در
سالگرد ربع قرنی انقلاب ايران،
اين روزها با انتشار اخبار مربوط به
تحصن و استعفای نمايندگان مجلس
دنيا دچار حيرت شده است و روزنامه
نگاران ميپرسند مگر مردم ايران،
هر كه را ميبينی، به نوعی از
اوضاع ناراضی نيست پس چرا
اتفاقی از آن دست كه سالهاست
مخالفان منتظرند نميافتد. جواب
اين سئوال به دهها عامل بستگی
دارد اما بخشهائی از آن
هويداست و ميتوان برای مردم
دنيا گشود.
از مجموع ايرانيانی كه ما باشيم
و به سرنوشت كشورمان علاقه منديم در
صدی كه نميدانم چقدر است اصلا
حال و حوصله شنيدن و خواندن هيچ چيز
جز خبر سرنگونی نظام حاكم را
ندارند. اينان فرياد ميزنند و اگر
وسيلهای به دست آورند و يا در
جای مطمئنی دور از دسترس بگير
وببندها قرار گيرند نظر خود را
بيان ميكنند به تندترين عبارتها.
اما درصدی از ما ايرانيان – باز
نميدانم چه درصدی – اگر
آرزوی سرنگونی نظام را هم در
سر داشته باشند باز هم به هزار
نكته، آينده و جوانب آن ميانديشند.
اين كه از كجا و چگونه به آرزوهای
خود دست يابند برايشان مهم است و از
طايفه «اينها بروند هر چه پيش آيد
خوش است، بدتر از اين كه نميشود»
نيستند. اين كه ميبينيد هر رسانه و
هر كسی كه با گروه اول سخن ميگويد
از نظر گروه دوم جلف و بی بنيادست
و هر رسانه و گروهی كه با گروه
دوم سخن ميگويد از نظر اوليها
محافظه كار و ترسو و احيانا از حقوق
بگيران و سرسپردگان نظام است، از
همين دوگانگی بر ميخيزد. و تا
كار ما به سامان نرسيده همين است و
جز اين نخواهد بود و هر كس چيزی
مينويسد و حرفی ميزند، چه
مانند من دور از عمل سياسی باشد و
چه اهل سياست و دركار آن باز با سخنهای
درشت روبرو ميشود.
كسانی كه به خشم اندرند و جز
سرنگونی نظام دينی حاكم بر
ايران به كمتری قائل نيستند و در
همان حالند كه بيش تر ما ملت ايران
در ربع قرن پيش بوديم. از همين رو
اتفاقا من يكی آنان را كاملا ميفهمم
و مانند پيران روزگار جوانی
خودمان نيستم كه حرف و شور و حال ما
را نميفهميدند و به زبانی خشك
دلالتمان ميكردند و ما را به هيچ
روی سر شنيدن آنها نبود. گروه
خشمگينان بی حوصله و به جان آمده
را به ويژه وقتی از جوانانند ميفهمم
و حتی از خواندن كامنتهای
تند و طعنه زنشان هم عجب ندارم و
بدحال نميشوم. همين است. اگر گلايهای
باشد بايد از آن خشك مغزان داشت كه
با بی تدبيری و زمان
نشناسی، سرنوشت كشوری به
بزرگی ايران را در كف با كفايت
خود پنداشتهاند و به خود زحمت
خواندن تاريخ را نميدهند. چه
تاريخ خاك دردكشيده ما و چه تاريخ
جهان. از جمله نميدانند تمام
كسانی كه سالها مقدرات جامعهای
از جوامع جهانی در كفشان افتاده
مانند لنين، رضاشاه، تيتو، هيتلر،
نهرو، گاندی، نلسون ماندلا
نبودهاند كه درايت و ابتكار عمل و
هوش و موقع شناسی در مقام بالاتر
قرارشان داده باشد – از هر نوع جنس
آوردم كه سخن را موكد كنم- و
فراوانند در جهان كسانی كه موقع
و مجال حكمرانی بر جامعهای
را به دست آوردند و به آسانی از
دست دادند چون زمانه را نفهميدند و
زبان مردم خود را.
اما از آن بالانشينان خشك مغز كه
روزگار يك چندشان مجال داده هزار
عيب و نقص پديدار ميشود يكی هم
اين كه چون به وصال قدرت بی درد و
قابليت نائل آمدهاند به همين نسبت
هم برای از دست دادنش نگران و
دلواپسند و رسيدن ديگران را به آن
مقام سهل ميبينند و همه مردم را
رقيب و وزيدن هر نسيم را علامت خطر
ميپندارند و دچار ماليخوليا ميشوند
و مانند پدرسالاران ماركز هستند كه
در پائيز پدرسال و در صد سال
تنهائی تصوير كرده بود. اين
طايفه از انتخاب و رای مردم چنان
ميگريزند كه مار از پونه و جن از
بسم الله. اين طايفه از بزرگ و كوچك،
در محروسه قدرت خود، از هر
قانونی كه نهاده شود آن بخش را
مقدس و لازم الاجرا ميدانند كه به
آنها حقوقی و اختياری ميدهد
و آن بخشها را كه برای ديگران
حقوقی قائل ميشود نالازم و
تفننی و غيرلازم ميشمارند. در
مقياس بزرگ جهانی، اين طايفه هر
قاعده و قراری را كه از آنان
محافظتی ميكند بزرگ و عادلانه
ميبينند و اطاعت از آن را واجب ميخوانند
و هر قانون و قاعده و قراردادی را
كه اندك تعارضی با قدرت آنها
پيدا كند ظالمانه و اطاعت از آن را
غيرلازم ميپندارند. قطب عالم
امكانند و اوجب واجباتشان حفظ قدرت
خود.
به افعال و گفتارشان بنگريد گاهی
در نظرشان مثلا دبيركل سازمان ملل
عامل دست نشانده قدرتهای بزرگ
و آلت فعل صهيونيهاست و به فاصلهای
اندك همان كس «مقام عالی قدری
كه عمری در حفظ حقوق بشر نهاده»
لقب ميگيرد. پادشاه سعودی
روزگاری حاكم حجاز و عامل آمريكا
و محافظ منافع نفتخواران لقب ميگيرد
و روزی بعد خادم شريف حرمين
شريفين ميشود. روزی يا عمار يا
عمارشان گوش فلك را كر ميكند و
برای ملاقات با عرفات صف ميبندند
و با او عكس يادگاری ميگيرند
اما همين آدم بعدا ميشود رييس
شهربانی غزه و منصوب حكومت غاصب
و... سفارت آنها در همه جهان مطابق
حقوق بين الملل محترم است و پليس
همه كشورها وظيفه دارد از آن محافظت
كند كه رنگی به درش نپاشند، اما
سفارت خانه كشورهای ديگر در
تهران لانه جاسوسی است و بايد
مدامشان پائيد و گاهی تيری به
سويش پرتاب كرد كه كار خود بدانند و
ميهمانيهاشان را مراقبت كرد. به
همين قياس مهم ترين مبارزه با آنها
داشتن آرشيوست و رجوع به گفتههای
خودشان. سخنگوياشان را بنگريد مثلا
مدير كيهان كه وقت ترور سعيد
حجاريان سرمقاله ميپرسند زاری
كنان كه « سعيدمان را كه ميخواست
از ما بگيرد» و خود جواب ميدهند كه
«اين نازنين محافظ امنيت كشور را
عوامل استكبار جهانی از ما
گرفتند» و بيت صادر ميفرمايند كه
«گر خون از اين حديث ببارد عجب مدار...»
اما چندان كه آن تير بی اثر ميشود
و عاملش هم گرفتار. سعيد حجاريان ميشود
تئوری پرداز بيگانه پرستی و
بی دينی و سعيد عسگر ميشود «مسلمانی
كه غيرت مسلمانی نگذاشت كه نسبت
به ناديده گرفتن ارزشها بی
تفاوت بماند»
می پرسيد به اين نشانههای
آشكار كه اعتبار و احترامی در
گوينده نميماند. جواب اين است كه
آری مگر در آنها كه چشم به دهان
اين طايفه ميدوزند و از ديروزشان
سئوال نميكنند، پيش از اين در
جائی نوشتم كه اينان سرمايه بر
نابينائی ما گذاشته اند. از جمع
راهروانشان همين كه كسی به عقل
رسيد و سئوالی كرد مرتد شده و
مهدورالدم است مانندهاشم
آغاجری و همه اين اصلاح طلبان كه
امروز در كارند. حتی اگر فقيهی
باشد كه روزگاری دراز عالی
قدر بود و مخالفانش مخالف امام
زمان، اگر ده بار صلاحيتش تائيد شده
باشد باز رد ميشود، كسی كه عليه
منافع آنان سخنی بگويد اگر سالها
در جبهه جنگ بوده باشد باز مخالف
خون شهداست. وقتی كه بپرسد و در
كار اينان چرا آورد از بهشت بيرونش
ميكنند اگر سالها دروازه بان
فردوس بوده باشد.
پس اگر كسانی بی حوصله شدهاند
و جز تندی و ناسزا هيچ تحليل و
راهبردی را نميپسندند و از همه
انتظار دارند مانند خودشان باشند،
گناه از آنان نيست بلكه از كسانی
است كه از كوچكی انديشه،
بزرگی جايگاه مديريت را در جامعهای
به بزرگی ايران نميدانند و
مانند آن هشتاد و نه در صد برندگان
روتاريهای انگليس هستند كه با
به دست آوردن پول هنگفت، بدبختی
برای خود خريدهاند و به
تازگی در گزارشی خواندم كه چه
بلاها با آن ثروت بادآورد بر سر خود
و اطرافيان خود آوردهاند و
بعضی كارشان به جنون كشيده و
برخی آرزو كردهاند كه كاش چنين
نشده بود. يكی از دلايلی كه در
جوامع مردم سالار سلسله مراتب هست و
سالها ممارست در كار عمومی
بايد تا كسی به جای بلند برود
از همين روست كه آرام آرام گنجايش
آن مقام را پيدا كند و مانند
گدائی نباشد كه به قول خواجه
معتبر شود و زخدا بی خبر شود.
ده سالی پيش يكی از هنرمندان
مورد علاقه و احترام من در جائی و
جمعی كه يكی پرسيده بود و من
مشغول تحليل وقايع روز بودم گلايه
كرد كه شمشيری بر گلويمان ميسايند
و تو نشستهای و داری آلياژ
فلز آن را مشخص ميكنی. حالا چه
موقع اين كارست. به شوخی گفتمش در
همان مثال شمشير هم يكی توان آن
دارد كه با مشت بر سر شمشيردار
بكوبد و ديگری ميتواند با او در
آويزد و يكی هم وظيفه دار ميشود
كه آلياژ فلز آن آلت قتاله را
اندازه زند تا دوباره مانند آن
ساخته نشود و مظلومان چاره را از
همان راه پيدا كنند.
مثال ديگری باز از خود بياورم كه
ديگران را متهم نكرده و يا سخنی
بی اطلاع نگفته باشم. در سال 1996
برای اولين بار پس از پانزده سال
كه ممنوع الخروج بودم از كشور، به
آلمان رفته بودم و در فرانكفورت
سخنرانی ميكردم برای
جمعی دست چين شده كه از
سخنرانی در اجتماع عمومی باك
داشتم چون ميخواستم برگردم. در آن
جمع سخن به آن جا رسيد كه گفتم در
درون حكومت هستند كسانی كه مانند
خشك مغزان فكر نميكنند و در پی
راه چارهاند برای اداره مملكت.
يكی از آنها كه صدمه اين نظام
را بسيار خورده است بلند شد با
فرياد و بعد از مصرع مشهور و متداول
سگ زرد برادر شغال، مرا از گفتن اين
سخنها برحذر داشت و نميخواست
بگذارد تا بگويم كه مثلا خيابانهای
تهران تميز شده است و يا فرهنگسراها
خوب كار ميكنند و يا باغداران
ثرومند شدهاند و مهندسان پلهای
درست ميسازند و .... در پاسخش گفتم
شما مانند آن كس هستيد كه ميخواهد
با رقيبی كشتی بگيرد دوستی
تا نشان دهد كه رقيب در اين حركت
قوی است و در آن فن ضعف دارد،
پای چپش چنين است و دست راستش
چنان، با فرياد از خود ميرانديدش
كه مگو، حريف ما جز نقص و ضعف هيچ
ندارد و به فوتی افتادنی است.
گفتم به همين بی تدبيری
پانزده سالی است كه به كسانی
كه شايستگی لازم را ندارند مجال
قهرمانی و اداره كشور را داده
ايد.
اگر اين جمله حقير برايتان آشنا آمد
برای آن است كه در تيتراژ برنامه
هويت كه به همت سعيد امامی و حسين
شريعتمداری در سيمای
جمهوری اسلامی پخش شد آن را
بارها ديديد و شنيديد، سيزده هفته.
با اين عنوان كه رابطه من را با
ضدانقلاب روشن كرده باشند. اين كه
اين فيلم از آن جمع اندك چگونه
برداشته و چطور به سعيد اماميها
رسيد و چه كشيدم بر سر آن خود
حكايتی ديگرست. اما به يادتان
بياورم كه در آن سخنرانی من از
وجود كسانی خبر ميدادم كه در
اين شش سال به صحنه آمدند و زندانها
را پركردند و حركتشان ظاهر كننده
نارسائيها و ضعفهای درون
جمهوری اسلامی شد و بزرگ ترين
افشاگريها را كردند و رازها برملا
داشتند و خطرها كردند و هم الان هم
با تحصن و استعفای خود توجه همه
جهان را به موضوع اصلی جامعه
ايرانی و تشريفاتی بودن
انتخابات و طرز عمل محافظه كاران
جلب كرده اند.
تا
بی هوده لاف نزده باشم بگويم كه
در همان سخنرانی فرانكفورت در
سال 1996 وقتی از من ميپرسيدند كه
نام چند تن از اينها را كه ميگوئی
بياور و نشانی شان بده، جوابم
اين بود كه نامشان نميدانم، به
زحمتی كرباسچی و مهاجرانی
را ميگفتم و بس. به راستی هم نميدانستم.
حسی داشتم كه بعد معلوم شد غلط
نيست. اما امروز شما صدها تن را به
همين صفت ميشناسيد.
از
اين مقدمه طولانی به نتيجه كوتاه
برسم. حركتی كه نمايندگان اصلاحطلب
آغاز كردند از نظر زمانی بسيار
به موقع بود، به قول دانشجويان
دانشگاه اميركبير كاش پيش ترها به
اين روش عمل كرده بودند، اما باز به
قول همان بچههای اميركبير در
تريبون آزاد دوشنبه حالا بايد به
اين حركت ميمون آنها خوش آمد
بگوئيم، بی عنايتی به نتيجه
كار كه از ابتدا هم گمان نبود كه
نمايندگان مجلس با اين حركت به تمام
مطالبات مردم برسند كه اگر كار به
همين سادگی بود كه اصلا اين همه
صعوبت و پيچ وخم نداشت. كاش تمام
صدمهها كه مردم ايران در اين ربع
قرن در راه آزادی خوردند، همه
زندانها و اعدامها همين اندازه
اثر داشت در رسوا كردن اقتدار
گرايان و نشان دادن ماهيشتان به
مردم ايران و به جامعه جهانی. كاش
راههای ديگری وجود داشته
باشد كه با به خطر افتادن 125 تن،
بی نيازی به هزينه كردن تمام
جامعه به چنين نتيجهای برسيم.
اين
كه دو سه باری نوشتم كه با تحريم
بی موقع و شتاب زده انتخابات
مخالفم و معتقد به آنم كه راهی
باز شود برای هماهنگی و
انسجامی در مردم تا تحريم به
موقع اثر بگذارد و دست كم به
ميزانی قابل اعتنا از كل آرا
بكاهد، مقصودم همين بود. حالا به
فرض كه دستگاه دولت مجبور شود به
انتخابات اول اسفند تن بدهد،
صدای اين ماجرا كه سطح خواستهای
مردم را هم گامی جلوتر برده و
عامل بن بست را حتی به دين باوران
هم نشان داد در عالم پيچيد و نشان
داد كه اقتدارگرايان خشك مغز تا چه
اندازه سخت جانند و تا چه ميزان به
مردم بی اعتنا هستند و پرده از
رخشان برانداخت ونه فقط در داخل
ايران خبر به ميزان بسيار پخش شد كه
خبرش به گوش جهان رسيد. يادتان باشد
كه اينها در هفت انتخابات گذشته
همين كارها را كردهاند ولی اين
باراست كه ديروز تمام نشريات معتبر
دنيا نوشتند كه شورای نگهبان چه
ميكند و اين انتخاباتی
فرمايشی است. حالاست كه جهان ميداند
كه مردم ايران طالب همه پرسی
درباره سرنوشت خويشند.
افكارعمومی اروپا دريافتند كه
دولتهايشان دانسته و يا ندانسته
با حركتهای خود چه دامی بر
سر دموكراسی ايران گشودهاند و
افكارعمومی و روشنفكران يقه
دولت فرانسه را گرفتهاند كه آن
معامله چه بود كه دانشجويان
ايرانی به آن اعتراض دارند.
آری اگر شرايط به همين منوال
گذشت كه ميگذرد هر كس به قلم خود
از مردم بخواهد كه در نمايش
انتخابات اول اسفند حاضر نشوند. اين
كاری درست است. حتی اگر دولت و
نمايندگان مجبور شوند كه به اكراه
برگزاری انتخابات را در اول
اسفند بپذيرند و تن به سكوت و قبول
شرايط بدهند و با انصراف بی
سروصدا از صحنه بيرون برود باز
فرقی نميكند آنها كار خود
كردند.
تا همين جا با حركتی كه
نمايندگان مجلس كردند ارزش و امكان
موفقيت حكومت حداقلی گوش به
فرمان كه محافظه كاران برنامه
ريزی كرده بودند شكست و آن نمايش
دموكراسی كه در سرداشتند از
اعتبار افتاد. حالا هر چه فشار را
فزون كنند بر رسوائيها خواهد
افزود. انتخاباتشان اگر قرارست كه
دنيا را به اين توهم اندازد كه خشك
مغزان با حمايت مردم بر سر كارند
حالا همان نتيجه را خواهد داد كه
انتخابات صددر صدی صدام داد كه
هفت ماه قبل از رسيدن قوای تحت
رهبری آمريكا مردم را به خيابانها
كشاند كه با خون خود نام او بنويسند
و در برابر دوربينها دست او
ببوسند و برقصند و نمايش همبستگی
بدهند، اين همه كرد و اثر نكرد.
برای آنان كه ميپندارند جهان و
هم مردم ايران از قبل هم ميدانستند
كه مجلس چه كاركردی دارد و چگونه
اسير شورائی منصوب است و قدرت
نهادهای انتصابی در جمهوری
اسلامی به چه اندازه است، عرض ميكنم
كه چنين نيست چنان كه من و شما هم از
راز مجلس مثلا گرجستان و برمه و
صدها كشور دنيا بی خبريم مگر آن
كه كسی مانند خانم آن سوا سوچی
پيدا شود كه يك تنه كار هزار كس كند
هم در آگاهی دادن به مردم آن كشور
و هم جوامع جهانی. ايران البته
بزرگترست و كشوری بزرگ است و به
هزار دليل واجد اهميت. اما باز هم
بايد دنيای امروز را با خبر كرد
اگر قرارست از آن جهان مدد خواست و
به آن جهان رسيد. آری اهميت ايران
چندان است كه گاه آدمها را به توهم
مياندازد و تصور ميكنند خودشان
بزرگند و نميدانند كه چون اندازه
شان در البرز ضرب ميشود و در
سرزمين آفتابی ما كه اين روزها
صد رنگين كمان دارد نقش مياندازد،
بزرگ جلوه ميكند. دو شاه آخرين
ايران تنها روزگاری كه يكيشان
گير صاحب خانه بددهان در
ژوهانسبورگ افتاد و آن ديگری به
نگاههای سرد ملك حسن گرفتار شد
كه از دست اين ميهمان به تنگ آمده
بود دانستند كه بی هوده فخر بر
عالم ميفروختند. تازه اين حكايت
كسانی است كه دعاگو هم فراوان
يافتهاند و جانشنيان رويشان را
سفيد كردهاند وای برما.
ديروز در مصاحبهای با يك رسانه
فرانسوی گفتم اين روزها در ايران
جنب و جوشی است و هر كس از اين بيت
به در ميآيد و به آن خانه ميرود
از اين دفتر بيرون نيامده به آن كنج
ميخزد، اين كه نگو آن كه نپرس. اين
تكاپوئی است كه چون ناظر آن
مردمی هستند كه ديگر راه
آگاهی شان را نميتوانست بست،
به هر جا برسد مبارك است. آگاهان را
به بند نميتوان كشيد. خطا ميكنند
اگر چنين ميپندارند. هر چه روزن
بربندند باز هم نه 125 كه ميليونها
شاخه در سياهی جنگل به سوی نور
فرياد ميكشد
|