(نقل از راه توده شماره 125)
اواخر دوران پادشاهی ساسانيان، همزمان است با جهانگشائی اعرابی كه
با شعار ظلم ستيزی، محو
برداری و تساوی انسان ها از
مرزها عبور می كردند. نه سلاحی
در خور به كف داشتند و نه مركبی
زيرپای خود. برنده ترين سلاح
آنها ستيز با ظلم پادشاهان و حكام
خونريز بود. ظلمی كه در ايران
زمين از حمايت موبدان برخوردار بود.
دو كاست و ساختار فاسد و ظالم كه جان
مردم را به لب رسانده بودند. اين
ميوه پيوندی چنان گنديده بود كه
با اولين باد برزمين
نشست.
آنها كه از مرزها عبور كرده و پيام رهائی
و برابری آورده بودند، گرچه خود
بعدها به ظالمانی لايق
سرنگونی تبديل شدند، اما در آن
شرايط، مردم چنين هجومی را نسيم
رهائی و ياری آسمانی
تلقی كردند. همان فاجعه ای كه
اگر اكنون نيز با تغييرات اساسی
در ساختار حاكميت ايران چاره ای
برايآن انديشه نشود، با اشكالی
نوين تكرار خواهد شد.
هيچ دوره اجتماعی با دوره های گذشته
خود قابل قياس نيست، اما نشانه
های مشترك دوره های تاريخی
قابل شمارش و تعمق اند. سقوط
پادشاهی كهن ساسانيان و طرد موبد
و موبدان از سوی مردم و پناه بردن
آنها به اسلام، شايد پديده ای
باشد تكرار ناشدنی، اما سادگی
است اگر نشانه های مشترك سقوط آن
ظلم و بيداد مشترك دربار و آتشكده
ها (موبدان) را در سرنوشتی كه
برای طالبان در افغانستان رقم
زده شد فراموش كنيم. همانگونه كه
سقوط اعتبار روحانيون در جمهوری
اسلامی را نبايد فراموش كرد.
چنان سقوطی كه بی شك از اعتبار
باورهای اسلامی مردم نيز
بسيار كاسته است. اينهمه گرايش و يا
بازگشت به زرتشت، وابستگی و
همبستگی های پنهان به شاخه
های مسيحيت، شيوع انواع گرايش
های درويشی در ايران همگی
پديده هائی است كه از دل ظلم و
بيداد روحانيتی بيرون آمده كه با
پادشاهی و ولايت پيوند خورده است
و اين هردو، باهم زير تازيانه حكم
تاريخ قرار گرفته اند. اين، تنها
سخن و ارزيابی ما نيست، بخش
وسيعی از روحانيون غير
حكومتی، بخشی از روحانيون
اصلاح طلب، بيم و هراس مذهبيونی
كه چون به ملت و مليت می انديشند
گرفتار انواع محروميت ها و تضييقات
حكومتی شده اند، گسترش دوری
از اكثريت روحانيون حكومتی در
ايران؛ و حتی دلهره ای كه در
ميان روحانيون نجف، اين پايگاه
شيعه در تلاش برای جدا ساختن
حساب خود از حساب روحانيون دولتی
در جمهوری اسلامی به چشم می
خورد، همه و همه نشانه هائی از يك
كليت اند: اعتبار
اسلام در ميان مردم ايران ضرباتی
تاريخی خورده است و ترميم آن
بسيار دشوار می نمايد.
حتی نظرسنجی ها و گزارش هائی كه
توسط حكومتيان (عباس عبدی، وزير
كشور و وزير اطلاعات و امنيت...) به
محافل در بسته حكومتی ارائه شده
و تنها اشاراتی از آن در مطبوعات
انتشار يافته نيز همين را می
گويد: سقوط اعتبار روحانيت در ايران
كه بی شك از اعتبار اسلام نيز در
ميان مردم ايران كاسته است.
در هر تحليل اجتماعی از امروز و آينده
ايران به اين واقعيت بايد توجه شود!
مردم ايران، حداقل در نيمه دوم
جمهوری اسلامی تجربه ای
دردناك از سلطه خونريز ارتجاع
مذهبی و غارت و غارتگری همين
ارتجاع را پشت سر گذاشته اند و اين
هرگز از اذهان عمومی – بويژه نسل
جوان كشور- پاك نخواهد شد. به اين
ترتيب، در تحليل رويدادها و تفسير
حوادث ايران پديده ای نوين وارد
شده است. همچنان كه در تفسير نقش
اسلام در جنبش های ملی و
رهائيبخش. از اين روست كه وقتی در
باره نقش الهيات رهائيبخش در
امريكای لاتين سخن می گوئيم،
ديگر نمی توان آن را همطراز
اسلام رهائيبخش در ايران دانست.
