عطر یاد او، در هوا پر است!
(کسرائی شعر "باور" را با بغض شکسته در گلو، درآخرین شب
شعر کوچکی که برایش در وین برپا کرده بودند خواند و دیگر هیچ نخواند!)
سیاوش كسرائی شاعر امیدهای بزرگ مردم ایران بود. با
احمدشاملو،
هوشنگ ابتهاج(سایه)، مرتضی كیوان، فریدون توللی و اسماعیل شاهرودی حلقه دوم
انقلاب در شعر
ایران را تشكیل دادند. جز توللی، بقیه زانو به زانوی نیما نشستند و با
رازهای ناشناختهای در شعر ایران آشنا شدند.
رازهائی كه پیرمرد، درجنگلهای مازندران،
در ساحل خزر، در بلندی های یوشیج و در صدای خروسی
كه در خانه همسایه، آنسوی خزر
خوانده بود، در سالهای سر بر زمین نهادن رضاخان و نفس
كشیدن مردم كشف كرده بود.
آلاحمد بعدها نوشت: پیرمرد چشم ما بود!
برای آلاحمد چشمی بود برای دیدن
انسان و طبیعت؛ و برای آنها كه زانو به
زانوی نیما نشسته و از او راز قافیههای شكسته و
اوزان نوین را در شعر آموخته
بودند، فراتر از این، چاوشی خان كاروانی بود كه همچنان به
راه خویش میرود. پیرمرد
خواب را در چشم تر همه آنها شكست و سخت كوشی داروك، در
كلنجار با درختهای تنومند
جنگل برای بودن و از زمستان گذشتن را به یاد همگان آورد.
این حلقه پنج نفره تا درهم شكسته
شدن حكومت خود مختار آذربایجان، شانه به
شانه هم پیش رفتند، اما از فردای پایان دولت
خودمختار آذربایجان چند تنی پا سست
كردند و از 28 مرداد به بعد راهها جدا شد. مرتضی
كیوان را به جرم عضویت در حزب
توده ایران شاه تیرباران كرد. هر چهار تن، در شعر خود برای
كیوان بسیار گریستند و "به
یاد آورند مرتضی را"، كه
اگر مانده بود سرآمد نسل دوم شعر نو میشد.
توللی را رژیم كودتا نه بخاطر
زمزمههای عاشقانهاش در "بلم"ی
كه آهسته بر
كارون همی میرفت، بلكه به جرم سرودن "شیپور
انقلاب" و انتشار آن در
نشریات تودهای
هرگز نبخشید. حتی زمانی که دوست و یار غار اسدالله علم شد. سایه دفتر غزل
دوران ما را گشود، شاملو به جستجوی پابلونرودا،
پلالوار و روح حافظ در كالبد زمان
دوید، شاهرودی را كودتا چنان منزوی و فرسوده ساخت
كه سرانجام در گوشه تیمارستان
افسرده چشم بر جهان فروبست و سیاوش كسرائی
"خروسخوان"
ماند تا انقلاب 57 را
بسراید. سرودههای 57 تا 60 او تاریخ انقلاب به
روایت شعر است. برای انقلاب سرود
ساخت، درهای دانشگاه تهران كه به روی انقلاب گشوده شد،
بزرگترین جمعیت جوان و
انقلابی كشور در آن جمع شدند تا كسرائی برایشان شعر
بخواند؛ و او خواند آنچه را دو
دهه سروده بود، اما رژیم كودتا اجازه انتشار آن را نداده
بود.
در بهار 62، تودهایها باید به
زندان میرفتند تا انقلاب مسیر دیگری طی كند.
خانه به خانه بدنبالش گشتند، نه دوستان و
دوستارانش، بلكه آنها كه یورش به حزب
تودهایران را سازمان داده بودند. بانگ انقلاب را
میخواستند به اوین ببرند و به
لاجوردی بسپارند تا برای همیشه خاموش کند.
او كه روزگاری، مانند نادر
نادرپور در شهر قم، همراه "آقا
ثقفی" داماد
آیتالله خمینی زیر كرسی خانه آیتالله خمینی نشسته
و تا اذان بامدادی از شعر و
ادبیات گفته و شنیده بود تا باور كند در جمع روحانیون هم
اهل شعر و ادب معاصر یافت
میشود، با قلبی شكسته و چشمی كه چهره افسردهاش را میشست
از مرزهای ایران عبور
كرده و به افغانستان رفت. این رفت، دیگر بازگشتی نداشت. آن
دیدار و گفتگو با آیت
الله خمینی به سالهائی بازمیگشت كه هنوز تا 15 خرداد
فاصله بود و آیتالله خمینی
در قم زندگی میكرد. کسرائی آن شب یلدا و آن باور زمستانی
را بعدها در شعر "محمد"
سرود. شعری که بعدها فرهاد خواند!
سال
های مهاجرت و غربت 15 ساله را در افغانستان، تاجیكستان، ازبكستان، مسگو و
سرانجام كشور اطریش گذراند و در آستانه انتخابات
مجلس پنجم، در اتاق جراحی قلب
بیمارستان "وین"
دیگر چشم باز نكرد. اگر مانده بود، اگر یكسال دیگر
مانده بود، با
شعر به جنبش دوم خرداد پیوسته بود. هركجا مردم بودند، جنبش بود، انقلاب
بود و امید بود،
كسرائی همانجا بود!
در واپسین هفتههای زندگیاش و در
حالی كه قلب افسردهاش مرور آنچه از
نامردمی بر او و یارانش رفته بود را تاب نمیآورد و
تجدید خاطرات بشدت منقلبش
میكرد به خواهش جمعی از ایرانیان مقیم اطریش یك شب شعر
برگزار كرد. او كه بعد
ازانقلاب در دانشگاه تهران بانگی به رسائی اذان آن خروسی
برآورده بود که نیما در
شعر "قوقول
قوقو" وعده داده بود، در
این آخرین شب شعر، چند بار چنان منقلب شد و بغض
راه گلویش را بست كه چارهای جز وقفههای چند
دقیقهای نبود. شعر باور را از این شب
شعر، كه آخرین شعر خوانی كسرائی بود برایتان اینجا
می گذارم.
باور كنیم كه بعد از او شاعری
خواهد آمد كه امید را اینگونه بسراید كه كسرائی
سرود؟
این "باور" را در آخرین شب
شعر کوچکی که برای او در وین و در آستانه رفتن به بیمارستان برای عمل جراحی
قلب، بغض آلود خواند و حتی گریست. گفت که عطر یاد او همیشه در هوا پر است!
از
اینجا بشنوید
|