شهريور
گذشته، 14 سال از خاموشی منوچهر
محجوبی گذشت. طنز نويسی که
نوشته هايش به کام مردم عسل و
برای دشمنان مردم زهر بود. در دهه
1330 و در اوج شکوفايی مطبوعات
ايران پا به عرصه مطبوعات گذاشت و
از همان ابتدا با طنز. گاه به نثر و
گاه به شعر. کرمانشاهی بود اما
بزرگ شده اصفهان. شعرش گاه با گز
اصفهان رقابت می کرد!
محمد
علی افراشته در نشريه سياسي-
فکاهی "چلنگر" شعرش را چاپ کرد
و به این ترتیب به کارطنز در مطبوعات فراخوانده شد که تا کودتای 28
ادامه یافت. پس از يک دوره بگيروببند
کودتائی که اهل قلم و مطبوعات کارشان
به زندان و شکنجه و انفرادی
کشيد، بارديگر سر از مطبوعات بعد از
کودتا در آورد. از زندان و شکنجه خود
در دوران پس از کودتا در وصيت نامه
اش ياد کرده است. در همين دوران دست
بکار ترجمه نيز شد. پای ثابت هيات
تحريريه هفته نامه "توفيق" شد.
هفته نامه ای که آهسته و محتاط در
مقابل کودتاچيان 28 مردادی و
اختناقی که برپا کرده بودند قد
علم کرد. توفيق به کاخ های شاه در
سعد آباد و نياوران نزديک نمی
شد، اما گاه نيشی هم به ساکنين
اين کاخ ها به اشاره می زد!
در
دهه پنجاه، شاه تحمل چند روزنامه
نگار سياسی و طنزنويسی را که
با احتياط می نوشتند نيآورد و
ليست 14 نفره ممنوع القلم ها به
مطبوعات ابلاغ شد که محجوبی جزو
آنها بود. می نوشت اما به نام
های ديگر، به مطبوعات می داد
اما بی آنکه خودش در آن نشريه و
روزنامه حاضر شود. همين بودن و
نبودن را در راديو ايران هم داشت،
که از جمله برنامه نويسان روزهای
جمعه آن بود. در همين دوران بود که
بر فعاليت خود در سنديکای
خبرنگاران و نويسندگان مطبوعات
افزود و آن نيروئی را که نمی
توانست با قلم زدن در مطبوعات صرف
کند، صرف دفاع از حقوق اهل قلم کرد.
از
سال 56 که گشايش فضای سياسی به
دربار شاهنشاهی تحميل شد،
محجوبی نيز حضورش را در مطبوعات
پررنگ تر کرد. با انقلاب يکبار ديگر
شکوفا شد. در نشريه فکاهی "آهنگر" که به همت
شادروان سنگسری و نصرت الله نوح پس از انقلاب منتشر شد، او نیز
پای ثابت شد، گرچه نه تنها آن زمان
بلکه بعدها نیزبسياری به اين نتيجه
رسيدند که مواضع آهنگر کمتر با
واقعيات زمانه همخوانی داشت و
نوعی چپ روی بود. آهنگر را که
بستند به انگلستان رفت و مانند
بسياری از اهل قلم کوشيد به حيات
مطبوعاتی خود ادامه دهد؛ کاری
بسيار دشوار که بندرت در مهاجرت
نتيجه داده است. سرانجام اختاپوس
سرطان به جانش چنگ انداخت. اهل مرگ
نبود. با چنگ و دندان جنگيد اما
بی حاصل. در 11 شهريور 1368 سرطان بر
اراده و جسم او غلبه يافت و
محجوبی خاموش شد. سالها توفيق روزهای پنجشنبه با اين
شعار منتشر شد " شب جمعه دو چيز
يادت نره.... دوم توفيق". اين شعار
را هم می گويند ابتکار محجوبی
بود! نصرت الله نوح در تالیف بررسی طنز در ادبیات و مطبوعات
فارسی که اخیرا در امریکا منتشر کرده به تفصیل به او نیز پرداخته
است.
وصيت
نامه او را، که سبک و سیاق آن، عارف نامه ایرج میرزا و اشعار
دلنشین افراشته در چلنگر را به یاد می آورد، مطبوعات داخل
کشور منتشر
نکردند و در خارج نيز برخی
نشريات به دليل اشارات او به کودتا
و شاه و ساواک نپسنديدند!
اين
وصيتنامه را که ما از کتاب بررسی طنز... برگرفته و منتشر می
کنيم. پيشتر نيز هادی خرسندی، دوست وهمکار محجوبی در نشريه
اصغرآقا منتشر کرده بود.
وصيتنامه
محجوبي
چو من
بگذرم زين جهان قشنگ
کنيد
ای رفيقا به دفنم درنگ
که من
عاشق اين جهانم هنوز
برآنم
که اين جا بمانم هنوز
...
نه
جای وفات است و نه تسليت
نه
گريه نه زاری و نه تعزيت
جهان
از ازل بهر من ساختند
روی
بام آن جايم انداختند
که
راحت کنم لنگ خود را دراز
بکلی
ز مردن کنم احتراز
کجا
داشتم با جهان اين قرار
که
دستم نهد در حنا بين کار؟
که من
نگذرم زين جهان تا ابد
به
اردنگ و تيپا و مشت و لگد
مگر
آنکه در خواب خوش، بی خبر
به ناگاهم
آيد زمانه به سر
اگر بگذرم
زين جهان وقت خواب
نخستم
بپاشيد بر چهره آب
اگر
برجيدم زخواب گران
که پس
زنده ام، عينهو ديگران
وگر
آنکه پيدا نشد جنبشي
نماييد
بار دگر کوششي
بگيريد
از پهلويم نيشگون
چنان
سخت کايد سرجاش خون
اگر
زنده گشتم که بسيار خوب
و گرنه
بياريد يک دانه چوب
از آن چوب
های بلند و زمخت
که با
آن سرو کله ام بود اخت
از
آنها که خوردم پس از کودتا
زجهال
آن جيره خوار کذا
از
آنها که خوردم پس از اضطراب
زعمال
آن مردک بد لعاب
بياريد
زان چوب مغز آشنا
بکوبيد
بر مغز من بی هوا
که تا
شايد از ضرب آن چوب سخت
بپرم
سوی سقف از روی تخت
پريدم
اگر، وضع من عالی است
شوم
زنده و عين خوشحالی است
اگر
باز جم نخوردم ز جام
بگيريد
بی معطلی دست و پام
کنيدم
فرو داخل حوض يخ
که در
حوض يخ، برجهم چون ملخ
اگرباز
هم مانده بودم خموش
بياريد
يک باديه آب جوش
به
ريزيد آن را روی صورتم
بسوزيد
از آن آب کول و کتم
که اين
تجربه باشدم از اوين
هم آن
دور جور و هم اين عهد کين
به هوش
آورد مرده ناب را
بپراند
از هر سری خواب را
اگر
حال من باز ننمود فرق
ببنديد
برگردم سيم برق
نه سخت
آنچنانی که گردم خفه
پياپی
مرا شوک دهيد اين دفه
اگر
بوده ام زنده اين چند سال
همه
بوده از آن شوک بی مثال
کنون
هم اگر جستم از جای خويش
که
هستم دگر باره آقای خويش
شوک
برق هم گر که بيهوده بود
ندارد
دگر جهدتان هيچ سود
يقين
است اين دفعه من مرده ام
وزاين
خانه تشريف خود برده ام
کنون
پيکر اين شهيد عزيز
روی
دستتان مانده خيلی تميز
چه
بهتر که آن را زسر وا کنيد
به هر
جا که جا شد مرا جا کنيد
ولی،
خوب، البته، با اين وجود
که
داند که تد فين من نيست زود؟
خلاصه
نباشيد اين سان عجول
به دفن
من بينوای خجول
خدا را
چه ديديد، شايد که من
بود
جانم اندر زوايای تن
ولی
گيرکردست در گوشه اي
چو يک
تکه کاغذ توی پوشه اي
از
اينروی، آن پوشه را وا کنيد
زوايای
آن را تماشا کنيد
اگر
يافت شد جان در آن گوشه ها
که
اصرار من بوده خيلی بجا
ببنديد
آن پوشه با احتياط
که در
لای آنست قرنی حيات!
و گر در
زوايای آن جان نبود
بگشتيد
و آثاری از آن نبود
بدور
افکنيدش که بيهوده است
از آن
اولش هم همين بوده است
من آن
پيکر بی روان نيستم
مرا کم
مگيريد، آن نيستم
که من
زنده در پيکر مردمم
اگر
چند در ازدحامش گمم
دراين
کهکشان ذره سان زيستم
گراو
نيست، من نيز هم نيستم
نمی
ميرم اصلا که من زنده ام
جهان
تا بود، باعث خنده ام
|