اين
روزها كه بر سرزمين اهورايی ما می گذرد، همه – باچاره وبی چاره – در
حال نامه نويسی اند. نامه هايی به خدا تا به مردم ايران، به مسئولين
مملكتی تا مقامات جهانی ....و من دراين غربت مه گرفته ودراين تبعيد
گزنده، دراين انديشه كه به كه بنويسم كه كارسازباشد. به چه كسی كه
هنوز يادش باشد، بودن ما، درگروبودن ايران است، دربودن نام ايران،
دربودن افتخارآميزايران..
وچنين
بود كه جهان به دادم رسيد ودانستم به كه بنويسم.
پس می
نويسم .می نويسم به دخترايران، به شيرزن ايران، به ايران، به جان
شيرين ايران. به شيرين عبادی.
شيرين
ما، شيرين ايران، شيرايران، اهدای جايزه صلح نوبل به تو، چيزی فراتر
از همه جايزه هايی است كه در تاريخ نوبل به كسی داده اند. اغراق می كنم
؟ نه. فقط ببين وقتی برای گرفتن آن جايزه به روی صحنه می روی حامل پيام
چه كسانی هستي: توحامل همه زنان ايرانی كه سال های بسياری است برای
كسب حقوق انسانی خود وجب به وجب پيش آمده اند وهنوز راه بسيار در پيش
دارند. تونماينده همه زنان ايرانی كه سال های سال در همه جبهه های
زندگی، صبورانه، رزميده اند وهنوز می رزمند. توآن مادری كه فرزندانت را
برداركشيدند. توآن همسری كه سال های بسيار درپس ميله ها، به سلامی
بسنده كردی ودم نياوردی. توآن خواهری كه گلوی خويش بدريدی در نبود
برادر. تو آن فرزندی كه چراغ چشم بكاشتی درراه بازگشت پدر. توآن زندانی
تنهای سلول های تنگی هستی كه روزها را برديوارخط كشيدی. توآن دربند
زجرديده ای كه عدالت را با شلاق برتنت حك كردند. توآن...
تو آن
مرد خميده خيابانی كه سال ها نان خانه را با فروش روح و نابودی جسم
فراهم آوردی. تو آن آواره مردی هستی كه سال هاست هر پروازی به وطن را
باحسرت واشگ نگريسته . توآن تكه تكه جوانی كه پوسيده استخوان هايت را
دركيسه ای به مادرت دادند به يادگارجنگ. توآن پسرك استخوانی خوب
ناخورده شهرستانی هستی كه كاسه چشمت هنوز خاليست. توآن مرد روزه گرفته
ماه های غير رمضانی . تو...
آری،
شيرين ما، شيرين ايران، توآن عهدهای استوارناشكسته ای، آن پيمان های از
ياد نرفته... تو مايی. توميهن مايی ونشانی از زخم هايش. توسرزمين مايی
و نشان تشنگی ديرينه اش برای آزادی. تومرزوبوم مايی كه دشمنانت، ار سنگ
خاره اند، از آهنی وعشق. ازمهروازتوان. از صلح وازصبوری وازنور و
ازاميد. دورازتوباد انديشه بدان.......
(نقل از سايت گويا)
|