ايران

پيك

                         

از زهرا خانم تا حاج بخشي

ا 25سال است درجا می زنند

مسعود بهنود                                                 
 

 

پس از پذيرش ماده الحاقی سازمان انرژی اتمی، آيت الله جنتی و حاج حبيب الله عسگراولادی که بيم دارند ادامه اين معاهده و رابطه با اروپا، همانا قبول رعايت حقوق بشر در جمهوری اسلامی باشد و آب به لانه مورچگان راه يابد، دارودسته هائی را که برای اين نوع مواقع دارند فعال کرده اند. عده ای را با کفن های نو و کتانی در خيابان براه انداخته اند و برای اين و آن نيز تهديد نامه پست الکترونيکی می کنند! از جمله، يکی از اين تهديد نامه را بر مسعود بهنود روزنامه نگار قديمی ايران کرده اند که به اجبار در لندن زمين گير شده و نمی تواند به ايران باز گردد. مسعود بهنود ابتدا متن اين تهديد نامه کوتاه را منتشر کرده و سپس مقاله زير را در سايت خود نگاشته است که در زير می خوانيد:


« تنها ارزشی که اين گونه بحث ها دارد اين است که توجه شما را به يکی از
معضلات جامعه که تنها هم مخصوص جامعه ما نيست جلب می کند. آن هم معضل لومپنيسم است. اين حضرات هر نام که بر خود بگذارند لومپن ها هستند. يادتان باشد که نه فاشيست های ايتاليائی و نه بازوبند سياه های آلمانی که هيتلر را بر سر کار آوردند و نه مافيای فعلی روسی و ... هيچ کدام به خود لومپن نمی گويند بلکه به ارزش های بزرگ انسانی شعار می دهند و حرف های بزرگ بزرگ می زنند. لومپن های ما هم. حتی اين که لومپن های ما الت دست گروهی از سياست پيشه گان هستند باز تغييری در صورت مساله نمی دهد در بقيه جهان هم جز اين نيست. ولی در جوامعی مانند ايران به علت کم سابقگی در دموکراسی و بسته بودن هميشگی فضای اطلاع رسانی خطر آن که لومپن ها توسط مردم ساده باور شوند بيش تر است . خطر آن که کسانی باور کنند که اين گروه مثلا از پروتکل الحاقی چيزی می دانند و به راستی آن را با آموزه های دينی مغاير می بينند و نگران منافع ملی ايران هستند، بيش تر از بقيه دنياست. همه مردم ايران که مثل شما که سواد داريد و پای کامپيوتر هم می نشينييد نيستند و به همين دوری از اطلاعات هيزم کوره تعصب می شوند

در اين گونه تهديدها نام هائی که می آيد نشانه آن نيست که به راستی اين نام ها مهم هستند و کاری می کنند . که البته چند نفری چنين مشخصه ای را دارند ولی چنان نيست که بتوانيم به هر کس که حزب الله تهديد کرد جايزه پايداری بدهيم و بزرگش بداريم. ارزش اعتنای زياد ندارند اين نامه ها.. فقط ارزش آن دارند که ما را بار ديگر به واقعيت زندگی در ميان لومپن هائی که توسط گروهی از سياست پيشه گان به خدمت اندرند جلب می کند

می پرسيد چرا هستند . جواب اين است که در همه جوامع بشری وجود دارند. در ميان آدم ها طبايع گوناگون است و عده های هم کوکلاس کلان و جامعه سياه و حزب الله می شوند اصل آن است که لومپن هستند در هر جامعه رنگی می گيرند و. خود را به زيور اعتقادی می آرايند

می پرسيد چرا سياست مداران از آن ها استفاده دستمال کاغذی می کنند جوابش اين است که باز متاسفانه در همه جهان همين است و در ايران ما کمی از اهل سياست بوده اند که از لومپن ها استفاده نبرده اند. دکتر مصدق، مهندس بازرگان، تعجب نکنيد که بنويسم اميرعباس هويدا، شاپور بختيار و شايد دو سه نفر ديگر. اين ها کسانی بودند که نه که از اين دستمال کاغذی ها استفاده نمی کردند که گهگاه نفرت خود را از بازيگری با اين برگ نشان داده اند. اما حتی همين پرهيز نشانه آن نيست که اجزا و اطرافيان آنها از سواری گرفتن از لومپن ها صرف نظر کرده باشند. چنان که با تاسف، کمی قبل از 28 مرداد و مدتی پس از سی تير ، نهضت ملی کردن نفت هم به وجود امثال اين ها آلوده شد و گزارش ها و نوشته ها و عمکردهايشان باقی است و اگر روزی شد بايد به عنوان نقد حرکت های اجتماعی به ميان آيد

اين بحث مفصلی است که بايد انديشمندان ما دنبال کنند گاه هم کرده اند ولی نياز به کار بيشتر دارد. با خاطره ای از خود و نقلی از قوام السلطنه بحث را به پايان می کشم که کارهای واجب تری هست

در ماه های اول انقلاب ، آن ها که سنشان قد می دهد به ياد دارند که من در مجله تهران مصور که سردبيرش بودم عکسی چاپ کردم از صادق قطب زاده که عزيزکرده رهبران جديد بود با زهرا خانم نامی که همان نقش را داشت که امروز حسين الله کرم دارد، در حال صحبت در گوشی در مراسمی در جنوب شهر، عکس را اگر حافظه ام درست شهادت داده باشد کاوه گلستان گرفته بود. چاپ آن عکس غوغائی به راه انداخت. اين که قطب زاده چه کرد به سرنوشت دردناکش بخشيدم اما در گوشه ای از کار زهرا خانم را واداشتند که از من به دادگستری شکايت کند با اين ادعا که چاپ آن عکس خودمانی با مردی غريبه، با توجه به آن که او شوهر بددلی دارد برايش مشکل درست کرده است. اين زن ساده و بی سواد و صميمی و فريب خورده با لهجه غليظ ملايری خود می گفت که تا همين چهارم آبان سال قبل در محله شان در حلبی آباد های چنوب تهران برای زادروز شاه چراغانی می کرده و وقتی از طريق آخوند محله با آقا آشنا شده ناگهان توبه کرده و ... حال اوا سردسته لومپن ها شده بود و به تعبيری بنيان گذار انصار حزب الله به تجمع احزاب و گروه های غير مذهبی حمله می برد چادری بر کمر می بست و در حالی که فرمان از جای ديگر می گرفت و نه نام متين دفتری را می توانست درست تلفظ کند و نه جبهه دموکراتيک را عليه آن ها شعار می داد و بامزه ترينش در جريان ديدار کيت ميلت قهرمان جنبش آزادی زنان بود که گروه های فشار به سرکردگی زهرا خانم به صحنه ريختند و همان کار کردند که می دانيد و آن زن بيچاره به تصور آن بود که «کيف پولت» نام مردی است که کيف پرپولی دارد و آمده است تا عليه اسلام پول خرج کند و بر همين اساس شعار می داد...

اين که در دادگاه من و زهرا خانم چه بود و چه گذشت در جای خود ثبت است و بماند. اما در همان زمان مهندس بازرگان که زنده يادش باد از من پرسيد اين چه جنجال بود که برپا کردی . پاسخ دادم که آقای مهندس چطوربايد به شما می رساندم که داريد سوار درشگه ای می شويد که آقای کاشانی شد و به زمنينش زد. مهندس بازرگان دو سه نفری را که دور و برش بودند صدا کرد و گفت ببينيد فلانی چه می گويد وبه من گفت بگو. شرح دادم و گفتم مهم ترين نکته در گزارش تهران مصور اين بود که قطب زاده پس از نزديک بيست سال دوری از کشور حالا که بازگشته با زهرا خانم از کجا آشناست و با او چه می گويد در تظاهرات ضد احزاب چپ و گروه های آزادی خواه .با اين طرح اين موضوع حادثه ای تاريخی را ثبت کردم که بماند تا روزگاران به من و شما ثابت کند که در سواری گرفتن از اين قوم شما کارآشناتريد يا رقيبانتان .وقتی اين می گفتم مهندس در فکر بود و سال ها بعد که فراغتی داشت گفت که چه خوب کرده بودي

قطب زاده که فدای همين ماجراجوئی شد بعدها در بازی های سياسی از آن درشگه استفاده ها کرد. در مقابل انتقادات دلسوزان و اهل فکر، کفن فروش به خيابان می فرستاد و تومار جمع می کرد و روزی هم به سرش زد که کارهای بزرگ تری کند غافل از اين که مهار درشکه در دست ديگران بود و به زمينش زد. سرنوشت صادق قطب زاده از آن سرنوشت های دردناگ و عبرت آموز صحنه سياسی ايران است و به دوران خود باز خواهد شد

اما داستان ديگر. قوام السطنه در شهريور سال 1320 و سقوط رضاشاه به خيال کار سياسی افتاد، دولت اول او را لمپن ها با غوغای نان سرنگون کردند که برداشتی از آن را در شاهکار علی حاتمی هزار دستان ديديد. اين تحربه باعث شد که دو سال بعد که بار ديگر وارد صحنه شد با تجربه ای که اندوخته بود به تاسيس حزبی همت گماشت که حزب دموکرات نام داشت و در تاريخ معاصر ايران فراوان درباره آن خوانده ايد. از اتفاق اين حزب را از جوانان و فرهيختگان زمان ساخت و با احزاب و جمعيت های خوشنام زمان هم ائتلاف ها کرد از جمله با حزب ايران و حتی زمانی با حزب توده . گروهی از دانشجويان و استادان دانشگاه که به گرد اين حزب در آمده بودند روزی توسط محمد قوام برادرزاده و رييس دفتر قوام السطنه برای او پيام فرستادند که چرا افراد بدنامی مانند شاهنده در حزب دموکرات هم پيدا شده اندآيا اين بد نيست برای شما و دوستان آبرومندتان، اين ها لاتند و... پاسخ قوام السطلنه که عملگرا ترين سياست مدار معاصر ايران بود جالب است. گفت

مگر ممکن است که شما ساختمانی بسازيد و در آن دستشوئی نباشد

کسان ديگری در تاريخ مانند کاشانی تعبير های ديگری به کار برده اند که عفت قلم مانع از ذکر آنهاست

تا روزی که ما به دموکراسی نرسيده ايم و شيرينی نفس کشيدن در هوای تازه را تجربه نکرده ايم همواره اين ها هستند، می روند و می آيند و گروه ديگری جای قبلی ها را می گيرند. آن ها که قصد آشنا شدن با اين قصه را دارند هم می توانند خاطرات شعبان جعفری را بخوانند و هم ناگفته های مهدی عراقی را که به نظرم دومی افشاگر ترست. باری هستند و خواهند بود . تعجب هم ندارد.اما حسن اين زمانه بزرگ را کم نگيريد که روزنامه دارند لومپن ها. می نويسند و می گويند و آزادند که به منبر بروند و در بيفشانند و به گوش نسل امروز برسد و از همين حالا از آن ها کناره بگيرد . در محيط های دانشگاهی مگر نمی بينيدشان و در نوار اميرفرشاد مگر نشانی دقيق آن ها را نخوانده ايد. در گفته های حجت السلام پروازی مگر سرنخ هايشان را نديده ايد . پس تعجبی ندارد هر کار که می کنند. باطل السحر اين سامری ها آگاهی شماست»

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی