متأسفانه
بعضی اوقات عملكرد تدبير كنندگان
امور سياسی بهگونهای است كه
از «فرصتهايی كه در صحنه جامعه
و جهان» بوجود ميآيد نميتوانند
به نفع منافع و مصالح آحاد مردم
ايران استفاده كنند- حتی در گذشته
مواردی هم بوده است كه اين فرصتها
تبديل به تهديد شده استـ حوادث
دو هفته اخير نشان ميدهد كه اين
بار اين بيتدبيريها منحصر به
مديران سياسي
محافظهكار نيست بلكه
مسؤولان اصلاحطلب هم در اين بيتدبيريها
شريكاند. در اين نوشته به دو
نمونه از اين بيتدبيريها، كه
اولی مربوط به محافظهكاران و
دومی مربوط به مسؤولان اصلاحطلب
است، اشاره ميشود.
خطاي
اول به لقمه بزرگی مربوط ميشود
كه محافظهكاران در روزهاي
گذشته برداشتند ولی نتوانستند آن
را فرو برند و برای بيرون رفتن از
اين مخمصه به داروی شفا بخش
آمريكا ستيزی و دشمن ستيزی متوسل
شدند. پس از سخنان دكتر آقاجری در
همدان، محافظهكاران (كه اسير
توهمِ داشتنِ قدرتِ بلامنازع
هستند) فرصت را غنيمت شمردند تا
تحتنام دفاع از اسلام، روحانيت
و مرجعيت طومار يكی از سازمانهاي
مؤثر جبهه دوم خرداد (سازمان
مجاهدين انقلاب اسلامی ايران) را
در هم بپيچند. تا با اين تكفير
مذهبي، هم يك ضربة كاری به دوم
خرداديها بزنند و هم اندكي
ناكامی خود را در برخورد با نيروهاي
ملی ـ مذهبی و نهضت آزادی (كه در
سال 80 هياهوی بسيار به راه
انداختند) جبران كنند. آنان در
اين راه تا آنجا پيش رفتند كه
مهمترين تشكل روحانی (جامعه
مدرسين قم) را هم خرج اين برخورد و
تكفير كردند. اما عدمحمايت اكثر
مراجع تقليد از اين تكفير، حمايت
همه جانبة جبهة دوم خرداد از
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و
انتشار نامة تاريخی و افشاگرانة
آيتالله طاهري، پيشبرد حمله و
تكفير توسط آنان را با مشكلات جدي
روبرو كرد. لذا محافظهكاران
بايد چارهای ميانديشيدند. يا
بايد پروژة تكفير را با توجه به
هزينة سنگينی كه كرده بودند تا
انتها به پيش ميبردند كه با
صدور بيانية آيتالله طاهري
تداوم چنين هجمهای ميسر نبود،
پس بايد توجه خود را معطوف امر
ديگری ميكردند تا در زمانی ديگر
خود را برای هجمة مجدد آماده كنند.
بيانيه
بوش به محافظهكاران اين فرصت را
داد تا با تأكيد بر بسيج تودههاي
مردم در خيابان و داغ كردن تنور
آمريكا ستيزي، فضايی را كه در دو
هفته پيش ايجاد كرده بودند، عوض
كرده و مرمت كنند. اما در اين
آمريكا ستيزي، آنها از يك نكته كه
از چشم اهل فكر و دانش اين مرز و
بوم مخفی نميماند، غافلماندند.
قاعدتاً اين آمريكا ستيزی ميبايست
چند ماه پيش اتفاق ميافتاد زيرا
در آن زمان بوش جسورانه و بيادبانه
ايران را محور شر خوانده و نام
ايران را در كنار دو دولت
اقتدارگرا و فاشيست عراق و كره
شمالی قرار داده بود، ولی در آن
زمان محافظهكاران درپی بسيج
مردم و داغ كردن تنور آمريكا
ستيزی خيابانی نرفتند (حتی شايع
بود كه نمايندگانی را براي
ارتباط با آمريكا فرستاده بودند).
اما آنان زمانی كه بوش با يك
بيانيه نرمتر، كه تا حدودی از
مواضع گذشته خود عدول كرده بود،
به صحنه آمد بدون توجه به اين
تغيير، چون در وضع داخلی با مخمصه
روبرو بودند دوباره مثل گذشته به
داغ كردن تنور آمريكا ستيزی و
سياست خارجی خيابانی متوسل شدند.
البته
محافظهكاران
در آمريكاستيزی خود اين بار
يك سياست تبليغي
جديد و واقع بينانه بكار بردند.
بهعنوان نمونه در تبليغات صدا
و سيما، كه زير نفوذ محافظهكاران
است، به مردم گفته نشد كه براي
دفاع از روحانيت و مرجعيت (در
برابر توطئههای آمريكاي
جنايتكار) به خيابانها بياييد.
بلكه با تأسی به سرود ای ايران اي
ايران، با استفاده از مصاحبههاي
آقای خاتمي؛ با پخش خبر مواضع
جبهة مشاركت و دفتر تحكيم وحدت (كه
تا چند روز پيش از سوی روزنامههاي
افراطي، دشمن خوانده ميشدند) در
صدر خبرها؛ با تأسی به مصاحبههايي
با جوانان خوش تيپ و خوش لباس كه
با دوست خود در پاركها در حال
قدم زدن بودند، كوشش كردند كه
مردم را به خيابان بياورند. اگرچه
بايد اين واقعبينی را به محافظهكاران
تبريك گفت ولی خطای آنان اين است
كه واقعبينی آنها تاكتيكی و
مربوط به مخمصهای است كه در آن
قرار داشتند. اگر اين واقعبيني
آنان امری هميشگی و واقعی بود در
برابر آرای ميليونی مردم و حقوق
شهروندی آنها به مدت پنج سال نميايستادند،
كه اگر چنين كرده بودند اولاً،
همان زمانی كه بوش ايران را محور
شر خواند، مردم را به خيابانها
دعوت ميكردند. ثانياً مجبور
نبودند در حالی كه سرگرم تكفير
رقيبان سياسی خود بودند ناگهان
تغيير كانال داده و به جاذبههاي
سرود ای ايران و زلف جوانان
متوسل شوند. ثالثاً از تفاوت
مواضع بوش ميتوانستند به نفع
منافع ملی كشور استفاده كنند.
خطاي
دوم به عدم توجه جدی مسؤولان
اصلاحطلب به تفاوت بيانيه بوش
با اظهارات توهينآميز قبلی او
برميگردد. به نظر ميرسد در
مواضع گذشته بوش، اين صهيونيستهاي
تند آمريكايی بودند كه حضور پر
رنگ داشتند و ايران را محور شر
قلمداد كردند و يك جنگ تمام عيار
تبليغاتی عليه ايران به راه
انداختند. اما در بيانيه اخير
بوش، اين كارشناسان وزارت خارجه
آمريكا بودند كه حضور فعالتري
داشتند. در اين پيام ظاهراً بوش
با عقبنشينی از موضع قبلی خود
مبنی بر شر ناميدن ايران، به چند
محور ديگر اشاره كرده بود. در اين
پيام از تمدن و فرهنگ ايران به
بزرگی ياد شده بود، از موج عظيم
ايرانيان كه هم دنبال اصلاح و
مدرن كردن ايران هستند و هم
در عين حال به اسلام پايبندند،
به احترام ياد شده بود، از حقوق
مردم بخصوص حق رأی آنان دفاع شده
بود، به بيان ديگر بهجاي
دفاع از سلطنت پرستان بهعنوان
ناجی ايران (مثل كودتای 28 مرداد
1332) به حاكميت ملی ايران اذعان
شده بود. به نظر ميرسد اين تفاوتها
در مواضع بوش، نشانگر پيروزي
سياست «بازدارندگي
سياسي»
اصلاحطلبان (در برابر سياست
بازدارندگی نظامی مخالفان
افراطی اصلاحات) بود. لذا اين
سؤال پيش ميآيد كه چرا مسؤولان
اصلاحطلب با غفلت از اين تفاوت
مواضع بوش، به جای بهره برداری به
نفع منافع ملي، دشمن را به دشمني
بيشتر تشويق كردند؟ چرا بايد
اصلاحطلبان، هزينه خطاهاي
محافظهكاران را بپردازند؟
خطايِ
مسؤولان
اصلاحطلب وقتی اهميت بيشتري
پيدا ميكند كه به اظهارات
روزهای گذشته آقای خاتمی توجه
كنيم. ايشان اعلام كردند كه دو
سال پيش در زمان دولت كلينتون
فضای خوبی برای رفع موانع موجود
ميان ايران و آمريكا فراهم شد.
ولی آقای خاتمی ديگر توضيح
نداد كه چرا از اين فضا
به نفع مصالح كشور استفاده نشد.
ايشان توضيح نداد كه در آن زمان
محافظهكاران در تهران چنان جو
سنگينی درست كردند كه حتی رئيس
جمهور منتخب ايران در بزرگترين
اجلاس پايان هزارة دوم كه توسط
سران دولتهای جهان تشكيل شد،
جرأت نكرد بخاطر حضور كلينتون در
جمع آنان حاضر شده و عكس دسته
جمعی بگيرد. (در حالی كه در اين
تصوير سران همة كشورها حضور
دارند و فقط دو ديكتاتور عراق و يوگسلاوي
حضور ندارند!). لذا بيم آن ميرود
كه يك سال بعد اگر آمريكا در عراق
موفقيتهايی كسب كرد، مسؤولان
دوباره نسبت به فرصتی كه از دست
دادهاند شكوه كنند. از محافظهكاران
گلهای نيست كه چرا برای حل
بحرانهای داخلی و سياستهاي
ضد مردم سالارانه،
از آمريكا ستيزی و سياست خارجيِ
خيابانی استفاده ميكنند، بلكه
گله از مسؤولان
اصلاحطلب است كه چرا به دام اين
سياستها ميافتند. ظاهراً
ايران بايد ركورددار از دست دادن
فرصتها باشد و همچنان
احساسات جمعی مردم ايران جبرانكنندة
اين بيتدبيريها باشد.
|