ايران

پيك

                         

دو قاتل؛ يك رهبر

                              سعيد رحماني

 

 

سعيد مرتضوي؛ بد ل اسد الله لاجورد ی است؛ اما حقيرتر و بی ريشه تر از او  و در نتيجه خطرناك تر.

هردو قاتل و مجری دستورات آن كه امروز” رهبر“ است. شواهد عينی تاريخی وجود دارد كه  تصميم به سركوب گروه های سياسی درنيمه شبی درسال 60  در خانه سيد علی  خامنه ای گرفته شد، كه هنوز در انتهای كوچه ای  قديمی در خيابان  ”ايران“ بود. امروز هم بركسی پوشيده نيست كه سعيد مرتضوی از چه كسی دستور می گيرد و اگر لاجوردی به  ظاهر منصوب ديگری بود؛ اين يكی به انتصاب خود توسط رهبر می بالد وآشكارا همه جا هم می گويد.

لاجوردی جلاد برگزيده خشونت بی پرده برای روزگاری بود كه نوجوانان را يكراست از خيابان به اوين می بردند؛ دادستان انقلاب تهران(همين سمتی كه مرتضوی اكنون دارد) يعنی لاجوردی آنها را برای اجرای تشريفات هم شده  به اتاق قاضی”نيری”- كه اكنون به پشت پرده رفته -  می فرستاد و دقيقه ای بعد ازآنجا روانه جوخه های اعدامشان می كرد. تلويزيون هم خبر را جار می زد و روزنامه ها تيتراول می كردند. هنوز به طور صوری هم شده  دادستان و قاضی از هم جدا بودند و كمتر كسی می دانست فرمان اصلی از مجموعه ای می آيد كه تدارك قبضه قدرت را می بيند. مجموعه ای  كه علی خامنه ای  - مترجم كتاب "حكومت ما" نوشته سيد  قطب تئوريسين اخوان المسلمين؛ كه بعد هم برای هميشه جمع آوری شد-  نظريه پردازآنهاست.

سبعيت لاجوردی ريشه در تعصب كور مذهبی و آموزه های بنياد گرايی اسلام داشت. او ماموريتی را كه می پنداشت از جانب خداست اجرا می كرد و به همين خاطرهم بسيار می شد كه شخصا زندانيان را قبل از اجرای حكم به حسينيه اوين می آورد و در حضور آنان مژده می داد  كه  دشمنان خدا، دقيقه ای بعد “هلاك“ خواهند شد. می گفت قربانيان را ببرند و همه را به سكوت می خواند تا صدای تيرهايی كه آن  گل ها را پرپر می كرد؛ بشنوند.

در لاجوردی  خشم كور طالبانی را می ديدی كه با قرائت قرآن زيرلب؛ شاهد اعدام دختركان نو سالی بود كه پيش از نيمه شب خوفناك جوخه آتش؛ حكم ازاله بكارت آنان را ”نيری” يا ”گيلانی” صادر كرده بودند. مجريان حكم هم  بيشتر روستائيانی بودند كه  سربه فرمان احكام  داشتند و در بی سيرت كردن دختركان و اعدام ها راه بهشت خود را هموار می ساختند.

در آن دوران لاجوردی  نوك تيز پيكان سياستی بود كه با شكنجه و زندان واعدام خا كريزهای اول را تسخير می كرد تا آخرين انقلاب قرن بيستم را به نفرينی بدل كند وابزار عمده كارش تعصب كور طالبانی بود  كه در كشورهای ديگر اسلا می هم  نمونه بسيار دارد. اما اكنون 20 سالی بعد ازآن سركوب خونين كه جلادش را برای هميشه از دور خارج كردند تا آن همه رازها سر به مهر بماند؛ همان گروه – مافيای ثروت و قدرت-  سركوب ديگری را قدم به قدم  پيش می برد و با دقت و با برنامه. حالا می خواهد نامش توطئه باشد يا نقشه يا برنامه و يا هرچيز ديگر.

اما، دوران ديگر شده است  و ابزاری ديگر می طلبد. آن تعصب كور درعموميت خود يا جا خالی كرده يا به فساد درغليتده است. تنها  پوستی باقيمانده؛  گوشت واستخوان از جنس ديگری است. مامور؛ ماموراست و قدرت می خواهد تا ثروت  بيشتر بياندوزد و برج های متعدد در سعادت آباد و نياوران بنا كند. نتيجه البته يكی است  و انسان ها را به اعمال می سنجند؛ نه نيات. و دراين اوضاع  غم انگيز است كه دستكش مخملين را دست سعيد مرتضوی  كرد اند. اگر قاتل اول؛ سال ها در زندان بود؛ قاتل دوم يك سيلی هم نخورده و مستقيما از دامان مدرسه حقانی به بيت رهبر وصل شده است. حال اين  قاتل دوم می كوشد تا  نقش قاتل اول را تكرار كند و حتی از او فراتر برود و يكجا هم  باز جو و هم قاضی و هم  دادستان باشد. واين نقش بزرگی است كه از كوتوله ها ير نمی آيد. زمانه هم ديگر شده است و نمی توان پشت درهای بسته هر جنايتی را سامان داد. پرده  ناگهان كنار می رود و دست های خونين قاتل از  دستكش مخملين قانون بيرون می آيد. اگر قاتل اول دراين شرايط قرار می گرفت ؛ خود را فرياد می  كرد ولی  قاتل دوم  خود را مدام پنهان می دارد.  پشت اين گريز هراسی نهفته است، از لحظه هايی كه به زودی فرا می رسند. فرار لحظه به لحظه سعيد مرتضوی از جنايت های هولناكی كه انجام داده؛ تمام روانشناسی جمهوری اسلامی را در خود دارد. فساد؛ تباهی می آورد و دوری ازمردم؛ هراس .  وفساد تباه شده در پايان راه است. راهی كه از قاتل اول شروع شد سرانجامی جز قاتل دوم نداشت. هراس مرتضوی همان هراس ” رهبر" است؛ از گشودن پرونده ای كه زهرا كاظمی آخرين آنهاست ؛ اما پيش از او هزاران نام  بر سينه تاريخ حك شده اند.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی