انتخابات
در راهبرد يك اصلاحطلب طرفدار
مردمسالاری چه جايگاهی دارد؟
به طور كلی يك اصلاحطلب
مردمسالار چه توقعی از شركت در
انتخابات دارد؟ انتخابات چه
نقشی در برنامهی كلی يك
اصلاحطلب بازی می كند؟
انتخابات در
معنای كلی آن نظر خواستن از
مردم و جويا شدن داوری آنها در يك
مورد خاص است. تجربهی بشر نشان
داده كه انتخابات كمهزينهترين و
قابل اجراترين سازوكار تحقق بخشيدن
به ارادهی عمومی است.
بنابراين انتخابات «آزاد و منصفانه»
يكی از اركان دموكراسی است و
برای يك اصلاحطلب بهترين شيوه
برای ايجاد تغيير در زمامداران و
كارگزاران سياسی، خطمشيها و
راهبردهای جاری و ساختار
حقوقی يا حقيقی نظام
سياسی، انتخابات است. اما شرط
اين عملكرد كارساز آزاد و منصفانه
برگزار شدن انتخابات و تمكين مراكز
قدرت نسبت به نتايج انتخابات است.
اما انتخابات تنها كاركرد «متجلی
ساختن ارادهی اكثريت» را ندارد.
از موسم
انتخابات و فرايندهای مربوط به
آن بهرههای ديگری نيز ميتوان
برد! طرح خواستههای سياسی و
تصريح شعارها و مواضع يكی از اين
بهرههاست. معمولاٌ در موسم
انتخابات امكان بيشتری برای
سخن گفتن فراهم ميشود كه بايد از
آن حداكثر بهره را برد. نقش ديگر
حضور در انتخابات ميتواند تماس
با مردم و ديگر نيروهای سياسی
و تمرين عملی كار جمعی باشد.
در جريان انتخابات ميتوان زمينههای
عينی جبههها و ائتلافهای
سياسی جديد را فراهم ساخت و كم و
بيش در تماس بيشتر با اقشار مختلف
نيازهای آنها و ميزان
گرايشی را كه به ديدگاهها و
مواضع نيروهای سياسی دارند،
سنجيد. موسم انتخابات نيروی
سياسی را با تكيهگاه
اجتماعی خويش پيوند ميدهد و
تصوير واقعيتری از وزن
اجتماعی هر نيرو پديد ميآورد.
از اينرو با
توجه به كاركردهای ممكن
انتخابات يك نيروی اصلاحطلب يا
برای به دست گرفتن قدرت و سهيم
شدن در آن يا برای زمينهسازی
برای اقدامات بعدی ميتواند
به انتخابات نگاه كند. بنابراين
حتی به فرض پيشبينی عدم
موفقيت، اگر يك برنامهی ميانمدتتر
و بلندمدتتر داشته باشيم، ميتوانيم
از موسم انتخابات برای پيشبرد
برنامههايمان استفاده نماييم.
از دوم
خرداد 76 تاكنون اصلاحطلبان در پنج
انتخابات شركت كردهاند. اما در
مورد انتخابات مجلس هفتم شك و شبهه
پيش آمده است. مگر انتخابات مجلس
هفتم چه ويژگی دارد كه اينقدر
بحثانگيز شده است؟
راهكار اصلی
اصلاحطلبان در دورهای كه
اشاره كرديد، در اختيار گرفتن قدرت
در نهادهای انتخابی و پيشبرد
اصلاحات دموكراتيك با استفاده از
قدرت قانونی اين نهادها بوده است.
اما تجربهی اين چند سال نشان ميدهد
كه با تفسيری كه تحت تأثير «ساختار
حقيقی قدرت» از «ساختار حقوقی
قدرت» ميشود، نهادهای
انتخابی اساساٌ از «قدرتي»
برخوردار نيستند كه بتوان از طريق
آنها اصلاحات را پيش برد. از اينرو
به نظر بسياری تلاش برای در
اختيار گرفتن نهادهای
انتخابی، تلاشی عبث و بينتيجه
قلمداد ميشود.
برخی از محافل
به اين نتيجه رسيدهاند كه «حاكميت
دوگانه» عمر اقتدارگرايی را در
ايران طولانيتر ميكند. از اينرو
مدعياند كه با واگذاری تمام
حاكميت به اقتدارگرايان ميتوان
در افول و سقوط آنها تسريع كرد. از
نظر آنها اقتدارگرايان به دليل
ساختار ذهنی و بافت اجتماعی
نيروهايشان خيلی زود حكومت خود
را به سوی فروپاشی پيش ميبرند
و تحت فشار نيروهای داخلی و
بينالمللی با قدرت وداع ميكنند.
اين واقعه اگرچه برای كشور و
جامعه هزينه دارد، اما در مجموع
نوعی دفع افسد به فاسد است! از
قديم هم گفتهاند كه در جهنم عقربهايی
وجود دارند كه مردم از ترس آنها به
مار غاشيه پناه ميبرند!
محافل ديگری نيز هستند كه باور
دارند كه اصلاحطلبان با مشاركت در
قدرت اعتبار و وجهه اجتماعی خود
را از دست ميدهند. به همين دليل
معتقدند كه اصلاحطلبان بايد
دوری از قدرت را برگزينند و خود
را به صورت جايگزينی معتبر و
قدرتمند برای آيندهای كه
چندان هم دور نيست حفظ نمايند. از
اينرو با شركت در انتخابات با شك و
ترديد برخورد ميكنند.
همانطور كه ميبينيد، در اين
انتخابات (مجلس هفتم) استدلالهای
مختلفی عليه شركت در انتخابات ميشود
كه اگرچه همهی آنها از نظر
انگيزه و استحكام استدلال در يك سطح
قرار نميگيرند، اما به هر حال
ذهن همه را به خود مشغول كرده و بحثانگيز
شدهاند. حداقل در ميان اصلاحطلبان
پيشرو مفيد بودن شركت در انتخابات و
ثمربخش بودن آن (حتی در صورت
پيروزی) مورد سئوال قرار گرفته و
با ترديد نگريسته ميشود.
در برخورد با انتخابات مجلس هفتم در
ميان اصلاحطلبان چند راهكار
مطرح شده است، ارزيابی شما از
اين راهكارها چيست؟ با چه معياری
ميتوان در مورد اين راهكارها
داوری كرد و از ميان آنها
انتخاب نمود؟
قبل از آنكه وارد
بحث راهكارهای مطرح شده بشوم، بد
نيست بحث كلی در مورد
راهكارهای ممكن در مواجهه با
انتخابات مجلس هفتم داشته باشيم. به
نظر من راهكار ما در برخورد با
انتخابات بايستی با توجه به دو
متغير تعيين گردد. يك متغير «وضعيت
انتخابات» است. منظورم از وضعيت
انتخابات «ميزان آزادانه و
منصفانه بودن» انتخابات است.
وقتی از آزادانه بودن انتخابات
صحبت ميكنم به چگونگی نظارت
شورای نگهبان توجه دارم. اگر همه
گرايشهای فكری نمايندگان
خود را در رقابتهای
انتخاباتی داشته باشند، ميتوانيم
از آزادی انتخابات صحبت كنيم.
اما اگر در نتيجهی اعمال نظارت
استصوابی تنها تعداد محدودی
برای انتخاب باقی بمانند و
دايرهی انتخاب مردم به همفكران
و همخطای شورای نگهبان
محدود شود ميتوانيم از «غيرآزاد
بودن» انتخابات سخن بگوييم. اما
وقتی از «منصفانه بودن» صحبت ميكنم
به عملكرد رسانههای همگانی
متعلق به حكومت، نقش نيروهای
نظامی، مواضع رهبری و عملكرد
نهادهای مذهبی و تريبونهای
عمومی مذهبی اشاره ميكنم.
اگر اين مراكز در انتخابات بيطرف
بوده و صرفاٌ به تشويق مردم به حضور
در انتخابات و تضمين آزادی و
امنيت آنها بپردازند، ميتوانيم
از يك انتخابات منصفانه سخن بگوييم.
اما اگر اين مراكز و نهادها خود را
برای دفاع از يك فهرست خاص هزينه
كنند و برای تضعيف فهرستهای
رقيب بكوشند، ميتوانيم از
برگزاری غيرمنصفانهی
انتخابات سخن بگوييم.
متغير دومی كه
در موضوع انتخابات دارای اهميت
است، متغير ميزان مشاركت مردم است.
اگر مشاركت مردم از پنجاه درصد
بالاتر باشد، ميتوان كم و بيش از
مشاركت سخن گفت و اگر كمتر از پنجاه
درصد در انتخابات شركت كنند،
بايستی از عدم مشاركت سخن گفت. با
توجه به وضعيت اين دو متغير (حالتهای
دوگانه هر كدام) ميتوان از چهار
وضعيت احتمالی بحث كرد. حالت اول
وضعيتی است كه انتخابات آزادانه
و منصفانه برگزار ميشود و مردم
هم در آن مشاركت ميكنند. در چنين
حالتی يك نيروی اصلاحطلب و
دموكرات حتماٌ بايد در انتخابات
شركت فعال كند. يعنی فهرست
نامزدهای مورد نظرش را اعلام
كند، تبليغ و ترويج در حد امكان
انجام دهد و برنامهها و
شعارهای مشخصی را برای
انتخابات ارائه و مطرح نمايد.
حالت دوم
وضعيتی است كه انتخابات آزادانه
و منصفانه برگزار شود، اما مردم به
دلايلی در آن مشاركت نكنند. در
اين حالت برای يك نيروی
دموكرات اصلاحطلب بسيار مشكل است
كه بگويد چون مردم ممكن است در
انتخابات حاضر نشوند، من هم در
انتخابات شركت نميكنم. نيروی
سياسی در عين آنكه خواستهای
مردم را تصريح ميكند و ميكوشد
آنها را يكپارچه كند، لزومی
ندارد كه منفعلانه و دنبالهروانه
در تبعيت از مردم بكوشد. نيروی
سياسی اصولی دارد و بايد به
اين اصول وفادار باشد، حتی اگر
در كوتاهمدت با عدم استقبال مردم
مواجه گردد. انتخابات آزاد و
منصفانه فرصتی است برای
ارتباط با مردم و سازماندهی مجدد
آنها پيرامون آرمانها و
شعارهای محوری. نيروی
دموكرات جلوی خواستههای
مردم نميايستد و آنها را از
اظهار و اعمال نظر بازنميدارد،
اما لزوماٌ تابع و دنبالهرو هم
نيست و برای خودش معيارها و ملاكهای
مشخص و معينی دارد كه به حيات و
فعاليت سياسياش معنا و جهت ميدهد.
حالت سوم
وضعيتی است كه مردم در انتخابات
مشاركت ميكنند، اما انتخابات
آزادانه و منصفانه برگزار نميشود.
برای اين وضعيت هيچ راهكاری
نميتوان مشخص كرد. لذا بايستی
با توجه به زمان و مكان مشخص تصميمگيری
و عمل كرد. حالت چهارم كه بدترين
وضعيت است، حالتی است كه نه مردم
در انتخابات شركت ميكنند و نه
انتخابات آزاد و منصفانه برگزار ميشود.
در چنين حالتی ميتوان از «تحريم
انتخابات» سخن گفت. تحريم انتخابات
يعنی اينكه نيروی سياسی در
انتخابات شركت نميكند (فهرست نميدهد،
تبليغ نميكند و برنامه و شعار
طرح نميكند) و مردم و ساير
نيروهای سياسی را نيز به عدم
شركت در انتخابات ميخواند.
با اين مقدمهی
كلی حالا به سئوال خاص شما برميگرديم.
يعنی راهكارهای اصلاحطلبان
برای برخورد با انتخابات مجلس
هفتم. راهكار پيشنهادی آنها به
تحليلی باز ميگردد كه از
وضعيت دو متغير پيشگفته دارند.
البته همينجا تصريح كنم جريانهايی
كه با هدف حفظ قدرت يا كسب قدرت به
هر قيمت به جريان اصلاحات پيوستند،
چندان در بند تحليل و ارزيابی
نيستند. آنها از هر سوراخی و با
هر خفتی راهی برای رفتن به
درون حاكميت ميجويند. اينها
البته در بلندمدت جايی در صحنهی
سياسی ايران ندارند. البته آنها
به بلندمدت هم فكر نميكنند!
اينها هيچ شرط و بحثی در مورد
انتخابات ندارند. همين كه به آنها
اجازهی معرفی نامزد
انتخاباتی داده شود، شاكر و
سپاسگزارند. بالاخره آنها از جنس «قدرت»اند.
بحث از تحليل موقعيت و انتخاب
راهكار مناسب متعلق به آنهاست كه كم
و بيش به تغيير «ساختار حقيقی
قدرت» دلبستهاند.
يك طيف از اصلاحطلبان
از تحريم انتخابات سخن ميگويند.
تحليل آنها اين است كه ما با عدم
مشاركت مردم و انتخابات غيرآزاد و
غيرمنصفانه مواجه خواهيم بود.
البته طيف ديگری كه در اين تحليل
با آنها مشتركاند از «سكوت
انتخاباتي» بحث ميكنند. تحريم
انتخابات عليالاصول كار
نادرستی نيست. روشی است
مسالمتجويانه برای ابراز نظر و
مقابله با حاكميت كامل
اقتدارگرايی بر جامعه. اما
برای كارآمد بودن آنها نيروی
سياسی تحريمكننده بايد قدرت
سازماندهی كافی و اعتبار
اجتماعی موثر داشته باشد تا
بتواند ميزان مشاركت را به زير 30
درصد برساند. در آن صورت كاملاٌ
مناسب است كه در شرايط غيرآزادانه و
غيرمنصفانه بودن انتخابات از حربهی
تحريم بهره گرفت. اما اگر شما باور
داشته باشيد كه قادر به عملی
كردن تحريم نيستيد و با اعلام تحريم
در معرض سركوب اقتدارگرايان بيلجام
قرار ميگيريد، ممكن است به «سكوت
انتخاباتي» رضايت دهيد. يعنی
ليست اعلام نميكنيد، تبليغ هم
برای شركت در انتخابات نميكنيد،
اعلام تحريم هم نمينماييد.
يك طيف ديگر از اصلاحطلبان اگرچه
معتقدند انتخابات كاملاً آزاد و
منصفانه نخواهد بود، اما ميگويند
كه اگر شهرهای بزرگ را كنار
بگذاريم، مردم در شهرهای كوچك و
متوسط در انتخابات شركت خواهند كرد.
از نظر آنها به طور متوسط در كل كشور
مشاركتی حول و حوش 50 تا 60 درصد در
انتخابات خواهيم داشت. مانند
انتخابات شورای شهر. در اين حالت
ما در شهرهای بزرگ و شهرهای
متوسط و كوچك وضعيت متفاوتی
خواهيم داشت. در اين حالت البته ميتوان
برای اعتراض به غيرآزادانه و
غيرمنصفانه بودن انتخابات از دادن
ليست سراسری و تبليغ برنامهها
و شعارهای عمومی خودداری
كرد، اما هر كجا كه امكان داشته
باشد با حمايت تداركاتی و
مردمی از نامزدهای ذيصلاح
آنها را به مجلس فرستاد، نبايد از
اين كار خودداری كرد. اين طيف
راهكاری ميان «سكوت انتخاباتي»
و «مشاركت فعال» را تبليغ و ترويج ميكنند.
راهكاری كه ميتوان آن را «مشاركت
محلی و خاص» ناميد. بنابراين
راهكارهای مطرح شده ميان اصلاحطلبان
پيگير را ميتوان ذيل چند گروه «تحريم
انتخابات»، «سكوت انتخاباتي» و «مشاركت
محلی و خاص». به موردی
برنخوردهام كه اصلاحطلبی
تحليلی از آينده ارائه كند كه بر
اساس آن راهكار «مشاركت فعال» را
طرح نمايد.
اينكه كداميك
از راهكارها را برگزينيم، كاملاً
به پيشبينی ما از وضعيت
انتخابات (ميزان مشاركت و نحوهی
برگزاری آن) و برآوردی كه از
قدرت سازماندهی و نفوذ بر مردم
داريم، بازميگردد. از لحاظ
شخصی راستش را بخواهيد اگر ما در
وضعيت مناسبی بوديم (از نظر قدرت
سازماندهی و تأثيرگذاری بر
مردم) و اگر وضعيت كشور از نظر بينالمللی
اينقدر آسيبپذير نبود، گرايش
زيادی به تحريم انتخابات داشتم.
تحريم انتخابات ميتوانست پاسخ
محكمی به ستمهايی باشد كه در
اين مدت بخشهای غيرانتخابی
حكومت به اصلاحطلبان مظلوم روا
داشتند. اما اگر احساس را كنار
بگذاريم با توجه به امكانات و
محدوديتها گمان ميكنم، بهترين
راهكار همان «مشاركت محلی و خاص»
باشد.
حتی در
يك مشاركت خاص و محلی نيز بايد
توجيهی برای حضور در
نهادهای انتخابی داشت. با
توجه به اينكه شما نيز قبول داريد
كه توانايی ايجاد تغيير از طريق
نهادهای انتخابی بسيار كم
است، با چه شعاری بايد مشاركت
محلی و خاص را ساماندهی كرد؟
شعار محوری در اين مرحله ميتواند
«پيشگيری از يكپارچه شدن قدرت
اقتدارگرايان» باشد. در شرايط
كنونی نهادهای انتخابی در
اختيار اصلاحطلبان است، اما به
دليل ساختار حقيقی و حقوقی
قدرت در ايران آنها قادر نيستند خطمشيهای
طراحی و تدوين شدهی خود را
به مرحلهی اجرا درآورند.
جايگاه اقتدارگرايان محافظهكار
در شرايط كنونی بيشتر جلوگيری
از اجرای خطمشيهاست تا تدوين
و طراحی خطمشی. اما اگر
نهادهای انتخابی در اختيار
آنها قرار گيرد، هم ميتوانند
طراحی و تدوين خطمشی كنند و
هم آن را به مرحلهی اجرا
درآورند. مقايسهی وضعيت
شورای قبلی شهر تهران با
شورای فعلی از اين نظر
راهگشاست. شورای قبلی به دليل
اختلافات داخلی و حضور جريانهای
شيفتهی قدرت در درون آن يا قادر
به تصميمگيری نبود و يا اگر
تصميمگيری ميكرد با دخالت
عناصر بيرون از آن قادر به اجرای
آن نبود. اما شورای فعلی هم
تصميم ميگيرد و هم به اجرا درميآورد.
البته برنامههای اصلياش را
تا پيش از انتخابات مجلس به مرحلهی
اجرا درنخواهد آورد، اما به هر حال
نتايج سحر آن كم و بيش نمايان شده
است!
بگذاريد من
سئوال مشخصی را مطرح كنم،
سئوالی كه به نظر ميرسد ما
بايد به طور روشن و مشخص به آن پاسخ
دهيم. سئوال من اين است كه از نظر ما
برای پيشبرد اصلاحات دموكراتيك
در ايران حفظ حاكميت دوگانه بهتر
است يا يكپارچه شدن حاكميت
اقتدارگرايان؟ به نظر ميرسد
اغلب ما هنوز پاسخ روشنی به اين
پرسش ندادهايم يا اگر دادهايم
به الزامات آن تن نميدهيم. پاسخ
ديالكتيكی را نميخواهم طرح
كنيم. يعنی اينكه بگوييم بگذار
تا حاكميت اقتدارگراها يكپارچه
شود و كار كاملاً خراب شود تا بعد
درست گردد! اين پاسخ ديالكتيكی و
انقلابی است. من پاسخ اصلاحطلبانه
را به اين سئوال ميخواهم.
برای من تنفر و خشم از
اقتدارگرايان و از ساختار حقوقی
كه به آنها امكان ستم و فشار را ميدهد
قابل درك است. بهترين فرزندان اين
مردم به دلايل غيرموجه ماهها در
انفرادی قرار دارند. روشن است كه
اين انسان را متأثر و منفعل ميكند،
اما آيا اين توجيهی برای
تسليم شدن به امواجی است كه ما را
به مشی قهر و غضب دعوت ميكند؟
اگر قرار است كسی از كشمكش
طولانی و فرسايندهی تلاش
برای اصلاحات خسته شود، اصلاحطلبان
پيگير بيش از همه از چنين حقی
برخوردارند.
در حاشيهی
انتخابات مباحثی مطرح ميشود
كه توجه به آنها نيز ضروری به نظر
ميرسد. به طور مثال مطرح ميشود
كه انتخابات فرصت خوبی است
برای تشكيل جبههی طرفداران
مردمسالاری و جمهوريت. شما در
اين مورد چه فكر ميكنيد؟
اگر راه برونرفت
از شرايط نامقبول فعلی را تعميق
اصلاحات بدانيم، به طور حتم يكی
از راهكارهای تعميق اصلاحات
تشكيل يك جبههی وسيع و گسترده
است كه بتواند طيف وسيعی از
نيروها را پيرامون تلاش برای
تحقق جمهوری مردمسالار بسيج
نمايد.
ميتوانيد
ويژگيهای عناصر اين طيف وسيع
را برشماريد؟
روشن است كه
اولين ويژگی اين نيروها اين است
كه طرفدار مردمسالاری باشند.
مردمسالاری به همان معنايی كه
در بسياری از كشورهای جهان
تحقق يافته است. ويژگی دوم پذيرش
نظام جمهوری است. هر نوع دعوت به
نظامهای مادون جمهوری (حتی
مثلاً سلطنت مشروطه) نوعی
دعوت ارتجاعی است كه ما هيچ نوع
همسويی با آن نخواهيم داشت. سومين
ويژگی داشتن نگرش ملی است.
منظورم از نگرش ملی اين است كه
يك، يكپارچگی ايران را در نظر
پذيرفته باشد و در عمل هم به آن
پايبند باشد. دو، به حاكميت ملی
معتقد باشد و نخواهد استقلال ملی
را قربانی به دست آوردن آزادی
و نفی استبداد كند. آزادی هديهای
است كه ملت ما به خودش ميدهد و
هيچ قدرت و ابرقدرت خارجی آن را
به ما نميبخشد. سه، نوعی
آمادگی ذهنی و عاطفی
برای فدا كردن مصالح و منافع
فردی، گروهی و طبقاتی و
قومی در شرايطی كه مصالح
ملی ايجاب كند، داشته باشد.
البته پايبندی به روشهای
مسالمتجويانه و مخالفت با
فروپاشی نظم كشور نيز به عنوان
ويژگی مفروض گرفته شده است. اين
مشخصات را تا به حال در جاهای
ديگر هم گفتهايم، اما در اينجا ميخواهم
به يك ويژگی ديگر اشاره كنم كه تا
به حال طرح نشده است. برخی از
واكنشهايی كه در ميان برخی
از جمهوريخواهان دموكرات نسبت به
اقدامها و شعارهای اصلاحطلبان
داخل كشور ديده ميشود، ضرورت
تأكيد بر آن را افزايش ميدهد.
من و بسياری از دوستانم به عنوان
نيروهايی با هويت و جهتگيری
دينی تنها با نيروهايی ميتوانيم
در يك جبههی مشترك سياسی
همراهی و همكاری كنيم كه حضور
دموكراتيك دين در عرصهی سياست
و خطمشيگذاری عمومی را
پذيرفته باشند. اشتباه نشود، ما هيچ
حق و امتياز ويژهای برای
دينداران و عالمان و انديشمندان
دينی در عرصهی سياسی طلب
نميكنيم. اساساً به چنين امتياز
و حق ويژههايی اعتقاد نداريم.
ما هم برابری همهی شهروندان
ايرانی مستقل از باورها و
الگوهای مورد انتخاب برای
زندگی را در عرصهی سياست
پذيرفتهايم. اما ما نميتوانيم
با كسانی كه اخراج دين از عرصهی
عمومی را دنبال ميكنند و
دائماً از ما ميخواهند برای
اثبات صداقت خودمان، هويت و جهتگيريهای
دينيمان را انكار كنيم، در يك
جبهه همراه و همكار شويم. كسانی
كه حتی از اينكه ما اعتراض خود را
در قالب روزهی سياسی دنبال
كنيم ناراحت ميشوند و از ما ميخواهند
كه بدون تأكيد بر اينكه انگيزههای
دينی و دغدغههای دينی
داريم، وارد فعاليت سياسی شويم،
نميتوانند با ما همكاری
صادقانهی سياسی داشته باشند.
به صراحت بايد عرض كنم در تعريف
مورد قبول ما از مردمسالاری هيچ
جايی برای روشهای
آتاتوركی و رضاخانی برای
اخراج دين از عرصهی عمومی
وجود ندارد. اگر خواهان نفی حق
ويژه برای دينداران در عرصهی
حكومت هستند و اگر خواهان
جلوگيری از مشروعيت ابدی يك
قرائت خاص از دين در عرصهی خطمشيگذاری
هستند و مخالفند كه يك قرائت
دينی در عرصهی
قانونگذاری يك بار و برای هميشه
مشروعيت پيدا كند، ما نيز با آنها
همراهيم. اما اگر با هرگونه حضور
دموكراتيك دين در عرصهی
عمومی و رقابتهای سياسی
مخالفند و در صورت اكثريت داشتن
دينداران با تأثيرپذيری خطمشيگذاری
عمومی از ارزشها و دغدغههای
دينی مخالفند، بايد بگويم كه
راهشان از ما جداست. دوستان جمهوريخواه
و دموكرات ما بايد توجه كنند كه ما
برای همراهی و همكاری با
كسی التماس نميكنيم. دعوتهای
فروتنانهی ما برای يكپارچه
و همدلانه عمل كردن، ناشی از
باور عميق قلبی ما به شعار «ايران
برای ايرانيان» است، نه ضعف و
درماندگی. ما حضور آزادانهی
گرايشهای سياسی غيردينی
در عرصهی فعاليتهای ايران
فردا را ميپذيريم و حضور افراد
غيرمذهبی در قالب يك ائتلاف بزرگ
ملی را مثبت ميدانيم، اما نميخواهيم
و نميتوانيم با «دينستيزي» و
دشمنی با شعائر و نمادهای
دينی همراهی كنيم. من فكر ميكردم
كه دوران اين دينستيزيهای
خام و بچهگانه تمام شده و از اينرو
آن را مفروض ميگرفتم، اما
ظاهراٌ اشتباه ميكردهام. لازم
بود تا بر اين ويژگی تأكيد كنم.
با تشكر از
فرصتی كه فراهم آورديد.
|