انتقال
پيكر نيمه جان پسربچه 9 ساله ای
كه درخانه با كابل تنبيه بدنی
شده بود به بيمارستان
فياض
بخش،
يكبار ديگر فاجعه شيوع خشونت در
جامعه را دربرابر ديدگان قرار داد.
اين
پسربچه كه اميدی به نجات او
نمی رود و درحال مرگ مغزی به
بيمارستان منتقل شده "اميد"
نام دارد.
جراحات
ناشی
شلاق و كابل اميدی برای نجات
"اميد" 9 ساله باقی نگذاشته
است. پدر او زندانی است و مادر به
جرم شلاق زدن فرزندش تا سرحد مرگ
بازداشت شده است.
اكنون
جامعه از خود می پرسد: وقتی
قاضی و بازجو، دادستان و رئيس
قوه قضائيه قتل يك خبرنگار بين
المللی در زير شكنجه و
بازجوئی عادی می دانند و
حاضر به پاسخگوئی نيستند، چگونه
می توان اين مادر را در همان
دادگاه و توسط همان قضات محاكمه
كرد؟ وقتی برادران و پدران امثال
اين پسر بچه 9 ساله را در زندان شلاق
می زنند تا اعتراف كنند و
زمانی كه برادر ديگر او را در
گذرگاه های و به حكم قاضی شلاق
می زنند، چه انتظاری می
توان از مادری داشت كه به خود حق
داده فرزندش را با كابل شلاق بزند؟
واقعيت
تلخ آنست كه خشونت تا اعماق جامعه
نفوذ كرده و مانند بيماری جزام
درحال گسترش و بلعيدن تمام محبت و
انسانيت جامعه است. اندك اخباری
كه درباره محاكمات قضائی به
روزنامه ها راه می يابد، عمق اين
فاجعه را نشان ميدهد. زندانی شدن
دختر توسط پدرش در زيرزمين خانه و
به سبك سلول انفرادی، قتل خواهر
بدست برادر به سبك قتل های
زنجيره ای، بازجوئی و اعتراف
گيری و سپس قتل ناموسی و...
اينها همگی آن درسی است كه از
راس حاكميت به عمق جامعه راه يافته
است. اين فاجعه چنان ابعادی
يافته كه نوارهای ويدئوئی
مربوط به قتل و فيلمبرداری از
صحنه قتل و يا حتی نحوه قتل به
مداركی تبديل شده كه همراه
برخی پرونده ای دادگستری
است و روزنامه ها نيز بدان اشاره
می كنند.
آن
جنايتی كه در كوی دانشگاه
روی داد و بخشی از حاكميت از
آن دفاع كرد، چه حاصلی جز اين در
عمق جامعه می تواند داشته باشد
كه شاهديم؟ وقتی واحد رنجر سپاه
را لباس شخصی پوشانده و مانند
دارودسته های اوباش 28 مردادی
با پنجه بكس و تيغ موكت بری به
جان دانشجويان می اندازند و قوه
قضائيه و نيروی انتظامی از آن
دفاع می كند، انتظاری كمتر از
تنبيه "اميد" با كابل و انتقال
پيكر نيمه جان او به بيمارستان بايد
داشت؟
برای
اين خشونت فكری بايد كرد، اما
پيش از آن فكری به حال حاكميت
بايد كرد!
"اميد"
و مادرش در رباط
كريم
زندگی می كردند و پدر خانواده
در زندان
به سر
ميبرد.
مقامات و برخی كارشناسان
اجتماعی می كوشند اين نوع
خشونت ها را "كودك آزاری”
نامگذاری كنند، اما اين يك
خودفريبی است. نام اين كودك
آزاری نيست، اين نابودی عاطفه
و رحم و مروت درجامعه ايران است،
نام اين شيوع و نه وقوع جنايت در
جامعه است واين ممكن نشد مگر از راس
حاكميت. يعنی از كل به جزء.
وقتی شورای نگهبان شكنجه را
جايز می داند و مصوبه مجلس را
برای جلوگيری از آن رد می
كند، چگونه می توان انتظار داشت
وسيله تنبيه بچه در خانواده كابل
نباشد؟
برای
ريشه يابی اين جنايات، نبايد به
سراغ قوانين و رئيس كانون وكلا رفت.
اين فاجعه، فاجعه حقوقی نيست،
فاجعه انسانی و حكومتی در
جامعه ايران است.
|