به سوی آينده- علی رضا
علوی تبار
در مورد اينكه جنبش اصلاحطلبی
در ايران دچار بحران است و فعالان
آن در موقعيتی بسيار دشوار قرار
دارند، اختلافنظری وجود ندارد.
اگر اختلافی هست بر سر تعبير اين
بحران و نوع نگاهی است كه به
آينده داريم. بسياری از حقايق بر
ما آشكار نيست و تصور قانعكنندهای
از منويات و انگيزههای
بازيگران اصلی اين عرصه نداريم.
از اينرو آنچه ميگوييم و مينويسيم،
تخمينهايی است برای سامان
دادن به اطلاعات پراكنده و گاه
متناقضی كه از هر سو به ما ميرسد.
آنچه در سطور آينده خواهد آمد نيز،
بيش از درانداختن انگارهای
نيست و به اين اميد نوشته ميشود كه
مبنايی شود برای گفتوگوی
جمعی، برای يافتن حقيقت و
خروج از سردرگمی كه همه به آن
دچاريم.
كم و بيش به اين توافق نزديك شدهايم
كه يك دوره از اصلاحات و در واقع گام
نخست آن به پايان رسيده است. پرسش
اين است كه دورهای كه اينك
پايان يافته با چه مشخصاتی
شناخته شده و تعريف گرديده بود؟ به
گمان من دورهای كه گذشت با چهار
مشخصهی اصلی قابل تشخيص بود:
الف - «نماد» اين دوره آقای
خاتمی بود. خاتمی اگرچه از
آغاز نخواست يا نتوانست رهبر
اصلاحات باشد، اما همواره مهمترين
نماد خواستههای اصلاحطلبانه
در درون حاكميت بود. در هر مقطعی
چشمها بر او خيره ميشد تا با
رفتار، سخنان و موضعگيريها (و
حتی سكوتهايش) نشان دهد كه
اصلاحطلبان چه ميخواهند و چه
چيز آرزو ميكنند.
ب – «شعار» اين دوره «اصلاحات
مردمسالارانه در چارچوب قانون
اساسی موجود» بود. اصلاحطلبان
پذيرفته بودند كه «جمهوری ولايي»
ايران ظرفيت خود اصلاحی را دارد.
آنها اگرچه بر ابهامها و برخی
تعارضها در درون قانون اساسی
موجود وقوف و اعتراف داشتند، اما ميپنداشتند
كه «خاستگاه حكومت» و نقشی كه
رابطه با مردم در «مشروعيت» آن
دارد، اين امكان را فراهم ميسازد
كه تفسيری مردمسالارانهتر از
قانون اساسی را حاكم كرد و
اصلاحات را به پيش برد.
پ - «راهكار» اصلی اصلاحات در
اين دوره «به دست گرفتن قدرت در بخشهای
انتخابی حكومت و پيش بردن
اصلاحات با بهرهگيری از
اختيارات قانونی نهادهای
انتخابي» بود. رياستجمهوری،
مجلس و شوراها مهمترين نهادهای
انتخابی تلقی ميشدند كه
اكثريت يافتن اصلاحطلبان در آنها
ميتوانست زمينه را برای اصلاح
قوانين و خطمشيها و اجرای
آنها و نظارت بر اجرای آنها
فراهم سازد.
ت - «حامل» اصلی جنبش «جبههی
دوم خرداد» با همهی تنوع
درونی آن تلقی ميشد. اصلاحطلبان
ميپنداشتند كه جريانهای
موجود در درون جبههی دوم خرداد
با وجود انگيزههای متفاوتی
كه دارند (حفظ قدرت، كسب قدرت،
تغيير قدرت) به دليل فشار افكار
عمومی، برای ماندن در عرصهی
سياست و برخورداری از حداقلی
از حمايت مردمی ناگزيرند تا
پايان گام نخست اصلاحات (محدود و
پاسخگو كردن قدرت بخش
غيرانتخابی و غيرمردمسالار
حاكميت) در دفاع از اصلاحات همرأی
بمانند.
ظاهراً هر چهار ويژگی تعيينكنندهی
جنبش در مرحلهی گذشته اينك به
پايان خود رسيدهاند. خاتمی مدتهاست
كه يا سخن نميگويد، يا سخنانی
چند پهلو و همراه با هزار اما و اگر
و شرط ميگويد. در موارد نادری
كه سخنی به صراحت نيز ميگويد،
آنهم ديگر شوقی ايجاد نميكند و
انگيزهای برای واكنش نميآفريند.
برخی سخنان صريح اخير خاتمی
نيز ديگر نه اصلاحطلبان را و نه
اقتدارگرايان را به تحرك وانداشت.
تصور امروزی بخش بزرگی از
جامعه از خاتمی اين است كه او،
نمايندهی نظام سياسی است و
نه نماد بخش اصلاحطلب و دگرگونيخواه
حاكميت. تأييد متقابل خاتمی و
مسئولان درجه اول حكومت تصور
دگرگونيخواهی خاتمی را به
يك خاطره تبديل كرده است.
تناقضها و ابهامهای موجود در
قانون اساسی ديگر نه به عنوان
ضعفی حاشيهای در كنار يك روح
مردمسالار، بلكه به عنوان ويژگيهای
تعيينكننده و محوری قانون
اساسی شناخته ميشوند. اين باور
روز به روز قوت بيشتری ميگيرد
كه سقف (حداكثر) آزادی و
مردمسالاری ممكن در چارچوب
جمهوری ولايی (جمهوری
اسلامی مبتنی بر ولايت
انتصابی مطلقهی فقيه) همان
است كه تا پيروزی اصلاحطلبان
در انتخابات مجلس ششم تحقق يافت و
نه بيشتر. هستند كسانی كه
معتقدند همان حد از آزادی و
مردمسالاری نيز تنها به صورت
مقطعی قابل تحمل بوده است و هيچگاه
به عنوان يك وضعيت پايدار در
جمهوری ولايی ايران تحمل
نخواهد شد.
به بنبست رسيدن اصلاح قوانين در
مجلس و مستأصل شدن وزرای دگرگونيطلب
هيأت وزيران نشان ميدهد كه برخلاف
تصور اصلاحطلبان، نهادهای
انتخابی در چارچوب حقوقی –
سياسی موجود اساساً اختياری
ندارند كه بتوانند برای اصلاح
امور از آن بهره گيرند. مردم البته
زودتر از فعالان اصلاحطلب اين
واقعيت را درك كردند و با شركت
نكردن در انتخابات شوراها درك خويش
را از ناتوانی نهادهای منتخب
به نمايش گذاردند.
تناقضهای درونی جبههی
دوم خرداد نيز اينك خود را به
خوبی نشان دادهاند. مجلس آينهی
اين تناقضهاست. اصلاح طلبان پيشرو
در مجلس قبل از آنكه توسط ديگران
سركوب شوند، توسط محافظهكاران
درون جبههی دوم خرداد فلج ميشوند.
اقتدارگرايان توانستهاند با
تركيبی از تهديد و تحبيب،
بسياری را به همراهی عملی
با خويش سوق دهند. در اين جريان، كجفهميهای
تاريخی بخشی از نيروهای
سياسی ايران بيش از پيش
خودنمايی ميكند.
همهی شرايط حكايت از پايان
يافتن دورهی نخست اصلاحات ميكند.
نه به اين معنا كه گام نخست برای
اصلاحات مردمسالارانه برداشته شده
است، بلكه به اين معنا كه با ويژگيهای
پيشگفته نتوانستهايم به هدف اين
گام نخست دست يابيم.
اگر بپذيريم كه يك دوره از اصلاحات
پايان يافته است، اين پرسش پيش ميآيد
كه پس از اين چه بايد كرد؟ و فعالان
عرصهی اصلاحات برای آينده
چه برنامهای يا راهكاری
پيشنهاد ميكنند؟ ميكوشم تا طبقهبندی
خودم را از راهكارهای مطرح موجود
ارائه دهم. اگرچه در اين طبقهبندی
بيشتر به فعالان جبههی دوم
خرداد نظر دارم، اما كم و بيش ميتوان
ساير نيروهای اصلاحطلب موجود
در داخل كشور را نيز در اين طبقهبنديها
گنجانيد. اما راهكارهای پيشنهاد
شده:
1- همراهی و اميد به
آينده
طرفداران اين راهكار چند فرض
اصلی را پذيرفته و پيشنهاد خود
را بر اين فروض استوار ميكنند. به
اعتقاد آنها تهديد قدرت سلطهگر
خارجی (آمريكا و متحدانش) جدی
است و اين قدرت سلطهگر خواهان
سرنگونسازی نظام جمهوری
اسلامی و جايگزين كردن گزينهای
وابسته و غيرمردمسالار به جای آن
است. آنها در چالش ميان بخش
اقتدارگری حاكميت و سلطهگر
خارجی خود را به اقتدارگرايان
نزديكتر مييابند. البته استدلال
ميكنند كه در اين نزديكی و
همراهی ميتوان امتيازهايی
نيز برای پيشبرد اصلاحات
مردمسالارانه گرفت و حداقل فشار را
به اصلاحطلبان كم كرد. طرفداران
اين راهكار قطبی شدن عرصهی
سياست و خشن و آشتيناپذير شدن
درگيريهای سياسی را حاصل
عملكرد افراطيون دو طرف ميدانند.
آنها اغلب در ميان اصلاحطلبان
جمعی را به عنوان افراطی مشخص
ميكنند و نتيجه ندادن چانهزنيها
و تلاشهای خود برای نزديك
شدن به توافق را حاصل مواضع تند
آنها ميدانند. طرفداران همراهی
معمولاً در ميان اقتدارگرايان بخش
عملگرا را خطرناكتر ارزيابی ميكنند
و باور دارند كه اين گرايش بيش از
گرايشهای ديگر ترغيب به
سركوبی و اعمال خشونت ميكند و
بيش از ديگران مشتاق كنار آمدن با
قدرتهای سلطهگر خارجی است.
بر مبنای چنين تصوراتی است كه
از هرگونه اقدام جمعی اعتراضی
جلوگيری ميكنند و از مخدوش شدن
مرز هويتی اعضای جبههی
دوم خرداد با اصلاحطلبان بيرون از
حاكميت سخت در هراسند. در كنار هر
انتقادی از اقتدارگرايان خود را
موظف ميدانند حملات شديدی نيز
به آمريكا و سلطهگران خارجی
بنمايند. آنها اميدوارند كه با
همراهی خود رهبری را فراتر از
درگيريهای جناحی قرار داده
و كم و بيش از چتر حمايتی ايشان
در مقابل تلاشهای جناح مقابل
برای حذف از صحنهی سياست
برخوردار شوند. در موضعگيريها و
عملكردهای برخی از چهرههای
شاخص «مجمع روحانيون مبارز» يا
نزديك به اين مجمع در مجلس ميتوان
نشانههای زيادی از پذيرش
اين راهكار را يافت.
2- تأمل و بازسازي
حاميان اين راهكار بالا گرفتن چالش
ميان نيروهای خارجی و
وابستگان به آنها با اقتدارگرايان
داخلی را جدی تلقی ميكنند.
در اين درگيری محتمل از نظر آنها
اصلاحطلبان پيشرو مشخصترين
آماج حملات دو طرف اين درگيری
خواهند بود. اصلاحطلبانی كه نه
پناهی در درون حاكميت دارند و نه
ميتوانند بر روی حمايت فعال
مردم حساب كنند. در جبههی اصلاحطلبان
نيز تشديد تضادها به اندازهای
است كه ديگر نميتوان از وجود
جمعی كه بتواند مقاومتی
جمعی را سامان دهد، سخن گفت.
اقتدارگرايان قادرند با تركيبی
از وعده و تهديد، علاقهمندان به
حفظ قدرت و كسب قدرت را در مقابل
طرفداران تغيير ساخت قدرت قرار
دهند و بخش عمدهی نيروی
اصلاح طلبان را مصروف خنثی كردن
تعارضهای داخلی نمايند.
طرفداران تأمل و بازسازی باور
دارند كه يكی از علل ناكامی در
دور نخست اصلاحات ضعفهای
درونی جبههی دوم خرداد است.
ضعفهايی كه ريشه در ديدگاهها
و گرايشهای نيروهای تشكيلدهندهی
جبههی دوم خرداد و
سازماندهی آنها داشته و باعث
كندی و خطاهای نظاميافته در
عملكرد آن ميشده است.
در چنين شرايطی وظيفهی
اصلاحطلبان پيشرو چيست؟ قبل از هر
چيز بايد خود را حفظ كنند. آنها نميتوانند
در ميانهی درگيری كه هر دو
طرف آن بيش از هر چيز نسبت به آنها
خصومت ميورزند بيپناه و بيسپر
بايستند. دوره، دوران آنها نيست، نه
نيرو دارند و نه امكانات. بايد از
صحنهی درگيری خارج شوند و
دورانی را به بازسازی فكری
و تشكيلاتی خويش بپردازند. تأمل
كنند تا شرايط مساعد فراهم گردد. تا
آن زمان آنها فقط بايد از خويش دفاع
كنند و اقداماتی از جنس دفاعی
را سازمان دهند.
خستگی مفرط از درگيريهای
روزمره و طاقتفرسا، بدبينی و
خشم نسبت به ياران نيمه راه، بياعتقادی
به اصلاحپذيری ساخت قدرت
موجود، نگرانی از خطر بزرگی
كه ايران و سامان آن را تهديد ميكند،
فشار افكار عمومی كه توقعی
بيش از توان اصلاحطلبان از آنها
دارد، احساس تنهايی و برخوردار
نبودن از حمايت فعال مردم و
انتقادات بنيادی به برخی از
باورها و تحليلهايی كه
مبنای شروع جنبش اصلاحات شد،
بخشی از اصلاحطلبان درون و
برون حاكميت را به تأمل و
بازسازی ميخواند. اگر آنها در
حاكميت هستند بايد از حاكميت خارج
شوند و اگر بيرون از آن هستند بايد
از صحنهی درگيريهای
روزمرهی سياسی خروج كنند.
آنها معتقدند بگذاريد طالبان قدرت
به تنهايی از قدرت آمرانهی
خويش در مقابل ديگران دفاع كنند.
3- تداوم و تشديد تلاش در
چارچوبهای شناخته شده
طرفداران اين راهكار معتقدند كه
نبايد از حاكميت خارج شد، بلكه بايد
تا زمانی كه از حاكميت اخراج
نشدهايم از امكانهای محدود
موجود برای مقاومت و مقابله با
يكپارچه شدن حاكميت اقتدارگرايانه
بهره گيريم. از نظر آنها حاكم شدن
كامل اقتدارگرايان بر كشور نتيجهای
جز ضربهپذير شدن كشور در مقابل
فشار خارجی نخواهد داشت.
اقتدارگرايان نشان دادهاند كه
ظرفيت و توانايی دفع خطر از كشور
را ندارند و بسيار راحت كشور را به
خطر مياندازند. حضور اصلاحطلبان
در حاكميت ميتواند مانع از يكهتازی
آنها برای بردن كشور به سوی
بحران و درگيری باشد.
آنها خروج از صحنهی سياست را
در شرايط كنونی عملی از نظر
اخلاقی غيرقابل قبول ميدانند.
ما نبايد دنبالهرو جوانان كمطاقت
و عجولی باشيم كه در سياست به
دنبال همه يا هيچ ميگردند. سياست
هنر انتخاب از ميان گزينههای
موجود است و اصلاحات يعنی جلو
رفتن تدريجی و آرام. به علاوه
هنوز امكانهای بسياری وجود
دارد كه از آنها بهره نگرفتهايم.
اين امكانها البته به تغيير
ساختار قدرت منجر نميشود، اما ميتواند
امكانهايی و سوابقی برای
آينده ايجاد نمايد. آيندهای كه
چندان دور نيست. به علاوه اصلاحطلبان
اگر نهادهای خطمشيگذاری و
اجرای خطمشی را به
اقتدارگرايان واگذارند، آنها ديگر
مانعی بر سر راه اميال خويش
نخواهند يافت. در حال حاضر ممكن است
اصلاحطلبان نتوانند كاری
كنند، اما آنها نيز در بسياری از
زمينهها از اجرای منويات خويش
عاجزند. تجربهی شوراها و
شهرداری تهران را يكبار ديگر
مرور كنيد تا دريابيد كه اگر آنها
در موضع خطمشيگذاری و
اجرای خطمشی قرار گيرند،
كدام برنامههای فرهنگی –
اجتماعی را دنبال ميكنند!
اصلاحطلبان حق ندارند از ترس
بدنامی و متهم شدن به دوست داشتن
قدرت از بر عهده گرفتن مسئوليتهای
تاريخی خود شانه خالی كنند.
اقتدارگرايان دارای تمام قدرت
دهها بار مخربتر از
اقتدارگرايان در وضعيت حاكميت
دوگانه عمل خواهند كرد.
تلاشهای اخير نمايندگان
مشاركتی و مجاهدين انقلابی
مجلس را بايستی در راستای
چنين راهكاری ارزيابی كرد.
4- تعميق اصلاحات
اصلاحطلبان اگر مانند گذشته و در
همان چارچوب عمل كنند، نتيجهای
جز لجنمال شدن از نظر اعتبار و
حيثيت و فلج شدن از نظر عمل نخواهند
گرفت. ايندو يعنی حذف گزينهای
به نام اصلاحات از ميان انتخابهای
ممكن مردم. اگر اصلاحات تنها راه
نجات ماست و اگر اصلاحات به صورت
كنونی به پايان خط خود رسيده
است، پس تنها راه آغاز كردن دوران
تازهای از اصلاحاتطلبی
است. اما اين دوران تازه چه
مشخصاتی بايد داشته باشد؟ اگر
خواهان حضور فعال مردم و نخبگان در
صحنهايم، اگر خواهان تصفيهی
صف اصلاحطلبان از فرصتطلبان و
عاشقان قدرتيم، اگر خواهان فاصله
گرفتن از خطمشيهای سادهانگارانه
و پيشگيری از تكرار خطاها هستيم،
اگر نميخواهيم قدرتهای سلطهگر
خارجی با معرفی ايران به
عنوان كشوری تحت تسلط
اقتدارگرايان بنيادگرا زمينه را
برای آسيب به منافع ملی ما
فراهم آورند و اگر خواهان جايگزين
شدن روشهای خشونتآميز به
جای اصلاحات و مسالمت نيستيم،
چارهای جز «راديكال كردن
اصلاحات» نداريم. اما راديكال كردن
اصلاحات به چه معناست؟ ريشهنگر
شدن اصلاحات به طور حتم به معنای
تغيير روش اصلاحطلبانه و رفتن به
سوی روشهای قهرآميز و خشونتگرايانه
نيست. ريشهنگر شدن اصلاحات بايد
در زمينهی «هدف» و «نگاه»
اتفاق افتد. از نظر هدف، اصلاحات
تاكنون شعار حفظ «جمهوری ولايي»
(تركيب نظام جمهوری و نظام ولايت
انتصابی مطلقهی فقيه) و
انجام اصلاحات مردمسالارانه در
چارچوب آن را داده است. اما تجربه
نشان داده است كه ظرفيت اين نظام
حكومتی آنقدر نيست كه بتواند
طرفداران مردمسالاری با همهی
پيامدها و لوازم آن را راضی كند.
از اينرو در ميان اصلاحطلبان دو
گزينهی ديگر به عنوان هدف ميتواند
طرح گردد. يك گزينه «جمهوری اسلامی بدون
ولايت فقيه»
است. ساختار اين نظام شبيه چيزی
است كه در پيشنويس قانون اساسی
جمهوری اسلامی طراحی شده
بود. شكلی از مردمسالاری كه به
دليل اكثريت داشتن مردم ديندار در
آن خطمشيگذاری عمومی با
الهام و تأثيرپذيری از ارزشها،
آرمانها و دغدغههای دينی
صورت ميپذيرد. برخی نيز از اين
فراتر ميروند و يك «جمهوری مردمسالار و
غيرايدئولوژيك»
را پيشنهاد ميكنند كه طبيعی
است در جامعهای كه اكثريت آن را
دينداران تشكيل ميدهند، نميتواند
نسبت به ارزشهای دينی بيتفاوت
باشد و در جهت ضديت با آنها گام
بردارد.
به هر حال هر كدام از دو گزينهی
فوق مستلزم نوعی اصلاح در قانون
اساسی موجود است. البته برخلاف
آنچه تبليغ ميشود هيچكدام به
معنای بيرون كردن دين از عرصهی
عمومی و جدا كردن دين از سياست
نيست. دومين بستر ريشهنگر شدن به
نوع «نگاه» بازميگردد. اصلاحطلبان
به جای آنكه ريشهی مشكلات
سياسی – اجتماعی را در خطمشيها
و مديران و مسئولان جستوجو كنند،
بايد به ساختارهای مشكلآفرين
نظر داشته باشند. تغيير يك خطمشی
يا يك مدير و كارگزار سياسی ممكن
است مشكل را تخفيف دهد و در كوتاهمدت
به كاهش تنشها بيانجامد، اما
كماكان ريشه را حفظ خواهد كرد.
به علاوه نقد ساختار قدرت و عملكرد
حكومت را نبايد از دوم خرداد 1376
آغاز كرد بايد به نقد شجاعانهی
همهی گذشته پرداخت و اگر
عملكردهای كنونی ريشهای
در گذشته (پيش از دوم خرداد 76) دارند
بايد آنها را مكشوف ساخت و بيهراس
به نقد آنها پرداخت. البته نبايد
پيشاپيش فرض كرد كه در گذشته هيچ
عنصر قابل دفاعی وجود ندارد. نقد
گذشته مترادف انتقام گرفتن از
گذشته نيست. اگر قرار بر تعميق
اصلاحات (از نظر هدف و نگاه و گفتمان)
باشد، آنگاه برای پيشبرد چنين
اصلاحاتی بايستی «حاملين»
متفاوت و «راهكارهاي» جديد جستوجو
كرد. بدون آنكه به ستيز با جبههی
دوم خرداد و تلاش برای جايگزين
كردن آن پرداخته شود، بايستی به
ساماندهی جديدی انديشيد. جبههی
تازهای كه پيرامون منشوری حداقلی با
محوريت گذار به مردمسالاری
و جمهوريت
شكل گرفته است و به گونهای
مردمسالارنه و جمعی اداره ميشود،
قالب مناسبی برای اين كار است.
جبههی اقدام برای
مردمسالاری ميتواند در بر گيرندهی بخش پيشرو
جبههی دوم خرداد
(طرفداران تغيير ساختار قدرت) و
نبردهای مردمسالار و اصلاحطلب ملی – مذهبی
و جمهوريخواه
باشد. ايرانيان
اصلاحطلب و طرفدار جمهوری
مردمسالارانهی مقيم خارج از
كشور
نيز در چنين جبههای جايگاه
والای خويش را خواهند داشت.
از نظر راهكار نيز بسنده كردن به
راهكارهای موجود (تلاش برای
متقاعد ساختن طرف ديگر با گفتوگو
و استدلال و رسيدن به توافق يا
استفاده از روندهای قانونی
موجود و نهادينه در جامعه و حركت در
چارچوب مقررات همراه با تهديد طرف
مقابل) اگرچه لازماند، اما
كافی و راهگشا نيستند. ديگر نميتوان
به «رفتارهای كلامي» و «اعتراضهای
آييننامهاي» بسنده كرد. به
علاوه اقدام غيرخشونتآميز
منفی (خودداری از انجام
كارهايی كه اقتدارگرايان انتظار
انجامش را دارند) و مثبت (انجام
كارهايی كه اقتدارگرايان انتظار
انجامش را ندارند) با انفعال و
تسليم نبايد يكی گرفته شود. امكانها
و شيوههای بسياری
برای اقدام غيرخشونتآميز
هدفمند و برنامهريزی شده وجود
دارد كه ميتوان و بايد آنها را
تجربه كرد.
اصلاحات عميق نهادهای خاص خود
را خواهد آفريد و كسانی را كه با
هدف تغيير ساختار قدرت وارد صحنه
شدهاند و از خويش درايت و شجاعت
نشان ميدهند به عنوان نماد طرح
خواهد كرد. طرفداران تعميق اصلاحات
البته از نظر كميت زياد نيستند، اما
برخی موقعيتهای راهبردی
را در ميان اصلاحطلبان به خود
اختصاص دادهاند.
تا اينجا كوشيدم تا چهار راهكار
پيشنهادی را با بهرهگيری از
ادبيات طرفدارانش معرفی كنم.
پرسش اين است كه در چنين شرايط
پيچيده و پرابهامی با تكيه بر
كدام دادههاست كه ميتوان راه
آينده را برگزيد و در مسير آن حركت
كرد؟ برخی پايهها را كه به
گمانم قابل اتكا هستند، برميشمارم.
يك . اگر به قيمت گرفتاری و فشار
بر همهی اصلاحطلبان پيشرو
نيز تمام شود، نبايستی گذاشت
اميد و اعتماد مردم به روشهای
اصلاح طلبانه از دست برود.
نااميدی از روش اصلاحطلبانه
يعنی انقلابخواهی يا
كلبی مسلكی. اگرچه ايندو همارزش
نيستند، ولی هيچكدام راهحل
كنونی مسائل ايران محسوب نميشوند.
اصلاحات اين ارزش تاريخی را دارد
كه اصلاحطلبان به قيمت قربانی
كردن خويش اميد به آن را زنده نگه
دارند. برای حفظ اميد به
اصلاحات، اصلاحطلبان نبايد
بگذارند كه در جريان درگيريهای
سياسی موجود لجنمال شوند. اگر
مردم باور كنند كه هيچيك از
مدعيان اصلاحات خواهان مقابله با اقتدارگرايی مشخص و موجود نيستند، به
اعتبار آنها لطمهای اساسی
وارد خواهد شد. چه بخواهيم و چه
نخواهيم اعتبار اصلاحطلبی و
اصلاحطلبان (چه
درون حاكميت و چه بيرون آن) با هم گره خورده است. برای نجات
اصلاحطلبی بايد خطر كرد و
شجاعت مدنی نشان داد.
دو . هيچ فرد يا نهاد بيطرفی در
نزاع ميان مردمسالاری و
اقتدارگرايی وجود ندارد. در چالش
اصلی كه امروز در جامعهی ما
جريان دارد، همهی بخشهای
حكومت درگيرند. در تصور برخی از
افراد ميتوان شرايط آرمانی را
تصور كرد كه در آن رهبری به عنوان
نهادی فراتر از رقابتها و چالشهای
سياسی عمل كند و حافظ
فرآيندهای قانونی و فصل خصومت
بيطرفانه باشد. چنين تصوری از
رهبری در چارچوب نظام ولايی
نه از لحاظ نظری و نه از لحاظ
عملی واقعبينانه نيست. اگر
فعلاً بحثهای نظری را كنار
بگذاريم، در عمل رهبر كنونی جمهوری اسلامی
ايران طی سالهای رهبرياش
نشان داده است كه در زمينهی
شكاف ميان مردمسالاری و
اقتدارگرايی مواضع مشخص و
صريحی دارد و اين مواضع را در
انتخاب اعضای شورای نگهبان،
مجمع تشخيص مصلحت، رؤسای قوهی
قضائيه و جهتگيريهايی كه در
زمينهی مطبوعات و محاكمهی
فعالان فرهنگی – سياسی اتخاذ
شده است به خوبی نشان دادهاند. اين تصور كه ميتوان با
همراهی و همزبانی، جهتگيريهای
ايشان را تغيير داد، تكرار خطايی
است كه تاكنون چندينبار اتفاق
افتاده است.
سه . سياست هنر انتخاب از ميان
گزينههای موجود است. هنری كه
گاه به معنای ترجيح بد بر بدتر
است و نه به معنای ترجيح اصلح بر
صالح. دعوت مردم و جوانان به اتكاء
به خود و استقبال نكردن از دخالت
قدرتهای سلطهگر خارجی
هنگامی مؤثر خواهد بود كه
بتوانيم به آنها نشان دهيم كه گزينهای
وجود دارد كه انتخاب خارجی در
مقابل آن بد يا بدتر است. برای
نشان دادن چنين گزينهای
بايستی يك جريان اصولگرا و در
عين حال قدرتمند (از نظر اجتماعی)
پديد آورد. طرفداران مردمسالاری
اينبار بايستی بدون واهمه
كسانی را به عنوان نماينده و
نماد خويش معرفی كنند كه در عمل
ثابت كرده باشند كه منافعی در
تداوم آمريت سياسی نداند. به
علاوه، برای اينكه بتوان
جريانی فراگير و گسترده ايجاد
كرد، بايد همهی جريانهای
مردمسالار و جمهوريخواه موجود را
در اين نمايندگی سهيم نمود.
دستيابی به چنين هدفی مستلزم
گفتوگويی آشكار و صريح برای
توافق بر سر خطوط كلی يك تجمع
ملی (به معنای در بر گيرندهی
همهی جريانهای اصلی و
واقعی كشور) است. بايد هزينهی
چنين گفتوگو و ارتباطی را
پذيرفت و در جهت انجام آن حركت كرد.
چهار . پس از شش سال آزمون، اصلاحطلبان
حق ندارند همانگونه تحليل كنند كه
در آغاز جنبش اصلاحات ميكردند. ما
نميتوانيم مردم را به رفتن
راهی دعوت كنيم كه چند بار
آزمودهاند و بنبست بودن آن مشخص
شده است.
گفتارهايی كه متكی بر دو
راهكار «همراهي» و «تلاش در چارچوبهای
شناخته شده» هستند، به گمان من در
يك آزمون فيصلهبخش رد شدهاند. به
همين دليل نيز هيچ نيروی بالندهی
سياسی را بر سر شوق نميآورند و
به تلاش مجدد نميخوانند.
با توجه به آنچه آمد، به گمانم تنها
دو راه قابل قبول در مقابل اصلاحطلبان
پيشرو قرار دارد: تأمل و بازسازی
يا تعميق اصلاحات. اينكه اصلاحطلبان
پيشرو كدام راه را ميپذيرند و به
آن عمل ميكنند در آيندهای نه
چندان دور مشخص خواهد شد. اما اين را
ميدانم كه انتخابهای ما
هميشه فقط تحت تأثير استدلالها و
منطق گفتارها صورت نميگيرد. شخصيت
ما، موقعيت اجتماعی هر كدام از
ما، ميزان پشتيبانيای كه از
ناحيهی نزديكانمان دريافت ميكنيم
و نوع احساسات برانگيخته شدهی
ما در هر مقطع، نقشی تعيينكننده
در انتخابهای ما دارند. بايد
يكديگر را درك كنيم؛ اگر همراه
نيستيم، حداقل بكوشيم تا با هم
مهربانتر باشيم.
|