جامعه ايران يك دوران پرتجربه را
پشت سر گذاشته است و اين نكته
مهمی است كه در محاسبات
اجتماعی امروز خود نبايد يك لحظه
فراموش كنيم. امروز جمع عظيمی از
مذهبيون غير روحانی و حتی
بخشی از روحانيت ايران نيز به
اين نتيجه رسيده اند كه بدون پيوند
با پيكره اجتماعی جنبش های
ملی - نه
فقط روحانی و مذهبی –و تن
دادن به اتحادهای ملی تحول در
ايران ممكن نيست. روحانيون و
مذهبيون ايران نيز ديگر آن
روحانيون و مذهبيون ابتدا و آستانه
انقلاب 57 نيستند. چه آنها كه پشت به
انقلاب كردند و در راس هرم
حكومتی مافيای قدرت و ثروت را
تشكيل دادند و خنجر به پشت مردم فرو
كردند و چه آنها كه خود مشمول
تصفيه، غضب حكومتی و حتی
زندانی اين بخش از روحانيون و
مذهبيون شدند.
صحنه در برابر ديدگان همه روشن شده است.
وحدت مذهبی، سرانجام و بنا بر
سرشت طبيعی جامعه به اتحاد
طبقاتی انجاميد و مردم ديدند كه
در لباس روحانيت و با شعار گذشت و
عطوفت اسلامی و ضرورت بی
اعتنائی به مال دنيا و آزادی
انسان از قيودات اين جهان چگونه خون
ريختند، آزادی اجتماعی را به
سود خود مصادره كردند و درغارت
ملی از هيچ چيز نگذشتند. به
اعتبار اين شناخت و تجربه است كه
ديگر نمی توان و نبايد
ارزيابی های دهه چهل و پنجاه
پيرامون نقش مثبت مذهب در تحولات
اجتماعی را بی كم و كاست و
بدون در نظرگرفتن تجربه 25 ساله
اخير، همچنان كارپايه تحليل خود از
جنبش ها در ايران قرار داد. هر
اندازه نقش همگرائی مذهبی و
دينی در جامعه ايران كم رنگ شده،
نقش و برآمد طبقاتی تحولات پررنگ
تر در برابر توده مردم ايران قرار
گرفته است؛ حتی در صفوف روحانيون
و مذهبيون.
ما، با اين پديده و حاصل روبرو هستيم و مردم
ايران با چنين شناختی در صحنه.
اين حاصل و شناخت و تحولی كه از
آن گريز نيست، سرانجام بدانجا
خواهد انجاميد كه پادشاهی
ساسانی انجاميد؟!
فساد
شاه و موبد
شاهنشاهی
بزرگ ساسانی زيرفشار عوامل داخلی (اختلاف
شديد طبقاتی، فساد، ظلم و از هم پاشيدگی
نظام مولد) و در يك
حمله نظامی كم ارزش و كم اهميت
فرو ريخت. از هم پاشيدگی دولت ساسانی، اختلافات اعضای خانواده شاهی،
خودسری موبدان و حكام و فساد دربار شاهنشاهی چنان
اوضاع آشفتهای پديد آورده بود
كه هيچ مورخی حتی موفق نشده
است طول سلطنت شاهان ساسانی را
با دقت و مستند بنويسد. عوامل بالا خود كافی بود تا
تواناترين امپراتوريها را زير
فشار قرار دهد و نيروی آن را چنان
تحليل برد كه از آن چيزی باقی
نگذارد. فرو ريختن شاهنشاهی
ساسانی احتياجی به نيروی
نظامی زيادی نداشت و از اين نظر فتحی نظامی را نمی
توان به حساب اعراب نوشت. از سوی
ديگر، كشف تاريخ
ساسانی و تمدن پيشرفته ايران
در آن دوران
در گرو روشن شدن دقيق و عاری از
احساسات مذهبی حوادث
تاريخ اسلام است. دست كم، برخی از پديدههای حكومت
اسلامی در گرو روشن شدن وضع
حكومت در ايران است.
آخرين
شاهان ساسانی، درحاليكه با مردم در جدال بودند،
بر سر تاج و تخت، با هم نيز درجدال افتادند و
نتوانستند
نيروی قابل توجهی در برابر
اسلام مهاجم
بسيج كنند.
فساد
كارگزاران دربار، سرداران،
حكمرانان و بويژه موبدانی كه اعتماد مردم از آنها سلب
شده بود،
بيش از آن بود كه بتواند به حكومت
ساسانی معنای
يك دولت بدهد.
تعيين
استعداد بخش محروم شبهجزيره
عربستان، آن هم در هزاروچهارصد سال
پيش برای تدارك نيروی
نظامی دشوار نيست. پيش از هر چيز
بايد در نظر داشت كه شكست ساسانيان
در برابر نيروی مسلمانان نه يك
شكست نظامی، بلكه نتيجه فرو
ريختن ساختار اقتصادی-اجتماعی
ناسالم و پوسيده بود. كافی است سختگيريهای
ماموران ماليات، واسطههای
كارهای كشاورزی و توليدی، ستم
بيكران موبدان ساسانی، از هم
پاشيدگی عوامل مدير در دربار
ساسانی، اختلاف
شديد فرقههای مذهبی
زردشتی (ودر درون آن دست كم زروانی
و زردشتی رسمی)
مزدكی و مانوی
و فقر و فلاكت مردمی را كه
بايد در برابر بيگانه و خودی
پايداری ميكردند در نظر آوريم
تا بهتر دريابيم كه ملت ايران در آن
هنگام، علاقمند به مقاومت و حفظ
نظام موجود نبود، حتی اگر ميدانست
به وضع بهتری نخواهد رسيد.
در طول تاريخ ديده
شده كه هر گاه مردم از يك نظام خسته
شده اند،
برای رهائی از چنگال آن،
حتی به نظامی جبارتر تن در داده اند. اميد به
تغيير و زندگی آينده ، انسان را
از انديشيدن به وضع بدتر، باز ميدارد.
حال
در وضعی كه هردو طرف (ارتش ساسانی و
اعراب مهاجم)
استعداد نظامی، توان جنگی و
نيروی منسجم
چندانی نداشتهاند، چرا تا اين
اندازه بر سر فتوحات
مسلمانان و جنگهای ايرانيان
پافشاری شده است، به نظر ميآيد
كه به چند علت بايد توجه داشت.
1- بخش مهمی از اين حماسه سازيها
جعل و ساخت كارخانه
تاريخسازی امسال سيفبنعمرتميمی
است كه جنگهای اعراب را نه تنها
با فتوحات درخشان و بلكه
با معجزات و كرامات همراه كرده
است.
2- برخی از جنگها به نام"فتوح" معروف است. بعيد نيست كه سرداران ساسانی
با يال و كوپال، آرايش ظاهری،
همراه با جامههای رنگين و زرنشان،
سيم و جواهرنشان در جنگها شركت
كرده باشند و حال آنكه فرمانده سپاه
مسلمانان برای كوچكترين
وسيله اضافی ميبايست از خليفه
اجازه ميگرفت. پيروزی سربازان
پابرهنه بر سرداران ابريشمپوش،
بهترين وسيله برای بيشتر كردن
سرو صدا و تبليغ فتوحات
مسلمانان عرب و شايعه معجزه بوده است. به اين پيروزيها بعدها جنبه
حماسی بخشيدهاند، درحاليكه جنگها
اساساً بزرگ و پر اهميت نبوده است.
3- برخی از علل اين حماسه
سازی ها
مربوط به سوابق فرهنگی هر دو ملت
ايران و عرب است. هردو ملت علاقه
شديدی به حماسه داشتهاند. هريك در طول قرون، حوادث
زندگی خود را، هر اندازه هم كه
كوچك بوده، جنبه سياسی بخشيدهاند.
اشعار جاهلی، به خوبی نشان می دهد كه چگونه يك عرب دوره پيش از
اسلام، بر توانائيها و امكانات
خويش كه
گاه يك شمشير و يك اسب بوده ميباليده است
و آن را بزرگ ميكرده است. در اشعار دوره اسلام نيز همينگونه
حماسه سرائی ها شده است. در مورد ايرانيان نيز لازم نيست
سخنی
به ميان آيد. خداينامهها و
شاهنامهها شواهد عظيم اين كارند.
حتی در آثار مانوی، كه اصلاً
برای چنين چيزهائی اعتباری
نميشناسد، نشانههای از حماسه
ديده ميشود. بديهی است كه هر
اتفاقی در طول سالهای 626 ميلادی
به بعد
افتاده، بعدها بوسيله مسلمانان (چه
ايرانی و چه عرب) بزرگ شده است.
اصولاً استخوانبندی حوادث
درست نيست تا چه رسد به تعداد
سربازان و شرح جنگها
و دعواهای
فرعی، اما معمولاً همين رويدادها چنان توجه محققان را به خود جلب كرده كه از پرداختن به حوداث مهم كه در
آنها اختلافات اساسی وجود دارد،
باز ماندهاند.
4- ايرانيان تازه مسلمان نيز
دشمنی ويژهای با آئين پدران
خود يافتند. چند چيز ميتوانست اين
دشمنی را
بوجود آورد كه مهمترين آنها بدين
قرار است:
الف-
محدويتی كه با كمك موبدان
زردشتی برای طبقات فرودست
جامعه وجود داشت كه پشتيبانی از
حكومت جانشين وپيوند
آن با مذهب يك نمود آن است.
ب- قوانين
و رسوم ثابت حكومت ساسانی در
مقابل آزادگی شريعت اسلام در
انتخاب خليفه و شركت مردم در حكومت
كه در عهد چهار خليفه
اول به معنی ولايت عامه بود.(مقايسه كنيد با
چالش كنونی در جمهوری
اسلامی)
ج-
اختلاف شديد برخی از احكام
فقهی اسلام با آئين زردشتی،
خلاصگی و سادگی و بی اعتبار
كردن خون و نژاد و امتيازات پدران.
5- در دوره عباسی كوشش
شده است تا برای جنگهای
مسلمانان و بويژه اعراب سابقه
تراشی شود. معمولاً عمده حكومتهائی
كه در حقانيت خود ترديد دارند، به
چنين سابقه تراشيها دست ميزنند. (باز هم مقايسه كنيد با تاريخ سازی در
جمهوری اسلامی و نقش ارگان
های تبليغاتی جمهوری
اسلامی نظير شورای تبليغات
اسلامی، شورای انقلاب
فرهنگی و يا سياست های
تبليغاتی شورای ائمه جمعه)
از
آنجا كه حكومت عباسی در بغداد ميخواست
جانشين خلف ساسانيان
باشد، علاوه بر جذب ثروت و ايجاد يك
دربار با شكوه به چنين سابقه تراشيها
احتياج داشت. "طه
حسين" دانشمند
مصری كه
تحقيقات او از اين جهت نمونه است،
ماهيت اين جنگها را تبليغاتی و
به قصد ايجاد سابقه برای عباسيان
توصيف كرده است.
اما
برغم همه اين واقعيات، سقوط دولت
ثروتمند ساسانی نميتوانست به
سرعت و به آن آسانی صورت گيرد كه در منابع
تاريخی دوره اسلامی آمده است.
اخبار و روايات جعلی اثر خود را
بر اخبار اصيل هم گذاشته است.
آخرين
شاه ساسانی يزدگرد سوم است. اعراب برای دست يافتن به ثروت
كه ميتوانست دوام دولت و
تشكيلاتشان را تقويت كند، احتياج
به منبع درآمد داشتند. يك دولت واحد
و متمركز در حجاز نميتوانست به
غارت وتجارت( درآمد كاروانهای
تجاری) قناعت كند، بويژه كه
قوانين جديد برخی از كارهای
قديم (غارت، ربا،
خريد و فروش شراب، خوك و….) را
منع ميكرد. بدون ثروت هم حكومت
ممكن نيست.
چنين
بود كه اعراب ناچار بودند از
عربستان بيرون روند و برخورد با
دولت ساسانی، نخستين برخورد
خارجی ناگزير بود.
بيائيد
خود را بجای كارگزاران دولت
ساسانی بگذاريم و ببينيم در
حالی كه آنان نتوانستهاند شاه،
دربار و تشكيلات مفصل ساسانی را
در تيسفون حفظ كنند، كجای ايران
برای آنان امنتر و در عين حال
احتمال پشتيبانی از شاه
ساسانی در آنجا بيشتر است؟ بی
شك فارس، زيرا آنجا سرزمين
ساسانيان بود و هنوز عدهای از
شاهزادگان و بزرگان را در استخر
نگاه ميداشتند و يزدگرد را هم از
آنجا آورده بودند. ساسانيان از فارس سر برآورده، مذهب آن ايالت را در
ايران رسميت بخشيده و به خاطر آن
شمشير زده بودند. بزرگترين آتشكدههای
ايران( بهرام و كاريان) در آنجا قرار
داشت.
بنابرين،
ساسانيان ميبايست شاه و تشكيلات
دولت را به فارس منتقل ميكردند و
چنين كردند و دربار دوم ايران در
استخر تشكيل شد.
تاسف
انگيز است كه اختلاف و آشوب در
اخبار تاريخی صرفاً مربوط به جنگهای
مسلمانان با ايرانيان نيست. از آنجا
كه عمدهترين منابع تاريخ ايران،
همان منابع تاريخ اسلام است، تاريخ
ايران دچار آشوب شده است.
نتيجه اينكه ناچار درگزارش تاريخ
ايران در اواخر دوره ساسانی،
بايد به دنبال سرچشمه برخی از
روايات طبری، ابناثير،مسعودی،
مسكويه، ثعالبی و چند تن ديگر رفت.
در
واقع، عمده اختلاف در روايات
تاريخی دقيقاً مربوط به زمانی
است كه آثار مرگ در چهره پيامبر
اسلام پيدا شد و پس از آن است كه
حوادث جا به جا شد. قهرمانانی ساختگی و
خيالی جای قهرمانان واقعی
را گرفتند.(مقايسه
كنيد با ريزش و رويش نيروها در دهه
دوم جمهوری اسلامی كه رهبر
كنونی چند بار و در توجيه تصفيه
های حكومت از كادرهای معتقد
به آرمان های اوليه انقلاب 57 آن
را طرح كرده است.)
بنياد شاهنشاهی
ساسانی را نه اسلام و جنگهايی
كه نوشتهاند، بلكه شورش مردم
ايران بهم ريخت.
همچنين ميدانيم كه عدهای
ايرانی، بويژه آنهائی كه برضد
حكومت شورش ميكردند، به شبه جزيره
عربستان تبعيد شده يا گريخته بودند.
طبعاً كسانيكه تمايلات مزدكی و
مانوی داشتند در بين اينها بودند و در ستيز
با دربار فاسد ساسانی و موبدان
حامی اين دربار به اسلام گرويدند
و با اعلام وفاداری به آن مشاور و
ياور ارتشی شدند كه بنام
برابری و برادری اسلامی و
به قصد سرنگونی شاهنشاهی
ساسانی از مرزهای ايران
گذشتند . سلمان فارسی از اين
قبيل افراد بود كه مشاورت او با
پيامبراسلام مزاحمتهايی هم
برای او داشته است. سلمان
فارسی حرفهايی ميزده است كه
آنها را امثال ابوذر نيز
نميتوانستند بزنند. مخالفان حكومت
ساسانی- كه بايد سلمان فارسی
را يكی از آنان شمرد- ميتوانستند
تصويری روشن از اوضاع اجتماعی
ايران برای پيشوايان اسلام ترسيم
كنند. در اين صورت آن پيشوايان ميبايست
بيش از آن كه به جنگ بيانديشند، به
فكر زمينه مساعدی باشند كه جامعه
ايرانی را برای هر تغييری
بشرط از ميان رفتن دستگاه ستم پيشه
ساسانی آماده ميكرد. يعنی شورش عليه ظلم و بيداد در داخل
ايران و سپس ورود نيروی خارجی
با شعار برابری و برادری
اسلامی.
به
احتمال بسيار قوی يزدگرد تا سال
شصت و پنج هجری پادشاه ايران
بوده است و جانشين او فرخزاد
دست كم تا سال هفتادو چهار. او برای حفظ موقعيت خود در
ايران، مانند بسياری پديده
های مشابه در جنگ ها و
كشورگشائی ها، پس از اين تاريخ عامل بنياميه شد. بطور قطع و بصورت تاريخی بيعت با يزيد برای ماندن بر قدرت به مراتب آسانتر و مفيدتر بود. و اين همان بيمی است كه از
آينده حمله نظامی امريكا و
متحدان آن به ايران و مناسبات بخش
غارتگر حاضر در حاكميت جمهوری
اسلامی با آن در آينده بايد داشت.
پس از حمله اعراب و فروپاشی نظام مسلط
ساسانی بر ايران، سازمان
شهرستانهای ايران بهم نخورد و
حكام جديد چه ايرانی غير مسلمان
و چه مسلمان ايرانی يا عرب،
راهی جز حفظ همان سازمان پيشين
نداشتند. به اين ترتيب در قرن اول
هجری سازمان كشوری ايران همان
بود كه در پايان كار ساسانيان بود.
اما روشن است كه مركزيت پيشين از
ميان رفته بود و دارائيها بدست
بنياميه ميرسيد. بی شك نظام
گردآوری ماليات و ديگر كوششهای
اقتصادی هم از همان الگوها
پيروی ميكرد. تنها
چيزی كه در اين ميان بايد س عوض
ميد، آتشكدهها بود. آتشكدهها
به مسجد تبديل ميشدند، اما طبعاً
موبدان را نميشد به آسانی عوض
كرد. شايد انحطاط اواخر دوره
ساسانی چندان مقاومتی در آنان
هم باقی نگذاشته بود. آنان با
تغيير دين يا تعويض شغل نيز
مقام طبقاتی خود را از دست ميدادند.
تنها در صورتی ميتوانستند از
مزايای دوره ساسانی بهره ور
شوند كه نخست مسلمان شوند و ديگر
اينكه در مسلمانی هم روحانيت را
به يك حرفه دارای امتياز بدل
سازند و
اين محتاج چالش دشواری بود كه
سايه آن بر سراسر تاريخ ايران
گسترده است. گهگاه انديشه ساسانی كه كار
موبدان و حتی دخالت آنان را در
حكومت( چنانكه فرزندان ساسان
يعنی موبد زادگان كردند) جريان
امر خدا بر زمين ميدانست، در
تاريخ ايران رخ نموده است. بروز
چنين وضعی در هر زمان نشان ميدهد
كه ايران در گذر كهنهای از
تاريخ آرميده است.
و
قتی حكام بنياميه قدرت يافتند،
خواستند بر ايران مسلط شوند و بساط
ستم را دوباره بگسترند، قيامهای
گوناگونی صورت گرفت كه بالاخره
منجر به بر افتادن حكومت آنان شد.آيا
مردم در متن تغييرات اساسی
درحكومت و نيروی اندك حكام تازه
آمادهتر بودند يا هنگاميكه آنها
مسلط شدند؟ اعرابی كه در بيابان
زيسته، كوه و كمر نديده و با آب و هوای گوناگون ايران آشنا
نبودند مگر ممكن بود با تعداد اندك
خود ايران را در نوردند و تا
آذربايجان، گيلان و طبرستان،
خراسان و سغد و خوارزم برسند؟ مگر
ممكن بود اين راهها بدون
راهنمائی ايرانيان كه از ستم
حكومت ساسانی به تنگ آمده بودند
و حتی ديگر در اين اواخر، گاه نان
بخور و نمير هم برايشان نميماند،
طی شده باشد؟ اين همه سكه كه در همين دوران بوسيله ايرانيان زده شده و از
اسلام نشان بسيار اندكی دارد به
چه معنی است؟ آيا همه اينها به آن
معنی نيست كه ايران نه در جنگهای
زمان ابوبكر و عمر و عثمان و تا سال
سی هجری به دست مسلمانان فتح
شده است، بلكه اسلامی شدن ايران
با زمينه سازی مخالفانی كه به
عربستان رفته بودند و به طور عمده
مزدكی، مانوی يا ناراضی
بودند و نيز با كمك مردم داخل ايران
صورت گرفته است؟ آيا تنها در اين
بافت نيست كه حرفهای نويسنده
تاريخ سيستان، مبتنی بر اين كه
سيستانيان نخستين مردمی در
ايران بودند كه مسلمان شدند، قابل
فهم ميگردد؟ اين خود بهترين شاهد
نيست بر آن كه در درون
ايران، بويژه مردمی كه منتظر
ظهور بودند و آن را آرزو ميكردند،
اسلام را بهانه قرار داده و بر
ساسانيان شوريده باشند؟ بديهی
است كه پذيرفتن برخی از اخبار
تاريخی ارتباط با مقاصد و ميزان
آگاهی مورخ دارد. بدون اينكه
كسی را به داشتن تمايلات مغرضانه
متهم كنيم، به آسانی ميتوان
گفت كه هميشه وابستگيهای
اجتماعی و سياسی در اين زمينه
نقش قاطع داشته و هيچ مورخی از اين گونه
علايق مبرا نيست.
در
روزگار خود ملاحظه ميكنيم كه
بسياری از كودتاچيان نام كار خود
را انقلاب مينهند و آنگاه مهمترين
كاری كه برای آن ميكنند
سابقه تراشی و ايجاد تاريخ است.
(در تدوين و تنظيم اين مطلب، از تحقيق
ارزنده آقای علی حصوری با
نام "آخرين شاه" بهره بسيار
گرفته شده است)
|