ايران

پيك

                         

 اطلاعات زير توسط يکی از آشنايان به مسائل خراسان، برای نشريه راه توده ارسال شده و برای انتشار تنظيم شده است

رهبر- واعظ- شاهرودی
مثلث قدرتی که برثروت
آستانقدس استواراست
 

 

کسانی که حوادث سال 57 مشهد را بخاطر داشته باشند، بياد می آورند جلوداران صف تظاهرات آن روزها را؛ و کسانی که در دهه 40 و 50 به بيوت مراجع مذهبی راه داشته و يا مناسبات روحانيون مشهد را از نزديک شاهد بوده اند می دانند چه کسانی با چه کسانی ارتباط داشتند و تغيير و تکامل اين مناسبات، پس از انقلاب چگونه بود و آن مناسبات و ارتباطات اکنون در جمهوری اسلامی چه نقشی دارد.

من از سالهائی برايتان می گويم که آيت الله قمی عملا مرجع اعلم در مشهد بود. او همان آيت اللهی است که نقش مهمی در اعلام مرجعيت آيت الله خمينی درجريان 15 خرداد و آزادی او از زندان داشت. مرجعی بود هم دينی و هم اهل سياست، که سالها نيز در کرج به حال تبعيد بسر می برد تا آنکه بالاخره دربار شاه پذيرفت که به مشهد برود و رفت و خانه اش مرکز رفت و آمد شد.

در اين دوران شيخ واعظ طبسی و حجت الاسلام علی خامنه ای در خانه او از ميهمانان پذيرائی می کردند و بقول رايج چای می دادند. هاشمی نژاد کمی از آنها جوان تر و کم شناخته شده تر بود، از هر دوی آنها پرتلاش تر و تند تر. روحانی ديگری هم در همين دوران در مشهد بود که کمتر در مجامع ظاهر می شد اما از نظر فقهی از شيخ عباس واعظ طبسی و علی خامنه ای جلوتر بود. يعنی همين آقای شاهرودی که الان رئيس قوه قضائيه است.

کسانی که تظاهرات و راهپيمائی های دوران انقلاب را بخاطر دارند و يا در آن حضور موثر داشته اند می دانند که در بزرگترين اين نوع تظاهرات هميشه پنج روحانی در صف مقدم بودند، که همين پنج تن بودند. البته علی خامنه ای پس از آزادی از زندان بسيار کوتاهی که کشيده بود، مدتی در سيستان در حال تبعيد بود و سپس رژيم شاه با بازگشتش به مشهد موافقت کرد، زيرا روحانی بود کمتر سياسی و بيشتر اهل مطالعه و هنر و حتی موسيقی. گاه گاهی اهل شعر خراسان سر هم به خانه او می زدند و ساعات بيکاری طی می شد.

انقلاب که پيروز شد آيت الله قمی با سابقه ای که در حمايت از آيت الله خمينی در 15 خرداد داشت و موقعيت ممتازی که در ميان روحانيون خراسان داشت، با يک برنامه کار که در واقع منشور حکومت اسلامی بود آمد تهران و رفت ديدار آيت الله خمينی.

نه تنها آنچه او بعنوان منشور حکومتی با خود به تهران آورده بود مورد پذيرش آيت الله خمينی نبود، بلکه اساسا آيت الله خمينی چنين شيوه ای را نه می پذيرفت و نه به آن تن می داد. اينکه کسی برای او دستور کار بنويسد و ابلاغ کند، حتی اگر آيت الله قمی باشد که متهم به ارتباط با دستگاه در سالهای پس از 15 خرداد هم بود!

آيت الله خمينی سکوت کرد و آيت الله قمی را بدرقه. نه به شورای انقلاب او را پذيرفت و نه توليت خراسان را به او داد. ميان آن پنج روحانی بالاخره يکی بايد توليت خراسان و صندوق دار امام هشتم می شد و بعنوان معتمد صندوق دار آستانقدس رضوی می شد. از ميان آن چهارتن باقی مانده، آيت الله شاهرودی ارشد تر بود، اما دو عيب داشت. نخست آنکه کمتر ايرانی و بيشتر عراقی بود و آيت الله خمينی با روحانيون تحصيل کرده در نجف هرگز متمايل نبود و از وابستگی های آنها از يک طرف و پيوند ضعيف آنها با ايران بيم داشت و آيت الله شاهرودی هر دو ضعف را داشت. اين گرايش در آيت الله خمينی چنان قوی بود که با نامزدی جلال الدين فارسی برای رياست جمهوری و رقابت با ابوالحسن بنی صدر هم موافقت نکرد، چرا که شجره او افغان بود.

هاشمی نژاد نه تنها بسيار جوان بود، بلکه تمايلات او بيشتر به آيت الله منتظری نزديک بود و بخش مهمی از روحانيت سنتی ايران چشم ديدن آيت الله منتظری را نداشتند، بويژه در مشهد که بصورت سنتی پايگاه حجتيه و ارتجاع مذهبی بود. شيخ محمد حلبی بنيانگذار حجتيه از مشهد برخاسته و کارش را از آنجا شروع کرده بود و اينها برای آيت الله خمينی به همان اندازه اهميت داشت که مثلا برای دربار رضا خان و استفاده از شجره خانواده قاجار در اطراف خودش. سنگ و شيشه بودند!

به اين ترتيب، نوعی تقسيم سهم در ميان آنها صورت گرفت. آيت الله شاهرودی را بواسط ارتباط هائی که با روحانيون عراقی داشت و آشنائی هائی که با نجف داشت فرستادند يک مجلس انقلابی برای عراق درست کند. در آن سالها اين مسئولين و پست يعنی فرستادن فرد بدنبال "نخود سياه"!

علی خامنه ای که وزنه ای در محل حساب نمی شد، با توصيه هاشمی رفسنجانی و موافقت آيت الله منتظری به تهران فراخوانده شد تا يک کار اجرائی بگيرد. تا آن زمان عضو شورای انقلاب هم نبود. شورائی که از جمله، دکتر پيمان و مهندس سحابی در آن عضويت داشتند. او از جمله موسسان حزب جمهوری اسلامی شد که مقامات ارشد روحانی آن آيت الله بهشتی، باهنر، هاشمی رفسنجانی و... بودند و مقامات ارشد غير روحانی آن امثال کاظم بجنوردی و ابوالقاسم سرحدی زاده که رهبران زندانی کشيده حزب ملل اسلامی بودند(14 سال) و رهبران کنونی موتلفه اسلامی نيز هم بعنوان نماينده بازار و هم نمايندگی غير مستقيم حجتيه در اين رهبری پر شمار جمع شدند.

بنابراين مثلث رقيب درخراسان به دو خط ممتد تبديل شد: واعظ و هاشمی نژاد. از اين دو، به حسب سن و سابقه آيت الله خمينی حکم توليت آستانقدس را برای واعظ نوشت و نمايندگی خود را در حد نماز جمعه مشهد به هاشمی نژاد داد.

تا پيش از تاسيس جمهوری اسلامی، هميشه خراسان يک نايب التوليه داشت و توليت اصلی دربارشاهان، بعنوان وارثان ثروتمندترين امام و پادشاه شيعيه "امام رضا" بود. هم رضا خان و هم پسرش برای قبضه و سلطه بر آستانقدس رضوی بارها با روحانيون دست و پنجه نرم کرده وسرانجام نيز موفق شده بودند. به همين دليل، در دوران پهلوی نيز مانند ديگر خاندان سلطنتی ثروت عظيم آستانقدس در قبضه دربار شاهان بود و حساب آن را به کسی پس نمی دادند. تنها در جمهوری اسلامی نايب التوليه حذف شد و توليت آستانقدس مستقيما به واعظ طبسی داده شد، که البته حساب و کتاب آن را هم يک شورای زير نظر بيت آيت الله خمينی بود. از جمله آيت الله توسلی که اکنون حاشيه نشين است و روزگاری بعنوان رئيس دفتر آيت الله خمينی صاحب قدرت و رازهای بسيار بود.

اگر در باره اين تصميم و اين تقسيم سهم يک نکته را دراينجا نگويم امانت را مراعات نکرده ام و آن اينکه از جمله دلائل برگماری واعظ طبسی بعنوان توليت آستانقدس رضوی دست پاکی او بود که آيت الله خمين به آن اعتقاد داشت و در اين سال ها نيز هرچيز درباره نقش آيت الله طبسی در جمهوری اسلامی می توان گفت جز انکار همين يک خصلت او. اينکه از ميان فرزندان او، ناصر واعظ طبسی چه کرده و می کند هيچ جای انکار ندارد و قطعا نيز از اعتبار پدرش استفاده کرده است، اما اينکه تصور کنيد ثروت آستانقدس رضوی را واعظ طبسی به مالکيت خودش در آورده و يا برای خودش قصر و بارگاه ساخته درست نيست. او همچنان در همان ساختمانی که در منطقه آستانقدس است زندگی می کند و شايد جلال و جبروت خانه اش بمراتب کمتر از امثال هاشمی رفسنجانی و يا ناطق نوری در تهران باشد. از جمله دلائل جسارت او برای ورود به عرصه های سياسی و يا پرخاش ها و دست درازی هايش به تصميمات دولتی می تواند يکی هم همين مسئله باشد. يعنی آلوده نبودن او به دزدی و مال اندوزی.

از آن جمع پنج نفره، در حقيقت با ترور هاشمی نژاد که طبيعتا تمرکز قدرت در خراسان را برای واعظ طبسی به ارمغان آورد اکنون علی خامنه ای رهبر است، هاشمی نژاد در ليست شهدا، آيت الله قمی که در انزوائی محترمانه که همچنان به ديدارش می روند اما کنترل شده. خانه اش در محوطه ايست وسيع که يک واحد گشت هم از آن مراقبت می کند و رفت و آمد ها را کنترل. او از همان ابتدای جمهوری اسلامی با آن قهر کرده است و برای خود نظراتی دارد که اگر با وضع مذهبی کنونی کشور همخوانی داشته باشد با دوران آيت الله خمينی قطعا نداشت.

آيت الله شاهرودی سالها در مشهد ماند و تا آيت الله خمينی زنده بود، به همان دلائلی که گفتم مجالی برای حضور در صحنه حکومتی ايران پيدا نکرد و در حصار مجلس اعلای انقلاب اسلامی باقی ماند. در اين سالها پيش از آنکه به رئيس جمهور وقت "علی خامنه ای” متکی باشد، به واعظ طبسی وصل بود. او که روزگاری بر واعظ و خامنه ای ارشد بود، قدرت مانورهای سياسی آيت الله واعظ طبسی را پذيرفت و درسايه او حرکت کرد. پس از درگذشت آيت الله خمينی تقسيم قدرت يکبار ديگر در سراسر ايران آغاز شد و در اين تقسيم قدرت مثلث باقی مانده از پنج روحانی مشهد توانستند دست يکديگر را گرفته و از پله های آن به آسانی بالا بروند.

واعظ طبسی با وصيتنامه آيت الله خمينی که در آستانقدس به امانت بود به تهران آمده و در مجلس خبرگان شرکت کرد و از همان ابتدا پيشنهاد او دوری از شورائی شدن رهبری و سپردن رهبری بدست علی خامنه ای بود. اين پيشنهاد بيش از آنکه بر درايت و موقعيت مذهبی رهبر پيشنهادی استوار باشد، بر مناسباتی استوار بود که با برتری واعظ طبسی بر علی خامنه ای برقرار بود. واعظ خود کانديدای اين مقام نبود زيرا می دانست حفظ قدرت در خراسان، يعنی رهبری بر کل ايران اما در سايه. تنها بايد کسی بر اين مسند می نشست که زير نفوذ کلام و تصميم وی باشد.

پس از پايان اين اجلاس و اجرای مراسم خاکسپاری آيت الله خمينی، دورانی در جمهوری اسلامی آغاز شد که به دوران انورسادات در مصر بعد از ناصر می ماند. به ظاهر ناصريسم حفظ شد و سادات بيشترين اشک را بر مزار ناصر ريخت، اما طرح ناصر زدائی از مصر از همان لحظه به خاک سپاری ناصر آغاز شد.

در جمهوری اسلامی نيز همينگونه شد. روحانيونی که به گفته احمد جنتی "ننرشده های آقا" بودند، مانند کروبی، خوئينی ها، عبدالله نوری و ... بايد کنار گذاشته می شدند که گذاشته شدند و مجلس چهارم بايد در قبضه فراکسيون 90 نفره مخالف آيت الله خمينی و دولت موسوی قرار می گرفت که گرفت.

سهم آيت الله شاهرودی در اين مرحله راه يافتن به شورای نگهبان بود و اين يعنی يک گام به جلو. تصفيه هايی که مجلس چهارم از دل آن بيرون آمد در همين دوران صورت گرفت، بی آنکه مردم بدانند در شورای نگهبان چه می گذرد و چه کسانی صاحب قدرت اند. آيت الله صانعی و آيت الله اردبيلی مرخص شدند و به قم بازگشتند و در يک گام بلند ديگر که ادامه گام قبلی بود، آيت الله منتظری بکلی در حاشيه قرار گرفت.

روحانيونی که طرح برکناری آيت الله منتظری و قتل عام زندانيان سياسی را رهبری کرده بودند، گردو خاک را از عبای خويش زدوده و آماده قبضه قوه قضائيه و نمايندگی های ولی فقيه در مهمترين نهادهای نظامی و امنيتی شدند. نيری، رئيسی، رازينی، پورمحمدی، اژه ای، مصباح و...

احکام يکی بعد از ديگری به امضای رهبر جديد رسيد و تصفيه ها بی امان ادامه يافت. ميرحسين موسوی که باج به رياست جمهوری علی خامنه ای نداده بود نيز مرخص شد و سکان به هاشمی رفسنجانی سپرده شد. علی اکبر ولايتی که بارها توسط رهبر جديد، در دوران رياست جمهوری پيش کشيده شده و پس زده شده بود، وزير خارجه شد. رهبران موتلفه که در شکم حزب جمهوری اسلامی فعاليت می کردند به يکباره حزب خود را تاسيس کردند. کادرهائی که پس از انحلال مدرسه طلاب آيت الله منتظری و جلوگيری از کادرسازی او، در مدرسه حقانی درس خوانده و تبديل به کادر قضائی- امنيتی شده بودند سنگر ها را فتح کردند و در پايان اين جابجائی ها آيت الله شاهرودی خود نيز از پشت پرده شورای نگهبان بيرون آمده و در راس قوه قضائيه قرار گرفت. مثل طبسی- شاهرودی- خامنه ای در راس هرم حکومتی کامل شد. اين پيوند چنان است که هر نوع تصميم مهم در قوه قضائيه ابتدا با آيت الله واعظ طبسی همآهنگ می شود، از جمله انتصاب رئيس دادگستری مرکز" عليزاده". روحانی پرونده داری که در زمان مجلس سوم تا آستانه خلع لباس و محاکمه به جرم تصاحب املاک مردم در طبس پس رفته بود. ترديد نيست که انتصاب دادستان برای تهران "مرتضوی” نيز با همين همآهنگی بر مسند نشسته و به همين دليل نيز هر فشاری برای برکنار او تاکنون بی اثر بوده است.

آنچه که در باره نحوه درآمد عظيم آستانقدس می توان گفت اينست، که از بعد از انقلاب اين ثروت سر به فلک کشيده است؛ تا آنجا که 10 درصد گاز سرخس هم به صندوق آستانقدس می رود. املاکی که قبلا متعلق به آستانقدس بوده و بعدها سندش در زمان شاه به نام اين و آن شده تماما به آستانقدس برگردانده شده و از آنها پس گرفته شده است. به همين دليل امروز وقتی شما در مشهد راه می رويد، احساس می کنيد تمام زمين و آنچه در خراسان روی آن بنا شده از آن آستانقدس است. دفاتر و شعب فراوان آن در سراسر شهر و استان، درست مانند دوران است که شعب بانک صادرات در سراسر ايران باز شده بود.

علاوه بر تامين بخش مهمی از هزينه شورای تبليغات اسلامی و حوزه علميه قم و مشهد و يا نمايندگی های ولی فقيه در خارج از کشور، بودجه محرمانه اکثر عمليات تروريستی در خارج از کشور، حضور در لبنان، کمک مالی به حزب الله لبنان و يا عمليات سپاه محمد در افغانستان و حتی محرمانه ترين بخش خريد تاسيسات نظامی و اتمی از درآمد آستانقدس تامين می شود، چرا که بودجه دولتی بهرحال بودجه ايست مشخص که می تواند اين نوع عمليات وارتباط های بين المللی از درون آن بيرون کشيده شود. قدرت و تاثير آستانقدس در نظام جمهوری اسلامی و تاثير قاطع آن روی ارگان های نظامی و روی فرماندهان سپاه از همين پول و نقش بوجود آمده است. به همين دليل است که هر نوع تغيير سياست خارجی و يا هر نوع تغيير موضع فرماندهان سپاه و يا هر نوع تصميم قضائی در کشور که اکنون سازمان امنيت موازی و زندان ها نيز زير نظر آنست، بستگی مستقيم به نظر واعظ طبسی در خراسان دارد و هر نوع تصميم استراتژيک در جمهوری اسلامی بدون مشورت با واعظ طبسی ناممکن است، از جمله درباره امضای پروتکل اتمی. اين انتظار که بی موافقت واعظ در قوه قضائيه تحولی چشمگير بوجود آيد، خام خيالی است. شاهرودی خوب می داند که حضور او در قوه قضائيه يعنی حضور سايه واعظ. همچنان که رهبر جمهوری اسلامی می داند رهبری خارج از سايه واعظ يعنی انحراف از ميثاقی که از جمع آن 5 روحانی مشهد، اکنون در سه روحانی خلاصه شده است: واعظ، رهبر، شاهرودی!

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی