هنر و انديشه

پيك

                         

یک اتفاق ساده، نرسیده به سر پیچ !ا

سید ابراهیم نبوی                                                           

 

 

 

اعترافات، يا حکومت از طريق آسان

با توجه به اهميت اعتراف در جامعه کنونی ايران و نقش آن در خاورميانه و تاريخ معاصر، مراحل مربوط به اعتراف به شرح زير به عرض می رسد:

مرحله اول) قبل از رسيدن به پيچ: در اين مرحله شما در خانه هستيد و اتفاق خاصی نيفتاده است. اما هر کاری می خواهيد بکنيد با خودتان می گوييد، اگر زندانی شدم آيا به اين کار اعتراف خواهم کرد؟

مرحله دوم) صد متر مانده به پيچ: در اين مرحله شما دستگير شده ايد و با چشمان کاملا بسته (با استنلی کوبريک اشتباه گرفته نشود، بخصوص در اواخر شب) يا نسبتا باز در ميان ماموران به پيچ اوين نزديک می شويد. در اين مرحله شما با خودتان می گوييد: حالا مگه چی شده؟ من که کاری نکردم.

مرحله سوم) سر پيچ توبه: در اين مرحله شما اول به چپ می پيچيد، اما به يک دست انداز برخورد می کنيد. سرتان به يک چيز سخت يا يک چيز سخت به سرتان برخورد می کند. با خودتان می گوئيد: من يک کلمه هم حرف نمی زنم. اما در همين حال ماشين شما را به راست می پيچاند و وارد زندان می شويد. با خودتان می گوئيد: يعنی من جدا زندانی شدم؟

مرحله چهارم) بازجويی اول: در اين مرحله بازجو از شما می خواهد همه حقايق را بگوئيد و شما همه حقايق را می گوئيد، بعد احساس درد شديد می کنيد و متوجه می شويد که حقيقت هميشه آن چيزی نيست که اتفاق افتاده است، بلکه چيزی است که شما بايد آنرا بگوييد. در اين مرحله دو حالت اتفاق می افتد، يا مقاومت می کنيد و به زندان انفرادی می افتيد و يا مقاومت نمی کنيد و به زندان انفرادی می افتيد.

مرحله پنجم) زندان انفرادي: در روزهای اول شما خوشحال هستيد که زندان انفرادی هستيد و شکنجه نمی شويد، پس از چند روز به بازجو التماس می کنيد که شما را شکنجه دهد و از زندان انفرادی بيرون بياورد، اما بازجو به شما تذکر می دهد که شکنجه مخالف حقوق بشر است، اما زندان انفرادی مخالف حقوق بشر نيست. در اين مرحله که يک ماه طول می کشد شما به هرچه در زندگی تان اتفاق افتاده اعتراف می کنيد، اما بازجو از شما می خواهد به هر چيزی که در زندگی ديگران اتفاق افتاده هم اعتراف کنيد. اما شما نمی دانيد که در زندگی ديگران چه اتفاقی افتاده است.

مرحله ششم) کشف حقيقت: پس از يک ماه و نيم انفرادی شما فيلسوف شده و حقيقت را می فهميد. می فهميد که همه چيزهای خوب، بد و همه چيزهای بد، خوب هستند. به تدريج روانشناس شده و می فهميد دوستان تان تا به حال دشمن شما بوده اند و دشمنان تان از اين به بعد دوستان تان هستند. در مرحله بعد شما جامعه شناس می شويد و می فهميد که تا به حال درک درستی از شرايط اجتماعی نداشتيد و درک می کنيد که جامعه برای اينکه پيش برود بايد به عقب برگردد. حالا شما داريد در سه رشته از زندان اوين فارغ التحصيل می شويد.

مرحله هفتم) آموزش نويسندگي: حالا شما سه ماه است که در زندان انفرادی هستيد و بتدريج از در اثر نوشتن بازجويی تبديل به يک نويسنده حرفه ای شده ايد. در اين بخش شما سبک های زير را پشت سر می گذاريد:

ناتوراليسم: احساس درد دائمی داريد و همه چيز برايتان کثافت است.

درونگرايی داستايوفسکي: احساس گناه می کنيد.

رئاليسم سوسياليستي: من چقدر احمق بودم که ملت را نفهميدم، مرگ بر روشنفکران.
رئاليسم جادويي: زندان اوين پر می شود از پروانه ها و فرشتگان بالدار

ساختار شکني: خشتکتان را می کشند جلوی چشمتان و يادتان می رود که بوديد.

پست مدرنيسم: از گذشته تان برای آينده ديگران استفاده می کنيد.

در اين مرحله شما خودتان را به صورت خودشان می نويسيد. حالا شما نويسنده خوبی هستيد.

مرحله هشتم) آموزش بازيگری با اعمال شاقه: در اين مرحله شما بايد جلوی دوربين برويد. اول کمی مقاومت می کنيد، اما در اثر يک ماه تماشای ديوار از نويسنده به بازيگر تبديل می شويد. بعد درست يک روز قبل از آغاز فيلمبرداری کمی خودکشی می کنيد، اما چون مامورين مربوطه درسشان را خوب بلدند شما را تا حدی نجات می دهند. بعد از شما تست می گيرند.

مرحله نهم) شب نمايش: يا شما بازيگر خوبی بوديد، يا بازيگر خوبی نبوديد. در هر حال فرقی نمی کند، چون به هر حال همه می دانند شما بازيگر هستيد. شما آزاد می شويد و به خانه می رويد.

مرحله دهم) بازی آخر: اين بازی تا آخر ادامه دارد و هرگز به پايان نمی رسد.

نتيجه گيری اخلاقي: حکومت های احمق بردو نوعند، نوع اول فکر می کنند که مردم دروغ را می پذيرند، نوع دوم فکر می کنند شما بايد دروغ را بگوئيد، مهم نيست کسی آنرا بپذيرد يا نه.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی