ايران

پيك

                         

به آذين

برای حفظ ايران، بايد

با اسلام راه آمد، چاره نيست!

 

 

- سياسيون شما را با نام محمود اعتماد زاده و اديبان شما را با نام به  آذين می شناسند. آيا هدف شما از انتخاب نام مستعار جدا كردن فعاليت های ادبی و سياسی تان بوده است؟

نام «به آذين» را من در سال 1322 هنگامی بر خود پسنديدم كه هنوز افسر نيروی دريايی بودم و نمی توانستم آشكارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشی مجازش نمی شمرد. اين نام نخستين بار در روزنامه «مردان كار» به كار رفت كه شادروان مهندس پلی تكنيك ديده احمد زيرك زاده به راه انداخته بود، و او دوسالی می شد كه با درجه  سرگردی ارتش را ترك كرده بود. باری روزنامه دوام نياورد، ولی نام «به آذين» در فعاليت سياسی و ادبی ام بر جا ماند.

• نام به آذين را چطور انتخاب كرديد و اين نام از كجا آمد؟

اين نام را من خود سكه زده ام. الگوی من در اين نامگذاری واژه «بهدين» بود كه بر آن زردشتيان شناخته می شوند: آذين همان آيين است به معنای دين، «به آذين» نيز همتای «بهدين». اما پذيرش اين نام به هيچ  رو از سر ايمان به دين آريايی زردشت نبود، هر چند كه تعهدی آرمان خواهانه، با خود داشت. آيا من در زندگی دراز خود توانسته ام بدان وفادار باشم؟

نمی دانم. قضاوت با مردم است.

•  آيا همه ترجمه های شما از زبان فرانسوی بوده است؟ در غير اين صورت نمونه هايی نام ببريد.

آثار نويسندگان فرانسوی را من از روی متن اصلی به فارسی برگردانده ام. اما از زبان های ديگر - انگليسی، روسی، آلمانی - كارم از روی ترجمه فرانسوی اثر و سپس مطابقه با متن اصلی بوده است. از اين ميان، تنها «زمين نو آباد» مستقيما از روسی ترجمه شد، و اين كار برايم نوعی تمرين زبان آموزی بود. بد نيست هم اكنون بگويم كه زبان فرانسه را تا اندازه ای خوب فرا گرفته ام، برخلاف روسی و انگليسی كه می لنگم،  يا آلمانی كه هيچ نمی دانم. همين فرانسه را هم، امروزه كه در هشتاد و نه سالگی هستم، هنگام گفت و شنود بسا كه دچار فراموشی می شوم. آری، واژه ها گريزپا شده اند.

• آيا نخستين مترجم آثار شولوخوف در ايران شما هستيد؟

در ايران، اگر اشتباه نكنم، نخستين مترجم اثری از ميخاييل شولوخوف، نويسنده بزرگ روس، آقای ضياءالدين خروشانی است، به هر حال من نيستم.

• برايمان تعريف كنيد سرچشمه های علاقه  به ادبيات در شما از كجا ريشه گرفت؟ تربيت خانوادگی، دوستان اهل ادب يا ...؟

