من درقرن دو یا همان قرنطینه ی۴۵ روزه بودیم،بین۲۰ تا ۳۰  نفردریک اتاق ۱۲متری بودیم،زیرزمین بود،کولرنداشت،۶ تخت سه طبقه درآن چیده بودند،۱۸زندانی روی تخت ها، بین۵ تا۱۲تن هم کف اتاق(کف خواب) بودند، ومنتظربودندکه گروهی از قرن۲ بروندو تخت شان رابه آنهابدهند.

فرخی جوان هرسینی رئیس اتاق بود،او رابه اتهام خانه روبی دستگیرکرده بودند،  بالغ بریک میلیارد دزدیده بود،ازکمال و جمال بالایی بهره مندبود،همان روز نخست که من واردشدم،ازمن پرسید، بهترین تخت اتاق کدام است؟میدانستم می خواهدیکی را ازتخت پایین بیاوردو مراجای اوبگذارد،از اوخواهش کردم این کار رانکند، امااوبدون توجه به حرف من از اکبر(یکی از زندانیان )راازتخت پایین آورد،من گفتم ،حق من نیست،تخت داشته باشم.

 فرخی پاسخ عجیبی داد،گفت اگرروی تخت نباشی من اکبر رامیزنم وناقص می کنم، این راکه گفت،دستش رابالابردکه او رابزند، من به اصراربچه های اتاق ، و ازروی ناچار پذیرفتم .

آنهاهمه گفتند،تومعلمی سن ات هم ازما بیشتراست.پس تخت حق توست.

پس ازیک ساعت گفتگو وآشنایی من لباسهایم راروی تخت گذاشتم ورفتم هواخوری،نیم ساعتی توی هواخوری قدم زدم،چشمم به یکنفر افتادکه تی شرت آلبالویی زیبایی پوشیده ، چرت زنان سیگاری به لب زده،دودآنراباژست زیبایی از دهان و بینی اش به هوامیفرستد.

ازرنگ تیشرت اوخوشم آمد،خوشحال شدم که بالاخره دربین این آدمهایکی هم لباس زیبایی پوشیده است.

هوس کردم که من هم بروم برای تنوع تیشرت آلبالویی ام رابپوشم.

به اتاق برگشتم، به سرعت ازتخت سوم بالارفتم، نایلون لباسهارازیر وروکردم، هرچه گشتم ازتیشرت زیبایم خبری نبود،برگشتم به هوا خوری، اما اگر او تیشرت راهم پس میدادمن هرگزآنرانمی پوشیدم.

فردای آن روز من به آهستگی به دور از چشم فرخی  چند بسته سیگار برای اکبر گرفتم وپیشکش کردم.تاکمی از رانی تختش را جبران کنم.

بعدها فهمیدم که فرخی چه انسان کله شق وبزن بهادری است‌.

درمیان آن ۴۰۰ نفرهیچکس حریف این جوان نمی شد،دیرحرف میزد،اماحرف  آخررامیزد، ودرعین حال منطقی و طرفدارمظلوم بود.رهبری دار ودسته ی زندانیان لرولک بااوبود.

من تاکنون چنان آدم دلیری ندیده بودم، از قرن ۲ خسته شده بود،به خاطر درگیری باوکیل بند،‌اوراازقرنطینه به بند نمی فرستادند،روزهای دوشنبه، روز انتقالی به بندبود،فرخی منتظرانتقالی بود،اماآن دوشنبه گذشت واورامنتقل نکردند،یک کلمه گفت فردامن بایدمنتقل شوم،گفتیم چطور؟گفت بادعوا،من باورم نشد،که جدی گفته باشد.اما اطرافیانش حرف او راجدی گرفتند، تیزی هایشان راآماده کردند،ساعت ۱۱ به بهانه های واهی،به دار ودسته ی وکیل بندو انتظامات حمله کرد،سه نفرازآنان رابا مشت ولگد به زمین انداخت،چهارمین نفرراباگلدانی که روی میزبود، نقش برزمین کرد.

دوستانش وارددرگیری شدند،۸نفر ازدار ودسته ی وکیل یک طرف سه نفرازدار ودسته فرخی یکطرف،به اصطلاح خودشان،"آنهاراکردند توی قوطی ...! "

یکی ازدوستان فرخی به نام زارع اهل خرم آبادکمربندمشکی دان ۳ داشت، زارع به خاطرفرستادن یک اس ام اس تهدید آمیزبرای وادارکردن یک دختر در شهرک آزادی تهران برای ازدواج، ۴۵ روز بود که درقرن یک ودوبازداشت بود.

چنان ضرباتی میزدکه مضروب دیگر نمی توانست ازجایش برخیزد.

دوست دیگرفرخی رشنونام داشت، کوهدشتی بود،اوهم هیکل قویی داشت، امامشت زدن بلدنبود،فقط کارش گرفتن دوخم حریف و زمین زدن اوبود.

درگیری طول کشید،گارد زندان وارد شد، روزخوشحال کننده ای برای زندانیان بود، پوزه ی دزدهاوقلدرهای زندان به خاک مالیده شد،فرخی ودوستانش هم به بندفرستاده شدند.

لرهارا ازپیش مابردند، ومن تنها به ریاست اتاق شرفیاب شدم،تخس کردن غذا،قندوچای ونظارت برنظافت اتاق، نظارت بربهداشت بچه های اتاق،جذب افرادتازه واردو سروسامان دادن به آنها،تقسیم نوبت تلفن بچه ها،فرستادن بچه ها به حمام و.....

 هومن دارای مدرک کارشناسی ارشد فیزیک کوانتوم،غلام با لیسانس روانشناسی دراتاق مابودند،هردواسیر موادمخدر،اماحمید بیماری ایدزداشت، دچار هروئین هم بود،کنترل بدن خودش رانداشت،هیچ اتاقی اورانپذیرفته بود، مانندیک موجود مرده اوراروی زمین می کشیدندوجابجامی کردند.

حمید رادم دراتاق کنارسطل زباله جاداده بودیم.

یکروزماداشتیم سرموضوع مشکلات اجتماعی دراتاق بحث میکردیم،حمید که مانندهمیشه بدون پتو وبالش روی زمین درازکشیده بود،گویابحث های ما راگوش میکرد،یکباره واردبحث شد،چندجمله ازماکس وبر، دورکهایم و جامعه شناسان دیگر به زبان آورد، برگشتم،پشت سرم رانگاه کردم،حمید بود،لباسهای چرک وکثیف وچهره ی درهم ریخته اش رانگاه کردم.

ازشگفتی خشکم زده بود،گفتم تواینهارا ازکجا میدانی؟

گفت:من هم شنیدم !

هنوزجمله ی حمیدپایان نگرفته بود که هومن گفت: آقامعلم حمیدرادست کم‌نگیر فوق لیسانس جامعه شناسی ازدانشگاه تهران دارد.

.....هرکدام از سالنهای قرن۲ مانند سایر زندانهانمازخانه های بزرگی داشتند، نمازجماعت هم برگزارمی شد.نمازخانه ها یکساعتی به روی نمازگزاران بازبود.

هرکس نمازجماعت میرفت قولهایی به او هم داده می شد.

برخی به زور یارو دربایستی یا از روی تنوع یابه دلخواه، به نمازجماعت میرفتند، من هم ازاین فرصت یکساعته  برای خواندن کتاب استفاده می کردم. آخوند میانسالی پیش نمازسالن ۴بود ،او در پایان نماز در نمازخانه می نشست و‌با زندانیان ابراز همدردی می کرد ومیرفت.

 یکروز ماجرای بسیار متفاوتی پیش آمد.

صف های نمازتشکیل شد، در رکعت اول همه به سجده رفتند، هنوز در سجده بودند ، که ناگهان در صف اول نماز یکی از نمازگزاران صدای وحشتناکی را از خودش بیرون داد، بطوریکه بوی آن در فضاپیچید، همه در حال سجده بودند، به سختی جلوی خنده ی خودشان را گرفته بودند، برخی هم شانه ها و بدنشان درحال سجده تکان می خورد، پیش نماز استغفرالله رب العالمین گفت، برخی تصورکردند که بی اختیار صدا از او در رفته است، اما در رکعت دوم، بازهمه به سجده رفتند، باز هم صدای وحشتناکی ازیکی دیگراز زندانیان در رفت، پیش نماز باز استغفرالله گفت، همین کار در سجده بعدی تکرار شد، همه داشتند درحال سجده می خندیدند، این بار دیگر صدای استغفرالله از پیش نماز شنیده نشد، اماسجده طولانی شد، همه خسته شدند ، یکی سرش را ازسجده برداشت، باصدای بلند خندید.

وقتی سایرین سرشان را ازسجده برداشتند ، حاج آقا نماز را رها کرده از همان دم در کفشهایش را پوشیده و بدون سر وصدا گریخته بود،صدای خنده سالن را پر کرد.

آن روز واپسین باری بود،که نمازجماعت در سالن ۴ قرن ۲ برگزارشد.

درقرنطینه غذاباهمه بی کیفیت بودنش، بسیار اندک به مامیرسید.

 هواخوری نزدیک به ۲۰۰ مترمربع مساحت داشت، در هوای تیرماه ، هر روز افسر نگهبانی پشت بلندگو اعلام هوا "خوری اجباری" می کرد،در این هوای گرم زندانی می بایست از ساعت ۹:۳۰ تا ساعت ۱۱ وگاه ۱۱:۳۰ بطور اجباری در زیر آفتاب درهواخوری بمانیم، به استثنای وکیل بندواطرافیانش،که توی اتاق می ماندند.

دریکی از روزهای گرم تیرماه که هواخوری اجباری زده بودند، برخی برای فرارازگرمای آفتاب، زیر اندک سایه ی کناردیوارپناه برده بودند، یکی از زندانیان که دچاراعتیادبود،ازخستگی و کلافگی به سمت یکی از درهای ورودی افسرنگهبانی(زیر هشت) که به هواخوری بازمی شد رفت،فریاد کنان می گفت: "حالم خرابه ..! حالم خرابه...! به در زیر هشت که رسید، به سختی با کله چندین و چندبار به درآهنی افسر نگهبانی کوبید، و فریاد زد " حالم خرابه."دستی که لباس فرم به تن داشت، از آنسوی در بیرون آمد، دستش راگرفت، او را داخل اتاق افسرنگهبانی کشید، از طرزکشیدن فهمیدم که خشونتی درکار است، پس ازچند دقیقه ، آنکه حالش خراب بود،با لباسهای پاره شده و سروصورت کبود و قرمز ،به درون هواخوری پرت شد، صدایی از درون اتاق افسر نگهبانی گفت: حالا دیگه حالت خوب میشه.. برو....!"

 همواره بین ۲۰ تا۳۰ زندانی در اتاق ۱۲ متری بودند، دلمان برای خوردن قطره ای آب خنک لک زده بود، آرزوی دوش آبی گرم، و بدون دغدغه داشتیم، درب حمامها ۴۰ سانتی متراز پایین ، ازبالا هم تا روی شانه آهن نداشت، موقع حمام از بس شلوغ بود، فرصت زدن لیف نبود ، و برای اینکه دیگران هم دوش بگیرند، ۲ تا ۳ دقیقه بیشتر زیر دوش نبودیم، برخی دونفری زیر دوش میرفتند، آب همیشه سردبود، برخی که دوش آب سرد هم نصیب شان نمی شد، مجبوربودند." دوش آفتابه " بگیرند.

 درهر سالن درکنار توالتها یک اتاقک یک متر دریک متر برای شستن لباس درست کرده بودند،افرادی معتادی که خمار یادرحال ترک بودند،به خاطرتسکین فشارخماری میرفتند درآن اتاقک، بدون اینکه لباسهایشان رادرآورند،چند آفتابه آب سردروی بدن خودشان می ریختند،سپس میرفتندزیر آفتاب تاخشک شوند،این کار ازدید زندانیان زشت بود، هرکس می خواست دیگری راتحقیر کند، به اومی گفت: " برو دوش آفتابه توبگیر "یا " تو هنوزبایدبری دوش آفتابه بگیری" امابرخی چاره ای نداشتند، به خاطربهداشت این کاررا انجام می دادند.

 

شب ساعت ۱۰ از پشت بلندخاموشی را اعلام می کردند، به اندازه ای جابرای خوابیدن کم بود،که کف اتاقهاو راهروها تا جلوی دستشویی ها بایدبطور کتابی (به پهلو)کنارهم درازکش می خوابیدند.

بوی بد، ‌تنگی جا، گاه بالاآمدن فاضلاب ، خرناس کشیدنها،ساس وشپش،گرمی هوای تابستان، بدون داشتن کولر،فحاشی زندان بان ازپشت بلندگو جهنمی را فراهم کرده بود. جای هیج اعتراضی هم نبود.

صبح ساعت ۶ که بیدارباش میزدند، باید۲۰ دقیقه ای درصف توالت می ایستادیم،امابرخی که برنامه ریزی بهتری داشتند،پیش ازساعت ۶ کار دستشویی را انجام می دادند.

ساعت ۷ نباید کسی درسالن می ماند، همه برای آماربایدبیرون بودندو درها بسته می شد. یعنی یکساعت برای دستشویی ۱۰۰ نفر زندانی...

 ادامه دارد.


به تلگرام پیک نت بپیوندید
https://telegram.me/pyknet @pyknet


 پیک نت 15 ژانویه 2020

 
 

اشتراک گذاری: