(از
مصاحبه منوچهر آتشی با
خبرگزاری ايسنا)
نيما رئاليزم، سمبوليسم، سورئاليست و ...
می شناخت و به همين دليل، افسانه
را با نگاه تازهای به اشياء
سرود. سعی كرد به جای عناصر
كليشهيی كه در غزل وجود داشت،
عناصر جديدتری را وارد شعركند.
به قول خودش، “ما ديگر اين عينك
كلاسيك را دور مياندازيم و با چشم
خود مستقيم نگاه ميكنيم تا تاثير
مستقيم طبيعت را در خود دريابيم“.
افسانه
نيما تابلوی اين نمايش است؛ تا
اينكه بعدها به شعرهای كاملا نو
رسيد و وزن را شكست. البته بعضيها
فكر ميكنند وزن، دست شاعر را ميبندد.
وقتی شاعر عرصه را برای خود
بازتر ديد، به فرمان ذوق و قريحه
خود زيباييشناسيهای جديد را
كشف ميكند.
به اين ترتيب، ما حتی ادبيات
كلاسيك را با نگاه نيما بهتر
خوانديم. ما
حافظ و سعدی را بعد از نيما بهتر
فهميديم، چراكه آن موقع ملاكهای
از پيش تعيين شده داشتيم، وقتی
نيما ملاكها را به هم ريخت مرحله
ادراك شعر كلاسيك بوجود آمد كه
نشانه و نمونهای از هرمونتيك
اتس است؛ يعنی هر كس اثری را
بخواند، خود استنباط ميكند؛ نه
اينكه نگاه كند كه شاعر چه ميخواسته
بگويد.
بعد از كودتای دهه 50 ، نسلی به
ميدان آمد كه آن حافظه سياسی
دوران نيما و بعد از او را نداشتند.
ديگر شاعرانی نداشتيم كه مثل ما
فكر كنند. در اين دوره، عدهای
به شعر آزاد و سپيد مطلق رو آوردند و
عدهای شيوه نيمايی را
انعطاف داده، نرم كردند. شاعری
مانند فروغ فرخزاد، برعكس نيما كه
اركان عروضی را رعايت كرده و بنمايه
آن را حفظ ميکرد، عمل كرده و
بازی با اركان عروضی را آغاز
کرد.
اين
دوره از قوانين غزل قديم عبور كرد؛
مثلا در غزل قديم، بيتها نميتوانستند
هيچ ارتباطی با هم نداشته باشند
و ملاك، بيت بود؛ ولی در غزل بعد
از نيما، بهخصوص در دهه 50 و اوايل
دهه 60 ما ميبينيم كه تنها وزن و
قافيه وجود دارد؛ اما درونمايه شعر
چيز ديگری است. مثلا حسين
منزوی و يا سيمين بهبهانی به
عنوان شاعرانی كه در عرصه غزل
موفق اند. حسين منزوی پيش از
اينها غزل های خوبی را كه
بسيار هم نو و درخشان بود سرود و
سيمين بهبهانی با وزنها كار
تازهای کرد و بتدريج ديدگاه
روزمرگی را وارد غزل كرد؛ در
حالی كه روزمرگی برای غزل
نيست، غزل يعنی تغزل و شعر
عاشقانه. شاعرانی مانند سيمين
بهبهانی، حسين منزوی و شاعران
مذهبی مانند عليرضا قزوه، سهيل
محمودی، قيصر امينپور و ...
دگرگونيهايی را در غزل بوجود
آوردند كه در جای خود قابل ارزش
است.
بعد
از پيروزی انقلاب عدهای ميخواستند
در شعرشان گرايش مذهبی داشته
باشند، به دو نظرگاه روی آوردند؛
يكی نظرگاه عرفانی، البته
عرفان يك جوان امروزی نه عرفان
سنگين مولاناست، و ديگر، گفتن غزل
به جای شعر نو كه اكثر غزلهايشان
خيلی قابل مقايسه با شعرهای
نوی سهراب سپهری است. زيرا
سهراب شاعری بود كه نيم نگاه
عرفانی و بوديستی به جهان
داشت.
مبنای اصلی شعر،
زيباشناختی و تفكر خاص شاعرانه
است؛ نه تفكر فلسفی يا سياسی،
يعنی تفكری كه ممكن است با هيچ
منطقی جور درنيايد و منطق خود،
يعنی منطق حاكم بر تركيب واژهها،
زبان و كلمهها را داشته باشد.
ميگويند
حافظ از قرن هشت همچنان مانده؛ در
صورتی كه اين ما هستيم که مانده
ايم، ما هنوز در قرن هشتم زندگی
ميكنيم، يعنی هنوز ذهنمان زير
نفوذ فرهنگ فئودالی و گذشته و
سنتی است و اين نفوذ، حالت
دوستداری تغزل را در ما نگه ميدارد،
تغزل هميشه با انسان بوده و خواهد
ماند و انسان هميشه انسان را دوست
خواهد داشت؛ بنابراين به انگيزه،
قريحه و ذوقش خواهد نوشت و سرود.
غزل چيزی بهتر از اينكه الان هست
نخواهد شد. يعنی در همين حال و
هوا حركت خواهد كرد و به عنوان انگيزش
درونی عاطفی انسان كه هميشه
برايش وجود دارد، غزل وجود خواهد
داشت؛ اما قالب غزل تنها از نظر
شكلی بسته نيست. سيمين
بهبهانی غزلی به نام شتر دارد
كه يكی از زيباترين غزليات اوست
كه دكتر هورا ياوری اين شعر را
نقد كرده و گفته اگر اين غزل را به
صورت ساخت بخواهيم مجسم كنيم، غزل
شتر منظور ملت است؛ همچنان كه شتر
عصبانی ميشود، ساربانش را گاز
ميگيرد. يك ملت هم وقتی تحت
تاثير يك غزل قرار ميگيرد، همان
اخلاق شتر را پيدا ميكند. گاهی
گاز ميگيرد، باز خار ميخورد و
باز بار ميبرد. اين تفسير بسيار
درستی از غزل است؛ زيرا يك غزل هر
قدر زيبا و كارآمد باشد، درنهايت
مانند يك دايره جايی بسته شده،
انديشه هم در اين دايره بسته ميشود.
ما
اکنون در نشريه "کارنامه"
بنای كار را اينگونه گذاشته ايم
كه شعر و قصهای معاصر و باصطلاح
نو را چاپ كنيم، برای همين از
ابتدا كه كارنامه بنيان گذاشته شد،
اين وضعيت ادامه يافته و ما درصدد
تغيير آن برنيامدهايم؛ ولی از
اين به بعد در مورد مسائل خاص شعر
كلاسيك نقد و نظرهايی را
خواهيم پذيرفت؛ نه اينكه صرفا غزل و
قصيده چاپ كنيم.
تن
جمله دهان، خيره به آن ساغر نوشم
يك
جرعه مگر زان دهن تنگ بنوشم
دارم
چه نثاری كه به پای تو گذارم
اين
شعر كه سر ميرود از كلك خموشم
تو
ساغری و جای تو در بزم شهان
است
من
خمره جوشنده تو را حلقه به گوشم
يك
جرعه از آن باده به جمشيد نبخشم
يك
برگ از آن لاله به گلشن نفروشم
تا
زلف تو بر دوش تو در شعبدهبازی
است
من
شاعر دلباخته خانه به دوشم
خاموش
چو دريای پس از خفتن مدم
غرقابم
اگر از سر غيرت نخروشم
سرنا
كششی نيست از آن سو وليكن
وابسته
عشقم نتوانم كه نكوشم
شعر "دورنا" نيز
در آغاز فروپاشی اتحاد شوروی
از منوچهر آتشی در نشريات منتشر
شد که دراينجا و به مناسبت مصاحبه
ای که خبرگزاری دانشجوئی
ايسنا اخيرا با وی کرده و بخش
های عمده آن را در بالا آورديم،
منتشر می کنيم.
کجاست گل سرخ؟
کجاست عندليب
گل سرخ کجاست؟
...
مشرق کدام سمت است
و آب
کی از غلاف يخ
درمی جهد؟
...
پس اين کوهسار
اگر آن کوره
گوگردی شفق باشد
پس روز کی گذشته؟ کجا
بوده ست؟
و اين چکاد خميده،
اين گوزن پيرشمالي
اگر به بوی گياه
خورشيد تن نلرزاند
از ببر نيمروز چه
خواهيم ديد
در دره های سايه و
سبزينه؟
...
اگر اين سرخ
زخم کتف درنا نيست
اگر اين زخم پرشده در
برف
گل سرخ است
پس عندليب کجاست؟
...
مشرق کدام سمت است؟
پنجره بر کدام باد بگشايم
که پرنده بيآيد
و براجاق کوچک اين
شعر
گرم کند خود را
و آسمان را سارهای
مهاجر
قيچی کنند بر سرما...
( آخرين نقطه نظرات
منوچهر آتشی درباره شعر ايران پس
از کودتای 28 مرداد را می
توانيد در ستون هنر وانديشه پيک تحت
عنوان "سرگذشت شعر ايران"
بخوانيد)
|