او قصه
گوی پيرسرگذشت های ايران كهن
بود. روزهای جمعه برای بچه ها
و گاه برای پدرومادرهای آنها
قصه می گفت. كليله و دمنه را به
ساده ترين زبان و در شيرين ترين
كلمات برای بچه ها تعريف می
كرد و مثنوی را در شيرين ترين
عبارات برای پدر و مادرها شرح
می داد؛ و اگر حالی داشت، چند
بيتی را هم می خواند. هيچكس
مثنوی را چنين خسته و نالان
نخوانده كه صبحی خواند. و دراين
سال های آخر اغلب درميان چند بيت
بغض راه را برگلويش می بست. شايد
عصا را دير بدست گرفته بود، اما
نسل ميانه ايران كه حالا يك نسل
انقلاب را پيش روی خود دارد، او
را با عصا ديده است، پيری اش را و
سبيل بلند و سفيد و پرپشت او در خاطر
دارد.
دوست و
همزبان صادق هدايت بود. شايد افسانه
های هندوستان و عشق هر دوشان به
تاريخ كهن ايران ريشه اين دوستی
بود، گرچه اغلب آبشان در يك جوی
نمی رفت.
ميز كوچك
صادق هدايت به گونه ای در كافه
فردوسی قرار داشت كه او پشتش به
ديگران بود و سرش به كار خودش.
روبرويش ديوار بود و سمت چپش حياط .
چای را كه در استكان كمرباريك هم
می زد تا شكر را همان ته استكان
حل كند، به حياط چشم می دوخت تا
ديدن ديگران حال و هوای درونی
اش را بيرونی نكند.
صبحی
يگانه دوست هدايت بود كه بی
اجازه و قرار قبلی می توانست
يك صندلی خالی پيش كشيده و سر
ميز هدايت بنشيند. هميشه حرفی
برای گفتن و شنيدن داشتند، گرچه
گاهی تند و تيز. هم صبحی حاضر
جواب بود و هم هدايت. در بازی با
كلمات هر دو استاد بودند و البته
هدايت تند تر و بی پرواتر.
صبحی نه
چپ و نه كمونيست، اما كمتر
ميهمانی در انجمن فرهنگی
اتحاد شوروی " وكس" را در آن
سالهای دور كسی بخاطر دارد كه
صبحی ميهمان دعوت شده آن نباشد.
در حاشيه هر حادثه و رويدادی
می توانست دهها داستان و متل و
قصه و ضرب المثل برايتان نقل كند و
به مناسبت، برای هركدام بيتی
و شعری بخواند.
"بچه ها
سلام" سالها نخستين كلام او در
برنامه "كودك" بود. اهل كاشان
بود، پيش از آنكه سهراب سپهری
درخشت افتاده باشد و مدرسه
امريكائی ها را تمام كرده بود
بی آنكه زبان شيرين پارسی و
ادبيات كهن ايران را به فراموشی
سپارد. افسانه ها و قصه های
ملی و محلی را جمع آوری و
منتشر كرد.
افسانه ها،
حاجی ملازلفعلی، داستان
های ملل، دژ هوشربا، كتاب
صبحی و "پيام پدر"
يادگارهای مكتوبی است كه از
فضل الله مهتدی "صبحی”
باقی مانده است. و البته
نوارهای راديوئی قصه هائی
كه گفت و مثنوی كه خواند. كجاست؟
بايد
اميدوار بود به يغما نرفته باشد!
|