روی آوردنم به ادبيات داستانی  شايد از تاثير ماندگاری باشد كه در كودكی شنيدن قصه های ديو و پری در من داشت و نيز تماشای تصوير های خيال انگيز كتاب های پدرم كه برايم سراسر شگفتی بود: يال وكوپال و گرز و كمان و ريش دوشاخ رستم پهلوان، يا كنيزكی كه، گاوی گرفته بر دوش، سبك از پله های كاخ شاه بهرام بالا می رفت، همه فراتر از ديده ها و شنيده های رنگ باخته هر روزه. باز از اين همه گذشته، فضای پر كشاكش و اضطراب جنگ و انقلاب گيلان كه سال های نخست كودكی را در خود فرو می گرفت و نقش های خيال را در ذهنم به پرواز درمی آورد. چنين بود كه سپس در دبستان از راه كتاب هايی كه می خواندم، با شعر و داستان آموخته شدم. با فرو نشستن آشوب خونبار آن سال ها كه پدرم رامانند بسا  كسان ديگر به ورشكستگی كشاند، خانواده مان به مشهد كوچ كرد. آنجا  در كنار آموزش دبيرستانی، بيشتر وقتم به خواندن همه جور كتاب  می گذشت، و از آن ميان به ويژه ديوان های شاعران كه در كتابخانه شهر بدان دسترسی می يافتم. كم كم غنای خوش آهنگ زبان فارسی  بر من آشكار می گشت و همزمان به سنگلاخ پهناوری كه نثر سنتی گذشته را  از شعر جدا می كرد پی می بردم. عزم ساده  و روان  نويسی در زبان نوشتاری ام بدين سان در من نطفه می بست.

• اگر از شما بخواهند كه درباره  م.ا. به آذين و آثار او صحبت كنيد چه می گوييد؟

من زير فشار تلاش معاش، پيوسته باشتاب نوشته ام و گذشته ام. فرصت بازنگری نداشته ام و درباره كارم به داوری ننشسته ام. از اين رو شايسته می دانم كه اگر نوشته   هايم به نيم نگاهی بيارزند، ديگران درباره شان سخن بگويند.

• آيا با اين نظريه  كه هر نويسنده مترجم خاصی داشته باشد موافقيد؟

بگذريم از مزدورانی كه به سفارش و گزينش ناشر روی به ترجمه می آورند و چندان پيوندی با نويسنده و فضای انديشه و احساس او ندارند. اما آن كه خود اثری را برای ترجمه برمی گزيند، دور نيست كه با نويسنده و ساختار انديشگی اش هماهنگ باشد؛ شايد هم آن دونوعی خويشاوندی معنوی در سرشت و منش داشته باشند. همچو كسی، كارش از سرشوق و شيفتگی است و طبعا می تواند به ترجمه ديگر آثار نويسنده بپردازد، بی آنكه اين كار را به خود منحصر بداند. آری راه به روی همه باز است و بايد باز بماند.

• آخرين اثر چاپ شده شما - غير از «ازهردري» - كدام است؟

از هفت جلد نوشته و آماده چاپ «ازهردری ...» كه ناخواسته  رها شده ناتمام مانده است، تنها دو جلد نخستين اجازه چاپ و انتشار يافته است. در سال های پس از آن آ نچه توانسته ام به چاپ برسانم يكی «فاوست» گوته است، ديگری «شاه لير» شكسپير و  سپس «اولن اشپيگل» نوشته شارل دو كوستر، و آخری «نامه هايی به پسر» كه كار خودم است.

• نثر شما از سبك خاصی پيروی می كند: استفاده از كلمات استوار، انعطاف پذيری جملات، ايجاد حس نشاط و نوعدوستی در خواننده و ... چگونه به چنين نثری دست يافتيد؟

در گوش ايرانی واژه های فارسی آهنگی آشنا دارند كه به دل می نشيند. كاركرد اين واژه ها نيز در گفتار آ هنگين می نمايد. من، سنجيده و خواسته كوشيده ام در نوشته های خود به گونه ای خوش آهنگی برسم. در پی رها ساختن سخن فارسی از فشار خفه كننده واژه های زايد عربی به ويژه با دور ريختن مترادفات بی جا، اين علف های هرز، سبكی پديد آمد كه جايی برای خود بازكرد و پيروانی يافت. اكنون هم با بهره گرفتن از ويژگی بسيار پرتوان زبان فارسی در ساخت و پرداخت معانی نو از به هم پيوستن واژه ها  و به كار گرفتن پسوند ها و پيشوندها، بی غلتيدن در سراشيب افراط كه رنگ و بوی كهنگی با خود می آورد، اميد است كه فارسی به صورتی برروی  هم نامحدود باز غنی تر و آهنگين تر گردد.

• قطعه هايی مانند خرد، خواب و در بازار تهران در نقش پرند نمونه هايی از نثر انديشمندانه و در عين حال شاعرانه شما است كه متاسفانه ادامه پيدا نكرد. چرا؟

«نقش پرند» آزمايشی بود برای تازه كردن سبك  حكايت  پردازی سعدی در گلستان، اما نه برای باز هم پند و اندرزگويی كه به تكرار، ملال انگيز شده است. بل باز گفتی باشد ساده و صميمی از انديشه ها وتاثرات زودگذر  نويسنده چنان كه به آسانی در شنونده يا خواننده بازتاب يابد. آزمايش اين گونه مرقع پردازی شايد باز می توانست پيگيری شود. ولی من خود، با فراغت بسيار كمی كه تكاپوی معاش برايم باقی می گذاشت، نمی توانستم در چنان چارچوب تنگی خود را زندانی كنم.

• در يكی از حكايت های نقش پرند به نام «قسمت - همت» قسمت و تقدير را همت اجتماع ناميده ايد. آيا اكنون نيز همان عقيده را داريد؟

باور به «قسمت» در كسی رسوخ دارد كه خود را به يكباره مقهور سرپنجه جبر می داند. حادثه های زندگی بر او می رود بی آنكه خود در تكوين شان موثر بوده باشد. همه را تاب می آورد و دست كم به ظاهر خرسند است. اما «همت» - كه من اراده عملش می شمارم - در كسی است كه با پذيرش اصل جبر در هستی، خود را كارگزار جبر می داند و آمادگی عمل دارد. بود و كرد او با خواست و عمل اجتماع - كه خود پاره ای از هستی است - همگام است. همت اجتماع با او  و در اوست.

• در ميان نويسندگانی كه از آنها ترجمه كرده ايد به نظر می آيد بيش از همه تحت تاثير رومن رولان بوده ايد: زودرنج، پرجوش و خروش، شاعر پيشه و احساسی، آرمانگرا و ... آيا با اين حرف موافقيد؟

با آثار رومن رولان، آن هم نه همه كه در توان كم كسی است من دير آشنا شدم و بر اين افسوس می خورم. او را مردی يافته ام در اوج انديشه و عاطفه و شور پژوهندگی. بی لغزشی آشكار، درستكار است. سر سازش با فريب و ريای جهانخواران جنگ افروز ندارد. از پيكار در راه آزادی و برابری و پيشرفت  دمی از پا نمی نشيند. پروای آسايش خويش ندارد.  از كشور خود، فرانسه جنگجوی تشنه انتقام می گريزد و به سوئيس پناه می برد و كار ارتباط اسيران در اردوگاه را با خانواده هاشان سازمان می دهد. او مرد صلح و برادری مردم در جهان است. چشمی است گشاده بر رنج و اميد آدمی در هر گوشه خاك. مردی است مردانه، نمودار زنده و فعال آرمان تابناك آدميگری. من و صدها چون من به گردپای او نمی رسيم.

• در ميان علاقه مندان تان به فردی كاوشگر و پرجوش و خروش شهرت داريد. منشاء چنين روحيه ای را از كجا می دانيد؟

هر آنچه در خورآفرين كه دوستداران به من نسبت می دهند، بی گزافه خودشكنی، من آن نيستم. آنان خود را در نويسنده می جويند و از خود به او وام می دهند.

• آيا از راهی كه رفته ايد رضايت كامل داريد؟ صريحا بگويم اگر فرصت دوباره ای برای زيستن به شما بدهند باز هم همين  راه را در پيش خواهيد گرفت؟

كيست كه از راه  رفته اش در زندگی به تمامی خشنود باشد يا نباشد؟ چنين كسی، اگر يافت شود، بايد گفت كه خويشتن را نخواسته است ببيند و كمكی بشناسد. در هستی هر چه هست، چون هست، نمی توانسته و نمی تواند جز آن باشد. هستی، در جنبش  و گردش خود كه دائم است، دگرگون می شود، اما به راهی و جايی كه زمانی بوده باز نمی گردد، امكان بازگشت به هيچ رو ندارد. بدين سان، برای هيچ آدمی فرصت دوباره زيستن نيست. چه آنگاه، همه شرايط و احوال گذشته هستی بايد با او از سرگرفته شود و اين محال است. دوست ارجمند، بر من ببخشيد و سراب زندگی دوباره را به رخم نكشيد، پرسشی كه پاسخ نمی تواند داشت از من نكنيد. من جز آنچه بوده ام نمی توانم بود. در هستی مانندگی هست، تكرار نه.

• از كتاب «بردريا كنار مثنوي» برايمان بگوييد. چه تغييراتی درافكار شما باعث شد كه برای  نخستين بار به ادبيات كهن و عرفانی ايران رو كنيد؟

من ايرانی ام. باادب و فرهنگ ايران از نوجوانی انس داشته ام، به ويژه با شعر ايران كه در پوست و گوشت و رگ و پی خود به عرفان آغشته است. باريك انديشی بيباك عرفان در جهش های بلندش برای شكافتن راز هستی ستايشم را همواره برانگيخته است. بگذريم از هرزه كاری های صوفيان دروغين كه زخمی است نشسته بر پيكر ايران، عرفان ايرانی را من ايدئولوژی نفی و انكار نظم خودكامه و غارتگر حاكم شناخته ام كه زمينه را برای خيزش محرومان فراهم می كرده، هر وقت و هر جا كه فرصت می يافته شمشير به دست گرفته جنگيده و سركوب شده، باز از نو سر بلند كرده است. من، در گرما گرم شور پرخاشگری سياسی ام همچون سربازی در صف، بی آنكه چيزی آشكار كنم، شير از پستان عرفان می نوشيده ام. برخی نوشته  های آن دورانم گواهند. بدين سان بافت عرفانی انديشه ام در «بر دريا كنار منثوی » ديد و دريافت  چيز تازه ای نيست. هسته درونی انديشه ام رنگ و لعاب عرفان دارد، از ديرباز. با اين همه، بايد اين نكته را روشن بكنم كه من سرسپرده هيچ نحله ای نيستم، كسی را هم هيچگاه به سر سپردگی نخوانده ام و نمی خوانم. راه خود رفته ام و می روم، تنها، افتادن و خيزان. و اينك به پايان راه خود رسيده ام، شادم كه در آرزوی شناخت زندگی كرده ام و گاه جلوه ای از هستی بر من تافته است، گرچه باز می ترسم كه به لاف و گزافم بگيرند.

• خود شما چه تعريفی از ادبيات ايدئولوژيك داريد؟  و آيا هر اثری كه در تاييد يك ايدئولوژی نوشته می شود شامل اين دسته بندی است؟ آيا با اين گفته كه ادبيات ايدئولوژيك تاريخ مصرف دارد و ماندنی نيست موافقيد؟

ايدئولوژی دستگاه سنجيده و نظم انديشگی يافته نگرشی است كلی به جهان و از جمله، به جامعه آدمی. سنجيدگی و نظم يافتگی انديشه در ايدئولوژی آن را در چارچوب بسته ای جای می دهد و ميدان ديدش را تا اندازه ای محدود می كند. ادبيات ايدئولوژيكی هم، به جز بخشی از آن كه به راستی دارای ارزش هنری است، از همين محدود بودن ديد رنج می برد و چنان كه گفته می شود «تاريخ مصرف» دارد. اما اين به معنای بيهوده بودن آن نيست. ادبياتی از اين دست می تواند به وقت خويش بسيار هم برانگيزنده و شورآفرين باشد. نمی توان و نبايد ناچيزش شمرد، از آن روی گرداند. «پاييز برگ ريز» يا «آرش كمانگير» سياوش كسرايی همچنان گيرا  و ماندنی اند. همچنين «آی گفتي» محمدعلی افراشته و «چهار فصل» او كه به گيلكی است.

• در كتاب «از هر دري» با خستگی ها و - حتی گهگاه  - ابراز پشيمانی های مردی باتجربه و ميدان ديده مواجه هستيم. اين خستگی ها از كجا ناشی می شود؟

بهتر بود مشخص می كرديد كه نويسنده در چه جاهای «از هر دری...» از خودخستگی و گاه پشيمانی نشان داده است. من به يقين می دانم كه پشيمانی در من نيست. نخواسته ام و نمی خواهم احساسی است بيهوده و سخت آزاردهنده، دست كم در من، نيك و بد و روا و ناروا، آنچه بردست من رفته است و می رود، از ديرباز دانسته ام كه از آن چاره نبوده است. هر بار هم تاوان آن را داده ام و می دهم، به سادگی بی چانه زدن. در جايی هم كه از من در لغزشی تاوان خواسته نشود، می كوشم دگرباره بر سر چنان لغزشی نروم. اين روش من در زندگی است، از بيست و دو سه سالگی، در پی آزمون هايی كه می توانست در هم بشكند. با اين همه، روش خود را قاعده ای برای همه نمی دانم. اما خستگی... آری هست. پنهانش نمی كنم و از آن شرمنده نيستم. من هم يكی از مردمم، از آهن و پولادم نساخته اند. تا در توانم هست، تاب می آورم، پس از آن وامی دهم و به كنج راحت می روم، درست مانند خود شما.

• در مصاحبه ای كه سال گذشته از شما به چاپ رسيد - در فرهنگ توسعه - گفته ايد كه به مطالعات پيرامون اسلام شناسی روی آورده ايد - به خصوص در زمان زندان - ممكن است در اين باره توضيحات بيشتری برايمان ارائه دهيد؟

اسلام، در وجود يك ميليارد و باز بيشتر مسلمان در سراسر جهان، واقعيتی است مهم و اثرگذار. نمی توان بر آن چشم بست. به دوستی يا به دشمنی، اسلام را بايد شناخت، به راه و روش تاريخی پيشرفت برق آسايش در آغاز پی برد. ديروز و امروزش را سنجيد، سادگی و صلابت ايمان وحدت آفرينش را دريافت، ديد كه فرد مسلمان چگونه از رويدادهای صدر اسلام الگو می گيرد و آرزوی تكرار آن را در سر می پروراند و نتيجه گرفت كه از به هم پيوستن و در تلاش افتادن اين آرزوها كه امروز پراكنده اند چه نيروی سهمگينی می تواند پديد آيد. اين نكته را سده هاست  كه دشمنان دريافته اند و سياست خدعه گر و تجاوز كار خود را برپايه آن بنياد نهاده اند. غافل نمی توان بود. اعتراف می كنم كه دعوی اسلام شناسی را من مسلمان زاده به هيچ رو ندارم. كار، تخصصی است. با اين همه، من گام های كوچكی در اين راه برداشته ام كه می دانم هيچ كافی نيست. ديگر وقتی برايم نمانده است. بر جوانترهاست كه برجنبه های قوت ضعف امروز جهان اسلام آگاه شوند. هزار و چند صد سال است كه ايران در رگ و ريشه تاريخ و فرهنگ و ساختار اقتصادی خود با اسلام پيوند دارد، با آن گره خورده است. جدا گرفتن و جدا خواستن اين دو از هم شكست را و نه تنها شكست، بل فروپاشی ايران را، در پی می آورد. برای دوام و بقای اين مجموعه شگرف نژادها، زبان ها، آيين ها كه ايران نام دارد، بايد با اسلام كنار آمد و با آن نيرومند و پايدار ماند. چاره نيست.  (نقل از روزنامه شرق)

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی