از
زمان شكل گيری جمهوری
اسلامی تا كنون هيچ حركتی را
بخاطر نداريم كه توانسته باشد چنين
تكانههای سختی به
عنصراستبدادی آن وارد كند؟ و
اينچنين همه مشروعيت او را در برابر
ديدگان جهان به چالش بگيرد؟
در
حاليكه اين نظام از بدو شكلگيری
خود با مخالفتهای جدی در
اشكال سخت سياسی و نظامی از
بيرون و درون مواجه بوده است. جنگ در
تركمن صحرا، جنگ در
كردستان،بنوعی كه در مقاطعی
سلب حاكميت او در اين مناطق كامل
بود! و در حاليكه هنوز روی
پاهای خود استوار نشده بود، هشت
سال تمام درگير جنگی شد كه
تقريبأ تمامی جهان متحد حريف او
و عليه او بود!
در
چنان مبارزه نابرابری تنها
دستمايه او فراهم آوردن يك اتحاد
ملی به سود خود و عليه مخالفان
داخلی و خارجی بود! و اين "تنها
دستمايه" يعنی تمام آن چيزی
كه يك حكومت برای استحكام و
پابرجايی خود به آن نياز دارد! و
يعنی همين چيزی كه اينك
جمهوری اسلامی آشكارا از دست
داده است. و به عبارتی آن را از
ميان برده است.
و هنگامی كه يك حكومت، بخصوص در
يك مملكت جهان سومی، ـ كه هنوز
ماييم ـ از چنين پشتوانهای
محروم شد، اقتدارش از بيرون و درون
مورد تهديد است.
تهديد از درون را خوشبختانه! اين
حكومتها به ميمنت همان جهان
سومی بودن، معمولأ علاجهای
كوتاه مدت و ميان مدتی دارند. ميگيرند
و ميبندند و در نهايت كاری ميكنند
كه برای مردم بهای مبارزه با
خودكامگی آنان آنچنان گران شود
كه جامعه در مقياس عمومی خود و با
قيد و بندهای هرروز فزايده
زندگی اجتماعی هر چند به
اكراه و بسا با نفرت و كين سلطه
نامبارك آنان را پذيرفته و وجود
منحوسشان را ناديده بگيرد. تضاد
تاريخی ملت ، دولت و بی
اعتمادی دائمی اينان به
يكديگر در جوامعی نظير ما حاصل
اين رابطه ناساز است.
اما
اين يك سوی مشگل اين حكومتهاست
كه برای حل آن زمانی معادل
تجربه همه شيوههای سركوب را
ندارند زيرا!
زيرا
اين حضرات معمولأ مورد توجه
قدرتهای جهانی هر كدام از
سويی قرار دارند و تركيب شوم غير
ملي! نا كارآمد! و منفعت جوی آنان!
توان ايشان را در برخورد با اين
واقعيت نه متوجه انتخاب بهترين
گزينهها در خدمت ملت و دولت ساخته
، كه مصروف پريشانی و گسست روز
افزون امور ميكند.
در
چنين وانفسايی از مشروعيت! درايت!
و صداقت ا ست، كه پايان اين حكومتها
را هميشه همراهی اين دو مشكل
يعنی عدم پشتوانه ملی و فشار
خارجی، رقم زده است! بدون آنكه
لازم باشد اين دو عامل همسو عمل
كنند. و چرا اينگونه است؟ و من
برای توضيح آنچه كه ميخواهم
بگويم جز تأكيد بر آنچه كه همگان ميدانند،
دلايل ديگری ندارم. پس نظرم كمك
گرفتن از بديهيات است و مروری
كوتاه بر دانستهها و نه احيانأ
ادعای آوردن گفتمانی نو! و همه
اش اينكه:
قدرتهای
جهانی روابط خود را با جهان
بيرون از خود، تنها بر اساس منافع
ملی خود تنظيم ميكنند و روابط
آنان با حكومتهای ديگر، و
بخصوص كشورهای جهان سوم، كه بستر
دائمی تنشها و تحولات سياسی
هستند! دو وضعيت كلی بيشترندارد.
يك
وضعيت آن است كه اين حكومتها
متحدين جهان غرب هستند. در برخورد
با اين حكومتها طبيعی ست كه
قدرتهای مورد بحث تمام تلاششان
را برای ياری رساندن به آنان
در مقابل مخالفين سياسی شان بكار
بگيرند؛ اما اين نيز واقعيت است كه
هرآينه اين تلاشها بی ثمر شده و
از سقوط محتوم چنين حكومتی آگاه
گشته اند، بلافاصله دست حمايتگر
خود را از پشت او برداشته و در صدد
توافق و تعامل با حاكمان محتمل
آينده ـ طرف آتی معاملات و
قراردادها ـ برآمده اند. رابطه غرب
و حتا آمريكا با انقلابيون بعد از
شاه، با آن همه تحقير و توهينی كه
به او روا ميداشتند الگوی كامل
اين نوع برخورد بود و سرانجام نيز
اين بی سياستی و عدم تمركز
سياسی انقلابيون بود كه رابطه با
آمريكا را به اينجا،و به اين بحران
و در نهايت به اين دريوزه كشانيد.
وضعيت
ديگر كه ميتواند دو گونه روی
كند، اين است كه يا اين كشورها
آشكارا در صف مخالفان سياسی
قدرتهای بزرگ هستند، و يا چنين
تشخصی موجود نيست اما آنان نميتوانند
ارتباط دلخواه را با ايشان
برقراركنند. دخالت خارجی در اين
هر دو شكل نيز تنها به يك شرط ممكن و
مقدور شده است و آن شرط همان عدم
مشروعيت ملی ست. خواه اين طرفه
نظير آنچه كه در عراق صدام و يا
ايران امروز ميگذرد، حاصل عمكرد
خود حكومتها باشد، خواه مانند
بسياری موارد ديگر در آمريكای
لاتين، آسيا و آفريقا در نتيجه تلاشهای
سازمانهای جاسوسی غرب و
البته باز بر بستر نارساييهايی
اجتماعی حاصل شده باشد. و البته
در شرايطی غير ازبسترهای
آماده جهان غرب ـ به معنای قدرتهای
حاكم برآن ـ نه وقعی به پامال شدن
حقوق بشر گذارده و نه نگران هيچ يك
ازپرنسيبهايِی ست كه ممكن است
در جامعه خود او نهادينه شده باشد.
نهايت آنكه هر از گاه به صدور نامه
يا بيانيه بی اثری تحت فشار
سازمانها و مؤسسات مدنی و
دمكراتيك خود گردن نهاده باشد!
اين منطق قابل فهم و عبرت آموز است
هم برای حكومتها و هم برای
اپوزيسيونهای آنان كه ميتوانند
آماده ترين قربانيان اين سياست
باشند و يا سياستمدارانی كه با
توجه به اين واقعيات و دور از آرمان
گراييها دريابند كه چگونه ميتوان
از اين فرايند در جهت پيشبرد تحولات
دموكراتيك استفاده كرد و نه ذوب
كردن مبارزه دموكراتيك در كورههای
مدل عراقی يا افغاني!
و
امروز روی سخن به نظر ميرسد كه
بايد با اپوزيسيون ايرانی باشد
زيرا كه اقتدارگرايان حكومتی
دارند قدم به قدم مشق ميكنند!
دريوزه كه گفتم همان عبرتی ست كه
اقتدارگرايان از فشار اين واقعيتها
گرفتند و اپوزيسيون هنوز نه!
اقتدارگرايان اما به شيوه خود و در
خدمت آرمانهای ضد مردمی خود
آن آموزهها را به كار گرفته و ميگيرند.
آموختند حال كه مشروعيت ملی را
باخته اند اگر دل دشمن خارجی را
بدست نياورند قافيه است كه يكجا
باخته اند. و گرچه شعارها و لغزها كه
بر سر زبان گروهی غافل و مجذوب
انداخته بودند، تا ميآمدند
گامی به سوی شيطان بزرگ يا
اذنابش در مصر يا اردن يا عربستان
بردارند شمشير دموكلس بود كه يك سرش
بر فرق خودشان ميخورد، اما به هر
جان كندنی بود گام به گام و مرحله
به مرحله ماتشان گذاشتند و گذشتند.
و از آن خيل مجذوبين كه به مدد دين و
دعا و ايضأ به ريا ساخته بودند،
هشيارترهاشان به مرور ميآموختند
كه مرتبه شان از سعيد امامی
بالاتر نيست اگر بخواهند زيادی
شور مكتب و مذهب را در بياورند! و
ساده دل ترهاشان هم يا واقعأ آنقدر
كه يادشان داده اند در ولايت و
چيزهای ديگر ذوب شده اند كه
وكالتشان را با خلوص به لاريجانيها
عسگراولاديها بدهند يا نه! انقدر
مؤمن نيستند! كه پس ميتوانند به
حال خود رها شوند . در جهانی كه
ميخواهی با امريكا و دوستانش بر
سر ميز بنشينی و بخصوص در آغاز
يواشكي! اين انصار و شاهد و جانباز و
حزب الله و بسيج را لازم كه نداری
سهل است، اصلأ نميتوانی نشان
شان بدهی. و تازه مگر امروز ديگر
چه تعدادی هستند. خودشان ميدانند
و فردای قيامت! جواب بدهند كه چرا
اهل كوفه شده و علی را در ايجاد
رابطه با شيطان بزرگ تنها گذاشته
اند!
و از سوی ديگر غرب نيز در كليت
خودش از آمريكا تا اتحاديه اروپا
ديگر ذله و مستأصل شده است از اين
حاكميت دوگانه كه نميگذارد او به
هيچ قرار و ثباتی نه تنها در
ارتباط با ايران كه با منطقه برسد! و
پر بيراه نيست اگركه اينك بخواهد
بهای مناسب بپردازد به اين عشوه
گريهای اخير اصول گرايان و
مكتب پرستان!و كاملأ سيره آقايان
است كه بخواهند پاداش چشم پوشی
غرب را بر سركوب داخلی از طريق
هدايای حزب الله شان در جای
ديگر تقديم كنند.
حال
اين صغرا،كبراها را چرا بايد زير آن
تيتر ميآوردم، آنهم با اين همه
ابهام ؟
راست اين است كه اين شكست شريف كه
نشان از پيروزی يك گفتمان
ارزشمند و بی نظيردر تاريخ
مبارزات آزاديخواهی ميهن ما
دارد، ميتواند به اندك بی
درايتی يا ماجراجويی سياسی
بدل به يك شكست تمام عيار شود!
راست
اين است كه هم اكنون اين نمايندگان
و متحدينشان در دولت و بيرون از آن،
به سنگين ترين مبارزهای كه در
حيطه يك مبارزه مسالمت آميز و
قانونی ميتوان متصور بود دست
زده اند. نتيجه اين مبارزه مسالمت
آميز هرچه كه باشد لرزههايی بر
پيكره استبداد انداخته و تركهايی
ايجاد كرده است كه سطحی نيستند و
ترميم شان مستلزم بسا تغيير در بدنه
اين پيكره ناموزون است. بسا چيزها
را مستبدين بايد جا به جا كنند تا
شكست تمام عيار خود را تنها به عقب
بياندازند!
راست
اين است كه اينان در حقيقت واقعی
ترين اپوزيسيون اين نظام هستند.
اپوزيسيون قانونی كه برانداز
نيست و در سياست جاری اگر نه به
حد كفايت، اما به هر روی نقش دارد!
اين اپوزيسيون نبايد چون ديگران
قربانی شود و چون بسياری از ما
با ياد شكست و پيروزيهای گذشته
دائمأ در كار يافتن راهی برای
آغاز از نقطهای باز هم عقب
ترباشد!
اصلاح طلبان با اين مقاومت
تاريخی و عليرغم همه تيرهای
زهر و كين كه از بيرون و درون و از
دوست و دشمن گرفتند، و عليرغم همه
خطراتی كه در كمين آنها ست،
امكان و شايستگی آن را دارند كه
اولين اپوزيسيون رسمی و
قانونی در تاريخ سياه بعد از
كودتا باشند. اين امكان تاريخی
را بايد با درايت تبديل به وافعيت
كرد.
امروز
تهيج و تشويق نمايندگان مستعفی
به ايستادگی بر سر اعتقادات
آزاديخواهانه اشان نه لزومأ به
معنای تشويق آنان به خروج از
چارچوبهای قانونی ست.
نمايندگان بايد بر سر استعفای
خود بايستند و نيز قادر شوند تا پس
از بيرون آمدن از مجلس، با حفظ
امنيت خود ادامه مبارزه را در اشكال
علنی و به عنوان يك اپوزيسيون
قدرتمند پی بگيرند. با حضور يك
اپوزيسيون ميانه روی علنی ست
كه نيروهای راديكال تر ميتوانند
راههای حضور خود را بيابند. والا
بديهی ست كه تا هنگامی كه
نيروی ميانه در محاق و ممنوعيت
است نيروهای تندرو تر عرصهای
جز زندان و شكنجه و تبعيد ندارند.
امروز!
برای اولين بار در جريان اين
شيوه و شايد برای اولين بار در
تاريخ جمهوری اسلامی
اقتدارگرايان پای ستاد كل
نيروهای مسلح را نيز به ميان
كشيدند. گاهگاهی اين بوده است كه
سپاه خود را در گير مناقشات
سياسی كرده و بيانيه و اطلاعيه
صادر ميكرد اما گمان ميكنم اين
اولين بار است كه ستاد كل
نيروهای مسلح به يك صحنه كاملأ
سياسی وارد ميشود و بيانيه
صادر ميكند. به نظر ميرسد
اقتدارگرايان در تحريك و تشجيع
نيروهای مخالف بسيار هم دلير و
پی گير ند!
و
اين در حالی ست كه كنار كشيدن
دولت و وزارت كشور از برگزاری
انتخابات ميتواند اين خطر را در
پی داشته باشد كه سپاه و بسيج
ميدان را دردست بگيرند و در چنين
هنگامهای خطر تنها اين نيست كه
هر چه ميخواهند و به هرتعداد كه ميخواهند
از صندوقها در ميآورند، بلكه
خطر اصلی نظامی كردن صحنه و
ايجاد فضای مشروع برای سركوب
است. و ما نميتوانيم خود را فريب
بدهيم دوستان! اينكه مردم در صحنه
نيستند واقعيت دارد اما اين واقعيت
تلخی ست كه آنان به سود هيچ كس و
ايضأ به زيان هيچ كس هم به صحنه آشوب
نخواهند آمد. و اين اگر چه نه
برای هميشه يا حتا زمانی دراز
اما در كوتاه مدت امكان سركوب همين
آزاديهای محدود سياسی را
باز هم فراهم تر ميكند و آنچه حاصل
ميشود رجعتی و تقلايی سخت تر
است.
شكی
نيست كه اينك اپوزيسيون در داخل و
خارج بايد از مردم بخواهد كه در
انتخابات فرمايشی شركت نكند. اما
اپوزيسيون نبايد نمايندگان را به
ابزار فشار برای استعفای دولت
و رئيس جمهور تبديل كند.
و
شايد! و هنوز ميگويم شايد؛ صحيح تر
اين باشد كه حتا در صورت برگزاری
انتخابات فرمايشی و در حينی
كه همه مردم را به عدم شركت در اين
انتخابات دعوت ميكنيم، دولت در
جايگاه خود بماند و وزارت كشور
برگزار كننده انتخابات باشد. اين
امر به نظر ميرسد كه ميتواند
اولأ به ادامه حضور نيرويی در
حاكميت كمك كند كه قلع و قمع اصلاح
طلبان را جلو بگيرد يا لااقل از شدت
آن بكاهد؛ و دوم اينكه آرا حقيقی
حضرات را با امانت از صندوقها
بيرون كشيده و ميزان محبوبيت شان را
به تماشا بگذارد و آقايان در نهايت
با مشروعيت واقعی خودشان به مجلس
وارد شوند. تا باري! معلوم شود حال
كه نماينده گان منتخب مردم نزد
آقايان صلاحيت نداشته اند، نماينده
اول تهران دوازده ميليونی را
ايشان با چه تعداد آرا در مجلس
خواهند نشاند.
مليحه
محمدی ششم فوريه 2004 (سايت ايران
امروز)
|