هنر و انديشه

پيك

                         

 

نصرت الله نوح
گفته بودم
آنچه بر

زحمتکشان
تحمیل شد
!

 

 

 

 

روستائی مرد صاف و ساده ای
داشت وجه حاضر و آماده ای
از همه مال جهان، آن نيك مرد
صد درم اندخته با رنج و درد
روستائی داشت چون قصد سفر
گفت حمل پول دارد دردسر
پس ز روی سادگی خوشبآوری
داد پول خود بدست تاجری
گفت امانت با شد اين پيش شما
چونكه برگشتم بده واپس مرا
از پس چندی چون باز آمد به ده
گفت تاجر را كه پولم را بده
تاجر طرار گفتش: اين برار
راست می گوئی و ليكن گوشدار:
صد درم از من طلبكاری، درست
انتظار پول خود داری، درست
صد درم هم من بدهكارشمام
اين به آن در؛ می شود م
طلب تمام!
روستائی گيج و حيرا و پكر
تاجر طرار را گفت: ای پدر!
راست می گوئی، تو حرفت عاليه
ليك دست من ز پولم خاليه
از سخن هات دلم خوشحال شد
ليك پولم اين ميان پا مال شد
اين سخن ها يت برايم نان نشد
از برای بچه ام تنبان نشد
***
عين اين افسانه و اين ماجرا
هست گفتار وزير كار ما
گويد ای آقای خوب، ای كارگر
تو عزيزی، ما زفيضت مفتخر
تو ستون انقلابستی داداش
قرص و محكم پشت كارخويش باش
هرچه ميگوئی تو حق داری ببم
يك كمی هم گوش كن بر مطلبم
من بعنوان وزير كارتان
بس تشكردارم از رفتارتان
من بدهكار شما هستم، درست
كارگر جان؛ حق هميشه حرف تست
اين بدهكاری به آن حقت به در
می شويم اينجا من و تو سربسر
من مسلمان، تو مسلمان ای برار
انقلابی هر دومان در كارزار
پس تو هم بی قال و قيل و ادعا
كاركن با كارفرما؛ بی صدا
حرف خود با او بگو خيلی يواش
توی دستش عين پيچ و مهره باش
كم بكن صحبت تو از قانون كار
هرچه من گفتم قبولش كن برار
ازقوانين خوب برخوردار شو
عين سابق، مفت استثمار شو
(1358)
  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی